مشخصه اصلی فیلم در واقع تلاشی است که بهمدد آن، شخصیت شوخ و شاد دریابندری در خود فرم فیلم تحقق پیدا میکند. فیلم صریحاً شاد است (البته اگر بتوان از چنین اصطلاحی اصولاً استفاده کرد) و شوخی میکند و حتی سربهسر شخصیت اصلی میگذارد بدون اینکه متعرض او شود (و آیا اصولاً میتوان جلوی چنین تعبیری را گرفت؟)، هرچند برای کسانی که کلاً با چنین فرمی مخالفاند، این میتواند مستقیماً به ایرادِ فاحشِ فیلم بدل شود.
“بازیِ کشتار” مستندی است مهیب و با آنکه بیواسطه با قاتلانِ یک واقعه روبرو میشود، نه مستندی است اجتماعی و نه تاریخی و نه در پیِ گشودنِ گفتاری است فلسفی، بلکه بیش از همۀ اینها مستندی است روانشناسانه. اوپنهایمر در رویارویی با “انور کنگو” و دوستانش و در پیِ تمایل آنها به بازسازیِ کشتارِ وحشتناکی که مابینِ سالهای پنجاه و پنج و پنجاه و شش میلادی داشتهاند، بهجای آنکه به زوایای مشخص حادثه بپردازد بر روح قاتلان تمرکز میکند