چشماندازی بر آینده فمنیسم
فمنیسمِ آینده فمنیسمِ «دیگر» است. نوعی از فمنیسم که میکوشد شاملتر باشد و پیوندهایش را با سایر جنبشهای رهاییبخش و کنشگران مستحکمتر کند، از جنبشهای آنتی-کاپیتالیست، آنتی-امپریالیست، ضد نژادپرستی و ضد قومیتگرایی گرفته تا کنشگران محیطزیست و فعالان جامعه الجیبیتیکیو. فمنیستهای آینده نه تنها برای زنانِ برآمده از طبقات اجتماعی مختلف، با نژادهای گوناگون و گرایشهای جنسیِ متفاوت و همچنین زنان با ناتوانیهای جسمانی خواهند جنگید، بلکه گامی فراتر از مرزهایشان خواهند برداشت و برای بیش از مسئله زنان مبارزه خواهند کرد.
پیشدرآمد
بیایید بلندتر سخن بگوییم، بیشتر بنویسیم و گفتگو کنیم، درباره مسئله زنان و فمنیسم. چراکه اکنون در این جغرافیا، مثل همیشه و یا بیشتر از همیشه، محکوم شدهایم به سکوت، سازش و نیستی. اما این تمام ماجرای سرکوبِ فمنیسم در ایران نیست. در روزهایی به سر میبریم که مخالفانِ فمنیسم در تریبونهای همهجا حاضرشان داد برآوردهاند که فمنیسم چیزی نیست جز پدیدهای غربی، دگم، انحصارطلب و دشمنِ مردان. سوال این است که در میان این هیاهو و وارونه جلوه دادنِ مبارزاتِ رهاییبخشِ فمنیسم چگونه میتوانیم صدایی داشته باشیم، و بیشتر از آن، بدنهایمان را به اندامهایی کنشگر تبدیل کنیم؟ معتقدم پاسخِ این سوال نه تنها در گذشته فمنیسم نهفته بلکه در آینده محتمل آن نوید داده شده است، آیندهای که بیزار است از حذف، تمایز، و خودی و دیگری. این متن تلاشیست برای به تصویر کشیدن چهره آینده فمنیسم، فمنیسمی که قصد دارد دیرپا بماند، چراکه زبان گفتوگو دارد و متحد است با هر که رانده شده است و هرچه که با بهرکشی در حال نابودی است.
فمنیسم در بستر تبعیض متولد شد تا در جبههای مخالف، تمامعیار با آن مبارزه کند. با آنکه روزهای نوباوگی خود را در غرب گذراند، اما توانست زبان و مرزهایش را بسط دهد، منتقل شود، و در سرتاسر جهان رشد کند. فمنیسمِ مفرد هزاران تکه شد تا فمنیسمِ جمع متولد شود [۱]، فمنیسمهایی که توانمندتر بودند برای پاسخ به تفاوتها، تمایزها، نقطهنظرها و تفسیرهای متفاوت. روزگاری فمنیستها تنها سفید بودند، اما اکنون هزاران رنگ و هزاران چهره دارند. روزگاری فمنیستها تنها دگرجنسخواه بودند، اما اکنون پذیرای جنسیتها و گرایشهای رنگارنگ هستند. روزگاری، فمنیستها تنها مسئول انسان بودند، اما اکنون به خوبی میدانند که زیستِ انسان و نا-انسان به یکدیگر پیوند خورده است و بهرهکشی از یکی، نیستی و نابودیِ دیگری را به همراه دارد. فمنیسمها در حال تغییرند – و میبایست باشند – چراکه جهان، اشکالِ تمایز، سیستمهای قدرت، نیازهای فردی و جمعی، و محیطزیستِ ما در حالِ تغییر است. بنابراین، زمانِ آن رسیده است که درباره آینده ممکن فمنیسم گمانهزنی کنیم، تا فمنیسمهایی خلق کنیم که گنجایش بیشتری برای برآورده کردن نیازها و ضرورتهای اکنون و آینده داشته باشند.
فمنیسمِ آینده فمنیسمِ «دیگر» است [۲]. نوعی از فمنیسم که میکوشد شاملتر باشد و پیوندهایش را با سایر جنبشهای رهاییبخش و کنشگران مستحکمتر کند، از جنبشهای آنتی-کاپیتالیست، آنتی-امپریالیست، ضد نژادپرستی و ضد قومیتگرایی گرفته تا کنشگران محیطزیست و فعالان جامعه الجیبیتیکیو+ [۳]. فمنیستهای آینده نه تنها برای زنانِ برآمده از طبقات اجتماعی مختلف، با نژادهای گوناگون و گرایشهای جنسیِ متفاوت، و همچنین زنان با ناتوانیهای جسمانی خواهند جنگید، بلکه گامی فراتر از مرزهایشان خواهند برداشت و برای بیش از مسئله زنان مبارزه خواهند کرد [۴]. آنها برای هر آنکس و هر آنچیز که «مورد بهرهکشی قرار گرفته، به حاشیه رانده شده، و سرکوب شده است» [۵] ایستادگی خواهند کرد. در ادامه به دو ویژگیِ لازم برای هر نوع از فمنیسم میپردازم، ویژگیهایی که به باور من، فمنیسمهای آینده را به فمنیسمهایی شاملتر تبدیل خواهند کرد: نخست، آنتی-نئولیبرال و آنتی-کاپیتالیست؛ و دوم، اینترسکشنال بودن.
جمیما رپو در مقالهای که به برابریِ جنسیتی در اتحادیه اروپا میپردازد، نشان میدهد که چگونه اشکال متفاوت حکومترانیِ نئولیبرال در کشورهای اروپایی، قوانینِ مربوط به برابریِ جنسیتی را به کار میبرند تا همزمان میزانِ باروریِ زنان در زندگی شخصی و کارآمدیِ آنها را در دنیای بازار افزایش دهند [۶]. او توضیح میدهد که چگونه حکومترانیِ نئولیبرال در صدد بوده است که با وارد کردنِ ارزشِ بازار به زندگی و تجربیاتِ روزمره، بر تمام پدیدههای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی قیمت بگذارد؛ و برای رسیدن به این هدف، سیاستِ آشتی را اتخاذ کرده است تا با ایجادِ تعادل بین زندگی و کار، «گنجایش باروری [در دنیای شخصی] و کارآمدی بدنِ زنانه [در دنیای بازار]» [۷] را به بالاترین میزانِ خود برساند. او نشان میدهد که چگونه حکومترانیِ نئولیبرال یکی از مهمترین دستآوردهای فمنیسم، یعنی برابریِ جنسیتی را جذب کرده است و به گونهای با اهدافِ خود سازگار کرده تا این بار از زنان چه در خانه و چه در دنیای کار بهره بیشتری بکشد.
از سوی دیگر، واندانا شیوا در کتاب خود با نام، زنده ماندن: زنان، اکولوژی و بقا در هند به ضرورتِ پشتیبانی از هرگونه جنبش آنتی-کاپیتالیست میپردازد. به باور او، توسعه و رشد اقتصادی شکلهای نوینی از استعمار در جهانِ غیرغربی و کشورهای در حال توسعه است، که هدفی جز بهرهکشی و تهی کردن این کشورها از منابع بومیِ خود ندارند [۸]. علاوه بر این، از آنجا که پایههای ایدئولوژیِ کاپیتالیست را بهرهوری و منفعت بیشتر شکل داده است، زنان و طبیعت، به عنوان منابعِ کشورهای جهان سوم، از طریق شیوههای ضد-زیستِ توسعه نادرست در حالِ بهرهکشی و نابودی هستند [۹]. او معتقد است که ایدئولوژیِ تقسیمِ کار براساس جنسیت در نهاد اقتصاد کاپیتالیست ریشه دوانده است، چراکه در کشورهای فقیر جهان سوم، جایی که کارِ زنان اغلب بیدستمزد و به نیازهای اساسیِ روزمره پیوند خورده است، زنان از چرخه ارزش اقتصادی و بازار خارج، و از زیست دارای ارزش در جهان کاپیتالیسم تهی شدهاند [۱۰].
بنابراین، در هر دو جهان غرب و غیرغرب، و در زمانهای که با سیاستهای نئولیبرال و کاپیتالیست، هر ارزشی به ارزش بازار تقلیل یافته است، بهرهکشی از تمامیِ زنان، مردانِ رنگینپوست، و طبیعت به ضرورت تبدیل شده تا بالاترین میزان باروری و بهرهوری به دست آید. بنابراین، فمنیسمِ آینده میبایست چشمی بینا و صدایی رسا برای مبارزه با تاثیرات ارزشِ بازار و سیاستهای نئولیبرال/کاپیتالیست داشته باشد، سیاستهایی که هم انسان و هم طبیعت را از زیست متعادل خود محروم میکنند. به باور من، حتی اگر فمنیسمهای گذشته تنها برای زنان (و البته «کدام زنان؟»، سوالی که در تاریخ فمنیسم همواره پذیرای پاسخهای متفاوت بوده است) ایستادهاند، فمنیسمهای امروز و آینده میبایست از طبیعت، انسانهای رنگینپوست و سایر اقلیتها حمایت کنند، چراکه زیستِ ما به یکدیگر پیوند خورده است و هستی و نیستی ما با هم رقم خواهد خورد.
اکنون زمان آن رسیده است که به ویژگی دوم، اینترسکشنال بودن بپردازم. متد اینترسکشنال، راهکار قدرتمندی است که توسط فمنیستهای گذشته خلق شد تا با به کارگیریِ آن از هرگونه جهانیسازی و کلیتبخشی جلوگیری شود. یادمان باشد که یکدستسازی همواره شیوهای از سرکوب بوده است تا هرکس که با موجِ «ما» همراه نشده، خفه شود؛ و این فمنیستهای گذشته بودند که بر سرکوبِ برآمده از یکدستسازی نور تابیدند و برای مبارزه با آن، متد اینترسکشنال را ارائه دادند. اینترسکشنالیتی به عنوان یک روش تحلیلی، نه تنها ابزاری قدرتمند برای تئوریزه کردنِ هویت و سرکوب است [۱۱]، بلکه متدی توانمند برای نفی هر نوع «سلسلهمراتب، هژمونی و انحصارطلبی» [۱۲] در دنیای فمنیست و خارج از آن است. اینترسکشنالیتی بر پایه دو ایده اصلی شکل گرفته است: نخست، هویت و سوبژکتیویته از برهمکنش عواملی متفاوت چون «نژاد، جنسیت، طبقه و سکسوآلیته» [همان] شکل میگیرد. البته میبایست تاکید کنم که بعدها عوامل دیگری چون ملیت، قومیت، زبان، مذهب، (نا)توانمدی بدن و غیره به این عوامل اضافه شده است. به عنوان مثال، هویتِ یک مرد فارس مسلمان شیعه بدون ناتوانیِ جسمانیِ آشکار به شیوهای کاملا متفاوت از هویت یک زن عرب سنی ناشنوا در ایران شکل میگیرد. دوم، در هر جامعهای گروهی از مردم هستند، که تبعیضهای چندگانه را تجربه میکنند، چراکه در تقاطعِ منابع مجزا تبعیض قرار گرفتهاند [۱۳]. به عنوان مثال، یک زنِ افغان با یک پای قطعشده در ایران، در زیستِ روزمره خود به دلیل جنسیت، ملیت و ناتوانیِ جسمانی تبعیضِ سهگانهای را تجربه میکند. برای مبارزه با تبعیض در ابعاد کلان، کرنشاو رویکردِ از «پایین به بالا» را ارئه میدهد؛ یعنی، «ارجاع دادن به نیازها و مشکلات آن دسته از افراد که بیشتر از همه محروماند» [۱۴]. به بیان دیگر، مبارزه برای هر آنکس که در آن پایین بیشتر به حاشیه رانده شده و تبعیضهای چندگانه را تجربه کرده است، منجر به رهایی همه بالاییها، که تنها یک شکل از تبعیض را تجربه کردهاند، میشود [۱۵].
به باور من، اینترسکشنالیتی میبایست نقش پررنگی در مطالعات و مطالبات اکنون و آینده ما بازی کند، چراکه نه تنها پیچیدگیِ سوژهها و گروهها را در جامعه آشکار میکند، بلکه منجر به هدفمندتر و متمرکزتر شدن خواستههای ما میشود. بدون شک، هر جنبشی بدون مطالبه، آرمان و جامعه هدف دیر یا زود محکوم به شکست است. بنابراین، اینترسکشنالیتی به کمک ما میآید تا راه را برای ما روشنتر کند که برای چه گروهی و به چه هدفی مبارزه میکنیم.
در پایان، اگرچه فمنیسمهای آینده، به فراخور زمان و فراتر از گمانهزنیهای این متن پذیرای شکلها و سیاستهای گوناگون خواهند بود، اما من معتقدم – و امیدوارم – که هر نوع جنبش فمنیستی مبارزه با نئولیبرالیزم، کاپیتالیزم و یکدست سازی را جزئی از اهداف خود قرار دهد؛ زیرا همانطور که در این متن به طور خلاصه بحث کردم، در تاریخ معاصر ما، هر سه سهم مهمی از تبعیض و سرکوب داشتهاند و اثبات کردهاند که میتوانند با شیوههایی قدرتمند، منعطف و هوشمند به تدریج دستآوردهای فمنیسم را دستکاری و تبدیل به بخشی از سیستم کلانِ خود کنند. یادمان باشد که فمنیسم تنها برای زنان مبارزه نکرده است و نخواهد کرد، فمنیسم مترادف با مقاومت و مبارزه با سرکوب است.
منابع:
[۱] Sandra Harding. 2004. “A Socially Relevant Philosophy of Science? Resources from Standpoint Theory’s Controversiality”. Hypatia, ۱۹ (۱): ۲۵-۴۷.
[۲] Nancy Fraser, Thity Bhattacharya, Cinzia Arruzza. 2020. “Feminism for the 99%: A Manifesto”. Verso.
[۳] همان.
[۴] همان، ص. ۱۴.
[۵] همان.
[۶] Repo, J. 2016. “Gender Equality as Biopolitical Governmentality in a Neoliberal European Union.” Social Politics, ۲۳(۲), ۳۰۷–۳۲۸.
[۷] همان، ص. ۳۱۷.
[۸] Vandana Shiva, Staying Alive: Women, Ecology, and Development (London: Zed Books, 1988). 1st and last chapters.
[۹] همان، ص. ۵.
[۱۰] همان، ص. ۲۱۰.
[۱۱] Jennifer C. Nash. “Re-thinking intersectionality,” Feminist Review, ۸۹:۱-۱۵.
[۱۲] همان، ص. ۲.
[۱۳] Kimberle Crenshaw, “Demarginalizing the Intersection of Race and Gender: A Black Feminist Critique of Antidiscrimination Doctrine, Feminist Theory and Antiracist Politics,” University of Chicago Legal Forum (۱۹۸۹): ۱۳۹-۱۶۷.
[۱۴] همان، ص. ۱۶۷.
[۱۵] همان.
جالب بود