نابرابری در پرورش ذوق عامه در عصر پهلوی
در حالیکه نویسنده کتاب در مقدمه از دلبستگی خود به ذوق پرورش نیافته میگوید، توضیح دقیقی نمیدهد که این دلبستگی دقیقا به کدام ویژگی ذوق عامه است که مورد هجمه سیاستگذاران قرار گرفت.
آیا تربیت ذوق مردم وظیفه دولت است؟ آیا سلیقه امری سیاسی است؟ آیا دولت میتواند ذوق و قریحه و سلیقه مردم را هم مثل نوسازی زیرساختها و توسعه شهری تحت سلطه بگیرد؟ سلیقه و پسند با زور و ارعاب از بنیان تغییر میکند؟ دولت میتواند به جای مردم تصمیم بگیرد چه چیز زیباست و چه چیزی نه؟
کتاب پرورش ذوق عامه در عصر پهلوی درباره تلاش دولتمردان، سیاستگذاران، روشنفکران و هنرمندان در جهت رشد و بالندگی ذوق و سلیقه مردم عامی است.
کتاب نشان میدهد که از بدو تاسیس دولت پهلوی دولتمردان و روشنفکران علیالخصوص شخص محمدعلی فروغی درگیر تبیین جایگاه فرهنگ و هنر در دستگاه دولت و تعیین حدود و ثغور آن بودند. در ابتدای کار هنرهای مختلف، امور اوقاف، آموزش عمومی، اعزام دانشجو به خارج، تاسیس موزه، حفاظت از آثار باستانی و اموال اماکن مقدس، نظارت بر حفاریها، تاسیس کتابخانه، نگهداری از عتیقهجات و تاسیس مجامع ادبی و علمی را ذیل عنوان «وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه» تعریف کردند؛ حجمی گسترده و بیشکل از امور مختلف که به اوقات فراغت مردم مربوط است و دولتمردان باید آن را مدیریت کنند. شاهد آنیم که سیاستگذاران هم با سردرگمی و بلاتکلیفی پا به عرصه مدیریت فرهنگی گذاشتند و برای خودشان هم روشن نبود که «فرهنگ» دقیقا چه وجوهی را در بر میگیرد. برای هنرمندان منصبی اداری تعریف کردند اما جذب هنرمند در دستگاه دولتی به جز آنکه دست دولت را برای مداخله و تعیین تکلیف باز میگذاشت، امری دو لبه بود که از یک سو موجب حمایت مالی و معیشتی هنرمند و فراغ بال در خلق آثارش بود و از سوی دیگر روزمرگی و زندگی کارمندی ذوقش را در خود مستحیل میکرد. خود هنرمندان نیز به سختی از ساز و کار امور دولتی سر در میآورند. میبینیم که کمالالملک با طبع حساسش که درکی از امور اداری ندارد با رسیدن هر نامه اداری مشکوک است که دولت میخواهد به مقامش اساعه ادب کند و او را بخرد.
در دوره پهلوی دوم در کوران صنعتی شدن و رشد روزافزون سبک زندگی غربی از شخص شاه گرفته تا تکنوکراتها و روشنفکران همگی نگران از دست رفتن هویت ایرانی و ارزشهای باستانی هستند و برای زنده نگه داشتن این ارزشها دست به دامن تاریخ و میراث فرهنگی میشوند: گردآوری موسیقی فولکلور، لالاییها، متون کهن و مثلها و متلها، گلهای قالی و طرحهای بومی و تعزیه و اشکال نمایشی ایرانی. همه را بیرون میکشند و خواستار خوانش و پژوهشی نو در این میراث فرهنگیاند.
در کتاب دورانی به تصویر کشیده میشود که دولتمردان، روشنفکران و هنرمندان مشغول پهن کردن بستر فکری خود هستند. نمایندگان در صحن مجلس در جستجوی انسانسازیاند و میخواهند که یکبار برای همیشه تکلیف «مسئله فرهنگ» را روشن کنند. هنرمندان و شاعران گروهی به دنبال انقلاب ادبی و انقطاع از گذشته و در انداختن طرحی سراسر نواند و گروهی دیگر به سنت و ریشه های شرقی رجعت میکنند. منتقدان سینما درگیر تربیت همهجانبه مخاطب اصیلاند. برخی روشنفکران با حمایت از جنبشهای هنری در پی انقلاب سیاسی هستند. سیاستمداران در انتظار ظهور چهره های نو و استعدادهای تازه نفساند. دغدغه دولت و روشنفکران اوقات فراغت مردم است و در پی همگانی کردن و در دسترس گذاشتن فرهنگ برای عموم مردماند. کتاب تاریخ تکوین فرهنگسازی و پرداختِ هویت در دوران پهلوی را با شواهد و مستندات نشان میدهد و با شرح دقیق و جزءنگر نهادسازیها و انشعابات فکری و حتی وسواس در انتخاب کلماتی که وجوه مختلف فرهنگ را تعریف میکنند، نوعی ذکر مصیبت اهالی فرهنگ و دولتمردان است.
اما با وجود سعی و تلاش بسیار برای دسترس کردن فرهنگ برای عموم، نکتهای که از نظر خواننده دور نمیماند این است که تربیت و پرورش و سیاستگذاریهای فرهنگی به چه کسانی تعلق میگرفت و به چه کسانی نه؟ به بیان دیگر آیا سهم برابری در دسترسی به آموزش و پرورش ذوق به همه وجود داشت؟ ناگفته پیداست که کسانی از دایره تربیت ذوق بیرون میماندند. سیاستگذاریهای فرهنگی فقط به کار کسانی میآمد که امکان تربیت ذوق و سلیقه را داشتند و از جانب آنها مورد پذیرش واقع میشد نه مردم عامی که سرگرمیشان تئاترهای لالهزاری و آتراکسیون و فیلمفارسی بود و شبها در کافهها و شهر نو و سالنهای تاریک روزگار میگذراندند. اینها نیازی به هنر فاخر و والا نداشتند اما دولت با دید متفرعن مصلحت را در این میدید که همان سرگرمی را هم از آنان بگیرد. در سایهی شناخت مصرف تولیدات فرهنگی و نابرابری در تربیت و پرورش ذوق میتوان به درکی از مردم حاشیه رسید و انگیزه کسانی را که از این خدمات منتفع نمیشدند، در پیوستن به صفوف انقلابیون فهمید.
با وجود سیاستگذاریهای آمرانه و نگاه از بالا، سعی و تلاش دولتمردان و روشنفکران پهلوی تماما بیدستاورد نبود. در حالیکه نویسنده در مقدمه از دلبستگی خود به ذوق پرورش نیافته میگوید، توضیح دقیقی نمیدهد که این دلبستگی دقیقا به کدام ویژگی ذوق عامه است که مورد هجمه سیاستگذاران قرار گرفت. اگر منظور کلیت ذوق عامه و فیلمفارسی و تئاتر و موزیک لالهزاری است، در طول خواندن کتاب با سیاستگذاران و اهل فرهنگ دچار همدلی میشویم که میبایست برای اعتلای ذوق و سلیقه مردم کاری میکردند تا فرق حاصل شود بین لذت ساندویچ خوردن در سینما و لذت تماشای فیلم. اما اگر دلبستگی به حد اعلایی از ذوق عامه و نوابغی مثل سعدی افشار و عباس نعلبندیان است باید گفت اصلا دلیل کشف و شناخته شدن اینها سیاست های فرهنگیِ در جستجوی استعدادهای نوظهور بود. چه بسا اگر دولت به سراغ سعدی افشار نمیرفت مثل امروز مشهور و شناخته شده نبود. البته سعدی افشار فارغ از اینکه توسط دولت کشف می شد یا نه در محیط پیرامون زندگی خود به هنرش مشغول بود و شناخته شده، اما کسی مثل نعلبندیان بدون حمایت دولت حتی امکان بروز نداشت.
بر خلاف ادعای نویسنده که معتقد است نعلبندیان «هیچ بهرهای از برنامه نوسازی نبرده اما برنامه نوسازی به نحو شکوهمندی از او بهرهکشی میکند»، میدانیم که اتفاقا همین برنامه نوسازی به او امکان دیده شدن میدهد. برنامه پیشرفت نامتوازن که زمانی حق تحصیل را از او دریغ کرده بود، بعدها زمینه کشفاش را با برگزاری جشن هنر شیراز فراهم کرد. اگر اولین نمایشنامه نعلبندیان، پژوهشی ژرف و سترگ و نو در سنگوارههای دوره بیست و پنجم زمانشناسی، یا چهاردهم، بیستم و غیره… فرقی نمیکند، در مسابقه جشن هنر شیراز کشف نمیشد، او چطور میتوانست راهش را از دکهی روزنامهفروشی پدرش تا مدیریت داخلی کارگاه نمایش باز کند؟
در آثار نعلبندیان تعارض با دین و مردم پیرامونش مشهود است. نمایشنامههای او امکان نمایش و پذیرفته شدن در محیط اطراف زندگیاش را نداشت. به فضای تازهای نیاز بود تا پذیرای ایدههایش باشد و دولت زمینه را فراهم کرد. به نظر میرسد هدف دم و دستگاه دولت از کشف او نه بهرهکشی، که کشف استعداد و پر و بال دادن به تواناییهای او بود اما حساب این را نکرده بودند که ذاتِ پرت شدن از دکه روزنامهفروشی به قلب تئاتری روز مملکت که دو اسبه در حال فرنگیمآب شدن است و اشخاص همه در حال تجربه سبکهای جدید زندگی آزاد هستند چه بر سرِ آدم بکر و ناآشنا با قواعد میدان هنری میآورد.
از سویی دیگر به نظر نمیرسد هنر این دو که برآمده از ذوق عامه و پرورش نیافته است، توان تولید نظام فکری و اندیشه منسجم داشته باشد. ماحصل کارهای سعدی افشار حفظ گنجینه سنت است و نمایشنامههای نعلبندیان با اینکه رگههایی از نبوغ را نشان میدهند، در نهایت داستانهایی پریشان و عصیانگر و یا به قول نویسنده کلاژگونهاند. خصلت خودآموختگی این دو سر سازگاری با ذوب شدن در جریان اصلی هنر یا محیط تحصیلکرده و پرورش یافته نداشت. البته این اتفاقی است که نه تنها برای نعلبندیان و سعدی افشار افتاد که بعد از انقلاب بر سر محسن مخملباف هم آمد.
برخلاف خطاها و عدم درک مدیران فرهنگی در پروسه کشف و حمایت از هنرمندانی چون نعلبندیان و افشار که منجر به برهمزدنِ طبیعت خودرو و خودآموخته آنها شد، رجوع هنرمندان برخوردار از مواهب نوسازی به ذوق عامه و استفاده از نکات خلاقه هنر آنها میتوانست سویههایی ناشناخته از زندگی طبقات پایین، شیوه زندگی و تفکر و علاقمندیهای آنان را بازنمایی کند. کاری که برخی هنرمندان در آن کوشیدند. از نمایش تختحوضی گرفته تا تعمق در حزن صدای سوسن و استفاده از خط ایرانی در هنرهای تجسمی و یا آوردن بازیها و سرگرمیهای قهوهخانهای مثل قاپاندازی به روی صحنه تئاتر. در بسیاری مواقع این رجوع سطحی و دمِ دستی بود و از یک کلاژ اگزوتیک که سعی میکرد تکه پارههای فرهنگی در معرض هجوم را به هم بچسباند، فراتر نمیرفت اما در مواردی هم میتوانست بر گسستی که در جامعه پدید آمده بود فائق آید و خاص و عام را با هم مخاطب خود قرار دهد.
در فصل آخر به استقبال ویژه از نمایشهای بیژن مفید و دو نمایش اسماعیل خلج در کارگاه نمایش اشارهای گذرا میشود که جای تامل دارد. بیژن مفید از خانوادهای میآمد که پدرش نقال بود و همیشه نقش رستم را بازی میکرد و نام همه فرزندانش از شاهنامه بود. مفید با این پیشینه خانوادگی و شناخت عمیق از نقالی و شعر و موسیقی و آشنایی با تئاتر روز جهان نمایشهایی ساخت که از پرمخاطبترین ها بود. جان نثار– که بر اساس نمایش روحوضی ساخته شد و سالها اجرایش ممنوع بود و فقط برای اعضای کارگاه اجرا میشد- و بعدتر شهر قصه که در شهرهای مختلف اجرا شد، مورد استقبال و توجه مخاطبان از هر طیف و دستهای قرار گرفتند.
مورد دیگر دو نمایش حالت چطوره مش رحیم؟ و گلدونه خانم اسماعیل خلج بودند که در کارگاه نمایش اجرا میشد و از پرفروشترین آثار کارگاه بودند. نویسنده با بیانصافی در بهترین حالت آثار خلج را فیلمفارسی فاخر توصیف میکند. گروه کوچه به سرپرستی اسماعیل خلج یکی از پنج گروه فعال در کارگاه نمایش بود که حال و هوای آشنای زندگی روزمره ایرانی را به تصویر میکشید و آثارش آسانفهمتر از دیگر گروهها بود و مخاطب عام هم میتوانست با شخصیتهای ساده آنها ارتباط برقرار کند. نمایشنامههای خلج حکایت مردمان حاشیه است. قاپاندازان، پرندهبازان، دستفروشان با شغلهای فصلی ناپایدار، روسپیان و قوادان و مطرودانِ شهری که در یک مکان عمومی، قهوه خانه، گذر محله یا یک حیاط قدیمی به هم میرسند و گفتگو میکنند. آدمهای عاصی روزمزد بیسرانجامی که نه گذشتهای دارند و نه آیندهای و مدام به پر و پای هم میپیچند و دست آخر ممکن است دخل خودشان را بیاورند. خلج به فرم مناسبی برای روایت این شخصیتها رسیده است. روایتهایی کوتاه و تابلو تابلو درباره آدمهایی که زندگی یکنواخت و فلاکت بارشان اصلا نمیتواند بار یک درام را متحمل شود. وضعیتی پرملال و تمام نشدنی که نه پیش میرود و نه تمام میشود. از قضا کاراکترهای خلج همان بیرونماندگان از دایره سیاستهای فرهنگی و تربیتی را تداعی میکنند. همان مخاطبان تئاترهای لالهزار و آتراکسیون و فیلمفارسی و شهر نو و کافههایش که آشنایی با قواعد و اصول هنری ندارند و با کمی دقت سیمای مردم انقلابی در آنها قابل تشخیص است.
جالب است که این آدمهای آشنا با داستانهای پیش پا افتاده پرمخاطبترین نمایشهای کارگاه نمایش بودند. کارگاه نمایشی که همواره یکی از مصادیق تندرویهای فرهنگی و دمنده در آتش انقلاب شمرده میشد و سمبل بورژوازی بود. در فضایی که کسی مثل اکبر رادی مخاطب کارگاه نمایش بودن را نشانه بیخبری و بیدردی میداند و در نمایشنامه لبخند باشکوه آقای گیل کسی به دختر آلامد طعنه میزند که «شب هم قرار است برود کارگاه نمایش تئاتر ببیند!» و این در نظرش مصداق ولنگاری و بیمسئولیتی است. نمایشهای خلج تصویری از ملال مردم حاشیه را پیشآگهی میداد. ممکن است آثار او در رده هنر والا قرار نگیرند اما مضامین و پرداختشان بیش از فیلمفارسی یادآور فیلمهایی مثل کندو و تنگناست و یا سکانس اغذیهفروشی فیلم گزارش کیارستمی انگار برشی از نمایشنامههای خلج است. آثار مفید و خلج در کارگاه نمایش از معدود آثاری بودند که مردم از قشرهای مختلف توانستند با آنها ارتباط برقرار کنند.
کتاب در زمان مناسبی منتشر شده؛ در کوران تقدیس و پاسداشت گذشته و تصاویر کارت پستالی دهههای چهل و پنجاه. از شبکههای تلویزیونی برونمرزی گرفته تا صفحات پر فالوور اینستاگرامی تصوری برای مخاطبان ساخته شده که انگار از بهشت موعود رانده شدهاند. مخاطبان با فرستادن عکس و فیلم خانوادگی از جشن هنرها و کافهها و خانه جوانان و اردوهای رامسر و … هویت خود را به گذشته پیوند میزنند. آشنایی با سیاستگذاریهای پشت صحنه رفاه و خوشگذرانیهای اوقات فراغت که مردم هویت و سعادت خود را در پیوند با آن میبینند، روشنگر است.
در طول خواندن کتاب ناخودآگاه مقایسه موازی در جریان است که درست در همان زمانی که عدهای در گیر و دار سیاستگذاری و تصمیمگیری برای اوقات فراغت مردم بودهاند، آنهایی که با این سیاستگذاریها «سرگرم» نمیشدند چطور از حاشیه به متن آمدند و به صفوف انقلابیون پیوستند. شاهد تلاش و استیصال روشنفکران و سیاستگذارانایم و مواجهه با کسانی مثل جمشید بهنام (پایهگذار دانشکده علوم اجتماعی) که نسبت به تعارض بین شتاب در نوسازی و غربی شدن کشور کاملا آگاه بودند و تلاش کردند با همگانی کردن فعالیتهای فرهنگی به تعادل هویت ناشی از بحران نوسازی شتابزده کمک کنند. روشنفکران و متفکرینی که طوفان را قبل حس کرده بودند اما پیشآگاهی از بحران نتوانست از وقوعش جلوگیری کند و طومار سیاستگذاریهای فرهنگی نیز در هم پیچیده شد. البته فرهنگ دیرپا است و تاثیر سیاستگذاریهای فرهنگی پهلوی دوم حداقل از نظر پایهگذاری بنیانهای فرهنگی تا دهههای شصت و هفتاد هویداست. تولید شاخصترین فیلمهای کانون پرورش فکری در دهه شصت، آثار موزیسینهای آموزشدیده دوران پهلوی در زمان جنگ و بعدتر و یا تربیت بهترین بازیگران ایران در کارگاه نمایش چنانکه تا همین امروز از حضورشان بهرهمندیم، شاهدی بر این مدعاست.
وجه دیگر و مهم کتاب که از جنبه تخصصی سیاستگذاری فرهنگی فراتر میرود، دریافتِ استنتاجی این نکته است که داشتن سلیقهی بهتر امری ذاتی و والا نیست؛ آنهم در دورانی که به واسطه شبکههای اجتماعی سلیقه و انتخاب سبک زندگی فرصت بیشتری برای به نمایش گذاشتن پیدا کرده و مردم بیشتر در معرض قضاوت شدن و قضاوت کردن سلیقه همدیگرند. آشنایی با پروسه سیاستگذاری و مداخله فرهنگی و دلایل حمایت از بعضی محصولات یا جریانهای هنری کمک میکند تا داشتن ذوق و سلیقه در انتخاب آنچه زیبا و غیر مبتذل و هنرمندانه است در پیوند با توان مالی و طبقاتی درک شود.
کتاب نثر تر و تازهای دارد که خواننده را سر ذوق میآورد. همانقدر که سوژه کتاب پرداختن به مسئله ذوق است در جای جای نثر به ترکیبهای بدیع و بازیگوشانه و غافلگیرکننده بر میخوریم که خود نشان از ذوق فراوان دارد.
عوض شدن رنگ نوشتهها بی دلیل و به دور از سلیقه است اما انتخاب عکسها دقیق است و به درک فضاها کمک میکند. نمونهتریناش عکس جشن هنر شیراز که در میان حضور مفخم و معتمد به نفس و صاحبجایگاه آربی اوانسیان، داوود رشیدی و فرخ غفاری چهره و نگاه مضطرب و نامطمئن نعلبندیان توصیف دقیقی است از ساختاری که نمیتوانست پذیرنده هنرمندی برخاسته از توده مردم باشد.
چه نقد درست و کاملی سپاس