سندیکاهای کارگری رسمی فرانسه بخشی از نظام سرکوب و مسئول وضعیت موجودند
امین بزرگیان با اشاره به این نکته که در فقدان یک چپ پویا و سازماندهی شده که به آرمانهای اندیشه انتقادی معتقد باشد، آنچه که رخ داده هضم چپ در معده راست است، او میگوید: در فرانسه کسی وجود ندارد که اعتراضات را نمایندگی کند در چنین شرایطی، شکاف موجود را کسانی پر میکنند که از نارضایتیها سوءاستفاده میکنند. در نهایت ممکن است جریاناتی حاکم شوند که هم به شکاف طبقاتی بیشتری دامن بزنند و هم حداقل ارزشهای دموکراتیک حامی حقوق و آزادی انسانها را از بین ببرند.
جنبش جلیقه زردها یعنی همان مجموعه تظاهرات آخر هفته در فرانسه که در ابتدای امر برای برخی، چیزی بیش از یک جنبش اعتراضی ساده نبود، به تدریج تبدیل به بیسابقهترین و عظیمترین جنبش اعتراضی از زمان وقوع جنبش عظیم دانشجویی می ۶۸ تاکنون شده است. طیف گسترده مشارکتکنندگان در این اعتراضات و در عین حال، عدم تعلق بدنه اصلی آنها به هیچیک از احزاب و جناحهای سیاسی جریان اصلی فرانسه موجب شده که اختلاف نظرهای بسیار زیادی بین کارشناسان و تحلیلگران در رابطه با تفسیر این جنبش وجود داشته باشد.
با اینحال، بخش مهمی از مطالبات معترضان، اشارات صریحی به مشکلات معیشتی و نابرابریهای گسترده طی چهل سال اخیر دارد. چهار دههای که برای برخی تحلیلگران حامل یک مفهوم کلیدی به نام نئولیرالیسم است. امین بزرگیان (پژوهشگر و جامعهشناس مقیم فرانسه) که از وی دو کتاب ایدههای خیابانی و جنبش خستگان منتشر شده، در این گفتگوی پیرامون جنبش جلیقه زردها، به ریشههای این اعتراضات، چشماندازی که متعاقب آن برای آینده فرانسه و کشورهای دیگر اروپا با وضعیت مشابه پدید خواهد آمد و بسیاری موضوعات دیگر، پرداخته است.
گفته میشود افزایش مالیات سوخت، عامل اصلی شروع اعتراضات در فرانسه بوده است اما به تدریج دامنه مطالبات گسترش یافت. به نظر شما، این مطالبات را بیشتر در چه حوزهای (اقتصادی، سیاسی و اجتماعی) میتوان دستهبندی نمود و ریشه نارضایتی معترضان در چیست؟
در ابتدای بحثم، لازم میدانم که به نکاتی اشاره کنم. هر فردی در فرانسه از لحاظ قانونی میبایستی یک جلیقه زرد در اتومبیلش داشته باشد تا در زمانیکه اتوموبیلش ایراد پیدا میکند، آن را بپوشد. این جلیقههای زرد که شبنما هستند برای مقابله با «خطر» طراحی شده و تمام افرادی که اتومبیل دارند باید آن را داشته باشند. از لحاظ نشانهشناسی، این جلیقهها نشانه مهمی هستند و نمایانگر بسترهای آغاز اعتراضات است. خطر؛ کلید فهم ماجرا است. یک دسته از افرادی که این اعتراضات را شروع کردهاند به طبقه متوسط اقتصادی متعلقاند که اتومبیل دارند و احساس خطر میکنند. اما گروه اصلی جلیقه زردها افرادی هستند که بیرون از شهرهای بزرگی مثل پاریس و در روستاها و شهرهای کوچک اطراف آن زندگی میکنند. جامعهشناسان فرانسوی به این مکانها «کمربندی» میگویند. آنها عمدتاً اتومبیلهای گازوئیلی دارند که با آنها به شهرهای بزرگی همچون پاریس رفت و آمد میکنند.
گروه اصلی جلیقه زردها افرادی هستند که بیرون از شهرهای بزرگی مثل پاریس و در روستاها و شهرهای کوچک اطراف آن زندگی میکنند
گرانی چند سِنتی گازوئیل، جرقه اعتراضات را زد و احساس خطری را برای حیات نشان داد. در ابتدا، اعتراض آنها به گران شدن سوخت بود. وقتی من حدود هشت سال پیش به فرانسه آمدم قیمت سوخت نزدیک یک یورو بود، اکنون به حدود ۱.۵۵ رسیده، و این یک تغییر قیمت بزرگ در اینجا است. بخشی از این تغییر قیمت بنزین حاصل نزاعی است که ایالات متحده آمریکا با اروپا بر سر تعرفهها و صادرات و واردات کالا داشته است. مسائل دیگری از قبیل تحریم ایران و تاثیر این تحریم بر قیمت نفت، سیاستهای دولت فرانسه برای کاستن از حجم اتومبیلها و کسب درآمد بیشتر از طریق فروش سوخت مرتبط به افزایش مالیات بر سوخت است. دولت فرانسه اعلام کرد این افزایش قیمت به این خاطر است که استفاده از اتومبیل هزینه بیشتری داشته باشد و افراد کمتری اتومبیل شخصی را از منزل بیرون بیاورند و از وسایل نقلیه عمومی استفاده کنند تا در نهایت، محیط زیست حفظ شود. اما اقتصاددانان این نکته را مطرح کردند که این افزایش قیمت، ربطی به محیط زیست ندارد و این بیشتر یک بهانه شیک است. اگر واقعاً محیط زیست برای دولت اهمیت داشته باشد، میتواند کارهای بسیار زیاد دیگری انجام دهد. به نمونههای زیادی از اقدامات تخریبی دولت در محیط زیست میتوان اشاره کرد. برای مثال در شهر محل سکونت من (استراسبورگ)، آلایندههای ناشی از نیروگاههای اتمی باعث بروز آلودگی و بیماریهای زیادی شده است.
در همین ابتدا، شاید بد نباشد اشارهای کنیم به خیابان شانزهلیزه. شانزهلیزه خیابانی توریستی است که دو چیز را به نمایش میگذارد: اول؛ مجموعهای از رستورانها و فروشگاههای گرانقیمت که عمدتاً توریستها در آن رفت و آمد کرده، و ثروتمندانی بسیار خاص (عمدتاً چینیها، روسها و عربها) از فروشگاههای آن خریداری میکنند. در آنجا شما کمتر پیش میآید که یک فرانسوی را ببینید. در واقع، این خیابان بیشتر در تصرف توریستها و ثروتمندان است.
کارکرد دیگر این خیابان، برگزاری برنامههای مناسبتی دولتی در آن از قبیل سالگرد انقلاب فرانسه، پایان جنگهای جهانی و مراسم تحلیف ریاست جمهوری است. شانزهلیزه بهعنوان سمبل پاریس که از یکسو به طاق پیروزی و از سوی دیگر به میدان کنکورد (سمبل انقلاب فرانسه) میرسد، جایی است که فرانسویها احساس بیگانگی با آن دارند. دیگر به آنجا تعلق ندارند. گفتنی است برای برپایی تجمع جلیقه زردها، در ابتدای امر وزارت کشور جای دیگری در نزدیکی برج ایفل را تعیین کرده بود اما خود معترضان خیابان شانزهلیزه را انتخاب کرده، آنجا را به تسخیر درآوردند. اکنون چهار هفته است که شانزهلیزه در مرکز اتفاقات قرار دارد. معترضان آنجا را دوباره متعلق به خودشان کردهاند و در واقع با حمله به دو کارکرد گفته شده، شانزهلیزه را به عنوان نماد وضعیت موجود به تصرف خود درآوردهاند. معتقدم از لحاظ سمبلیک انتخاب شانزهلیزه از سوی معترضان بیراه نبوده است.
ریشه این جنبش به یک خشونت روزمره سازمانیافته و قانونی تحمیل شده بر زندگی افراد عادی جامعه باز میگردد
دلیل اصلی اعتراضات امروز در فرانسه و احتمالاً در اروپا، به کل زندگی افراد بازمیگردد. طبقه متوسطی وجود دارد که در تمام این سالها به تدریج دچار افت طبقاتی و منزلت اقتصادی شده است. در فرانسه فرد ساعتهای متمادی باید کار کند که بتواند از پس مالیات بر درآمدی که توسط دولت مکرون به حدود ۴۸ درصد رسیده، بربیاید. آدمهای معمولی تقریباً نیمی از درآمدشان را باید مالیات دهند. این درحالیست که در دولت امانوئل مکرون، مالیات ثروتمندان و صاحبان کارتلها و شرکتهای بزرگ، کاهش یافته است. این کاهش ناشی از سیاستهای دولت مکرون و در راستای سیاستهای نئولیبرالی است.
ریشه جنبشی که امروز مشاهده میکنیم به یک خشونت روزمره سازماندهی شده و قانونی شده برمیگردد که بر زندگی افراد عادی جامعه تحمیل شده است. آنها این خشونت را هر روز در تمام ارکان ملموس زندگیشان درک میکنند. ناامیدی نسبت به تغییر وضعیت، زندگی اقتصادی و معیشت، مردم را مورد تهدید قرار داده است. این اتفاقی است که از حدود ۴۰ سال پیش آغاز شده و تا امروز نیز، تداوم داشته است.
در خصوص مکرون نکاتی وجود دارد که مایلم به آنها اشاره کنم. وی با شکست دادن جریان راست سنتی به رهبری نیکولا سارکوزی و فرانسوا اولاند از حزب سوسیالیست (هر دو رییس جمهوران سابق و تکدورهای فرانسه) به قدرت رسید. وی سابقاً وزیر اقتصاد دولت سوسیالیست اولاند بود و در جریان کارزارهای انتخاباتی سال ۲۰۱۷، خودش را به عنوان فردی معرفی کرد که نه چپ است و نه راست. مکرون توانست با نفی سیاستمداران سابق حزب محافظهکار و احزاب سوسیالیستی، خودش را به عنوان یک راه نجات نشان دهد. همزمان با رشد مارین لو پن -رهبر حزب اولترا راست- دعاوی مکرون مبنی بر عدم تعلق به چپ و راست، موجب شد تا مردم از ترس رای آوردن لو پن به او رای بدهند.
از صدر تا ذیل سیاستهای دولت مکرون کاملاً بر سیاستهای اقتصادی نئولیبرال منطبق است؛ البته با پوششی از فرهنگ فرانسه
احزاب محافظهکار و سوسیالیست نیز، در نهایت از ترس لو پن از مکرون حمایت کردند. مکرون تنها با حدود ۲۵ درصد آرا رئیس جمهور شد و چهره سیاستمداری جوان و پاکدست که برنامههای برونگرایانه اقتصادی دارد و میخواهد هم طبقات پایین و متوسط جامعه را بهبود ببخشد و هم طبقات بالا را، از خود به نمایش گزارد. آنچه که روشنفکران در آن زمان میگفتند این بود که وی توانست تئاتر و یا به عبارتی نمایش «بیطرفی» را به خوبی اجرا کند. گفتنی است اساساً در سیاست، کسانی که خودشان را دستپاک، ناآلوده و یا غیرگنهکار عرضه میکنند سویههای فاجعهآمیز سیاست را نمایان میسازند. همواره یکی از نشانههای فاشیسم و سیاستهای سرکوبگرایانه جدید، افرادی هستند که با نفی مطلق گذشته، خودشان را به عنوان تافته جدابافته به تصویر میکشند. درحالیکه واقعیت به این شکل نیست. جالب است بدانیم که یکی از مشاوران مهم وی، مقدمهنویس بر ترجمه فرانسوی تالیفات مارگارت تاچر بوده است. مکرون با خشونتی که در سیاستهایش بوده، و با بیتوجهیاش به منتقدان، اصناف و سندیکاها و نیز نفی توامان چپ و راست، سعی کرد هالهای از سیاستهای تاچر را در فرانسه اجرا کند. وقتی از صدر تا ذیل سیاستهای این دولت را نگاه میکنید چه در حوزه افزایش مالیاتها، چه در زمینه حقوق بازنشستگان و چه در موضوعات مرتبط با حقوق یقه سفیدها و یقه آبیها، میبینیم که کاملاً بر سیاستهای اقتصادی نئولیبرال منطبق است؛ البته با پوششی از فرهنگ فرانسه.
اما داستان و تصویری که از مکرون ارائه شد دیری نپایید که در زندگی واقعی مردم تاثیرات خودش را به وضوح نشان داد. این بار مردم حتی دیگر مثل گذشته منتظر نماندند که دوره پنجساله رئیس جمهور راست و یا چپ به پایان خود برسد. این نشان دهنده هرچه بیشتر بحرانی شدن ساختار اقتصادی و مدیریت اقتصادی جامعه است. در حقیقت، از دوران ریاست جمهوری ژاک شیراک به اینسو، شاهد یک بحران در فرانسه هستیم. جالب است بدانید کارزار انتخاباتی دور دوم ریاست جمهوری شیراک نیز با حضور ژان-ماری لو پن (پدر مارین لو پن و رهبر پیشین جبهه ملی) در رقابتها مصادف شد. در آن سال (۲۰۰۲)، ترس از حاکم شدن جریان اولترا راست گروههای مختلف را به این سمت کشانید که به شیراک رای بدهند. در واقع، شیراک دور دوم خودش را مدیون این جریان اولترا راست بود. در حالت عادی، وضعیت به گونهای بود که حتی این امکان وجود داشت که شیراک دوباره رای نیاورد و این داستان بعد از شیراک مدام تکرار شد. هم در دولت سارکوزی و هم در دولت اولاند، چیزی که وجود داشت این بود که فارغ از تفاوتهای کوچک بین احزاب فرانسه، روح حاکم بر جریانات مدیریتی تمامی این دولتها به سیاستهایی میانجامید که تنگناهای اقتصادی هرچه بیشتر را برای طبقات متوسط و پایین ایجاد میکرد. همه این احزاب کارگزاران سیاستهای نئولیبرالیسم و افسران محافظ بازار آزادند. مکرون هم از نارضایتی از این سیاستها، بعلاوه ترس عمومی از اولترا راست بهره برد و رئیسجمهور شد تا شیوههایی شدیدتر از اسلاف خود را به نمایش بگذارد.
فارغ از تفاوتهای کوچک بین دولتهای سارکوزی و اولاند، همه آنها کارگزاران سیاستهای نئولیبرالیسم و افسران محافظ بازار آزادند
از جمله آخرین برنامههای سرمایهداری جهانی هرچه بیشتر آمریکاییزه کردن اقتصاد است که چیزی نیست جز شکل شدیدتری از سروری بازار جهانی با رضایت همگان. سیاستهای نئولیبرال در آمریکا که میراثدار رونالد ریگان (رئیس جمهور فقید آمریکا) است با وجود بحرانهای اقتصادی، از سوی بدنه اجتماعی فشار خاصی را تحمل نمیکند. این امر به دلیل تفاوت فرهنگیای است که بین آمریکا و فرانسه وجود دارد. در آمریکا چیزی که وجود دارد این است که بسیاری از سیاستهایی که ما به عنوان نئولیبرالی میشناسیم با مذهب و فرهنگ خاصی از پروتستانتیسم پیوند خورده است. در آمریکا همه افراد به شکلهای مختلف مقروض بانکها و ادارات بیمه هستند، اما یک آمریکایی میتواند این مسئله را پذیرفته، درونی کند و براساس آن زندگی کند چراکه براساس ایده تئولوژیک (الهیاتی) یک آمریکایی هرآنچه که ما داریم متعلق به یک قدرت برتر و یا ایده برتر است و آن، همان خداوند است. سرمایهداری متاخر آمریکایی توانسته جایگاه خدا را با دولت به خوبی جایگزین کند. اگر افراد مالک چیزی نیستند و همواره مقروضاند، این در ذهنشان با همان ایدهای که این اموال نه متعلق به ما، بلکه خدا است منطبق شده است. به عبارت دیگر، برای او با وجود اصالتمندی مالکیت خصوصی، ما فقط نگهدارنده این اموال هستیم. در آمریکا افراد زیادی را میبینید که کارتنخواب و فقیر و قربانی نابرابریهای اقتصادی هستند، اما بدنه اصلی آن جامعه به لحاظ فرهنگی مقصر این وضعیت را خود آن قربانیان میداند و میگوید این افراد تلاش نکرده و نتوانستهاند انسانهای خوبی باشند. این ویژگی ریشه در ایدههای مسیحی دارد (مواجهه فردی و مسئولیت شخصی) یک آمریکایی آن را به یک نابرابری سیستماتیک ربط نمیدهد بلکه آن را ناشی از فقدان تواناییها و یا بیصلاحیتی این افراد میداند.
فرانسویان مقصر وضع موجود و متعاقبا این اعتراضات را، دولت، ساختارهای اجتماعی و نابرابریها میدانند
اما شما این رویکرد را در سنت فرهنگی و سیاسی فرانسه نمیبینید. این کشور ریشههای لائیک دارد. دلیل وجود این ریشههای لائیک، بریدن از مسیحیت و کلیسای کاتولیک است که آن هم ملهم از انقلاب فرانسه است. فرانسویان مقصر وضع موجود و متعاقباً این اعتراضات را، دولت، ساختارهای اجتماعی و نابرابریها میدانند. نکته بسیار مهم این است که سیاستمداران و یا برنامهریزانی که در فرانسه به دنبال آمریکاییزهکردن سرمایهداری فرانسوی هستند نوع اندیشه و فکر تاریخی فرانسویها و اروپاییها را لحاظ نکردهاند.
از لحاظ خاستگاه سیاسی–طبقاتی، اعتراضات اخیر به کدام احزاب و جناحهای سیاسی متمایل هستند؟
از لحاظ خاستگاه سیاسی-طبقاتی؛ یک ویژگی خاص این اعتراضات این است که به راحتی نمیتوان شرکتکنندگان را به طبقات بالا، پایین و یا متوسط تقسیمبندی کرد. بهعلاوه، اینکه معرفی معترضین به اینکه آنها گرایشات چپ، راست و یا افراطی دارند و یا حتی اینکه حاشیهنشین هستند، مخدوش شده است. قدر مشترک معترضان، مسئله «ناخرسندی» دلیل تمامی افرادی که در این جنبش مشارکت دارند و یا از آن حمایت میکنند- باتوجه به اینکه ۶۰ درصد مردم فرانسه از جلیقه زردها حمایت میکنند گرچه خودشان مشارکتی در آن ندارند- ناخرسندی از وضعیت کنونی است. هر کدام از این افراد از چیزهایی ناخرسند هستند. غالب این افراد سیاستهای دولت همچون بالا رفتن مالیات، میزان حداقل درآمد ماهیانه و فشار اقتصادی به طبقات متوسط و پایین را مقصر وضعیت کنونی میدانند.
البته اختلاف نظرهایی هم، در میان افراد دخیل در این جنبش وجود دارد. یکی از مهمترین آنها بر سر مسئله مهاجرت است. برخی از کسانی که در این جنبش هستند به سیاستهای دولت در مواجهه با مهاجران معترض هستند، اما برخی دیگر از این معترضان که گرایش به تفکرات راست دارند، سیاستهای دولت را در زمینه مهاجران به اندازه کافی سختگیرانه نمیدانند.
با این حال، معتقدم آنچه این تجمعات را ایجاد کرده، قدر مشترک زیست افراد یعنی همان ناخرسندی از وضعیت است. تعلقات به دستهجات سیاسی چپ و راست چندان تعیینکننده نیست. از آنارشیستگرفته تا اولترا راست، در این تجمعات هستند. آنچه که به نظر من آنها را سر یک موضوع گرد آورده، بحران خود نظام سرمایهداری جدید و یا نئولیبرالیسم است که اعمال قدرتش همگانی و سراسری است. نئولیبرالیسم نوعی ایدئولوژی است که برای آن، تنها اصل غیرقابل تغییر در جامعه اصل بازار آزاد است. طبق ایدئولوژی نئولیبرالی هر اصل دیگری را میتوان در جامعه تحمل کرد و پذیرفت و داشت، حتی تفکرات مارکسیستی، لیبرالیستی یا حتی فاشیستی را، به شرط اینکه مزاحم بازار آزاد نباشند و این منطق بتواند به حیات خودش ادامه دهد. اگر کسی بخواهد مخل این آپاراتوس شود و در کار آن اخلال ایجاد کند در این زمان حتی اعمال خشونت مجاز است. هیچ ابایی برای اعمال خشونت، یعنی نادیده گرفتن دستاوردهای اخلاقی و مدرن بشری در برابر برهمزنندگان نظم نوین اقتصادی وجود ندارد. چیزی که مهم است این است که بدانیم در این جامعه همه چیز نفی و پذیرفته، همه حرفها قابل گفتن و همه کردارها تحملپذیر، و همه چیز به بخشی از خود این نظام اقتصادی تبدیل میشود. تنها چیزی که تحمل نمیشود، این است که شما نظم بازار را مختل کنید و بخواهید از قدرت کارتلها، ثروتمندان و نخبگان بکاهید. همین نخبگان به یک طریقی باید در خدمت نخبه اعظم، همه ساختارها باید در خدمت این ساختار عظیم باشند. بنابراین برای نئولیبرالیسم هیچ تفاوتی نمیکند که حزب سوسیالیست بر سر کار آید و یا لیبرال دموکرات و یا حزب فاشیست، برایش مهم این است که این چرخه کار بکند.
اگر دولتمردان ایران در نظم جهانی اقتصادی به طور کامل هضم شوند و سازوکارش را اجرایی نمایند، تمامی دنیا آنها را با هر سابقهای با آغوش باز میپذیرد
ما در عرصه جهانی نیز میبینیم که این ساختار حاکم بر دنیا برایش خیلی فرقی نمیکند که یک روزنامهنگار تکه تکه شده است. در واقع، اقتصاد بازار آزاد به یکچنین نظمی تن داده است. این مسئله در مورد ایران نیز صدق میکند. اگر دولتمردان ایران در نظم جهانی اقتصادی به طور کامل هضم شوند و سازوکارش را اجرایی نمایند و تلاش کنند در درون این ساختار هرچه بیشتر بازی کنند، تمامی دنیا آنها را با هر سابقهای با آغوش باز میپذیرد.
جایگاه طبقه کارگر فرانسه و مطالبات این طبقه در این اعتراضات چیست؟
نکات اخیری که در بالا ذکر کردم ما را پیوند میدهد به وضعیت معیشتی کارگران و فرودستان و طبقه متوسطی که در حال فرودست شدن در تمام دنیا ازجمله ایران هستند. ایدئولوژی نئولیبرالِ حاکم بر جهان، در ایران هم با شکل ویژهای از اجرا به ایدئولوژی مسلط تبدیل شده است. درواقع تمام ایدئولوژیها ذیل ایدئولوژی حاکم قرار گرفته، و تمام گروههای سیاسی اگر در یک چیز مشترک باشند حاکم کردن هرچه بیشتر منطق اقتصادی بازار آزاد است. اما فرق ایران با اروپا این است که در آنجا جامعه مدنی وجود دارد که بخشی از آن میداند و تجربه کرده که این سرابی بیش نیست اما در ایران اکثر مردم به دلیل تصویر معوجی که برایشان از غرب ایجاد شده -که این هم متاسفانه محصول نوع مدیریت و سیاست در ایران است- فکر میکنند راهحل آن همین چالهایست که امروز فرانسویها در آن افتادهاند.
همانطور که قبلا خاطرنشان ساختم این اعتراضات را نمیتوانیم به هیچ یک از جناحهای سیاسی فرانسه فروبکاهیم زیرا این اعتراضات به همه آنها برمیگردد. طی همین مدت، دیدیم، بیانیهای را سندیکای کارگری به همراه دیگر سندیکاها داده که در فرانسه بسیار مورد انتقاد قرار گرفت. آنها در آن بیانیه خواستار این شده بودند که به عنوان نماینده جلیقه زردها با دولت مذاکره کنند و امتیاز بگیرند که این مسئله با عکسالعمل تند گروهی از معترضان مواجه شد. در حقیقت، خود سندیکای کارگری رسمی یا سندیکاهای دیگری که در فرانسه فعالیت میکنند به عنوان بخشی از نظام سرکوب و مسئول وضعیت موجود شناخته میشوند. جلیقه زردهای معترض به سندیکاهای کارگری به این نکته اشاره کرده بودند که امروزه سندیکای کارگری به عضوی از چرخه نظام نئولیبرال تبدیل شده، و با قانونمند کردن یا در کادر بردن اعتراضات به وضع موجود، همه چیز را تبدیل به امکانی برای گفتگو و امتیاز گرفتن کردهاند. امتیازهایی که در برابر چیزهایی که هر روزه از آنها گرفته میشود، بسیارحداقلی و کوچک هستند.
در این شرایط به نظر میرسد که برگزیدگان و یا اصناف نیز توانایی نمایندگی این اعتراضات را از دست داده باشند. در واقع، اتفاقی افتاده که آن را مصداق وضعیت بحرانی میشناسیم. هیچ کس توان نمایندگی را ندارد چراکه اساساً بحران ایجاد شده ناشی از اصل و یا سازه اصلی نظام موجود و خود مسئله «نمایندگی» است و نه قوانین حاشیهای آن.
خود سندیکای کارگری رسمی به عنوان بخشی از نظام سرکوب و مسئول وضعیت موجود شناخته میشوند
نکته جالب تاریخی در فرانسه این است که حداقل در هر قرنی یک شورش و یا جنبش بر علیه افزایش مالیات رخ داده که البته نتایج سیاسی هم به بار آورده است. برای نمونه، در قرن ۱۷ «کلاه قرمزها» کسانی بودند که همچون جلیقه زردها به افزایش مالیات بر تمبر در دفترخانههای اصلی اعتراض کردند. از انقلاب فرانسه تاکنون، ما ۵ جمهوری داشتهایم که همه محصول اعتراض بودهاند. اتفاقات اخیر در فرانسه، ریشه تاریخی دارد. با در نظر گرفتن آن ریشه تاریخی، باید توجه داشت که این جامعه اعتراض را بلد است و بخشی از جامعهپذیری افراد در آن است. این اتفاق محصول ۲۰۰ سال کوشش و تلاش جامعه مدنی بوده است. از همین رو، شاهدیم که پلیس در فرانسه نمیتواند همان خشونتی را اعمال کند که در کشورهای غیرمدرن وجود دارد. البته این به این خاطر نیست که پلیس در فرانسه از لحاظ ماهوی متفاوت است، پلیس در همه جای دنیا مسئول کنترل وضعیت، سرکوب مخالفان و حفظ وضع موجود است. آنچه که موجب تفاوت این دو گونه نیروی پلیس میشود تعدیلی است که در نیروی پلیس طی ۲۰۰ سال اخیر رخ داده، و این تعدیل، محصول قدرتمندی جامعه مدنی و اعتراضات دامنهداری است که سالهای طولانی در این کشور رخ داده است. در واقع، با وجود اینکه پلیس میخواهد -و این خواستن را در رفتارش هم نشان داده- که سرکوب کند، توانایی انجام این کار را ندارد. سرکوب آن یک سرکوب مقطعی است. خشونت واقعی در طول حیات و با استفاده از ابزارهای هژمونیک و مشروع پخش شده است. بنابراین ما نمیتوانیم تاریخ جنبشهای مدنی را نادیده بگیریم.
فکر میکنید جنبش جلیقه زردها چه تاثیر و تغییراتی را در انتخاباتهای آتی برجای خواهد گذاشت؟ کدامیک از احزاب کنونی فرانسه و در سطح بالاتر و کلیتر کدام جناح، قابلیت بیشترین بهرهبرداری را از این اعتراضات خواهند داشت؟ بهعلاوه، این جنبش چه نتایجی در سایر کشورها خواهد داشت؟
من فکر میکنم یکی از مهمترین نتایج این اعتراضات، گسترش آن در دیگر بخشهای اروپا است. جنبشهای اعتراضی مدرن بنا بر قول یورگن هابرماس (فیلسوف و نظریهپرداز اجتماعی معاصر آلمانی) بدون لیدر هستند و شخصیت کاریزماتیک عجیب و غریبی در رأس آن تصمیمگیر نیست. مقطعی هستند، مثل همین جلیقه زردها، که شنبهها را انتخاب کردند. به دلیل تغییرات فرهنگی و حتی تغییرات بدنی و فیزیولوژیکی که جامعه داشته، معترضان را نمیتوان طولانی مدت در خیابانها نگاه داشت. آنها حالت پراکندگی زمانی و مکانی دارند. در عین حال یکی از ویژگیهای دیگری که جنبشهای اجتماعی دارند این است که مسری هستند یعنی از یک گروه به گروه دیگر سرایت میکنند. برای مثال، همین جنبش اخیر ابتدا از مسئله بنزین آغاز شد و در نهایت کارگران، پرستاران و دانش آموزان به میدان کشیده شدهاند و حتی به خارج از مرزهای فرانسه رسیده و در بلژیک و هلند هم تداوم یافته است. ادامه این تداوم با وجود عقب نشینی مکرون در سخنرانیاش محتمل است.
آنچه که میتواند این قضیه را ترسناک کند این است که از دل این جنبشها و اعتراضات به وضعیت موجود، جریاناتی نفع برده و طلایهدار و سردمدار آن شوند که فاشیستی هستند
چیزی که من پیشبینی میکنم این است که این جنبش گسترش مییابد و گروههای مختلفی در فرانسه و کشورهای دیگر اروپا به آن خواهند پیوست. نتیجهای هم که به بار خواهد آورد تغییراتی است که البته این اطمینان را ندارم که لزوماً مترقی و به نفع ارزشهای مدرن باشد. آنچه که میتواند این قضیه را ترسناک کند این است که از دل این جنبشها و اعتراضات به وضعیت موجود، جریاناتی نفع برده و طلایهدار و سردمدار آن شوند که فاشیستی هستند، و این مشابه همان اتفاقی خواهد بود که در ایالات متحده آمریکا رخ داد. در آنجا، بحرانهای اقتصادی، طبقات پایین جامعه و حتی سیاهپوستان را به سمت دونالد ترامپ سوق داد. متاسفانه در فقدان یک چپ پویا و سازماندهی شده که به آرمانهای اندیشه انتقادی، اعتقادی داشته باشد، آنچه که رخ داده هضم چپ در معده راست است. در فرانسه کسی وجود ندارد که این اعتراضات را به صورت کامل نمایندگی کند و یا حتی آنها را به سمتی رهاییبخش هدایت کند. در چنین شرایطی، این خطر هست که شکاف موجود را کسانی پر کنند که از نارضایتیها سوءاستفاده میکنند. ممکن است جریاناتی حاکم شوند که هم به شکاف طبقاتی بیشتری دامن بزنند و هم حداقل ارزشهای دموکراتیک موجود حامی حقوق و آزادی انسانها را از بین ببرند و حتی جامعه جهانی را به دوره پیش از آرمانهای مسلط کنونی بازگردانند. همان رویکردی که شاهد هستیم در مورد مهاجران، افراد غریبه، زنان و همجنسگرایان در آمریکا وجود دارد و بیان میشود.
اینجاست که آن ایده تئودور آدورنو (فیلسوف و جامعهشناس فقید آلمانی) باید در ذهن ما باشد که فاشیسم نه یک اتفاق، بلکه محصول طبیعی یکسری از مناسبات و وضعیتها است. این صدا را اگر بشنویم باید این خطر را هم ببینیم که امکان بازگشت چیزهایی وجود دارد که ما فکر میکردیم آنها را به عنوان یک شرم تاریخی، کنار نهادهایم. متاسفانه این مسئله در افق دیده میشود. در اتریش، هلند، آلمان، فرانسه، ایتالیا، سوئد، مجارستان، برزیل و… جریاناتی امروز از طریق دموکراسی روی کار میآیند که اسمی جز نئوفاشیست روی آنها نمیتوان گذاشت. اما با این وجود نیروهای دیگری را میتوان در ایران و جهان ساخت که بتوانند ما را از دوگانه قبول وضعیت موجود یا افتادن به دام نئوفاشیست نجات دهند و راه سومی را بگشایند.
تو این چند روز کمبود یه تحلیل عمیق و دقیق به ویژه از نظرگاه «چپ پویا» در مورد جلیقهزردها خیلی احساس میشد. ممنون که با آوردن متفکر نکتهسنجی مثل امین بزرگیان به میدان باب گفتگوهای موشکافانه و «جامعهشناسانه» در این باب رو باز کردید. تا الان فکر میکردم سطح این متفکر خلاق به ایراناینترنشنال و ایرانوایر برکشیده شده و فقط اونجاها میشه از تحلیلهای نابش بهره برد. غافل از اینکه ایشون چپشون انقدر پویا ست که میتونن در سطح هر دو «میدان» حاضر باشن.