خیزش طبقه خشمگین
آصف بیات در یادداشتی که در وبسایت آتلانتیک منتشر شده، به تحلیل اعتراضات اخیر ایران پرداخته است. به اعتقاد بیات آنچه در روزهای اخیر در ایران رخ نمود نه بسط ساده اعتراضات روزمره و نه مقدمهای بر یک انقلاب، که یک خیزش مردمی فوقالعاده بود. هسته مرکزی آن: «طبقه متوسط فرودست».
خشمی متفاوت ایران را در بر گرفته است. در ۷ دی ماه یک اعتراض کوچک خیابانی علیه گرانی در شهر مشهد، بهسرعت به حدود ۸۵ شهرستان دیگر گسترش یافت.
جمعیت در محکومیت بیکاری، معاش عاریتی و حکمرانی سرکوبگرانه شعار میداد. اندک افرادی نیز به رضا شاه متوسل شدند، شاهی که برخی به واسطه مدرنیزاسیون ایران در دهه ۱۹۳۰ معتبر میدانندش.
در همین خلال، ترامپ و نتانیاهو به سلطنتطلبان و مجاهدین مخالف نظام پیوستند تا «از مردم ایران حمایت کنند». اما در ویدئویی میشد یک معترض نقابدار را دید که ضمن فراخواندن هموطنانش به پیوستن به اعتراضات، پیغامی هم برای آن دو متحد بیگانه داشت: «برید به جهنم و دست از سر ما وردارید».
آنچه در روزهای اخیر در ایران رخ نمود نه بسط ساده اعتراضات روزمره و نه مقدمهای بر یک انقلاب، که یک خیزش مردمی فوقالعاده بود. هسته مرکزی آن: «طبقه متوسط فرودست».برخورد پلیسی با معترضان و شبکههای اجتماعی به ناآرامیها پایان داد؛ ناآرامیهایی که ۲۵ کشته و ۳۷۰۰ بازداشتی برجای گذاشت.
چنین خروشی را چگونه میتوانیم توضیح دهیم؟ در میان نظرات بیشمار، دو توضیح فراگیر برجسته است. نخست دیدگاهی که این ناآرامیها را پیشدرآمدی بر یک انقلاب میداند. دیدگاه دیگر آن را نمونهای از چگونگی بیان دغدغههای اجتماعی ایرانیان میداند. با اینهمه، واقعیت طور دیگری به نظر میرسد.
آنچه در روزهای اخیر در ایران رخ نمود نه بسط ساده اعتراضات روزمره و نه مقدمهای بر یک انقلاب، که یک خیزش مردمی فوقالعاده بود. هسته مرکزی آن: «طبقه متوسط فرودست»؛ این طبقه برآشفته، محصول دورهای نولیبرال است که در آن رفاه مردم به امان خدایان بازار رها شد. با گشایشِ اقتصاد ایران، این طبقه از فرصتهای آموزشی بهره برد، اما در بازار کار ناکام مانده بود؛ انتظارات آنها بالا است، اما معیشت آنها متزلزلتر از قبل است. این طبقه بیتوهم و بیقرار با وضعیتی متمایز از طبقه متوسط و فرودستان، مقامات لاقید را در نگرانی عمیقی فرو برده است.
در ایران اعتراضات خیابانی کارگران و محرومان شهری کمشمار نیست. از سالهای دهه ۱۳۷۰ کارگران بر سر پرداخت دستمزدها، مزایا، تعلیق از کار، اتحادیههای مستقل و اثرات آزادسازی اقتصادی در حال اعتراض بودهاند؛ سیاستی که نیروی کار را متفرق، غیررسمی و آسیبپذیرتر کرده است.
امروز، ۸۰ درصد از کل کارگران ایران تحت قراردادهای موقتی بدون امنیت شغلی به سر میبرند. بنابر مطالعه کیوان هریس و زپ کالب در دانشگاه کالیفرنیا در سال ۲۰۱۵ حدود ۴۰۰ اعتراض کارگری و در سال ۲۰۱۶ قریب به ۳۵۰ تجمع رخ داده است.
همزمان با اینکه حکومت شبکه محدودکنندهاش را بر سر «پیشروی آرام» و غیررسمی میگستراند، فرودستان غضب جمعیشان را به خیابانها میآورند. چنین اعتراضاتی، تا حدی، واکنش جمعی طبقات فرودستتر را تجسم میبخشد؛ علیه آنچه از طریق پیشروی آرام قابل دستیابی نیست.آنگونه که زهرا آیتاللهی محقق حوزه کارگری میگوید، در سال خورشیدی جاری ایران شاهد حدود ۹۰۰ اعتراض بوده است. در ناآرامیهای اخیر، پنج سازمان کارگری با صدور بیانیهای خواستار «پایان دادن به فقر و فلاکت» شدند و دولت را به تقبل اصلاحاتی به نفع کارگران تشویق کردند. نیروهای کارگری سازمانیافته بهوضوح از این اعتراضات حمایت کردند، اما گستره درگیری عملی آنها نامعلوم است.
اما این روزها تودههای متکثر ایران حتی بیش از نیروهای کارگری سازمانیافته، به شکلی روزمره رویاروی مقامات میایستند. بنابر آمار جمعیت رهپویان انقلاب اسلامی، گروهی محافظهکار و نزدیک به محمود احمدینژاد، از ابتدای سال جاری خورشیدی تاکنون حدود ۱۷۰۰ اعتراض با موضوعات اقتصادی و نظایر آن گزارش شده است.
شهرها صحنه نبردهای هرروزه میان دستفروشان خیابانی متخطی و نیروهای پلیس هستند؛ موتورسواران معیشتی، بیاعتنا (به مقررات) مسافران و کالاها را در سطح شهر جابهجا میکنند. بازنشستگان بر سر حقوق بازنشستگی خود دست به اعتراض میزنند، مالباختگان برای پساندازهای از دسترفتهشان، کشاورزان بر سر وضعیت مشقتبار محصولات و زمینهایشان، و صدای عموم مردم هم درباره آلودگی مزمن (هوا) و کمبود آب در آمده است.
همزمان با اینکه حکومت شبکه محدودکنندهاش را بر سر «پیشروی آرام» و غیررسمی- همچون ساخت خانههای فاقد مجوز، طفره رفتن از پرداخت قبضهای آب و برق و گاز، یا کسب و کارهای خیابانی- میگستراند، فرودستان غضب جمعیشان را به خیابانها میآورند. چنین اعتراضاتی، تا حدی، واکنش جمعی طبقات فرودستتر را تجسم میبخشد؛ علیه آنچه از طریق پیشروی آرام قابل دستیابی نیست.
این نارضایتی هرروزه، سوخترسان اعتراضات اخیر بود. اما ناآرامیها از چنین نارضایتیهایی بسیار فراتر رفت- اعتراضات ناگهان به هم گره خوردند، به سراسر کشور گسترش یافتند، زبان سیاسی صریحی به خود گرفتند، درگیر خشونت شدند و تحت رهبری جوانان خشمگین ۲۰ تا ۳۰ ساله درآمدند. بهعنوان اعضای طبقه متوسط فرودست، آنها خطر بزرگِ آمدن به خیابان برای شعار دادن، سازماندهی و هماهنگ شدن را به جان خریدند. اعتراضات مثل همیشه نبودند، بلکه به خیزشی فوقالعاده در گستره ملی میمانست.
اما با در نظر گرفتن اینکه جمهوری اسلامی از دو خیزش شدید دیگر به سلامت عبور کرده، چگونه میتوان از فوقالعاده بودن چنین خروشی سخن گفت؟
نخستین خیزش که اوایل دهه ۱۳۷۰ رخ داد، شامل یک سری اعتراضات مردمی بود که شهرهای تهران، شیراز، اراک، مشهد، قزوین، تبریز و خرمآباد را درهم نوردید. اغلب این رویدادها دربرگیرنده ساکنان غیرقانونی شهری بود که نگران تخریب اجتماعاتشان بهدست مقامات شهرداری بودند.
ناآرامیهای اخیر، نه در مخالفتهای فرودستان سنتی ریشه دارد و نه در طبقات متوسط مدرن. وقایع اخیر، در عوض خیزش طبقه متوسط فرودست را به نمایش گذاشت؛ محصول گروهی عظیم از جوانان، فرصتهای آموزشی توسعهیافته، شهری شدن و آزادسازیهای اقتصادی وحشیانه.چشمگیرترین رویداد در منطقه حاشیهنشین کوی طلاب مشهد اتفاق افتاد، جاییکه مقامات از اعطای مجوز قانونی به دستهای از خانههای موجود سر باز زدند. وقتی پلیس تیراندازی کرد و دو تن از معترضان را کشت، جمعیت فرمانداری، کتابخانه و چندین پاسگاه پلیس را به آتش کشید؛ بنابر گزارشات، با فرا رسیدن غروب معترضان کنترل شهر را بهدست گرفتند. بهدنبال ناتوانی ارتش در سرکوب معترضان، دولت مرکزی واحدهای کمکی بسیج را از دیگر شهرها به مشهد گسیل داشت. بیش از ۳۰۰ نفر بازداشت، ۶ افسر پلیس کشته و ۴ نفر از معترضان اعدام شدند.
خیزش دوم با جنبش سبز در سال ۱۳۸۸ رخ نمود. ماشه این اعتراضات را اعتقاد به تقلب در انتخابات ریاستجمهوری کشید که به تثبیت جایگاه محمود احمدینژادِ اصولگرا علیه رقیب اصلاحطلبش یعنی میرحسین موسوی انجامید؛ اما این اعتراضات از شوقی دیرپا برای زندگیای رها از کنترل هر روزه، فساد و حاکمیت اقتدارطلب جان میگرفت.
برای هفتهها پس از اعلام نتیجه انتخابات، سیاست خیابانی تبدیل به تجلی عمده (اعتراضات) شد. راهپیمایی تاریخی سکوت که در ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ در تهران برگزار شد و نبردهای خیابانی متعاقب آن، قدرت مستقر محافظهکار را سراسیمه کرد و واکنش سریع سپاه پاسداران در بهدست گرفتن کنترل کامل پایتخت برای دو ماه را بهدنبال داشت. تا پایان سال، ۱۰ هزار نفر بازداشت و ۷۰ نفر کشته شدند. رسانههای اصلاحطلب تعطیل شدند و ارتباطات آزاد در شهر در عمل به حال تعلیق درآمد.
چه کسی این جنبشها را رهبری کرد؟ خیزش دهه ۱۳۷۰ به فرودستان سنتی ایران تعلق داشت- تا حد زیادی مهاجران روستایی عامیِ درگیر در منازعات محلی، که مناقشاتشان بر سر مسکن و تسهیلات شهری را تجلی میبخشیدند. در مقابل، جنبش سبز و رهبری اصلاحطلب آن بهشکل برجسته از طبقات متوسط شهری تهران و برخی شهرهای بزرگ نشات میگرفت. دغدغه این افراد، آزادیهای سیاسی و مدنی بود.
ناآرامیهای اخیر، در مقابل، نه در مخالفتهای فرودستان سنتی ریشه دارد و نه در طبقات متوسط مدرن: بنابر اعلام وزارت کشور، بیش از ۹۰ درصد بازداشتشدگان بهطور متوسط زیر ۲۵ سال سن دارند و احتمالا تحصیلکردهاند. وقایع اخیر، در عوض خیزش طبقه متوسط فرودست را به نمایش گذاشت؛ محصول گروهی عظیم از جوانان، فرصتهای آموزشی توسعهیافته، شهری شدن و آزادسازیهای اقتصادی وحشیانه.
چیزی متناقضنما درباره این طبقه وجود دارد. آنها دارای مدارج دانشگاهی هستند، از شبکههای اجتماعی به خوبی سر در میآورند، از اوضاع جهان شناخت دارند، و رویای یک زندگی طبقه متوسطی را در سر میپرورانند. اما محرومیت اقتصادی آنها را به سمت زندگی فرودستان سنتی در محلات فقیرنشین حاشیه شهر و سکونتگاههای غیرقانونی، و زیست متکی بر حمایت خانواده و مشاغل دون پایه و تا حد زیادی عاریتی- مثل راننده تاکسی، میوهفروشی، فروشندگی خیابانی یا شاگرد مغازه سوق داده است.
این طبقهایست که دنیای فقر و محرومیت، دنیای زاغهنشینها و کار موقتی، دنیای بدهی و زندگی عاریهای، را به دنیای دانشگاه، مصرف و اینترنت- یعنی به حیاتی جهانی- پیوند میزند. اعضای این طبقه بهشدت از آنچه در جهان در دسترس و دردمندانه از آن محرومند، آگاهند.یک فرد متعلق به طبقه متوسط فرودست مدام در مراکز شهر در رفت و آمد است، اما در پیرامون شهر زندگی میکند. مشتاق پوشیدن کفش نایک است، اما به ناچار با نمونه تقلبی ارزانقیمت آن کنار میآید. آرزوی کار یا گذران تعطیلات در خارج را در سر میپروراند، اما حس میکند که در دام بیپولی و سختگیریهای کنترل مرزی گرفتار آمده است. این طبقهایست که دنیای فقر و محرومیت، دنیای زاغهنشینها و کار موقتی، دنیای بدهی و زندگی عاریهای، را به دنیای دانشگاه، مصرف و اینترنت- یعنی به حیاتی جهانی- پیوند میزند. اعضای این طبقه بهشدت از آنچه در جهان در دسترس و دردمندانه از آن محرومند، آگاهند. تصور بر این است که زندگی عاریتی و برزخی آنها شرایطی موقتی است، اما در واقعیت همیشگی میشود. نه کاملا احساس جوانی میکنند و نه احساس بلوغ، و سرشار از خشم عمیق اخلاقی، این طبقه تبدیل به بازیگری کلیدی در سیاست رادیکال میشود.
سرمنشاء این گروه به سالهای دهه ۱۳۶۰ برمیگردد، زمانیکه نرخ بالای باروری در ایران یکی از بزرگترین جمعیتهای جوان جهان را بهوجود آورد. در همان زمان، سواد در حال رشد بود. تا پایان دهه ۹۰ میلادی، جمعیت دانشآموزی ۲۶۶ درصد افزایش یافت و به ۲۰ میلیون نفر رسید، یعنی یک سوم کل جمعیت کشور. ماه ژوئن ۲۰۱۴ تعداد دانشجویان در ایران چهار و نیم میلیون نفر بوده است- که افزایشی ۲۵ برابری نسبت به زمان انقلاب را نشان میدهد. در اوایل قرن بیست و یکم، یک پنجم خانوارها یک دانشجو یا فارغالتحصیل دانشگاهی بیرون داده بودند. رشد دانشگاه خصوصی آزاد اسلامی و گسترش آموزش از راه دور به شهرستانها باعث پدید آمدن فارغالتحصیلان دانشگاهی در تقریبا هر روستایی شد.
تحصیلات در عین حال که موجب افزایش انتظارات شد، اما در تامین تحرک اقتصادی- دستکم برای دو و نیم میلیون دانشآموخته دانشگاهی که در حال حاضر هم بیکار هستند- بی ثمر ماند. بنابر یکی از گزارشهای مجلس، در مجموع ۳۵ درصد جوانان دارای تحصیلات بیکارند. این افراد باید این رویا را به خاک بسپارند که روزی صاحب خانهای طبقهمتوسطی میشوند؛ رویایی که برای دستیابی به آن باید یکسوم درآمد ماهیانه خود را طی ۹۶ سال پسانداز کنند. در عوض و بر اساس مطالعه سال ۲۰۱۴ وزارت راه و شهرسازی در ۱۴ شهر ایران، بسیاری از آنها در سکونتگاههای غیررسمی زندگی میکنند، که حالا محل زندگی بیش از ۲۰ درصد از ساکنان شهرهای ایران است.
با پول اندک و مسکن مفلسانه، برنامهریزیها برای ازدواج رنگ باخته یا به حال تعلیق درآمده است- یکی از دلایل اینکه چهار میلیون دانشآموخته دانشگاهی در سن سنتی ازدواج کماکان مجردند. با وجود اینکه در ایران خانوادهها معمولا به اعضای نیازمندشان یاری میرسانند، شرم از وابستگی و حس فراگیر سکون این جوانان بالغ را بهشدت خشمگین کرده است. با شکست اقتصاد در ایجاد شغل برای آنها و ناتوانی دولت در حمایت از آنان، به نظر میرسید این جوانان بیقرار آمادهاند که خیزش را جرقه بزنند. این جرقه با اعتراضات مشهد زده شد.
چه کسی سخنگوی این مردمان محروم است؟ در دیگر زمانها و در دیگر کشورها- همچون مصر دهه ۹۰ میلادی- بخشهایی از این طبقه پیش از توسل به سیاست خیابانیِ قبل و در حین بهار عربی، به سمت جنبشهای اسلامگرا و ملیگرا چرخیدند. در تونس به نظر میرسید که اتحادیه کارگری سراسری تونس با موضع چپ میانه به آنها صدا داد، اگر دولت اسلامی پیشتر آنها را نفریفته بود.
آیا خیزش اخیر در ایران پیشدرآمدی بر یک انقلاب است؟ به نظر میرسد شاخصهایی معین مانند اعتراضات در گستره ملی، خواست تغییر حکومت، چنددستگی در میان نخبگان و حمایت بینالمللی- بر چنین چیزی دلالت دارند. اما چنین خوانشی میتواند نادرست باشد.اما در ایران آنها هیچ نمایندهای نداشتهاند- نه اسلامگراها که کاملا گرفتار ساختن اجتماعی ایدئولوژیکند و نه اصلاحطلبان که دغدغه «توسعه سیاسی» و پروژهای پسااسلامگرا دارند، و نه چپگرایان که عمدتا از صفحه پاک شدهاند. این طبقه مجبور است خود را در خیابانها نمایندگی کند، همانطور که در خیزش اخیر دیدیم و شنیدیم. پویاییهای خیزش آنها یادآور شورشهای تونس در دسامبر ۲۰۱۰ بود که در آن طبقه متوسط فرودست نقشی کلیدی بازی کرد.
آیا خیزش اخیر در ایران پیشدرآمدی بر یک انقلاب است؟ به نظر میرسد شاخصهایی معین مانند اعتراضات در گستره ملی، خواست تغییر حکومت، چنددستگی در میان نخبگان و حمایت بینالمللی- بر چنین چیزی دلالت دارند. اما چنین خوانشی میتواند نادرست باشد.
نخست آنکه حمایت بینالمللی از تغییر حکومت یا دعوت به اعمال خشونتآمیز- در مرحله کنونی- معترضان را به مثابه پادوهای قدرتهای خارجی بیاعتبار خواهد ساخت. ثانیا، در حالیکه اعتراضات بهشکل گسترده به سراسر کشور سرایت کرد، تعداد واقعی مشارکتکنندگان در آن در مقایسه با جنبش سبز محدود بود. در حالیکه شهروندان معمولی فراوانی در خیابانها تجمع کردند، اما آنها عمدتا تماشاگر رخدادهای در حال وقوع بودند؛ به نظر میرسید که آنها نسبت به وقایع در جریان اطمینان ندارند، و میترسیدند که کشورشان به سوریهای دیگر تبدیل شود. ثالثا، نخبگان حاکم در ایران در حالیکه دچار چنددستگی هستند و میخواهند یکدیگر را بر سر بروز اعتراضات شماتت کنند، اما در حفظ پایههای نظام حاکم کاملا متحدند.
نهایتا و مهمتر از همه، این خیزش تاکنون در ایجاد ائتلافی فراگیر میان نیروهای سیاسی و طبقاتی ناکام بوده است- همان نقصانی که موجب فرسایش جنبش سبز شد که طبقات فرودست و کارگری را دربر نگرفت.
خیزش اخیر ایران به مردمانی تعلق دارد که از حقوقشان محروم شدهاند و طبقات متوسط ثروتمند تا حد زیادی از آن غایبند. جریان اصلاحطلب- نیروی سیاسی مهم طبقه متوسط- خود را از اعتراضات اخیر دور نگه داشته است. سیاستمداران و روشنفکران اصلاحطلب به صراحت با این خیزش مخالفت کردهاند، گرچه با ناراضیان ابراز همدردی کردهاند.
متفکران برجسته اصلاحطلب، مثل عباس عبدی و صادق زیباکلام، صریحا علیه ناآرامیهای بیثباتکننده سخن گفتهاند. ورای توسل به سناریوی سوریهایشدن، اصلاحطلبان ایده انقلاب را نیز از اساس رد میکنند. آنها سرسختانه به مفهوم اصلاح معتقدند، حتی اگر تلاشهای عملی بهراستی ارزشمندشان با مقاومت سرسختانه قدرت مستقر اصولگرا- یعنی نهادهای غیر انتخابی اما قدرتمند جمهوری اسلامی- خنثی شود. نکته آنجاست که یک جنبش انقلابی بدون ائتلافی میان نیروهای سیاسی و طبقاتی، فرودستان کارگر و طبقات متوسط، تا حد زیادی نامحتمل است.
به فرض آنکه اعتراضات پراکنده دوباره جانی بگیرد، آیا فرودستان، نیروهای سیاسی و طبقات متوسط را تحت ائتلافی خواهد آورد که موجب خروشی انقلابی شود؟در لحظه کنونی، خیزش و هر انگارهای از انقلابی در شرف وقوع پایان یافته است. اما نارضایتیهای بنیادین پابرجا است. در صورتیکه مقامات وضع موجود را ادامه دهند، «طبقه خشمگین» احتمالا دیر یا زود با ضربتی متقابل باز خواهد گشت. هیچکس نمیداند در آن لحظه چه رخ خواهد داد. سیاست ایرانیان به پیشبینیناپذیری شهره است – چیزی مثل انقلاب حتی از آن هم پیشبینیناپذیرتر است.
به فرض آنکه اعتراضات پراکنده دوباره جانی بگیرد، آیا فرودستان، نیروهای سیاسی و طبقات متوسط را تحت ائتلافی خواهد آورد که موجب خروشی انقلابی شود؟ حتی اگر قیامی ملی به بار بنشیند، ممکن است به بهار عربی دیگری منتج شود- که تغییری اندک در قدرت دولتی به همراه آورد- مگر آنکه جنبش انقلابی سازمانی قدرتمند، نگرشی استراتژیک، برنامهای پیشرو و رهبری توانا را پرورش دهد که الهامبخش این باور در مردم باشند که آیندهای دیگر واقعا ممکن است. و گشودگی آینده در هر حال پیش روی ماست.
مطلب تحلیلی مبتنی بر اخبار رسمی و تائید شده است. تفاوت اساسی با تحلیل های آبستره ای برخی عناصر اپوزسیون دارد. تحلیل مبتنی بر واقعیت است و نه تازتاب دهنده آرزوهای نویسنده. اینکه اعتراضات یا خروش و یا ناآرامی های دهه دوم دی ۹۶ ایران چگونگی بیان دغدغه های بخشی از مردم ایران است باوزپذیر تر است تا اینکه آنرا درآمدی بر انقلاب تصور نمود. هسته مرکزی اعتراضات را مالباختگان، کارگران واحدهای نیمه تعطیل و اعتراض به نپرداختن حقوق معوقه کارگران بود. اعتراضات بار و جنبه اقتصادی داشت و از حاکمیت مطالبه می خواست و از حاکمیت عبور نمی کرد.
اینکه احتمال سناریوی سوریزاسیون یا سوریه ای شدن ایران چقدر است مشخص نیست ولی شرائط داخلی به نفع این تاکتیک نیست و روحیه بیگانه ستیزی ایرانی نیز سدی در برابر این امر می باشد. یعنی معتقدین به سوریه ای شدن ایران و تشویق ترامپ در حمله به ایران آب در هاون کوبیدن است.
امروز تنها اصلاحطلبان نیستند که ایده انقلاب را رد میکنند. برخی جریانات از جمله چپ دمکرات، جمهوریخواهان ملی، ملی مذهبی ها هم د کنار اصلاح طلبان امید به اصلاحات هرچند بطئی دارند؛ چون گفتمان انقلاب کارآمدی ندارد و باید در راستای گفتمان اصلاحات کوشید. حتی مقاومت سرسختانه قدرت مستقر یا اصولگراها شکننده بوده و در برابر مطالبات غیرساختارشکنانه مردم نرمش و انعطاف به خرج خواهند داد. این نکته که یک جنبش انقلابی بدون ائتلافی میان نیروهای سیاسی و طبقاتی، فرودستان کارگر و طبقات متوسط، تا حد زیادی نامحتمل است. درست است اساسا امکان ائتلاف بین معترضین و طبقه متوسط وجود ندارد زیرا طبقه متوسط مستقر در دو بخش اصلاح طلب و اصولگرا به تدبیر آنها امید دارند. چنانچه اصلاح طلبان طبقه متوسط حسن روحانی را نماینده خود می دانند. ولی معترضین نیز نماینده ای خواهند یافت اینکه اصولگرایان و یا اعتدالگراها- مجموعا حاکمیت – بتوانند نماینده آنها شود به درایت و برخورد بهنگام آنها بستگی دارد.
مقاله جالبی بود ܂
نوشته اید در لحظه کنونی، خیزش و هر انگارهای از انقلابی در شرف وقوع پایان یافته است خیر این تحلیل غلط وناشی ازعدم شناخت درست از قوانین جامعه هست تا تضاد اصلی یعنی حکومت غاصب ارتجاع هست قیام سرباز ایستادن ندارد چه دوست داشته باشی چه نداشته باشی
دقیقترین تحلیلی که میشد از وضع موجود داشت. ممنون بابت ترجمه روان