فرار به جلو
این مطلب پاسخ لیلا چمنخواه، مترجم کتاب «الاهیات سیاسی» به نقد صالح نجفی و فرهاد کوشا بر ترجمه این کتاب است. نقد آنان روز یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۳، در صفحه ۹ روزنامه شرق منتشر شده و روز ۱۷ شهریور توسط میدان بازنشر شد.
و اما اگر بتوان از لابهلای خطوط از سر تفرعن صالح نجفی چیزی فرا چنگ آورد که به حال مترجم زباننفهمی – در اینجا یعنی کسی که زبان انگلیسی نمیفهمد – چون من بخورد و آنچنان که یک نقد درست و حسابی از سر انصاف این کار را میکند، ترجمه بد و بیهرجومرج مرا یک پله بالاتر ببرد، آن چیزها اینها است:
الف: من زبان انگلیسی نمیدانم و بنابراین بیخودی کاغذ و قلم و جوهر حرام ترجمه من و ترجمههای قبلی من شده است.
ب: نتیجه اولی این میشود که من اهلیت و صلاحیت ترجمه آثار اندیشمند مهمی چون اشمیت را به فارسی ندارم.
ج: پاورقیهایی که در الاهیاتسیاسی۲ آمده، بیربط با متن و ترجمه است.
د: آن مقدمهای که بر اول ترجمه تحت عنوان مقدمه مترجم آمده پرتوپلا است.
به ترتیب، از همان ستون اول نقد نجفی شروع میکنم. ایشان معتقد است که اشمیت کوتاهنویس و مختصرنویس است و ترجمه من از این جملات کوتاه، بعضا طولانی و ملالآور، اگر نگوییم غلط، بوده است. سوال من از او این است که چه کسی گفته اشمیت کوتاهنویس است؟ من هم مثل نجفی آلمانی نمیدانم، اما اگر بر اساس همان ترجمه انگلیسی نیز نسبت به سبک و ساختار اشمیت قضاوت کنم، به این نتیجه رسیده و میرسم که اشمیت هم جملات کوتاه دارد و هم جملات مطول. نهتنها در همین دوجلد الاهیاتسیاسی، بلکه بهویژه در کتاب دیگرش، یعنی «لویاتان در نظریه دولت توماس هابز: معنا و زوال یک نماد سیاسی» اشمیت در کنار جملات کوتاهش، جملاتی دارد که هریک مرکب از پنج یا ششخطاند. در همین متن، پاراگرافهایی هستند که متشکل از تنها سهجمله طولانیاند. بنابراین، اشمیت هم مثل هر نویسنده دیگری هرجا لازم دیده به خلاصهگویی روی آورده و هرجا ضرورت بوده از جملات طویل استفاده کرده است. متن کتاب مذکور نیز بهراحتی در دسترس و برای سنجش گفته من کافی است.
ایشان پایینتر و در همان ستون – یعنی در اولین جمله انگلیسی نقلشده از اشمیت – مرا متهم به ارایهدادن ترجمهای بیمعنا از این جمله میکند و جالب است که ترجمه خودش از این جمله تنها زمانی معنادار است که نیمستون کامل صفحه روزنامه به توضیح جمله ترجمهشده اختصاص مییابد؛ یعنی ایشان علاوه بر ترجمه اشمیت، که به قصد نمایاندن ترجمه اشتباه من از جمله اشمیت صورت میگیرد، تنها به ضربوزور توضیحات اضافی منظورش را میفهماند، تازه ترجمهاش هم در معنا فرقی با ترجمه من ندارد. به نظر میرسد که نجفی دردسرهایی با متن اشمیت دارد: جملات کوتاه اشمیت را تنها با استفاده از توضیحات اضافی بیشتر از متن به خواننده میشود فهماند. اما سوال من اینجاست که اگر چنین است چرا بر پاورقیهای من ایراد میگیرد؟ پاورقیهای من، همچون توضیحات اضافی او تنها به این قصد آمدهاند که اشمیت را برای خواننده معنادار کنند. پناهبردن نجفی به غار توضیحات اضافی به همین یکی محدود نمیشود؛ مثلا در آخرین فقرهاش از ترجمه غلط من که در ستون آخر آمده، هم ترجمهای کرده که با ترجمه من تفاوت ندارد بنابراین معیاری برای غلط ترجمهکردن من نمیتواند باشد و هم چند سطر توضیح اضافی برای نور بیشتر تاباندن بر ترجمه خودش داده است. خب اگر این طور است، چرا من را متهم به وفادارنبودن به جملات کوتاه اشمیت میکند و خودش برای هر جملهای یک یا چند جمله توضیح زیادی میآورد؟ من توضیحات را، هرجا که لازم دیدم و نه همهجا در پاورقی ارایه کردم و تا زمانیکه دلیل قانعکنندهای بر بیهودهبودن کار خودم نبینم، این روش را روش درستی برای توضیح نکات متن میدانم. اما توضیحات اضافی خود او در متن برای چیست؟ اینجاست که آدم یاد اصطلاحی که قدما برای برخی ایراد و اطوارها داشتند میافتد و آن هم همان ایراد بنیاسراییلی است.
در همین رابطه، ایشان بر یکی از پاورقیهای من ایراد میگیرد که منظور الاهیدان دین اعظم را نفهمیدهام و چون زبان انگلیسیام هم بسنده نیست، ترکیب of در این جمله اشمیت را درنیافتهام. در ثانی، توضیحم از دین اعظم که مسیحیت باشد – که البته در نظر ایشان نوآوری من از ترکیب بدیع theologian of great piety است – ترجمه غلطی است. اما جالب است که خود ایشان نیز همان ترجمه را میکند. متأله مسیحی چه فرقی با الاهیدان دین اعظم که مسیحیت باشد، دارد؟ در ثانی، تقسیمبندیای میان ادیان کفرورزانه و ادیان اعظم که من در پاورقی آوردم، تقسیمبندی رایجی است و با کمی جستوجوی دمدستی اینترنتی هم میتوان دید که چیز غریبی نیست که مایه مطایبه منتقد ما را فراهم کرده باشد.
افزون بر این، ایشان در تیتر فرعی نقد خود، ترکیب «پاورقیهای طولانی بیربط» را به کار برده، آن را راه خوبی برای شناخت ترجمههای بد – که یکی از مصادیقش ترجمه من باشد – معرفی کرده است. اما دریغ که نجفی تنها یک پاورقی و آن هم همین پاورقیای که به آن اشاره کردم را در نقدش میآورد و هیچ ذکری از پاورقیهای «بیربط» دیگر نمیکند؛ تازه اگر بپذیریم که این پاورقی بیربط است. به نظر میرسد که یا تنها همین یکی بیربط است، یا اینکه نجفی باید تیتر فرعی نقدش را بازبینی و بازنویسی کند. نشانهگرفتن تنها یک مورد و آنگاه تعمیمدادن آن و تبدیلش به تیتر فرعی و بدتر از آن، معرفی آن بهعنوان راهی برای شناخت ترجمه بد از خوب، راه معقولی نیست. تازه من تا همین الان نمیدانستم که معیار تمییز یک ترجمه خوب از بد، پاورقیهای آن است.
ایراد دیگر نجفی بر ترجمه من آن است که من در ترجمه جملههای واضح اشمیت به مبهم تبحر دارم. باز هم ایشان اینجا ادعایی میکند که من مجبورم او را نهتنها به متن انگلیسی الاهیاتسیاسی، بلکه به متون دیگر اشمیت ارجاع دهم؛ چهکسی گفته که اشمیت واضحنویس است که من وضوح او را به ابهام تبدیل کرده باشم؟ اشمیت نهتنها واضحنویس نیست، بلکه برای فهمیدن یکجملهاش در همین متن الاهیاتسیاسی۲ باید تمام تحولات دینی اروپای قرون میانه و تحولات سیاسی آلمان قرنهای نوزدهم و بیستم را از نو مرور کنی؛ چراکه بعضا به این تحولات در جملاتی نهچندان واضح اشاره کرده است. در بعضی جاها هم فقط از اسامیای نام برده که برای آشناکردن ذهن خواننده ایرانی با آنها ناچاری که به «پاورقیهای طولانی بیربط» متوسل شوی.
بهعلاوه، ترجمههایی که خود نجفی برای تصحیح جملات مبهم من میدهد، یا خودشان هم مبهماند یا اینکه همانطور که چند سطر بالاتر گفتم، تنها بهکمک توضیحات اضافی از ابهام در میآیند. من تنها یک و فقط یک ایراد نجفی را میپذیرم و آن هم جاهایی است که philological را philosophical ترجمه کردهام و بابت این غلط فاحش از خوانندگانم عذر میخواهم. مابقی نکات او را ایراد و نه انتقاد میدانم؛ ایرادگیریهایی که مرا از ترجمه دیگر کارهای اشمیت منصرف نخواهد کرد.
و اما بپردازم به نقد فرهاد کوشا:
برای مقدمه بگویم که من ورود جنابعالی را به ماجرا نمیفهمم، چهبسا دستاندرکار ترجمه یکی از رسالههای اشمیت به فارسی هستی و با نوشتن این ستون داری فونداسیون کارت را میریزی؟ ولی خب، هم از آنجا که سلامی را علیکی است و هم از آنرو که نکاتی را در نوشتهات مطرح کردهای که بد نیست به آنها جواب داده شود، با تو وارد گفتوگو میشوم.
نکته اول اینکه پیش از ترجمه الاهیاتسیاسی۱، در این مملکت اصلا سنت و سابقهای در مورد اشمیت نبود که من بخواهم به آن نگاهی بیندازم و با بهرهبردن از آن دستبهترجمه شوم. کدام سنت؟ احتمالا منظور همان ترجمه امر سیاسی از صالح نجفی است که همچنانکه گفتم، خود در زمره یکی از محصولات بد این بیسنتی و شلختگی است. غیر از آن و قبل از اینکه الاهیاتسیاسی را به فارسی ترجمه کنم، ما از اشمیت چیزی نداشتیم. حتی سر کلاسهای اندیشه سیاسی غرب هم هرگز کوچکترین اشارهای به اشمیت نشده بود. بنابراین، ترجمه اشمیت، درحقیقت حرکتی کورمالکورمال در تاریکی بود و من از آن دفاع میکنم.
در ثانی، وقتی در مملکتی ساختار ترجمه نیست، یا بهقول شما اصلا ساختار نیست، من باید چه کنم؟ و اصلا این وضعیت به من چه ربطی دارد؟ نقد شما درست، اما ما را بهجایی نمیرساند. در شرایطی که ساختاری برای ترجمه و برای هیچچیز نداریم، منی که علاقهمند به ترجمه و تالیف و… هستم، باید بنشینم و دسترویدست بگذارم تا اینکه ساختاری شکل بگیرد و آنوقت ترجمه کنم؟ اینکه دور باطل است: ترجمه نکنیم چون ساختار نداریم و ساختار نداریم چون کار مداوم و لاینقطعی شکل نمیگیرد. از آن گذشته، مگر ساختارها یکشبه شکل میگیرند؟ اگر معیار و ملاک ما این باشد، پس هیچکاری نباید در این مملکت صورت گیرد، چون به زحمت بتوان ساختاری برای چیزی پیدا کرد. آن وقت شما از ساختار ترجمه حرف میزنید؟ باقی داستان را هم به همین منوال نگاه کنید. اگر بخت برگشتهای بخواهد کسبوکاری، یا صنعتی در این مملکت راه بیندازد، روی کدام زمین باید راه برود؟ اگر فیلمسازی بخواهد فیلمی بسازد، باید چه کند و از کدام ساختار مدد بجوید؟ لابد توصیهتان به آنها نیز این است که بنشینند تا ساختارها شکل بگیرند و بعد دستبهکار شوند. خب اینکه همان منطق زوال است و راهدررو ندارد. درصورت پیروی از توصیه شما، اصلا همین ترجمهها را هم نداریم، برهوت در برهوت است. اما شما خود خوب میدانید که ساختارها همینطور شکل میگیرند؛ از دل همین بدهبستانها و تضارب آرای من و شما. نکتهای که یادآوریاش شاید برای ما آدمهایی که خودمان را به جهل زدهایم، بد نباشد این است که بعد از ترجمه اولین الاهیاتسیاسی بود که دیگران هم اقدام به ترجمه آثار اشمیت کردند. قبل از آن تنها همان «امر سیاسی» بود که به نظر میرسد چندان توفیقی هم در جلب توجه خوانندگان و علاقهمندان به اشمیت نداشت. بعد از آن، هم نشر «نگاه معاصر» و هم نشر «ققنوس» کارهای دیگری از اشمیت منتشر کردند. شاید هم هدف مترجم «امر سیاسی» اصلا همین بوده و هست که تنها خودش بماند و متون اشمیت و خود به تنهایی ترجمهشان کند؛ هرچندغیر از همین «امر سیاسی» چیز دیگری من از ایشان ندیدم. اینجاست که بوی انحصارطلبی به مشامم میرسد. بدون اینکه دچار توهم خودبزرگبینی شوم، باید بگویم که اگر با ترجمه الاهیاتسیاسی۱ این علاقه به ترجمه کارهای اشمیت بین مترجمان به وجود آمده – که بهنظر میرسد چنین باشد – همین یکی برای توفیق الاهیاتسیاسی کفایت میکند.
ثالثا، وضعیت من اصلا وضعیت مترجمی نبود که یک متن را سر دستش گرفته، از این ناشر به آن ناشر میرود تا حتما و حکما کتابی را به ثبت برساند بلکه همزمان با ترجمه اولین الاهیاتسیاسی، من مطالب دیگری را با محوریت الاهیاتسیاسی و اهمیت آن برای اوضاع فکری ایران و قابلیت پاسخگویی آن به سوالاتمان نوشتم با این امید که بتواند بستری برای کارهای بعدی فراهم کند. به مجله مهرنامه همان سالها مراجعه کنید. مقدمهای هم که بر هر دو الاهیاتسیاسی نوشته شد، به همراه مقالهای که در موخره کتاب فعلی آمده و ایضا مصاحبه من با شماره دیگر مجله مهرنامه در مورد الاهیاتسیاسی۲، ردیهای است بر این دیدگاه که هدف من تنها چاپ دو متن از متفکری عظیم و تاثیرگذار بوده و بس.
رابعا بر خلاف گفته شما، دنبال این هم نبودم که نام خودم را، آن هم از طریق ترجمه اشمیت به عنوان مترجم ثبت کنم. این نام، اگر به چیزی بیارزد و سودی برای این مملکت داشته باشد که امیدوارم چنین باشد، به عناوین دیگر ثبت شده است. کسب و کار من تنها ترجمه نیست و مثل خیلی از همکارانم در دانشگاه، زندگیام وجوه دیگری هم دارد. بنابراین اصراری برای ثبتنامم به عنوان مترجمی که کار دیگری از او بر نمیآید، نبوده است.
پنجم اینکه اگر من و امثال من که از آغاز زندگی دانشگاهیمان تا همین لحظه درگیر مطالعه علم سیاست و گرایشهای مختلف آن بودهایم، اهلیت و صلاحیت ترجمه اشمیت یا متفکر دیگری را نداشته باشیم – که از لابهلای خطوط شما و جناب نجفی پیداست که نداریم – چه کسی دارد؟ لابد آن کسی که اندیشه سیاسی را به صورت محفلی، اینجا و آنجا و از سر تفنن آموخته و در باند و دار و دستهای، یا در مجلهای و موسسهای که عاریه از نام و کنش دانشگاه است، جاخوشکرده است؟ و در آخر: خطابم اینجا صالح نجفی است. جناب شما با نفهم خواندن کسی، منتقد منصف او نمیتوانی باشی. هر چند من نه تو را و نه نقدت را اصلا جدی نمیگیرم، اما به هر حال، همین یکی کفایت میکند تا من تو را منتقد خود، که اتفاقا هر مترجم و نویسندهای به آن محتاج است، ندانم. در ثانی، بر اساس شناختی که از ترجمه «امر سیاسی» دارم، تو زباندان هم نیستی. حال چطور یک مترجم زباننفهم – در اینجا یعنی کسی که زبان انگلیسی نمیفهمد – به مترجم زبان نفهم دیگری – که من باشم و انگلیسی هم نمیفهمد – میخواهد زبان یاد بدهد؟ من ترجمه تو از «امر سیاسی» را ترجمه موثق و قابل اعتمادی ندیدم و از اینرو، به چاپ الاهیاتسیاسی۱ اقدام کردم.
خب، اگر شما نیز ترجمه مرا پر از عیبوایراد میدانی، همتی کن و با ترجمه دوباره الاهیاتهای سیاسی، هم مرا و هم خوانندگانت را از این بیراهه به راه بیاور. اگر ترجمه تو از ترجمههای من دقیقتر و کمغلطتر باشد که هیچ، اما اگر ترجمهات همپایه یا در سطحی پایینتر از دو ترجمه من باشد، آنوقت قرار ملاقات ما در صفحه۹روزنامه «شرق». من همین جا به نقدت میکشم. و اما سوالی قلقکم میدهد: اگر مترجم الهیات سیاسی یکی از جنس خودت بود، باز هم با او همین کار را میکردی؟