سینمای تارکوفسکی و فونتریه در مواجهه با افسردگی و فاجعه دو راه متفاوت را پیش میگیرند؛ سینمای تارکوفسکی سینمای نجات است و سینمای فونتریه سینمای حقیقت.
نظام اجتماعی باید به نیازهای اساسی و رنجهای افراد و گروههایش واکنش نشان دهد؛ ابتدا با تصدیق و به رسمیت شناختن این درد و رنج، سپس با انجام اقدامات ضروری برای حل و رفع آن. این یادداشت به راههای مختلف واکنشهای جمعی به تروماهای جمعی میپردازد.
مارک فیشر در مقالهی پیش رو بررسی میکند که سرمایهداری چگونه توانسته با بزک و چراغانی کردن ملال آن را بدل به فرصتی برای مشارکت و فعالیت بیشتر کند.
دردورانی زیست میکنیم سرشار از فراخوانی به امید در وضعیتی که درد و رنج ما را فراگرفته است. ما تنها زمانی میتوانیم قدمی فراتر بگذاریم که بپذیریم درد و رنج ما را احاطه کرده است و امیدی به آینده نیست.
افسردگی و خودکشی دو مفهموم کلیشهزدایی نشده در بسیاری جوامعاند. اما آیا این اطلاعات غلط و ناقص در راستای تثبیت وضع موجود عمل میکنند؟
رابطه امید و ناامیدی با اراده برای پذیرفتن جهان و یا شوریدن بر آن چیست؟ شجاعت مواجهه با واقعیت چه نسبتی با این اراده دارد؟
سینمای فدریکو فلینی را با سرخوشی، سبکی و شیدایی میشناسیم. اما این فیلمسازِ سرمست سویهی دیگری هم دارد. سویهای تاریک و پنهان. سینمای فلینی، به رغم سرخوشی وصفناپذیرش، در لایههای زیرین خود از نوعی افسردگی رنج میبرد.