هر هنری که خود را با زمانه وفق ندهد ممکن است با کم توجهی مواجه شود. این سخنی نیست که در قید کسی باشد بلکه زیست جهان و گفتمان مسلط است که میکشد قلاب را. این رابطه مخاطب و هنر است که این نوع تلقی از جهان را رقم زده است و مخاطب خود را ارجحتر از هنرمند کرده است.
هنرمندان معاصر به ویژه در عرصه تجسمی عموما درمورد آثار خود به گفتگوی مستقیم نمینشینند و هر گفتگویی را به مواجهه مخاطب و اثر ارجاع میدهند. آیا آنها از سخن گفتن در مورد اثر خود هراس دارند و این گریز از گفتگو که منجر به شکلگیری هالهی مبهمی پیرامون هنرمند و اثرش میشود چه معنایی میتواند داشته باشد؟