فرهنگ
«هر بار با زبیده مینشینیم، او اشک میریزد؛ من اشک میریزم. در حق او هم مثل بسیاری از هنرمندان ما ظلم شده و به حقش نرسیده است، پیدا کردن کسی مانند او سخت است. فکر نمیکنم کسی بتواند جای او را پر کند.» زبیده آزادی اغلب آوازهایی را میخواند که زنان در مراسم یا در هنگام کار، اجرا کردهاند و سینه به سینه به او رسیده است. از معدود زنانی است که در سیستانوبلوچستان از مجالس موسیقی سر در آورده و محدودیتهای زنان از سوی پدر، برادر و همسر را نداشته است. زبیده ۵۵ ساله حالا ۵ دختر و یک پسر دارد. او حتی زمانی که فرزند آخر خود را باردار بوده، برای اجرا همراه موسی بلوچ به خارج از ایران رفته است.
نامههای غلامحسین ساعدی به طاهره کوزهگرانی را شاید بتوان به عنوان یکی از دقیقترین نمونههای همآمیزی عشق با مالکیت، سلطه و آزار جنسی در متن فرهنگی ایران مثال آورد. در یکی از نامهها ساعدی عاشق، پس از ابراز میلاش به تصاحب بدن طاهره، خطاب به او که همواره خاموش است، مینویسد: «اگر یک نفر آدم، نه اگر یک نفر دیو، یا هرکسی که میخواهد باشد، صاحب بدن طلایی و موهای زرین و روح بلورین تو شود، اگر خودم را هم نکشم آن یک نفر، بله آن صاحب تو را خفه میکنم. باور نمیکنی؟ خواهی دید.»
داستان گمانهزن چیست؟ در این باب اختلاف نظر وجود دارد و بسته به اینکه از چه کسی بپرسید، جوابهای متفاوتی خواهید گرفت. ادبیات گمانهزن معمولا به عنوان اصطلاحی کلی برای اشاره به داستانهای عامهپسند یا روایتهایی به کار میرود که در ژانر علمیتخیلی یا فانتزیِ خاصی قرار نمیگیرند. حتی گاهی بهخاطر وسعتش آن را «ابر ژانر» مینامند.
وقتی من چیزی مینویسم به من میگویند «دهنت را ببند، تو آنها را متهم به نژادپرستی و همجنسگراستیزی میکنی، تو آنها را به درد میاروی.» اما وقتی طبقه کارگر خودش به سخن میآید همین آدمها خطاب به این طبقه میگویند «دهنتون را ببندید شماها نژادپرست و همجنسگراستیز هستید.» این آدمها میخواهند به هر قیمتی که شده مانع شنیده شدن صدا و به جنبش درآمدن آدمهای طبقه کارگر شوند. بورژوازی یک نظام پرتناقض دائمی ست که همیشه در آخر میگوید «صدای آنها را خفه کنید.»
ماهنامهی «تجربه» در شماره جدید خود پروندهای دربارهی مناقشات بین آزاده مسیحزاده، مستندساز، و اصغر فرهادی بر سر داستان محوری فیلم «قهرمان» منتشر کرده است؛ یکی از مطالب این پرونده، مصاحبه با آزاده مسیحزاده است که در طی آن، روند ساختن فیلم مستند خود، «دو سر بُرد - دوسر باخت» و نسبت آن با فیلم «قهرمان» را روایت میکند. این مصاحبه بعد از درج در نشریهی تجربه، در خبرگزاری صبا بازنشر شده است و میدان نیز آنرا از خبرگزاری صبا بازنشر میکند.
دختری بود به نام لیلی که بعد از عید با نامزد خود قرار عروسی داشت ولی بعد از عید خواستگار دیگری پیدا کرد که موقعیت مالی بهتری داشت. به او گفتند ما نامزدی خواستگار قبلی را پس میدهیم و تو باید با خواستگار جدید ازدواج کنی. ولی او میگوید: «خواستگار جدید را نمیخواهم.» پدر و مادر به او سخت میگیرند و او را کتک میزنند. یک درخت گلابی وحشی در حیاط خانه آنها قرار داشت که گلهای سفید داده بود؛ درختی که یک روز لیلی خود را به شاخه آن بست و مرد. بعد مامان خورشید شعر «ها لیلی» را به زبان گیلکی میخواند.
با مقایسهی فضای قلعهی حیوانات و ۱۹۸۴ و فضایی که نظریهپردازان سیاسی از یک جامعهی «توتالیتر» ترسیم کردهاند، میتوانیم بگوییم هدف جورج اورول بیش از آنکه صرفاً بهتصویرکشیدنِ یک جامعهی کمونیستی بوده باشد، بهتصویرکشیدنِ یک جامعهی توتالیتر بوده است.
ما نمیخواهیم بپذیریم که وقتی مردم با عشق و محبت زندگی میکنند، دنیا متفاوت است. دنیای شگفتانگیزی است. در این دنیا آرامش هست. این به این معنا نیست که آنها درد ندارند، بلکه به این معناست که آنها بلدند طوری دردشان را مدیریت کنند که ایثارگرانه نباشد و فکر میکنم زمانی که بتوانیم نگاهی نو به خانواده داشته باشیم و نگاهِ نرسالارانه را در خانواده تغییر دهیم امید برای عشق هست.