انسان که خالق ماشینهاست بعد از خلق هوش مصنوعی، خود بدل به یک باطری برای حیات ماشینها شده است. ولی در پس این روایت بصری جذاب و نافذ یک مناقشه دیرین فلسفی جریان دارد، مناقشه بر سر چیستی واقعیت
احساس حبسشدگی اشکال گوناگونی دارد، گهگاه بدون اینکه بدن ما در جایی حبس شده باشد، ذهن ما حبسشدگی را تجربه میکند، هنر در مدیومهای گوناگون به این تجربه پرداخته است، این مقاله به مرور نمونههایی از این برداشتها میپردازد.
اضطراب اغلب به عنوان یک اختلال، بیماری و نابهنجاری مطرح میشود. نویسنده این یادداشت مدعیست اضطراب نه یک نابهنجاری، که انگیزهبخش غلبه بر مجهولات و گسترش دانش است
در این روزها که بیش از هر زمانی به مرگ میاندیشیم، و با اندیشیدن به مرگ، خود را از مرگ جدا میکنیم. سوگواری همان جایی است که مرگ با فقدانی درمیآمیزد که در مرگ دیگری به ما تحمیل میشود.
جودیت باتلر در این یادداشت کوتاه میکوشد به اختصار درباره عشق و تعهد از منظر نظریه «اجراگری» سخن بگوید.
مرگ بیش از آنکه حادثهای مادی برای فرد مرحوم باشد، تجربهای روانی و اگزیستانسیال برای بازماندگان است. این متن تلاشی است برای پیوند دادن تجربههای شخصی سوگواری به امور اجتماعیسیاسی و جهانشمولِ مرگ از نگاه یک تبعیدی.
ژیژک معتقد است میتوان این پنج مرحله را در مواقعی که جامعه با یک ضایعه دلخراش و تروماتیک مثل کرونا مواجه میشود تشخیص داد: انکار، خشم، چانهزنی، ناامیدی، پذیرش.
کرونا به خوبی نشان داد که ما امروز در جوامعی زندگی میکنیم که بر پایه ترس از مرگ بنا شده است و آدمها تلاش میکنند تا برای بقا و طولانیکردن زندگی خود وارد جنگ با دیگران شوند.
آیا دانستن از واکنشهای مختلف انسانها در مواجهه با مرگ حتمی و شرایط روحی و محیطی که به آن واکنش خاص میانجامند، میتواند معمای مرگ را برای انسان سادهتر کند؟
زندگان در حال از بین رفتن و معیشتها در حال نابودی است. آیا فلسفه کمک میکند تا بفهمیم که در مواجهه با چنین شرایطی چه میتوان کرد؟