چه کسی واقعا پیر پائولو پازولینی را کشت؟
پازولینی فردای روزی که از استکهُلم به ایتالیا بازگشت کشته شد. در استکهلم با اینگمار برگمان و دیگر سینماگران پیشروِ سوئدی دیدار کرده بود و مصاحبهای طوفانی هم با هفته نامۀ اسپرسو داشته بود. در آن مصاحبه، به مضمون مورد علاقهاش پرداخته بود: «مصرفگرایی به نظر من صورتی از فاشیسم است که از صورت سنتی آن به مراتب بدتر است.»
ــ «سوار میشی چرخی بزنیم؟ برایت هدیهای دارم، به شرطی که سوار شی و با من بیایی.» — این حرفهایی است که شاعر و استاد بیبدیل سینمای ایتالیا بنا بر اعترافات اَمرَد جوانی که پلیس بازداشت کرد به او گفته بود.
و بدین سان زنجیرۀ رویدادهایی آغاز شد که به کشته شدن پیِر پائولو پازولینی انجامید، روشنفکر و فیلمساز همجنسخواه بینظیری که با فراست سیاسیاش — فراستی استوار بر ربالنوع عشق یونانی و مذهب کاتولیک و مکتب مارکسیسم — تاریخ ایتالیای پس از مرگ خویش را و رونق گرفتنِ شتابناکِ فرهنگ مصرفی را در کل جهان پیشبینی کرد. این قتل، چهار دهه بعد از وقوعش، همچنان در پردۀ اسرار است، فضای مه آلود تیره و تاری که ایتالیا در خلق آن استاد است — خاصه در ژانرِ جالو، ژانر فیلمهای پلیسی و جناییِ رازآمیز. کلمۀ جالو در ایتالیایی به معنای زرد است، خود اصطلاح از رمانهای جنایی و معماییِ جلدکاغذیِ ارزانی گرفته شد که در ایتالیا محبوبیت زیادی داشتند، گروهی فیلم «دختری که زیاد میدانست»، محصول ۱۹۶۳، را اولین فیلم این ژانر میشمرند.
مواجههای که از آن یاد کردیم در فضای مسموم و عَفَنِ بازار تن فروشیِ پسران جوان در اطراف ایستگاه اصلیِ شهر رم، موسوم به تِرمینی رُم، روی داد. ساعت ده و نیمِ شب. اول نوامبر ۱۹۷۵، دهم آبان ۱۳۵۴. این مواجهه را در آغاز فیلمی میبینیم که میگویند به احتمال قوی شیر طلاییِ جشنوارۀ دوسالانۀ ونیز را این هفته خواهد برد — فیلم پازولینی با نقش آفرینیِ ویلم دافو و به کارگردانی اَبِل فِرارا، فیلمساز ایتالیایی تبارِ متولد برانکس نیویورک. فرارا میگوید، «من میدانم کی پازولینی را کشت؟»، ولی نمیخواهد نامش را بگوید. او در مصاحبهای با روزنامۀ ایل فاتو کوئوتیدیانو میافزاید: «پازولینی چشمۀ الهام من است.»
ساعت یک و نیمِ بامداد. سه ساعت بعد از ملاقات کارگردان و پسر امرد، یک ماشین گشت پلیسِ مدل کارابینیِری آلفا رومئویی را که با سرعت غیر مجاز می راند در حوالی گردشگاه ساحلیِ آشفته حالِ ایدروسکالو در اَستیا، نزدیک رُم، متوقف کرد. راننده، نوجوان هفده سالهای به نام جوزِپه (پینو) پِلوزی، کوشید فرار کند اما به جرم سرقت خودرو دستگیر شد. معلوم شد خودرو متعلق به پازولینی است. دو ساعت بعد، پیکر کارگردان را یافتند — کتک خورده، خونآلود. با ماشین از روی بدنش رد شده بودند. کنار زمین فوتبال. تراشههای خونآلود چوب در اطراف پخش بود.
پلوزی اعتراف کرد: او و پازولینی از ماشین پیاده شدند. در رستورانی که کارگردان میشناخت غذایی خوردند، رستوران بیوندو تِوِره نزدیک بازیلیکای سَن پائولو، محلی که او را میشناختند. پینو اسپاگتی با روغن و سیر میخورد و پازولینی آبجو مینوشد. ساعت یازده و نیم با خودرو روانۀ اُستیا میشوند. در آنجا پازولینی «ازم خواست کاری کنم که دلم نمیخواست بکنم». — با ترکۀ چوبی میخواهد پسر را به لواط وادارد. پلوزی درخواست او را رد میکند. پازولینی او را میزند. پلوزی پا میگذارد به فرار. دو پاره از میزی برمیگیرد. چنگ میزند و ترکه را میگیرد و پازولینی را به قصد کشت میزند. با خودرو که فرار میکند از روی چیزی رد میشود که خیال می کند دست اندازی در جاده است. پلوزی به هم سلولی و پلیس میگوید: من پازولینی را کشتم.
پلوزی را در ۱۹۷۶ به همراه چند تن دیگر که نمیشناسیم محکوم کردند. نتیجۀ معاینات دکتر فائوستینو دورانته در پزشکی قانونی این بود: پازولینی قربانی حملههای چند ضارب و نه یک نفر بوده. البته در دادگاه استیناف آن چند تن دیگر تبرئه شدند. پلوزی به تنهایی مرتکب این فعل شده بود و استاد سینما در جریان قرار پنهان ناجوری بدفرجام جان باخته بود که چه بهتر کسی به یادش نیاورد و حتی شاید حقش هم بود. اما شیفتگی به پازولینی و فیلم هایش (و در ایتالیا، به نوشتههایش نیز) دم به دم بیشتر شد — شیفتگی به اسراری که همچنان بر واپسین ساعات زندگی شاعر سینما سایه انداخته نیز بیشتر شد.
آوازۀ کارهای او آشکارا به کیفیت عالی آنها مربوط میشود: موزۀ هنر مدرن نیویورک در سال ۲۰۱۲ برنامهای برای مرور آثار او برگذار کرد و موسسۀ فیلم بریتانیا هم در سال ۲۰۱۳. آوریل امسال، واتیکان که زمانی از پازولینی را به جرم توهین به مقدسات تحت پیگرد قرار داده بود شاهکار او، «انجیل به روایت متی»، را بهترین فیلم تاریخ سینما دربارۀ عیسی مسیح معرفی کرد. این فیلم که بیانگر ایمان رادیکال پازولینی است عیسی را، مطابق با آموزۀ فقر مقدس فرانچسکوِ قدیسه: تا اندازهای بر پاپ فرانسیس، رهبر کنونی کاتولیک های جهان هم موثر بوده است، در قامت «مسیحای کمونیستی» انقلابی تصویر میکند.
با اینهمه توضیح نیروی جاذبۀ مهارناپذیر مرگ او به این سادگی نیست: سال ۲۰۱۲، شهردار سابق رُم و رهبر حزب دموکرات که به چپ میانه گرایش دارد، والتر وِلترونی، بر اساس نوعی اقتران شرایط عجیب و غریب که بار سیاسی داشت تقاضای بازکردن دوبارۀ پروندۀ قتل پازولینی کرد.
پازولینی فردای روزی که از استکهُلم به ایتالیا بازگشت کشته شد. در استکهلم با اینگمار برگمان و دیگر سینماگران پیشروِ سوئدی دیدار کرده بود و مصاحبهای طوفانی هم با هفته نامۀ اسپرسو داشته بود. در آن مصاحبه، به مضمون مورد علاقهاش پرداخته بود: «مصرفگرایی به نظر من صورتی از فاشیسم است که از صورت سنتی آن به مراتب بدتر است.»
حالا که نگاه میکنیم متوجه میشویم دیدگاه پازولینی دربارۀ توتالیتاریسم یا تام گراییِ جدیدی که مادّی گری مفرط از طریق آرام آرام فرهنگ ایتالیا را نابود میکرد پیشبینی درخشان بلایی بود که در عصر اینترنت بر سر کل جهان آمده است. البته نقد او، چند ماه قبل از مرگش، اینقدر کلی نبود. او به طور مشخص تاثیر و نفوذ تلویزیون را مخرّب بلکه مهلک شمرده بود و همان زمان ظهور و قدرت موجوداتی چون سیلویو برلوسکونی را پیشبینی کرده بود، غولی رسانهای که نخست وزیر میشود. از این هم مشخصتر، در سلسله ستونهایی که برای روزنامۀ کوریره دلا سِرا نوشت رهبریِ حزب دموکرات مسیحی را محکوم کرد که زیر نفوذ شدید عناصر مافیایی است و پدیدهای را پیشبینی کرد که در ایتالیایی به آن تانجن تاپولی میگویند و در انگلیسی گاهی آن را پورسانتِستان یا رشوه آباد ترجمه میکنند، نظامی اجرایی-سیاسی که در آن رشوه دادن و رشوه گرفتن روالی عادی و بهنجار تلقی میشود: رسوایی هایی که پانزده سال بعد در اوایل دهۀ ۱۹۹۰ به دستگیریِ کل اعضای یک طبقۀ سیاسی منجر شد. پازولینی در ستونهایی که برای روزنامه نوشت اعلام کرد رهبران حزب دموکرات مسیحی باید در دادگاه محاکمه شوند، نه فقط به خاطر فساد بلکه به خاطر ارتباط با تروریسم نوفاشیستی، مانند بمب گذاری در قطارها و در تظاهراتی در میلان.
و باز، پیشبینی او درست از آب درآمد، این بار به گونهای که مو بر تن آدم راست میکند: «سال های سربی» در ایتالیا که پنج سال پس از مرگ پازولینی به بمب گذاری در ایستگاه بولونیا به دست نوفاشیستهایی ختم شد که با سازمان اطلاعات و امنیت ایتالیا همکاری می کردند: هشتاد و دو قربانی بی گناه.
سال ۱۹۷۳، من دانشجویی نوزده ساله در شهر آشوب زدۀ فلورانس بودم، و پس از آن هر سال به آن شهر بازمی گشتم و عضو سازمان رادیکالی به نام لوتّا کُنتینوئا (در ایتالیایی یعنی نهضت ادامه دارد) شدم؛ و خوب به یاد دارم روزنامۀ لوتّا کُنتینوئا از پازولینی مقاله می گرفت، هرچند پازولینی با جنبشهای رادیکالی که نطفهشان در ۱۹۶۸ بسته شده بود رابطهای دوپهلو داشت. او در مقابلۀ ماموران پلیس و دانشجویان شورشی با ماموران پلیس احساس همدردی نموده بود چون، به گفتۀ او، آنها فقیرزادههایی بودند که آماج حملۀ آقازادههای بورژوا شده بودند. (البته پازولینی از تعبیری استفاده کرد که میتوان به قیاس از بچه ننه، آن را «بچه بابا» ترجمه کرد: یعنی پسرهای لوس و نازپرود بورژوایی که از سرِ شکم سیری شورش کرده بودند و به پلیس هایی حمله میکردند که در خانواده هایی فقیر بار آمده بودند.)
چنین بود که از فردای قتل پازولینی در ۱۹۷۵ کسانی که به او نزدیک بودند دست اصحاب قدرت را در این ماجرا در کار میدیدند. خُب، این اولین مورد هم نبود: چهرههای سرشناس چپ در بسیاری موارد ضرب و شتم میشدند یا به قتل میرسیدند؛ فرانکا رامه، فمینیست نامدار که با نمایشنامه نویس آنارشیست چپ و برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات در ۱۹۹۷، داریو فو، ازدواج کرده بود در مارس ۱۹۷۳ فاجعۀ مشابهی از سر گذراند: گروهی از نوفاشیستها از طرف مقامات ارشد پلیس میلان مامور میشوند تا رامه را بربایند. فاشیستها به زور اسلحه فرانکای چهل و چهار ساله را در عقب وانتی سقف دار میاندازند و گروهی به او تجاوز میکنند، کتکش میزنند، تنش را با سیگار میسوزانند، با تیغ خونی-مالیش میکنند و سرآخر در پارکی میاندازندش. دو ماه بعد، فرانکا که بازیگری برجسته بود با مونولوگهای جدیدی ضد فاشیسم به صحنۀ تئاتر برمیگردد. رامه در ۲۰۱۳ در ۸۳ سالگی از دنیا رفت، سه سال پیش از داریو فو.
اعضای خانوادۀ پازولینی و دوستان و آشنایان صمیمیش و نویسندگانی چون اوریانا فالاچی و اِنزو سیچیلیانو از امکان انگیزههای سیاسی برای قتل سخن گفتند و مدارکی گرد آوردند که اعترافات پلوزی را بیاعتبار می ساخت، مانند پُلیورِ سبزی که در خودرو بود و نه مال پازولینی بود نه پلوزی و اثر دستِ خونین پازولینی روی سقف ماشین (روی بدن پلوزی تقریبا هیج لکه خونی نبود). موتورسواران و ماشین دیگری هم دیده شده بود که آلفا رومئوی فیلمساز فقید را تعقیب میکردهاند.
در ژانویۀ ۲۰۰۱، مقالهای در لا ستامپا چاپ شد که نظریۀ توطئه را به سرنخی محکم بدل کرد. مقاله به داستان مرگ انریکو ماتئی، رئیسِ شرکت معظم اِنی (شرکتی فعال در صنعت نفت و گاز که در ۷۹ کشور جهان فعالیت میکند)، در سال ۱۹۶۲ در سانحهای هوایی می پردازد، پروندهای که فرانچسکو روزی که پازولینی هم با او همکاری کرده بود در سال ۱۹۷۳ از رویش فیلمی مشهور با عنوان ماجرای ماتئی ساخت.
نویسندۀ مقاله، فیلیپو چِکارلی — یکی از روزنامهنگاران سیاسینویس حرفهای ایتالیا — از تحقیقات قاضیی به نام وینچنزو کالیا در مورد دسیسهای سیاسی درون شرکت اِنی شاهد آورد: در این تحقیقات معلوم شد که هواپیما را سرنگون کرده بودند و ماجرا تصادفی نبوده. قاضی کالیا پای مردی را به درون ماجرا کشاند که جانشین ماتئی شد: ائوجنیو چِفیس که سرش با رهبران سیاسی در یک آخور بود. گزارش از روزنامهنگاری شاهد آورد که با فرانچسکو روزی در جریان فیلم ماجرای ماتئی همکاری کرده بود: مائورو دی مائورو که آدم ربایان او را دزدیدند و بی هیچ رد پایی ناپدیدش کردند. سالها پیش از تحقیقات قضایی کالیا که سرانجام در سال ۲۰۰۳ منتشر شد، پازولینی روی کتابی کار کرده بود که پس از مرگش به انتشار رسید: رمان ناتمام پِترولیو (=نفت) که در آن شخصیتهایی حضور دارند که صورت مبدلِ گنگِ ماتئی و چفیساند. این نشان میدهد پازولینی میدانسته چگونه رسوایی و قتلی که در شرکت اِنی روی داد چگونه به کانون قدرت و لُژ فراماسونریِ P2 مربوط بوده: چفیس از اعضای موسس این لژ بود. چکارلی مینویسد: پازولینی در رمان خود، بیست و پنج سال زودتر، نتیجۀ تحقیقاتی طولانی را پیشبینی کرده بود.
سپس در سال ۲۰۰۵ دریچههای آب-بند باز شد و سیل جاری گشت: پلوزی در مصاحبهای تلویزیونی اعترافاتش را پس گرفت و گفت دو برادر و مردی دیگر پازولینی را کشتهاند. او را به قصد کشت میزدند و میگفتند کمونیست کثیف، مرتیکۀ منحرف همجنسباز. به گفتۀ پلوزی، قاتلان اغلب در برنامههای شاخۀ تیبورتینای حزب نوفاشیستِ مُویمِنتو سوچاله ایتالیانو (MSI) پیدایشان میشد. سه سال بعد، پلوزی در در مقالهای با عنوان «سیاهِ سیر» نامهای دیگری مطرح کرد. مقاله را انتشارات رادیکالِ کیارِلِتِره چاپ کرد. پلوزی پیوند قاتلان را با هستههای به مراتب افراطیتر فاشیست که با سازمان امنیت دولتی مرتبط بودند افشا کرد: قبلا جرات نداشتم اینها را بگویم چون خانوادهام را تهدید کرده بودند.
آنوقت یکی از صمیمیترین دوستان پازولینی، سرجو چیتی دستیار کارگردان، پا به میدان گذاشت و گفت در تحقیقات خودش شواهد و مدارکی به دست آورده که یکسره نادیده گرفته شدهاند: پارههای خونآلود چوب که نزدیک زمین فوتبال افتاده بود و شاهدی که تحقیقات رسمی نادیده گرفته بودند: او پنج مرد را دیده بود که پیکر پازولینی را از داخل خودرو بیرون میکشیدند. چیتی مضمونی تازه وارد ماجرا کرد: سرقت حلقههای فیلم آخرین فیلم پازولینی، «سالو»، که او کوشیده بود با مذاکره برشان گرداند. دار و دستۀ سارقان در همان سالن بیلیاردی که پاتوق پلوزی بود فراوان رفت و آمد داشتند و از پازولینی در آخرین روز زندگیش خواسته بودند ترتیب جلسهای بدهد. تحقیق دیگری به همت نویسندهای به نام فولویو آبّاته قاتلان را مرتبط با دار و دستۀ جنایتکارِ مالیانا در حومۀ ساحلی رُم دانست.
با اینهمه پرونده مختومه ماند و هستند کسانی، نه فقط در میان اعضای طبقۀ سیاسی که در حلقۀ دوستداران خود پازولینی نیز، که ترجیح میدهند پروندۀ قتل او باز به جریان نیفتد. نویسندهای به نام ادواردو سانگوئینِتی مرگ پازولینی را «خودکشیِ تفویضیِ» مردِ سادومازوخیستی میخواند که نابودی خودش را میطلبید. نیکو نالدینی — شاعری همجنسخواه چون خود پازولینی — در مقالهای با عنوان دوپهلوی زندگی کوتاه پازولینی دربارۀ مناسکهای فتیشیستی کارگردان نوشته است و کشش او به پسران جوانی که باعث میشدند غریزۀ خطریابش را از دست بدهد.
تاریخ بدین سان اصرار دارد که پازولینی انگار در صحنۀ یکی از فیلمهای خودش مرده است. پازولینی در سال ۱۹۶۷ گفته بود:
«فقط در لحظۀ مرگ است که زندگی ما که تا پیش از آن مبهم و مرموز و معلق بوده — معنایی کسب میکند.»
منبع:
https://www.theguardian.com/world/2014/aug/24/who-really-killed-pier-paolo-pasolini-venice-film-festival-biennale-abel-ferrara
ممنون از ترجمه ی این مطلب عالی ، اوریانا فالاچی در نامه ای بعد از مرگ پازولینی به او گفته است : تو انسان نبودی ، نوری بودی که خود به خود خاموش شدی .
زمانیکه آثار و مصاحبات پازولینی کبیر را کنار هم میگذرام،به شخصه در می یابم که وی به جرم انداختن نورافکنی قوی روی تاریک ترین نقاط زندگی بشر کشته شد.نقاطی که نباید روشن می شدند اما شدند و چهره کریه تولد انسانی بدسگال را در آن دهه ها به نمایش گزارد.تاریکی که خیلی از انسانها در خلوتگاه اندیشه یا رفتار خود در آن حیات و رفت و آمدند دارند اما هیچکس تحمل بدنامی پرداختن به آنها را نداشت.پازولینی شجاع هر که بود پرده از روی زیبای انسانیتی برداشت که بوی تعفن آن دامن خود او را گرفت.همه ما ناقص هستیم و بنده هم با اطلاعات کم پازولینی را نمی توانم محکوم کنم،اما برای شجاعت و عمق اندیشه ای که از او برداشت کردم،کلاه از سر بر می دارم.یادش گرامی