جورج اورول؛ پیشگوی آخرالزمان
با مقایسهی فضای قلعهی حیوانات و ۱۹۸۴ و فضایی که نظریهپردازان سیاسی از یک جامعهی «توتالیتر» ترسیم کردهاند، میتوانیم بگوییم هدف جورج اورول بیش از آنکه صرفاً بهتصویرکشیدنِ یک جامعهی کمونیستی بوده باشد، بهتصویرکشیدنِ یک جامعهی توتالیتر بوده است.
۷۲ سال پیش در ۲۱ ژانویه، اریک بلر مشهور به جورج اورول، داستاننویس مشهور انگلیسی، درگذشت. در متن پیشِ رو به بررسی اجمالیِ دو اثر مشهورِ وی (قلعهی حیوانات و ۱۹۸۴)، درسهایی که امروز میتوانیم از او بگیریم و همچنین سوءاستفادهی سیاسی از آثار وی، میپردازیم.
جورج اورول، داستاننویس، روزنامهنگار، منتقد ادبی و شاعر انگلیسی است که عمدتاً با کتابهای ۱۹۸۴ و قلعهی حیوانات شناخته شده است. بهراستی جورج اورول را میتوان یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین نویسندههای قرن بیستم نامید. اورول صرفاً برای سرگرمی نمینوشت؛ در آثار او جنبههای مهمی از واقعیات سیاسی دورانی که در آن میزیست را میتوان یافت که نقدهایی جدی به آنها داشت. گرچه سالهای زیادی است که از وداع او با این دنیا میگذرد، آثارش، بهخصوص قلعهی حیوانات و ۱۹۸۴، بهنوعی نظامهای دیکتاتوری و استبدادی را به تصویر کشیدهاند. در نتیجه او همچنان برای ما زنده است و تصویری که برایمان ساخته، همچنان در ذهن و ضمیر ما وجود دارد ــ چراکه نظامهای دیکتاتوری و استبدادی کماکان در جهان پابرجا هستند و ما بهراحتی میتوانیم با شخصیتهای داستانهای اورول همذاتپنداری کنیم.
قلعهی حیوانات و ۱۹۸۴
افراد بسیاری کتاب قلعهی حیوانات و ۱۹۸۴ را منعکسکنندهی خوانش اورول از کمونیسم برمیشماردند و آن را به ممالک سوسیالیستی یا کمونیستیِ آن روزگار تشبیه میکنند. نکتهی قابلتوجه این است که با فروپاشی بلوک شرق و آغاز عصر امپراتوری نوین رسانه بهرهبریِ قدرتهای سابقاً بلوک غرب، تقسیمبندی جدیدی از مرزهای سیاسی به وجود آمده است؛ تقسیمبندیای که بهواسطهی نفوذ و قدرتی که رسانهها از آن برخوردار بودهاند بهسرعت در مسیر حذف رقبای سنتیِ سیاسی و ایدئولوژیک آمریکا و اروپا قدم نهاد، بهگونهای که در فاصلهی کمتر از دو دهه از سقوط شوروی، کمونیسم از یک پایگاه سیاسی به یک تابوی اجتماعیسیاسی تبدیل شد که سراسر زشتی و ترس است. سؤال این است که با وجود ازبینرفتن تقسیمبندیِ بلوک شرق و غرب، آیا نمیتوانیم از محتوای این دو اثر برای فهم بهتر دنیای امروزمان استفاده کنیم؟
البته نمیتوان انکار کرد که شعارها و برخی بخشهای قلعهی حیوانات و ۱۹۸۴ بیش از هرچیز، برخی صحبتهای رهبران کمونیست را در ذهن تداعی میکند و جو حاکم بر هر دو داستان، حالوهوای خفقانآور شورویِ دوران استالین را به تصویر میکشد ــ بهویژه این جملهی معروفِ قلعهی حیوانات که «همهی حیوانات با هم برابرند، اما بعضی برابرترند». با وجود این، آیا جورج اورول در این دو اثر صرفاً در صدد ترسیم چهرهی شوم کمونیسم بوده است؟! آیا این آثار قابلیت تعمیم به سایر شیوههای حکومت ــ بهجز کمونیسم ــ را ندارند؟
با مقایسهی فضای قلعهی حیوانات و ۱۹۸۴ و فضایی که نظریهپردازان سیاسی از یک جامعهی «توتالیتر» ترسیم کردهاند، میتوانیم بگوییم هدف جورج اورول بیش از آنکه صرفاً بهتصویرکشیدنِ یک جامعهی کمونیستی بوده باشد، بهتصویرکشیدنِ یک جامعهی توتالیتر بوده است. تجربهی سیاسی در دو قرن اخیر ثابت کرده است که تمام اشکال حکومت سیاسی مِنجمله لیبرالیسم، کمونیسم، فاشیسم، اسلامیسم و… توانایی ترکیبشدن با توتالیتاریسم را دارند و همین تواناییِ بالقوه است که میتواند از یک مدینهی فاضله، حکومتی ضدانسانی چون شهریارِ ماکیاولی بسازد. بنابراین همانطور که یک حکومت کمونیستی میتواند در دام تمامیتخواهیِ رهبران بلعیده شود، یک حکومت لیبرال هم، چنین قابلیتی را دارد. بهعبارتی، تغییر رویهی رهبرانِ قلعهی حیوانات و تبدیلشدنِ آنها به رهبرانی طماع و دیکتاتور، در هر حکومتی میتواند رخ دهد.
در ۱۹۸۴، اورول به نقد نظامهای توتالیتر دوران خود، بهویژه شوروی، و بیانِ عناصر اینگونه نظامها ــ البته بهشیوهای آخرالزمانی ــ میپردازد. برخی از این عناصر از این قرارند:
- یکسانسازی انسانها و دوری از هر نوع خلاقیت و نوآوری، بهعنوان شرطی لازم برای استحکام حکومت.
- بیاعتنایی به حریم خصوصی و کنترل دائمی افراد، تا مبادا کسی دست از پا خطا کند.
- ساختن دشمنی فرضی توسط حکومت که بتوان تمام تقصیرها را گردن او انداخت.
- کمشدن اعتماد افراد به همدیگر و اتمیزهشدنِ جامعه؛ شرایطی که افراد نمیتوانند آزادانه اظهارنظر کنند، به این دلیل که هرکسی ــ حتی یکی از اعضای خانواده ــ میتواند جاسوس حکومت باشد.
- مقدسانگاشتن یک فرد بهعنوان رهبری توانمند که هرکاری از او برمیآید؛ رهبری که مانند خدا پرستش میشود.
اورول این عناصر را در نظامهای دیکتاتوریِ عصر خود بهعینه دیده بود اما همانطور که اشاره شد، این عناصر فقط مختص آن نظامها در آن بازهی زمانی نیستند و چه بسا امروز هم میتوانیم شاهد آنها باشیم. ما نیز میتوانیم در ادامهی مسیر جورج اورول، به شناختِ دقیق نظامهای توتالیتر و عناصرشان بپردازیم و راه ایستادگی در برابر آنها را پیدا کنیم تا تمامی انسانها در سراسر جهان بتوانند در شرایط آزادتر و عادلانهتری زندگی کنند. مانیفست حاکم بر دنیای ۱۹۸۴، شامل این موارد است: «جنگْ صلح است»، «آزادیْ بردگی است» و «نادانیْ توانایی است». تجربهی سالها استبداد و تمامیتخواهی ثابت کرده که ما اتفاقاً برخلاف این مانیفست باید بهدنبال صلح، آزادی و دانایی و در کنارشان بهدنبال عدالت باشیم.
آیا جورج اورول نمایندهی بلوک غرب بود؟!
استفادهی سیاسی از نام جورج اورول در قرن پیش، طی منازعات بین بلوک شرق و غرب، از مهمترین موضوعات مربوط به این نویسنده است. قلعهی حیوانات و (و همچنین ۱۹۸۴) پس از آغاز جنگ سرد به یکی از ابزارهای تبلیغاتیِ بلوک غرب علیه بلوک شرق تبدیل شد. اما با توجه به زمانی که جورج اورول این اثر را نگاشت، میتوانیم با اطمینان بگوییم هدف او این نبود که بهعنوان «نمایندهی بلوک غرب» اثری علیه شوروی بنویسد. اورول قلعهی حیوانات را در ماههای پایانیِ جنگ جهانی دوم نوشت؛ دورانی که بریتانیا و آمریکا متحد شوروی بودند و بریتانیا «وحشتِ سرخ» در شوروی را زاییدهی تخیل نازیها برمیشمرد ــ یعنی ترورها، اعدامها و سایر جنایاتی که در شوروی رخ میداد را انکار میکرد. اما جورج اورول با بیاعتنایی به این موضوع، برای انتشار اثرش اقدام کرد. بیاعتناییِ او به اتحاد بریتانیا و شوروی باعث شد که چند ناشر بریتانیایی از انتشار اثرش خودداری کنند ــ اما در نهایت در اوتِ ۱۹۴۵ در همان بریتانیا اثرش منتشر شد. همانطور که در بررسی قلعهی حیوانات و ۱۹۸۴ گفته شد، جورج اورول صرفاً یکی از منتقدانِ توتالیتاریسم و نظامهای دیکتاتوری بود. بنابراین نمیتوان از نامِ او بهعنوان یکی از نمایندگان و حامیانِ جهانِ کاپیتالیستی و یک فردِ «ضدچپ» استفاده کرد. آنطور که چپستیزان ادعا میکنند، جورج اورول را نمیتوان ضدچپ نامید. همانطور که بهمن دارالشفایی، مترجم و روزنامهنگار، در مقدمهی آسوپاس در پاریس و لندن میگوید، جورج اورول تا آخر عمر خودش را سوسیالیست مینامید، با وجود این یکی از منتقدان سرسخت شوروی و شخصِ استالین بود.
بهعبارتی، پادآرمانشهربودنِ شوروی از نگاه جورج اورول، بهمعنای آرمانشهربودنِ جهانِ غرب نبوده است. البته مصادرهی جورج اورول فقط به چپستیزان محدود نمیشود. همانطور که دوریان لینسکیِ روزنامهنگار میگوید، ۱۹۸۴ رمانی است که «سوسیالیستها، محافظهکاران، آنارشیستها، لیبرالها، کاتولیکها و لیبرتارینهای جورواجور نسبت به آن ادعای مالکیت کردهاند». اما در نهایت به نظر میرسد جورج اورول نمایندهی هیچ یک از این گروهها نبوده است. او را باید متعلق به تمام گروهها با هر نوع گرایشی بدانیم، چراکه دغدغههای وی جهانشمول بوده است و نقدهایش به وضعیتی بوده که زندگی هر انسانی را میتواند نابود کند: دیکتاتوری و تمامیتخواهی.
با سلام
ممنون بابت تحلیل مختصر و مفیدتون
موفق باشید .