فمینیسم و سرپیچی از کار
سرپیچی از کار خانگی یعنی نقد خانواده بهعنوان اتصالدهندۀ اصلی روابط اجتماعی کار بازتولیدی خانگی و نقد اخلاقیاتش بهعنوان حمایت ایدئولوژیک این روابط؛ یعنی نقد کل سازمان کار و زندگی.
جورج سوولیس، پژوهشگر و نویسنده یونانی، گفتوگوهای متعددی با روشنفکران و کنشگران سیاسی چپگرای اروپا و آمریکا داشته است. این استاد دانشگاه دموکریتوس تراکیه (تراس) یونان که در پژوهشهایش بر تقاطع تاریخ اندیشه و تاریخ اجتماعی تمرکز دارد، در این گفتوگو با کتی ویکس به ارتباط نظریههای مارکسیستی و فمینیستی با یکدیگر، نسبتشان با جنبشهای اجتماعی زنان و کارزارهای معطوف به کار خانگی میپردازد. کتی ویتس، استاد جنسیت و فمینیسم در دانشگاه دوک آمریکا است و کتابی با عنوان «مشکل کار» در کارنامهاش دارد.
***
شما یک مارکسیست هستید، مگر نه؟ چطور تفکر مارکسیستی درباره کار به شما آگاهی داده است؟
بله، من خودم را از بین دیگر وابستگیهای فکری و سیاسی مارکسیست میدانم. به خاطر تعهد و ابزارهای متعدد مارکسیسم برای شناخت طرز کار اقتصاد سرمایهداری و ساختارهای اجتماعی به مارکسیسم گرایش پیدا کردم. شاید بیشتر از هر چیز دیگری به آن نسخههایی از مارکسیسم علاقه دارم که بر کار، به طور ویژه بر تجربه کار کارگران، متمرکز هستند: عادات، تشکیلات، روابط قدرت، خوشیها و دردها بهعنوان نقطۀ ورود بررسی جوامع سرمایهداری. بنابراین مارکسیسم برای من بهعنوان جایگاهی جمعی برای کاوش کردنِ بررسی انتقادیِ کار بسیار ارزشمند بوده است. من در تحلیلهایم دربارۀ هویت و سلسلهمراتب جنسیتی، بهعنوان یک فمینیست مارکسیست، گرایش به برجسته کردن تقسیم کار جنسیتی دارم که یک ماشین قدرتمندِ بازتولیدکنندهٔ تفاوت و نابرابری جنسیتی است. این تنها موتور سیستم جنسیتی نیست، اما به نظر من تقسیم جنسیتی نگهداری از کودکان و سالمندان به طور ویژه منبعی است قدرتمند از عقاید و احساسات ما در مورد جنسیت و همچنین برای ایدئولوژیها و نهادهای جنسیتی.
چگونه فمینیسم مارکسیستی را در سال ۲۰۱۷ تعریف میکنید؟ دیدگاه استراتژیک بنیادینی که به نظر شما جنبش باید از آن به ویژه در عصر نئولیبرالیسم جهانی پیروی کند چیست؟
سوالهای خوبی هستند. اجازه دهید بهعنوان راهی برای پاسخ دادن به آنها تفاوتی ابتدایی اما از نظرم مفید را بین دو دورهٔ کارِ فمینیسم مارکسیستی، یک دورۀ گذشته و یک دورۀ حال، ارائه دهم.
ابتدا دورۀ گذشته: در دهه ۱۹۷۰ فمینیستهای مارکسیستِ انگلیسی آمریکایی بر ترسیم رابطۀ بین دو سیستم سلطه تمرکز کردند: سرمایهداری و مردسالاری. میتوان این مرحله را بهعنوان تلاشی برای وارد کردن نقد مارکسیستیِ کار به حیطهٔ کار خانگی و روابط خانوادگیِ تولید توصیف کرد. فمینیستهای مارکسیست کارهای نگهداری و مراقبت، خانهداری، مصرف و ایجاد جامعه را که همگی خانگی هستند، بهعنوان اَشکال کار بازتولیدی در نظر گرفتند که نیروی کار مولد به آنها تکیه میکند. آنها با در نظر گرفتن خانه بهعنوان محل کار و خانواده بهعنوان سیستمی که کار را سازماندهی، توزیع و مدیریت میکند، راهی طولانی را برای شفاف کردن این شیوهها، روابط، و نهادهای به اصطلاح «خصوصی» طی کردهاند. از سویی دیگر، آنها با این سوالِ نظری که چگونه میتوان رابطۀ بین سرمایهداری و مردسالاری را درک کرد درگیر بودند: آیا اگر این دو را دو سیستم مرتبط با هم بدانیم، بهتر درک میشوند یا بهعنوان یک سیستم کاملا درهمتنیده؟ از سوی دیگر آنها بر این مسئلۀ عملی که ارتباط نزدیکی با مسئلۀ قبلی دارد نیز متمرکز بودند: آیا گروههای فمینیستی باید خودمختار باشند یا باید با سایر جنبشهای ضد سرمایهداری (و اغلب ضد فمینیستی) ادغام شوند؟
امروز خود را در موقعیتی متفاوت مییابیم که امکانات جدیدی برای رابطۀ بین مارکسیسم و فمینیسم در اختیار دارد. در حالی که فمینیستها در دهه ۱۹۷۰ تلاش کردند تا یک تحلیل مارکسیستی متناسب با بررسی کار دارای دستمزد را به نوع بسیار متفاوتی از کار بدون دستمزد وارد کنند، که بهعنوان بخشی از تولید سرمایهداری در نظر گرفته نمیشد، به نظر من امروز برای درک اشکال جدید کار دارای دستمزد باید تحلیلهای فمینیستی سابقتر «کار زنان» دارای دستمزد و بدون دستمزد را به کار ببریم.
برخی زمان حال را با عبارت «زنانه کردن کار» توصیف میکنند، این اصطلاح مورد علاقه من نیست اما آنچه از آن درک میکنم روشی برای شرح دادن این است که چگونه در اقتصادهای پست فوردیست نئولیبرال، مشاغل دارای دستمزد، بیشتر و بیشتر به شکلهای سنتیِ کار خانگی زنانه شده شباهت پیدا میکنند. این امر به طور ویژه در پیدایش و رشد اشکالی از اشتغال مشهود است که دارای دستمزد کم، پارهوقت، غیر رسمی و ناامن و درنتیجه مخاطرهآمیز هستند و یا در بخش خدمات دیده میشود که از ظرفیتهای عاطفی، مراقبتی و ارتباطی کارگران استفاده میشود و حساب و کتاب آن کارها دشوار است.
امروز برای درک این چشماندازِ در حال تغییرِ کار، به جای استفاده از یک تحلیل مارکسیستی بازسازی نشده برای بررسی اشکال بدون دستمزد کار خانگی، باید از تحلیلهای فمینیستی مارکسیستی درباره نحوهٔ استثمار و تجربهٔ این اشکال اشتغال استفاده کنیم و این تحلیلها را در مورد اشکال جنسیتیِ هر دو نوع کارِ دارای دستمزد و بدون دستمزد به کار ببریم. در مفهوم عملی منظور این است که اگر بخواهیم هم شیوههای معاصر استثمار را درک کنیم و هم در برابرشان مقاومت کنیم، مارکسیستها دیگر نمیتوانند نسبت به نظریهها و روشهای عمل فمینیستی ناآگاه باشند یا یکدیگر را جدا از هم فرض کنند. به نظر من، نظریۀ فمینیستی دیگر برای نقد مارکسیستی اختیاری نیست.
در تعدادی از آثارتان به مفهوم سرپیچی از کار اشاره کردهاید. به نظر شما این مفهوم چه چیزی به ما از لحاظ سیاسی و تحلیلی ارائه میدهد؟
من این مفهوم را از عقیده مارکسیستی خودمختار قرض گرفتهام. به نظر من سرپیچی از کار علیه سیستم (باز) تولید سوق داده شده است که پیرامونِ، اما نه محدود به، سیستم دستمزد سازماندهی شده است. در اینجا سه نکته وجود دارد که ارزش تاکید دارند. اول، این سرپیچی نه به این یا آن شغل، بلکه به سیستم بزرگتر همکاری اقتصادی معطوف میشود؛ سیستمی که طراحی شده است تا تولید انبوه سرمایه برای تعداد کمی داشته باشد و از آن طرف کار دارای دستمزدی که قرار است زندگی بقیۀ ما را تامین کند. دوم اینکه، منظور از این مفهومِ سرپیچی، امتیازدهی به هیچ شکل خاصی از واکنش، مانند توقف کار نیست، بلکه منظور این است که نقدی رادیکال از کار مهیا کند که میتواند شامل لیست طولانیتری از مواضع و اقدامات ممکن باشد. و نکتۀ آخر اینکه من سرپیچی از کار را بهعنوان یک پروژۀ سیاسی جمعی طولانی مدت توصیف میکنم، نه یک دستور اخلاقی فردی. هدف این است که نهادها و ایدئولوژیهایی را دگرگون کنیم که ما را به دنیای کار موجود، با دستمزد و بدون دستمزد، متصل میکنند که این امر نیازمند سازماندهی سیاسی جمعی است. با وضعیت کنونی بسیاری از افراد نمیتوانند به سادگی از شغل خود کنارهگیری کنند، بنابراین منظور کنارهگیری یا توقف کار به این شکل نیست.
به نظر من سرپیچی از کار به لحاظ سیاسی اهمیت دارد زیرا معتقدم که کار و روابط (باز) تولید موقعیتهایی عمیقا پرمعنی برای آگاهی سیاسی و جدال هستند. سیستم دستمزدی فعلی تقریبا برای هیچکس راضیکننده نیست. اغلبِ ما با کارمان مشکل داریم. حتی اگر این سیستم دستمزدی به شکل بسیار متفاوتی در بخشهای مختلف باشد، بخشهای دارای بیشترین و کمترین امتیاز اقتصادی فرقی نمیکند. به هرحال بسته به موقعیتی که در آن قرار داریم نارضایتی داریم، این مشکل میتواند هر چیزی باشد: از کار زیاد گرفته تا بیکاری و نیمهبیکاری. ما در رابطه با کارمان است که بیشترین احتمال را دارد که دیدگاهی انتقادی در مورد سرمایهداری به وجود بیاوریم و تقاضاهای تغییر و تحول را فرموله کنیم. (کار به مفهوم گسترده که همۀ تجربهها را در بر بگیرد: تجربهٔ اَشکال بدون دستمزد و تجربۀ بیکاری- بیرون نگه داشتهشده از رابطه با کار در جامعهای که آن را تعیین میکند)
سرپیچی از کار از نظر شما چگونه میتواند در ارتباط با کار زنان مفید باشد؟ آیا این سرپیچی میتواند یکی از تاکتیکهای جنبش فمینیستی فعلی باشد؟
بله، معتقدم که سرپیچی از کار، یک خط مشی بسیار مهم برای تحلیل انتقادی و دستور کاری برای اقدام سیاسی به فمنیستها ارائه میدهد. برای درک چرایی آن باید در مدل اقتصادهای سرمایهداریمان بازبینی کنیم. سیستم دستمزد که مکانیزم کلیدی بقای اقتصادی بوده و تاکنون باقی مانده است وابسته به یک نهاد دوم یعنی خانواده است؛ به اصطلاح خانواده خصوصیسازیشده. این نهاد به طور همیشگی، روزمره و نسل به نسل بهعنوان منبع اصلی کارِ بازتولیدی مورد نیاز برای بازتولید کارگران عمل میکند. بنابراین سیستم «دستمزد و کار خانواده» سیستمهای اصلی تولید هستند که حول کار دارای دستمزد و کار بازتولیدی پیرامون خانواده ساخته شده است (منظور از کار بازتولیدی خانهداری و فرزندآوری است). این سیستم به وسیله نهاد خانواده حفظ شده است. نهادی که بسیاری از ما به وسیلۀ این نهاد در روابط معمولاً بدون دستمزد و جنسیتی بازتولید به کار گرفته شدهایم. بنابراین همانطور که فمینیستها به مدت طولانی استدلال کردهاند، ما به ترسیمی وسیعتر از سیستم اقتصادی سرمایهداری نیاز داریم که بتواند همه کارها، هر دو نوعِ بدون دستمزد و دارای دستمزد، را که در حفظ این سیستم درگیر هستند، توضیح دهد.
پس این سوال باقی میماند که «سرپیچی» از کار بازتولید اجتماعی به صورتی که در حال حاضر سازماندهی و تقسیم شده است چه معنایی میتواند داشته باشد؟ همانطور که فمنیستها آموختهاند، سرپیچی کردن از کار خانگی یک طرح بسیار سخت با اثرات بالقوه گستردهتر است. به نظر من، سرپیچی از کار در این زمینه در معنای حداقلی شامل نقد خانواده بهعنوان اتصالدهندۀ اصلی روابط اجتماعی کار بازتولیدی خانگی و نقد اخلاقیات خانواده بهعنوان حمایت ایدئولوژیک این روابط است و در معنای حداکثری به معنای مواجهه با کل سازمان کار و زندگی است.
این یکی از دلایل متعدد علاقهٔ زیاد من به متون «دستمزد برای خانهداری» دهه ۱۹۷۰ است. من چیزی که این نظریهپردازان و فعالان برایش تلاش میکردند را بهعنوان یکی از دشوارترین مانورهای فمینیسم مارکسیستی میبینم: مشخص کردن کار خانگی بهعنوان کار و بخشی از فرآیند تعیین ارزش، اما در عین حال پافشاری کردن بر این که خانهداری چیزی نیست که برای تجلیل و تکریم باشد. انجام این کار بسیار دشوار است: رسیدن به اینکه کار خانگی بهعنوان کار ضروری اجتماعی (که مثلاً برای انجام شدن نیاز به زمان مرخصی بیشتری از کار دارای دستمزد دارد) به رسمیت شناخته شود، اما نه بیش از حد ارزش قائل شدن برای آن. بلکه پافشاری بیشتر بر ابهامزدایی، رمانتیسیسمزدایی، خصوصیزدایی، فردیزدایی و البته، جنسیتزدایی کار خانگی. کار خانگی نیز کار است و به همین دلیل باید با تبدیل شدن آن به کل زندگیِ فرد مبارزه کنیم (همۀ زندگی نباید کار باشد). به نظر من این به معنای مبارزه کردن با چیزهایی است که اگر بخواهم تنها چند موردشان را نام ببرم عبارتند از: تقسیم جنسیتی این کار، شرایط وحشتناک بسیاری از کارهای خانگی دارای دستمزد، و نیز اشکال تشدیدِ کار مانند ایدئولوژی مادری تشدیدشده. این مبارزه همچنین شامل ابداع روشهای جدید سازماندهی و اشتراکی کردن کار و معنیدار کردن آن نیز هست.
شما در یکی از کتابهایتان تحت عنوان «مشکل کار» استدلالی قوی برای درآمد پایهٔ تضمینشده و همگانی مطرح میکنید. در حال حاضر به نظر میرسد که شمار فزایندهای مقالات و اندیشههای جناح چپ وجود دارند که ادعا میکنند طرحهای درآمد پایه ذاتاً چپ نیستند و در واقع با منطق و تجدید ساختار نولیبرالی سازگار هستند (اساساً پرتاب کردن پول نقد به سمت مشکل به جای ارائه هرگونه راه حل زیربنایی). آیا شما به طور ویژه با توجه به این انتقادات جناح چپ جدید و افزایش محبوبیت این مفهوم در میان محافظهکاران، هیچ فکر دیگری در مورد درآمد پایه تضمینشده و همگانی دارید؟
من به علاقهٔ فزایندهٔ طیف سیاسی به درآمد پایه، به دید یک پیشرفت مثبت نگاه میکنم. به نظر من تقاضای درآمد پایه، بسته به شرایط درخواست، یک خواستهٔ چپی است، با این حال، سیاستهای تقاضا به هیچ وجه دقیق نیستند. این که آیا درآمد پایه میتواند زندگی بخش وسیعی از کارگران را بهبود بخشد یا خیر، به ویژگیهای متعددی بستگی دارد که مهمترین آنها سطح درآمدی است که ارائه میشود. اگر این سطح بیش از حد پایین باشد، این درخواست بیشتر با ریسک سوبسید گرفتن کارفرمایانی که دستمزد پایین دارند از طریق ارائه مکمل دستمزد به کارگرانشان مواجه خواهد شد. من از تقاضایی حمایت میکنم که برای یک درآمد حداقلی معیشتی است تا جایی که کارگران بتوانند از کار دارای دستمزد حتی به طور موقت کنارهگیری کنند که این کارفرمایان را مجبور به ارائه دستمزد و شرایط بهتر میکند. با این وجود، سیاستهای مربوط به این موضوع در بهترین حالت شیادانه هستند، زیرا بعید نیست زمانی که اجرا شوند، درآمد پایه را در ابتدا در سطح پایین وضع کنند، آن وقت مبارزه برای بالا بردن سطح درآمد نیازمند تلاشهای بیشتری است.
اما حتی اگر و یا زمانی که درآمد پایه به شکل یک درآمد حداقلی معیشتی تامین شود، باید روشن باشد که تقاضا برای درآمد پایه پیشنهادی برای جایگزین شدن با سیستم دستمزد نیست، بلکه تنها برای اندکی کاهش دادن سلطۀ مطلق سیستم دستمزد بر ما از طریق دادن درآمد به افرادی است که در حال حاضر از کار دارای دستمزد محروم شدهاند یا به شکل مخاطرهآمیزی تسلیم آن شدهاند و یا کسانی که برای همکاری آنها در بازتولید اجتماعی (خانهداری و فرزندآوری) در حال حاضر دستمزدی ارائه نمیشود. درآمد پایه همچنین موقعیت قویتری برای مذاکره برای قراردادهای اشتغال مطلوبتر به افراد میدهد و خوب است به گونهای باشد که ما را توانمند سازد تا در مورد نوع خانوار و روابط خصوصیای که ممکن است بخواهیم شکل دهیم تصمیمگیری و انتخاب کنیم. اینها فواید غیرممکن و بیاساسی نیستند اما البته دیدگاههای پساسرمایهداری انقلابی هم نیستند.
به نظر من برعکس، درآمد پایه احتمالا تنها راهی است که سرمایهداری قادر خواهد بود در آیندۀ نزدیک از طریق آن خود را از نظر مادی و ایدئولوژیکی حفظ کند و در همان حال سیستم دستمزد و الگوی خانوادگی همچنان با ناکارآمدی وظیفۀ توزیع درآمد و سازماندهی همکاری مولد را پیش ببرند. اما در عوض، چیزی که یک درآمد پایه میتواند ارائه دهد پشتیبانی مادی از زمان و تلاش لازم برای مبارزه برای اصلاحات بیشتر و گشایشی مفهومی برای تفکر انتقادیتر دربارۀ کار و غیر کار، و حتی تخیلورزی دربارۀ چگونگی تحول آیندۀ آنهاست. از این نظر، درآمد پایه تقاضایی نسبتاً کم است، اما به نظر من امکان تفکر و اقدام سیاسی بیشتری را فراهم میکند.
آیا معتقدید که مفهوم کار متزلزل بیش از حد بر قرارداد و یا شرایط اشتغال تمرکز دارد، به جای آنکه به استثماری که در ارزشگذاری کار رخ میدهد بپردازد؟ آیا نظریه انتقادی به مفهومی قدرتمندتر از متزلزل بودن، برای مثال «ابراستثمار» نیاز دارد؟
من این دو مفهومِ متزلزل بودن و استثمار را اشارههایی به جنبههای مختلف سازماندهی کار دارای دستمزد در نظر میگیرم. مفهوم استثمار، واژگان ابتدایی روابط استخدام سرمایهداری را توصیف میکند؛ استثمار نیروی کار، خون حیاتبخش نظام است. اشکال و بخشهای مختلف کار ممکن است با نرخهای متفاوت و تحت انواع مختلفی از سیستمهای مدیریتی، مورد استثمار قرار گیرند، اما آنچه مسلم است استثمار در سیستم کار دستمزدیِ تحت سرمایهداری، یک ویژگیِ اختیاری نیست.
مقولۀ متزلزل بودن، به تغییری تاریخی در جنبههای مشخصترِ روابط استخدام اشاره دارد. به نظر من این اصطلاح زمانی بیشترین مفهوم را دارد که تغییر از مدل فوردیستی (و این مشخصا یک مدل یا ایدهآل است تا یک توصیف تجربی از همه مشاغل) را نشان دهد. یعنی حالتی وجود داشت از اشتغالِ امن، مادامالعمر و تماموقت که میتوانست کارگران را قادر سازد تا از مصرفکنندگانِ محصولات و خدماتی که خودشان تولید کردهاند، باشند. اما به سمت برآمدنِ اشکال ناامنتر، پارهوقت و موقتِ اشتغال در یک اقتصاد شبکهای و جهانی پیش رفت که در آن مصرفکنندگان جای دیگری هستند.
به نظر من این مفهوم بیشتر ضمیمهای مهم است تا جایگزینی برای مفهوم استثمار. من بحث متزلزل بودن را هنگامی متقاعدکنندهتر میدانم که از آن برای توضیح یا دفاع از درخواست برای بازگشت به محدودیتهای مدل فوردیستی قدیمی استفاده نشود، بلکه بهعنوان بخشی از مبارزه برای ایجاد امنیت و پایداری به کار گرفته شود و مبارزه برای قابلیت بیشتر برای زندگی و نوعی رابطه با کار که در آن کار بر بقیۀ زندگی تسلط نداشته باشد.
***
این گفتوگو ترجمهای بود از:
http://politicalcritique.org/world/2017/souvlis-weeks-feminism-marxism-work-interview