skip to Main Content
ادوارد لویی: چرا مسئولیت فردی فقط برای فقرا وجود دارد؟
اسلایدر جامعه فرهنگ

ادوارد لویی: چرا مسئولیت فردی فقط برای فقرا وجود دارد؟

وقتی من چیزی می‌نویسم به من می‌گویند «دهنت را ببند، تو آن‌ها را متهم به نژادپرستی و همجنسگراستیزی می‌کنی، تو آن‌ها را به درد میاروی.» اما وقتی طبقه کارگر خودش به سخن می‌آید همین آدم‌ها خطاب به این طبقه می‌گویند «دهنتون را ببندید شماها نژادپرست و همجنسگراستیز هستید.» این آدم‌ها می‌خواهند به هر قیمتی که شده مانع شنیده شدن صدا و به جنبش درآمدن آدم‌های طبقه کارگر شوند. بورژوازی یک نظام پرتناقض دائمی ست که همیشه در آخر می‌گوید «صدای آن‌ها را خفه کنید.»

ادوارد لویی به خاطر نوشتن رمان‌هایی شناخته شده ا‌ست که در آن‌ها تحقیر هر روزه زندگی طبقه کارگر[۱] به تصویرکشیده شده‌اند. در این مصاحبه او در اینباره صحبت می‌کند که قدرتمندان چگونه مدام از زیر بار مسئولیت‌های خود شانه خالی می‌کنند و تمام تقصیرها را به گردن قشر فرودست می‌اندازند.

وقتی که به چاپ صدهاهزار نسخه از کتاب‌هایش به سی زبان و فروش آن‌ها در سراسر دنیا فکر می‌کنیم ممکن است اینطور تصور بشود که این شهرت ادوارد لویی او را در خطر از دست دادن ارتباط با واقعیت قرار می‌دهد. اما فروتنی و صاف و سادگی این نویسنده ۲۹ ساله خلع سلاح‌کننده‌ است. رادیکال بودن کلماتی که او با آن‌ها از طبقه خود – طبقه کارگر-  دفاع می‌کند در تضاد کامل با صدای آرام اوست. بله، ادوارد لویی خشمگین ست. اما خشم هم می‌تواند زیبا باشد وقتی که در قالب نثری اعلا ظهور پیدا می‌کند.

به نظر ادوارد لویی یک نویسنده متعهد سیاسی باید واقعگرا باشد. او فعالیت‌های سیاسی خود را از شانزده سالگی به عنوان نماینده دانش آموزی در سطح ملی آغاز کرد، در سال ۲۰۱۸ با مقاومت راه آهنی‌ها در مقابله با خصوصی‌سازی شبکه ریلی فرانسه و در سال ۲۰۱۹ با اعتراضات علیه اصلاح حقوق بازنشستگی امانوِئل مکرون همراه شد. با اینکه لویی مدام به محافل بورژوازی[۲] دعوت می‌شود اما نگرانی‌ای از این بابت ندارد که مدیون آن‌ها و از طرف آن‌ها تصاحب فکری شود.

«من اولین کتابم را در محله خودم نوشتم و بعد پستش کردم. من هیچ کسی را نمی‌شناختم. نوشته‌م را در یک مغازه فتوکپی چاپ کردم. از دوستانم ۳۰ یورو قرض گرفته بودم که بتوانم چهار نسخه از نوشته‌ام را چاپ کنم. من متن را به انتشارات فرستادم و منتشر شد. من هیچ چیزی به طبقه بورژوازی بدهکار نیستم.»

این مصاحبه که برای بار اول در Solidaire منتشر شد ادوارد لویی با جاناتان لفور درباره آنچه که گفتمان چپ باید به آن دست یابد تا مردم شاغل -طبقه کارگر- خود را در آن به عنوان مخاطب بیابند، صحبت کرد. همینطور اینکه طبقه حاکم چطور مانع شنیده شدن صدای طبقه تحت تسلط می‌شود.

چطور شد که تصمیم به فعالیت سیاسی گرفتید؟

وقتی که بچه بودم می‌دانستم که سیاست چیز مهمی‌ست. دورترین خاطراتم از سیاست، خاطراتی خیلی سیاسی نیستن بلکه خاطراتی شخصی از سیاست هستن. اینطور به خاطر می‌آورم که در فرانسه اصلاحاتی صورت گرفته بود که دریافت کمک اجتماعی را مشروط می‌کرد. از آن به بعد فرد متقاضی باید ابتدا ثابت می‌کرد که کار کرده است و واقعا استحقاق این حداقل خدمات را دارد. یک‌دفعه پدرم از بخش اجرایی حکومت تماس‌ها و نامه‌هایی دریافت کرد که می‌گفتند «اگر که می‌خواید همچنان از خدمات استفاده کنید باید ثابت کنید که برای پیدا کردن کار تلاش کرده‌اید و توی خونه به بطالت وقت نگذرانده‌اید.» در آن وقت نمی‌دانستم که حزب و اصلاحات و فلان و بهمان چه هستند. اما می‌توانستم ببینم که کسی جایی تصمیمی سیاسی گرفته‌است و اثرات این تصمیم ناگهان در جان و تن پدرم تغییر ایجاد کرده‌اند.

من از وقتی که خیلی کوچک بودم به نوعی آگاهی سیاسی داشتم و این آگاهی به مرور رشد پیدا کرد. وقتی به لیسه آمدم -من اولین نفر از خانواده ام بودم که به دبیرستان رسیده بود- یک‌دفعه با محیطی مواجه شدم که بورژوازی‌تر و برخوردار از امتیازات ویژه بود.  آنجا بود که شکافی را دیدم که دنیای کودکی من را از این دنیا جدا می‌کرد. اینطور شد که درک خشونت اجتماعی و ناعدالتی برام آگاهانه شد.

تو در آنجا دیدی که سیاست بر تن و جان این آدم‌ها هیچ اثری باقی نمیگذاره برخلاف آنچه که کارگران و کارمندان تجربه می‌کنند.

امتیازات نقش محافطت‌کننده در مقابل سیاست دارند. با مدرک و پول می‌شود از سیاست در امان بود. من اگر امروز پول داشته باشم و از تصمیمات دولت فرانسه ناراضی باشم می‌توانم راحت محل زندگیم را عوض کنم. اما برای پدر و مادر من ممکن نیست. در واقع اینطور است که هرچقدر آدم‌ها جزوی از طبقه حاکم باشند به همان نسبت هم بهتر در مقابل سیاست و تصمیمات گرفته شده سیاسی محافظت می‌شوند.

طبقه حاکم هم البته فعالانه علیه مردم تحت تسلط خود عمل می‌کند. بدین معنی که هیچ کس دیگر مایل به صحبت درباره طبقه کارگرنباشد. اما اینطورها هم نیست. چرا که در واقعیت اینگونه‌ست که طبقه حاکم به گفتمان درباره طبقه کارگر وسواس عجیبی دارد. اما حاکمان تنها به قصد توهین به فرودستان درباره آنها حرف می‌زنند. این رویکرد را می‌شود در مدت اخیر درباره مکرون به خوبی مشاهده کرد. مدام صحبت از افراد «پا در هوا» یا افرادی‌ست که «مانع انجام اصلاحات می‌شوند» افرادی که «اهل کار و تلاش نیستند» و چنین و چنان.

تو در جایی نوشتی که «هرکسی که به جلیقه زردها[۳] توهین کند انگار که به پدر من توهین کرده است.» تو در زمان اوج این اعتراضات از اولین چهره‌های عمومی بوده‌ای که درباره این اعتراضات موضع‌گیری کرد.

من شاهد اولین اعتراضات جلیقه زردها بودم. تحت تاثیر قرار گرفته بودم که بلاخره مردمی را می‌بینیم که غیر از این هیچ دسترسی دیگری به عرصه عمومی ندارند. ناراحت بودم که این مردم در رنج هستن. از این خشمگین بودم که به محض اینکه این مردم خودی نشان دادند تلاش به خاموش کردن صدای آنها شد.«شما خشن هستید و فلان و بهمان». این متاثر شدن، ناراحتی و خشم من را وادار کرد که به سخن بیایم.

من حس کردم این‌ها همان مردمی هستن که من سعی می‌کنم از آن‌ها در کتاب‌هایم بنویسم. حالا یک‌دفعه صدای آن‌ها قابل شنیدن و موجودیتشان قابل دیدن بود. بلاخره درعرصه سیاست واقعیت قابل شنیدن شده بود. این‌ها مفاهیم بزرگ انتزاعی مثل «قرارداد اجتماعی» و «جمهوری»  نبودند بلکه مردمی بودند که می‌گفتند «ما وسع خرید غذا و پرداخت اجاره‌های‌مان را نداریم.» برای من مهم بود که با آن‌ها همراه شوم چرا که به گمان من کسی برای این مردم پا پیش نمی‌گذاشت.

همچنین بخوانید:  برده‌داران در نقاشی معروف «اعلامیه استقلال آمریکا»

تو همینطور گفتی که «جلیقه زردها بورژوازی را با واقعیت رو به رو کردند.»

با ظهور جلیقه زردها واقعیت جوری نمایان شد که رسانه‌ها به آن عادت نداشتند. چرا که این واقعیت نامرئی شده است. وقتی خانم‌ها و آقایان اهل سیاست را از تلویزیون تماشا می‌کنید، هرگز نمی‌شنوید که یک صندوقدار فروشگاه از درد دست‌هاش گلایه کنه که تمام روز کلی کالا را از این ور به اون ور کشونده. اما واقعیت این شکلی‌ست. برای من یک جنبش بزرگ سیاسی لحظه‌ای‌ست که این واقعیت آشکار می‌شود.

آیا حرف زدن درباره این واقعیت نیز همان راهی است که ما باید با راست افراطی مقابله کنیم؟

دقیقا همینطور ست. اینطوری تلاش خواهیم کرد که آدم‌های طبقه فرودست که در شرایط رنج‌آوری هستند خود را در گفتمان و مباحث چپ به عنوان مخاطب پیدا کنند. آدم‌ها می‌خواهند که قادر به گفتن «من رنج می‌کشم» باشند چرا که در وضعیتی رنج آور قرار دارند اما این بدین معنا نیست که این رنج تمامیت آن‌ها را تعریف می‌کند. هیچ کس نمی‌خواهد که قربانی باشد. حالا تو ممکن ست بگویی «من از خشونت طبقاتی و نظام کاست رنج می‌کشم» یا اینکه بگویی «من بین مهاجران، زنان و یا همجنسگراها رنج می‌کشم.»

و وقتی فقط نیروهای دست راستی افراطی هستند که به این آدم‌ها فضایی برای ابراز احساسات می‌دهند آن وقت است که این آدم‌ها به سمت آن‌ها جذب می‌شوند. چرا که همه ما به دنبال راهی هستیم که آنچه را که تجربه و زیست می‌کنیم ابراز کنیم.

تو درکتاب «چه کسی پدرم را کشت» عاملان را به نام ذکر می‌کنی. چرا؟

چون که این آدم‌ها هستند که این تصمیمات را می‌گیرند و همین آدم‌ها مسئولیت این تصمیمات را به عهده دارند. عجیب غریب بود که در یک متن ادبی از شیراک و سارکوزی و مکرون حرف زده شود. اما دلیل این غریبگی این است که ما به رو در رو شدن با این نام‌ها در چنین متن‌هایی عادت نداریم. احتمالا دلیل دیگر هم این است که خواستگاه بسیاری از نویسندگان از طبقه حاکم و ممتاز است و آن‌ها هیچ وقت این تجربه از سیاست را به عنوان موضوعی شخصی و مرگ و زندگی نداشته‌اند. آن‌ها از یک زندگی بدون سیاست حرف می‌زنند چرا که به این شکل هم زندگی می‌کنند. اما زندگی پدر من یک زندگی سیاسی بود.

مهم‌تر از همه اینکه مسئولیت افراد تصمیم گیرنده انکار می‌شود. وقتی که یه کارگر می‌میرد می‌گویند که یک حادثه کاری بوده است و تمام. اما این حقیقت ندارد. کسی مسئول این اتفاق بوده و هست. خیلی عجیب است وقتی که من در اولین کتابم از نژادپرستی و همجنسگراستیزی بین افراد قشر اجتماعی ای نوشتم که من دوران کودکیم را بین آن‌ها گذراندم خیلی از خبرنگارهای بورژوا به من گفتند «اگر شما کسی را آدم ناجور یا مزخرف خطاب کنید، شما مسئول هستید. هیچ عذر و بهانه‌ای برای آن فرد وجود ندارد.» اما زمانی که من «چه کسی پدرم را کشت» را منتشر کردم که در آن درباره تصمیمات مکرون یا سارکوزی که پدرم را تحت تأثیر قرار داد و کمر پدرم را شکست، صحبت کردم، به من گفتند: «نه، یک لحظه صبر کن، مقصر کل سیستم است، نه آدمهایی که تصمیم می گیرند.»

ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که در آن یک سیستم کامل از زیرپا گذاشتن‌ها و طفره رفتن‌های جامعه شناختی فقط برای حاکمان وجود دارد. مکرون می‌تواند زندگی پدر من را تغییر دهد اما پدر من نمی‌تواند زندگی مکرون را تغییر دهد. یکی بر روی دیگری قدرت و سلطه دارد و کسی که بیشترین قدرت را دارد کمترین مسئولیت را به عهده می‌گیرد. پیش‌ترها فکر می‌کردم که حاکمان مخالف این زیرپاگذاشتن‌ها و بهانه تراشی‌ها و مدافع مسئولیت‌پذیری فردی هستن. اما در واقعیت آن‌ها فقط زمانی از مسئولیت فردی دفاع می‌کنند که این مسئولیت به دوش فرودستان باشد.

در کتاب دیگرت «آزادی یک زن» توضیح می‌دهی که رهایی برای مادرت اینطور معنا پیدا می‌کرده است که هم جهت با هنجارهای طبقه حاکم لباس بپوشد و آرایش کند. آیا این توصیف عکس العملی براین بحث است که چطور همیشه به زن‌ها دیکته می‌شود که چطور لباس بپوشند؟

دقیقا. مفهموم دیکته کردن چیزی ست که چپ‌ها‌ باید همیشه با آن مقابله کنند. ما نباید به آدم‌ها دیکته کنیم که معنای حقیقی شان انسانی و بودن چیست و اینکه آن‌ها باید چه کاری بکنند یا نکنند. به همین شکل برای بسیاری از خانم‌ها یک حالت دستوری و فرمایشی وجود دارد که پیراهن تنشان کنند و ماتیک قرمز بزنند. به مرلین مونرو هم چنین می‌گفتند که «پیرهن می‌پوشی، ماتیک قرمز می‌زنی وگرنه می‌زنی به چاک.»

خیلی از دوستان خانم من که از طبقه حاکم و ممتاز هستند این قواعد و دیکته شدن آن را به شدت لمس می‌کنند. اما برای مادر من که در میان قشری متولد شده بود که در آنجا با- پدرم -همسری سختگیر زندگی می‌کرد و او نمیخواست که مادرم آرایش کند و می‌خواست که مادرم در خانه بماند و جایی نرود؛ برای مادرم معنای رهایی در این وضعیت زندگی در زدن ماتیک قرمز متبلور می‌شد و اینکه خودش را به معنای سنتی «زیبا» جلوه دهد. چیزی که برای یک نفر به معنای سرکوب ست ممکن ست برای دیگری معنای رهایی داشته باشد. به همین دلیل هیچ وقت در سیاست نباید چیزی را به عنوان قاعده غیر قابل تغییر و جهانشمول دیکته کرد. بسیار مهم است که زبان چپ‌ها همیشه به روی جهان باز باشد.

همچنین بخوانید:  مرثیه‌ای از یک کشور درمانده

تو را متهم به «ستیزه‌جویی با قشر فرودست» کردند بدین معنی که طوری که تو آن‌ها را به تصویر می‌کشی منصفانه نیست. از طرفی می‌شود کتاب‌های تو را خواند و این برداشت را کرد که تو از روی احترامی که برای این طبقه قائل هستی آن‌ها را وفادار به حقیقت و با تمام خطاهاشون توصیف می‌کنی. تو بلاخره مدافع این طبقه هستی یا علیه شون؟

من طرف آن‌ها هستم. من قصد انگ زدن به طبقه کارگر را ندارم بلکه میخواهم آن‌ها را در عین تنوعشون نشان بدم. افراد ستیزه جو با قشر فرودست آن‌هایی هستند که می‌خواهند این فرایند را متوقف کنند. وقتی این آدم‌ها از طبقه کارگر حرف می‌زنند کلیشه‌ای از کارگر «سنتی» را ارائه می‌دهند: یه مرد سفیدپوست الکلی. در حالی که من قصد داستان‌پردازی ندارم بلکه می‌خواهم واقعی فکر کنم. در کتاب‌هایم هم شخصیت‌های بسیار متفاوتی ظاهر می‌شوند همانطور که من در دوران کودکی و جوانی‌ام با آدم‌های بسیار متفاوتی آشنا شدم.

کسانی که به من انگ ستیزه‌جویی با قشر فرودست را می‌زنند، اینکه من درباره نژادپرستی یا نگاه جنسیت‌زده در این طبقه حرف می‌زنم، اینطور فکر می‌کنند که ما باید تصویری اتو کشیده و زیبا از این طبقه نشان بدهیم تا بتوانیم از آن‌ها دفاع کنیم و برای حقوقشان بجنگیم. اینکه آن‌ها باید اول لیاقت حق طلبی و پشتیبانی ما را داشته باشند. اما این یک طرز تفکر دست راستی ست. من برای حقوق آدم‌ها می‌جنگم صرف نظر از اینکه آیا آن‌ها آدم‌های خوب و قشنگی هستند یا نه. اینطوری می‌توانم پدیده نژادپرستی را در بین این آدم‌ها نشان بدم و همزمان علیه شرایط زندگی جان‌فرسایی که این آدم‌ها دارند بجنگم. مهمتر از همه اینکه اینطوری می‌توانم نشان بدهم چرا نژادپرستی بین آن‌ها شکل گرفته‌ست، می‌توانم نشان بدهم که نژادپرستی محصول شرایطی ست که آن‌ها را به حاشیه کشانده و قدرت دسترسی به گفتمان‌های مشخصی را از آن‌ها گرفته‌ست.

علت حملاتی که به تو می‌شود را در چه می‌بینی؟

من متوجه شدم بیشتر آدم‌هایی که من را متهم به ستیزه‌جویی با قشر فرودست می‌کنند از طبقه بورژوازی هستند. از طرف دیگه آدم‌هایی که از طبقه خودم هستند از من تشکر کردند که درباره آنها نوشتم و می‌نویسم.

دوباره می‌رسیم به جلیقه زردها که به خاک کشیده شدند. وقتی من چیزی می‌نویسم به من می‌گویند که «دهنت را ببند، تو آن‌ها را متهم به نژادپرستی و همجنسگراستیزی می‌کنی، تو آن‌ها را به درد میاوری.» اما وقتی طبقه کارگر خودش به سخن می‌آید هم همین آدم‌ها خطاب به این طبقه می‌گویند که «دهنتون را ببندید شماها نژادپرست و همجنسگراستیز هستید.» این آدم‌ها می‌خواهند به هر قیمتی که شده مانع شنیده شدن صدا و به جنبش درآمدن آدم‌های طبقه کارگر شوند. بورژوازی یک نظام پرتناقض دائمی ست که همیشه در آخر می‌گوید «صدای آن‌ها را خفه کنید.»


 

ادوارد لویی نویسنده و روشنفکر چپ است. اولین رمان او «پایان ادی» در سال ۲۰۱۵ منتشر شد. آخرین کتاب او با عنوان «آزادی یک زن» توسط نشر فیشر در سال ۲۰۲۱ منتشر شده است.

پانویس‌ها

[۱] در نظریه مارکسیستی طبقه کارگر به گروهی از مردم گفته می‌شود که نیروی کار خود را در ازای دریافت مزد و یا حقوق به کارفرما می‌فروشد و به ابزار و امکانات اجتماعی تولید دسترسی ندارد. در اینجا منظور تنها کار بدنی نیست بلکه هر نوع کاری که ارزش افزوده و سود تولید کند. این طبقه در مقابل طبقه بورژوازی قرار دارد.

[۲] در تعریفی ساده و سطحی منظور از طبقه بورژوازی در نظریه مارکسیستی طبقه‌ای از سرمایه‌داران مدرن است که ابزار و امکانات اجتماعی تولید را در اختیار دارند و با استخدام و به کار گرفتن سایرین که به این امکانات دسترسی ندارند کالا و یا خدمات تولید می‌کنند و سود حاصل شده را پس از کسر هزینه‌های تولید تصاحب می‌کنند. از آن‌جایی که منابع و امکانات تولید محدود هستند، در اختیار داشتن آنها علاوه بر قدرت اقتصادی، قدرت سیاسی را برای صاحبان آن به همراه دارد. این نابرابری قدرت و انباشتن ثروت از طریق استثمار نیروی کار از موضوعات مورد بحث نظریه مارکسیستی‌ست.

(Marx & Engels 1848)

[۳] جنبش جلیقه زردها با یک طومار آنلاین در ماه می سال ۲۰۱۸ علیه افزایش مالیات بر بنزین در فرانسه آغاز شد. این طومار که به طور گسترده‌ای توزیع شد، با بیش از یک میلیون امضا جلب توجه کرد. این جنبش از موضوع اولیه جمع‌آوری امضا فراتر رفت و با فریاد زدن دغدغه‌های خود اعم از عدالت، ایجاد دموکراسی مستقیم، تغییرات سیاسی و انتقاد به دولت و نخبگان سیاسی به محاصره گسترده جاده‌ها، بستن دوربرگردان در مناطق روستایی و حومه شهرها، و بسیج هفتگی هزاران تظاهرکننده در شهرهای بزرگ، به ویژه در پاریس ختم شد..جلیقه زردها را می‌توان به عنوان یک جنبش ضد نخبه‌گرایی طبقه‌بندی کرد که نماینده‌ای برای خود در هیچ طیف سیاسی کشور نمی‌دیدند. در میان تظاهرکنندگان بسیاری از افراد برای اولین بار برای تظاهرات به خیابان‌ها آمدنده بودند. علت نارضایتی آن‌ها افزایش بی ثباتی و بدتر شدن شرایط کار بود که این افراد عمدتاً از کارگران تولیدی (عمدتاً مردان) و کارگران خدماتی (عمدتاً زنان) بودند.

(Grossmann & Mayer 2021)

 

مصاحبه‌ با ادوارد لویی توسط جاناتان لفور/ برگردان از فرانسوی به آلمانی: توماس سیمرمن/ برگردان از آلمانی به فارسی: مرضیه غیاثی

2 نظر
  1. مرضیه خانم عزیزم سلام
    متن ترجمه تون بسیار عالی بود .
    امیدوارم همیشه درخشان و سربلند باشی .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top
🌗