کارگران چندین شرکت پیمانکاری در مراکز نفتی ایران از جمله عسلویه، کنگان، اصفهان و ماهشهر اعتصاب کردهاند. این جمعیت اعتصابکننده کمپینی با عنوان «کمپین بیست-ده» تشکیل داده و خواستار افزایش دستمزدها، کاهش روزهای کاری از ۲۴ روز به ۲۰ روز، پرداخت به موقع دستمزدها از سوی پیمانکاران، لغو پیمانکاریها، رسیدگی به وضعیت خوابگاهها و سرویسهای حمل و نقل، رعایت بهداشت و ایمنی کار، بهبود کیفیت غذای کارگران و دیگر مطالبات خود شدند. در ادامه روایت اول شخص یکی از این کارگران اعتصابی شاغل در عسلویه از شرایط کاری و زندگی در آنجا را میخوانیم.
جایگاه افراد با توجه به امکان و میزان دسترسی آنها به قدرت و منابع موجود، از مهمترین عوامل تعیین کنندهی اعتبار و اهمیت روایات و دغدغههای آنها است و از این رو نمیتوان روایات شخصی را مستقل از مناسبات رایج مردسالارانه بررسی کرد.
جریان روایتگری آزار جنسی علاوه بر رسواکردن آزارگران، بخشی نامرئی شده از وجود زنان را نیز به عرصه عمومی آورد و با به کلام آوردن تجربیات آزار، آن را به مسئلهای جمعی تبدیل کرد. سرنوشت جریان روایتگری مشخص نیست اما این مرئیشدن، فینفسه تغییری در آگاهی کسانی که درگیر این جریان بودهاند ایجاد کرده است.
بهدنبال عمومیشدن روایتهای آزار جنسی در شبکههای اجتماعی، متونی مرتبط با این کارزار در «میدان» منتشر شد . از جمله این متون یادداشتی از آرش سرکوهی بود که دو یادداشت به نویسندگی محسن هویدایی و فرشاد اسماعیلی را مورد نقد قرار داد. در ادامه انتشار این یادداشتها، سهیل رضانژاد و محمدرضا گردان در نقد یادداشت سرکوهی متن پیشرو را نوشتهاند و خطاهای استدلالی آن را توضیح دادند.
آیا همیشه خط بین سفید و سیاه، عمل درست و عمل اشتباه، خطی قابل تمایز است؟ در این یادداشت نویسنده از تجربهاش در رابطه با نمونهای از آزار صحبت میکند که به راحتی قابل تشخیص نیست، و برای آزاردیدهها دشواریهای دوچندان به همراه میآورند.
لیلا پاپلی یزدی شرح میدهد که چطور تجاوز/ آزار/تعرض جنسی در ایران تا حد زیادی سازماندهی شده و سیستماتیک است و آزارگران دست در دست ساختارِ سرکوب، به کاهش روند توسعه در ایران با حذف نیمی از نیروی کار، کم شدن اشتغال زنان و ناامن شدن فضای کاری یاری رساندهاند.
افرادی که مورد تعرض جنسی قرار میگیرند، اغلب بر این اساس قضاوت میشوند که سر و ته روایتشان تا چه اندازه همخوانی دارد؛ اما انسجام و همخوانی شاهراهی به سوی حقیقت نیست.
فرض کنید که کسی به خانهتان آمده و بیرون نمیرود؛ کسی که علیالظاهر شبیه دزدها نیست ولی خودش را صاحب خانه شما میداند. آیا این وضعیت واقعا در زندگی روزمره ما تکرار میشود؟