در این روزها که بیش از هر زمانی به مرگ میاندیشیم، و با اندیشیدن به مرگ، خود را از مرگ جدا میکنیم. سوگواری همان جایی است که مرگ با فقدانی درمیآمیزد که در مرگ دیگری به ما تحمیل میشود.
همیشه با خودم فکر میکردم چه چیزی ممکن است مرگ را بسیار سخت یا حتی آسان کند. با اینکه تجربهام از مرگ نزدیکان زیاد نبود با اینحال داستانهای فراوانی دربارهی مرگ خوانده بودم که در آنها شخصیتهای قصه به روایت نویسندهها انواع مختلفی از مرگ را تجربه کرده بودند برای همین هم تا حدودی این برایم قطعی بود که احساسات و افکاری که در لحظات آخر به سراغ آدمی میآیند میتوانند مرگ را از تجربهایی هولناک به پذیرش یک رهایی ارتقا ببخشند
بهاره بشارتی در این مقاله میکوشد نشان دهد چگونه شیوع ویروس کرونا همچون فاجعهای بزرگ منجر به بر هم خوردن ساختارهای موجود و آشنازدایی از مناسبات جهان شده است.
مرگ بیش از آنکه حادثهای مادی برای فرد مرحوم باشد، تجربهای روانی و اگزیستانسیال برای بازماندگان است. این متن تلاشی است برای پیوند دادن تجربههای شخصی سوگواری به امور اجتماعیسیاسی و جهانشمولِ مرگ از نگاه یک تبعیدی.
آیا دانستن از واکنشهای مختلف انسانها در مواجهه با مرگ حتمی و شرایط روحی و محیطی که به آن واکنش خاص میانجامند، میتواند معمای مرگ را برای انسان سادهتر کند؟
زندگان در حال از بین رفتن و معیشتها در حال نابودی است. آیا فلسفه کمک میکند تا بفهمیم که در مواجهه با چنین شرایطی چه میتوان کرد؟
کشتهشدگان و مبتلایان کرونا این روزها عددهایی شدهاند که هر صبح سخنگوی وزارت بهداشت پشت تریبون اعلام میکند. ابعاد روانی درگیری با کرونا بر اطرافیان، جایی در روایتها و آمارهای رسمی ندارد. این روایتی از چیزی است که بر خانواده بیماران کرونا در روزهای بیماری و حتی پس از مرگ عزیزانشان میگذرد.
حامد زارع، دبیر گروه اندیشه روزنامه سازندگی چند روز پس از مرگ محمدعلی مرادی در یادداشتی به او تاخت. اما این کارگزار فکری یک جریان امنیتی حاکم، چرا بلافاصله پس از مرگ پژوهشگری «منزوی» و دلبسته جریانی در هم شکسته و حاشیهای بر او میتازد؟ چرا باید چنین تاختنی بر مردگان را جدی گرفت؟ جواب هرچند از اینجا آغاز میشود که «چون مردگان دیگر مردهاند»، اما از آن فراتر میرود.