هنرمندان معاصر به ویژه در عرصه تجسمی عموما درمورد آثار خود به گفتگوی مستقیم نمینشینند و هر گفتگویی را به مواجهه مخاطب و اثر ارجاع میدهند. آیا آنها از سخن گفتن در مورد اثر خود هراس دارند و این گریز از گفتگو که منجر به شکلگیری هالهی مبهمی پیرامون هنرمند و اثرش میشود چه معنایی میتواند داشته باشد؟
موضعگیری هنرمندان درباره دو گرهگاه اخیر پرسشهایی را پیش میکشد. هنرمند اگر در جامعه است به چه معنا در جامعه است؟ از طریق کار هنری خویش یا از طریق شهروند بودن یا هر دو؟
هنرمندان، همیشه از همگرایی و دفاع از حقوق صنفی صحبت میکنند. نهادهای صنفیِ هنری در اساسنامههای خود، این موضوع را اصلیترین مأموریت و وظیفه خودشان تعریف کردهاند. اما همواره بحرانهایی در درون این نهادها و یا بین اعضای هر صنف هنری وجود داشته است. مواردی که به نظر میرسد بیشتر ناشی از شخصیگرایی و پیگیری منافع فردی و یا تنها محفلی کوچک از اعضای صنف، به جای همگرایی و پیشبرد ایدههای صنفی و هنری است. همچنین نقش پر رنگ دولت و ساختار سیاسی و اداری موجود را در بررسی این موضوع نباید نادیده گرفت. در این مبادله منافع فردی و دولتی، چه بر سر ایده جمعی یک صنف هنری آمده است؟