کتابنخوان عزیز، لطفاً این حرفها را نزنید
کارولین کیوچی در یادداشتی با امضای یک کتابخوان جانبهلبرسیده سئوالهایی که خون هر کتابخوانی را به جوش میآورد، نوشته است.
ماریو بارگاس یوسا در مقدمهی کتاب «چرا ادبیات» نوشته است در اغلب تورهایی که برای معرفی کتابهای جدیدش میرود، یا حتی در جلسهی امضا و کتابخوانی، همیشه مردانی با سرووضع مرتب سراغش میآیند و از او میخواهند کتابشان را برای همسر، مادر یا دختر مرد امضا کند. یوسا مینویسد: «اغلبشان میگویند اوه ما خیلی مشغله داریم، سرمان حسابی شلوغ است و وقتی برای رمان خواندن برایمان نمیماند، اما خب میدانید که زنها خیلی رمان دوست دارند.» یوسا میگوید هنوز بسیاری باور دارند رمان خواندن یک امر زنانه است. او از این جوابهای همیشگی سرگیجه میگیرد و معتقد است این باور غلط به این زودیها درست نمیشود. کارولین کیوچی در یادداشتی با امضای یک کتابخوان جانبهلبرسیده سئوالهایی که خون هر کتابخوانی را به جوش میآورد، نوشته است.
آنهایی که کتاب میخوانند اسب تکشاخ نیستند. فکر نکنید آنها که خیلی کتاب میخوانند آدمهای افسردهایند که باید خودشان را به دکتر نشان بدهند، یا اینکه مترصد اولین فرصتند تا شما را دک کنند و به سمت کتابهایشان هجوم ببرند. البته خیلی هم بدشان نمیآید از دست شما دربروند و به سئوالهای عجیبوغریبتان جواب ندهند. اما اگر شما هم در دستهی آدمهایی هستید که به هر دلیلی کتاب نمیخوانید برای خاطر آبروداری در معاشرت یا نیازردن کتابخوانها در گفتوگوهای اتفاقی بهتر است این سئوالها را از کتابخوانها نپرسید. اینها جملههایی است که اگر میخواهید با یک آدم کتابخوان همکلام بشوید بهتر است بر زبان نیاورید:
یک. توی کتابخونهات چندتا کتاب داری؟ این سئوالی است که جوابش را خود ما هم نمیدانیم. پس لطفاً سئوال بعد.
آنهایی که کتاب میخوانند اسب تکشاخ نیستند. فکر نکنید آنها که خیلی کتاب میخوانند آدمهای افسردهایند که باید خودشان را به دکتر نشان بدهند، یا اینکه مترصد اولین فرصتند تا شما را دک کنند و به سمت کتابهایشان هجوم ببرند.
دو. فکر نکنید ما از قطع شدن یکبارهی چیزی که داریم میخوانیم خوشحال میشویم و منتظریم که کسی از عالم غیب برسد و ما را از دست کتابی که داریم میخوانیم نجات بدهد. فکر نکنید چون طرف دارد کتاب میخواند، نه کار دیگری، میتوانید بروید سروقتش؛ کتاب خواندن معنیاش این نیست که پس هیچ کاری ندارد و میشود رفت سراغش.
سه. نپرسید، نپرسید، بله تکرار میکنم مدام سئوال نکنید «برای چی اینقدر کتاب میخونی؟ که چی بشه؟» سعی کنید این مسئله را درک کنید، چون در غیر این صورت ما هم میتوانیم از شما بپرسیم چه لذتی دارد اینکه یک ساعت به تماشای ۲۲نفر که دنبال یک توپ میدوند، مینشینید یا اصلاً هر بازی دیگری که یک مشت آدم توی یک زمین دنبالش میدوند. بپذیرید که کتابخوان از کتاب خواندن لذت میبرد.
چهار. «راستش من وقت برای کتاب خوندن ندارم.» بله، بله، درست میگویید شما از آن دسته بزرگسالانی هستید که درگیر زندگی واقعی و تعهداتش شدهاید، اما کتابخوانها وقت اضافی دارند و کار درست و حسابی و مشغله نداشتهاند که کتاب خواندن یادشان برود. بههرحال آنها هم یک روز درگیر زندگی واقعی میشوند و خودشان را درست میکنند، بله کتاب خواندن یعنی اینکه طرف دلش خوش است و بیکار.
پنج. «کار بهتری برای انجام دادن نداری؟» امان از این سئوال، چرا دارم، الآن برایتان میگویم، اینکه یک جواب دندانشکن کف دست جنابعالی بگذارم. واقعاً چرا از این سئوال خسته نمیشوید؟ رها کنید دوست من، ما از کتاب خواندن خوشمان میآید، دنبال دلیل دیگری نگردید.
شش. «اوه اوه پس تو مدرسه چه خرخونی بودی.» بله خیالتان را راحت کنم من یکی که بودم، اما این فرض که همهی کتابخوانها در دورهی مدرسه هم نابغه بودند از بیخ غلط است.
هفت. «چرا اینقدر کتاب میخونی، از مردم خوشت نمیاد؟» واقعاً به سئوالتان دوباره فکر کنید و بعد تکرارش کنید. خوب با این سئوالی که میکنید معلوم است که دوست ندارم با شما معاشرت کنم.
پرسید، نپرسید، بله تکرار میکنم مدام سئوال نکنید «برای چی اینقدر کتاب میخونی؟ که چی بشه؟» سعی کنید این مسئله را درک کنید، چون در غیر این صورت ما هم میتوانیم از شما بپرسیم چه لذتی دارد اینکه یک ساعت به تماشای ۲۲نفر که دنبال یک توپ میدوند.
هشت. ای همهی مقدسات، کمک کن تا درک کنند از سر بدبختی و تنها ماندن نیست که کتاب خواندن عادت عدهای میشود.
نه. نگویید که «چطور دلت میاد اینقدر پول پای کتاب خریدن بدی؟» این یکی دیگر از آن سئوالهایی است که خون آدم را به جوش میآورد، جالب است که اگر کسی خیلی بیشتر از اینها پول پای رخت و لباس و وسایل الکترونیک بدهد این سئوال را از او نمیپرسند، عوضش به او غبطه میخورند.
ده. «عضو کتابخونه بودن تو این دورهزمونه به چه دردی میخوره، اون هم برای تو که تو خونهات اینقدر کتاب داری؟» دلیلش را میدانید چون شما هم ماهواره دارید، هم دیویدی میخرید و هم سینما میروید.
یازده. «یعنی همهی کتابهای توی کتابخونهات رو خوندی که کتاب جدید میخری؟» خوب لابد جوابها را هم خودتان میدانید. چون هر روز کلی کتاب تازه منتشر میشود؟ چون کتابهای کلاسیکی که صد سال است مدام تجدید چاپ میشوند ممکن است تمام بشوند و دیگر در بازار نباشند؟ چون ما مشکل داریم و دست خودمان نیست؟
«کار بهتری برای انجام دادن نداری؟» امان از این سئوال، چرا دارم، الآن برایتان میگویم، اینکه یک جواب دندانشکن کف دست جنابعالی بگذارم. واقعاً چرا از این سئوال خسته نمیشوید؟
دوازده. هر کدام از جوابهای سئوال بالا که دوباره به شکل سئوال پرسیده شوند.
سیزده. کتابخوانها از تماشای تلویزیون بیزار نیستند، اتفاقاً بدشان نمیآید عصر یک اقتباس تمیز، از رمانی که خواندهاند، تماشا کنند.
چهارده. «یعنی این کتاب رو قبلاً نخونده بودی؟» خوانده بودم، خب که چه؟
پانزده. خب ما خیلی کاری به کار خلاصهی رمانهای بزرگ و زندگی مینیمالیستی نداریم، بفرمایید و اجازه بدهید ما به کتابمان همینطور بیکار و بیعار بمانیم.
ارادتمند
کتابخوان جانبهلبرسیده