دستهای نامرئی سرکوب: تقلیل روایات آزار به مشکلات شخصی
جایگاه افراد با توجه به امکان و میزان دسترسی آنها به قدرت و منابع موجود، از مهمترین عوامل تعیین کنندهی اعتبار و اهمیت روایات و دغدغههای آنها است و از این رو نمیتوان روایات شخصی را مستقل از مناسبات رایج مردسالارانه بررسی کرد.
در طی چند دههی اخیر، موج عظیمی از مطالعات مستقل و بین رشتهای، به خصوص از سوی متفکرین و فعالان حوزههای انسانشناسی، مطالعات زنان و سیاهان در واکنش به بازنمایی علمی و عینی فرهنگ و وقایع اجتماعی صورت گرفته است. براساس یافتهها و آموزههای این مطالعات و مبارزات، درک و بازنمایی کامل «واقعیت اجتماعی»، به خصوص در مقام مشاهدهگرِ بیطرف، امکانناپذیر و سادهانگارانه است. با این حال، بسیاری از ما که همچنان به ماهیت عینی علوم اجتماعی قائلیم، به دنبال چارچوبها و فرمولهای بیطرف و از پیش تعریف شدهای هستیم که در تمامی وجوه زندگی، قابل ارجاع و استفاده باشند و به ما جواب «قطعی» و «درست» بدهند.
در همین راستا، از دغدغهمندان و منتقدان انواع و سطوح مختلف نابرابری و تبعیض انتظار میرود که مواضع سیاسی خود را «شخصی» نکنند و با نگاهی عینی و بیطرفانه (آبجکتیو) به تحلیل و نقد مسائل اجتماعی بپردازند. این در حالی است که درک و تفسیر ما از یک پدیدهی اجتماعی بر اساس عوامل متعددی از جمله طبقهی اجتماعی، هویت اجتماعی سیاسی، و پیچیدگیها و محدودیتهای زبان به طور ذاتی ناکامل، گزینشی و شخصی (سابجکتیو) است[i]. آگاهی به سابجکتیو بودن دریافت ما ازواقعیت اجتماعی مساوی با تن دادن به رویکردی نسبینگرایانه که هر تحلیلی را از معنا تهی می کند نیست، بلکه هدف اصلیاش ایجاد بستری است که در آن امکان شناخت و تشخیص گفتمان مسلط قدرت در تایید و بازتولید پیشفرضها و رویکردهایی که کارکردشان تثبیت و امتداد وضعیت موجود است، فراهم شود.
بیتردید دانش به اینکه بازنمایی هر پدیدهی اجتماعی، ناگزیر سویهای شخصی دارد در بازشناسی روایات منطقی و مقبول از روایات مردود و بیاساس ضروری است. به عبارت دیگر، جایگاه کنشگر در «ماتریس سلطه»[ii] از بنیادیترین عواملی است که تعیین کنندهی اعتبار و حقانیتِ موضع او است. در این شرایط، ما نیاز به ابزارها و استراتژیهایی داریم که زمینه را برای توانمندسازی افرادی که به صورت ساختاری کمتر شنیده شدهاند، فراهم کنند.
کَرول هنیش[iii] یکی از اولین افرادی بود که شعار «آنچه شخصی است، سیاسی است[iv]» را درسال ۱۹۶۹، در دفاع از جنبش آزادیخواهانهی زنان، مطرح کرد. این شعار در واکنش به جریانهای مردمحوری به وجود آمد که سعی در کوچک شمردن و تحقیر زنانی داشتند که «مشکلات شخصی» خود را وارد فضای عمومی میکردند. این مشکلات طیف وسیعی از مسائل جنسیتی، از جمله حق سقط جنین، عاملیت جنسی، ارزش کارخانگی و مراقبت از کودکان را در برمیگرفتند. حامیان جنبش آزادیخواهانهی زنان در دههی ۷۰ میلادی، همواره تاکید به این امر داشتند که تجارب به ظاهر شخصی زنان ستمدیده ریشه در ماهیت استبدادی نظامهای مردسالار دارند؛ در نتیجه پرداختن به این مسائل از این منظر که همسو با مقاومت در برابر ذات استبداد و نابرابری است، از بنیادیترین اشکال کنشی سیاسی است. در مقابل، کنشهایی که همسوی مناسبات مرسوم مردسالاری و سرمایهداری، ساختارهای نابرابر موجود را تایید و بازتولید میکنند، رویکردی سیاستزده و ماهیتی استبدادی دارند. به عبارتی دیگر، کنشی که در تقابل با ساختار کنونی قدرت و به مثابه نیروی مقاومتی در برابرآن قرار میگیرد، همواره سیاسی است.
برای مثال، گفتگو در مورد خشونت ساختاری، نقد و نکوهش زنستیزی و ابراز روایات شخصی آزار، که در چند ماه اخیر به صورت منسجمتری شاهدشان بودیم، نمود واضحی از کنشگری و مقاومت است. این در حالی است که همزمان میتوان ردپای سرکوب را در برخی از واکنشها و مواضع نسبت به این جریانهای مقاومتی بازشناسی کرد. در امتداد این واکنشها، میتوان به استفاده از جایگاه اجتماعی برای بیاعتبار کردن روایات افراد آزاردیده نیز اشاره کرد برای مثال، میتوان به انکاریهی ویدئویی محسن نامجو به اتهامات آزار جنسی درشهریور ۹۹ اشاره کرد، که نه تنها به دلایلی که پیشتر به آنها اشاره شد، ماهیتی سیاستزده دارد، بلکه در امتداد آزار و احیای ترومای افرادی قرار میگیرد که شجاعانه روایات شخصی خود را در مقابل تصویر محبوب یک سلبریتی قرار دادهاند. پیام آشنای نامجو، در واقع نقش مجرایی را ایفا میکند که روایت غالب مردسالار، در آن به جریان میافتد و بازتولید میشود؛ همزمان از آن قدرت میگیرد و به آن قدرت میبخشد. انکاریهی نامجو، با اینکه به لحاظ سیاق و رتوریک[v] ممکن است مولد این ایده باشد که از دل فضای شخصی درآمده، ولی درواقع نمود واضحی از حضور گفتمان مسلط قدرت در قالب واکنش شخصی است. این در حالی است که روایت فرد بزهدیده از آنجا که در مقابل روایت مسلط و مناسبات مردسالارانه قرار میگیرد، عموما امکان و مجال خروج از فضای شخصی را پیدا نمیکند؛ چرا که حتی زمانی که در فضای عمومی قرار میگیرد و تجربهاش را با عموم در میان میگذارد، باید همواره حقانیت خود را به ما ثابت کند.
بیتردید، جایگاه افراد با توجه به امکان و میزان دسترسی آنها به قدرت و منابع موجود، از مهمترین عوامل تعیین کنندهی اعتبار و اهمیت روایات و دغدغههای آنها است و از این رو نمیتوان روایات شخصی را مستقل از مناسبات رایج مردسالارانه بررسی کرد. با وجود بالا رفتن سطح آگاهی عمومی نسبت به نابرابری ساختاری، هنوز مبارزاتی که در سود بردن عدهای از وضعیت نابرابر اختلال ایجاد میکنند، به طرحِ مشکلات شخصی تقلیل داده شده و نامعتبر شمرده میشوند.
در صورتی که مطالبات ما در تقابل با ساختارهای تثبیت شدهی نابرابر مانند مناسبات سلطهجویانهی مردسالارانه، سرمایهداری و فرهنگ برتریجویانهی سفیدها قرار بگیرند، روایت ما از نابرابری و تجربهی زیستیمان، شخصی و در نتیجه بیاهمیت تلقی میشوند؛ چرا که فرد در این مختصات به جای تکیه کردن بر روایت رایج، که ریشه در تمامی آموزهها و زیرساختهای زندگی اجتماعی دارد، در مقابل آن قرار میگیرد. برای مثال، کنش سیاسی فردی که نام آزارگر جنسی خود را افشا میکند و یا اشکال متفاوت خشونت را در مراودههای روزمره، فعالانه بازشناسی و تقبیح میکند، به دعوای شخصی و «خالهزنکی» تقلیل داده میشود، چرا که این شکل از کنشگری، جهانبینی و جایگاه برخی افراد را با پرسشهای بنیادین مواجه میکند؛ افرادی که درتحلیلهای سیاسی-اجتماعی خود، قادر به بازشناسی نقش و تاثیر روابط قدرت نیستند و در مقابل این نوع کنشگریها، دچار تردید و ناامنی شده و گاه برای فرار از این مخمصه، با تکیه بر اصل برائت و امثالهم، به تئوریزه کردن واکنشهای سرکوبگرانه میپردازند.
بسیاری از افرادی که از امتیازات ساختاری برخوردارند از سرکوب زنان، افراد همجنسگرا، ترنس، اینتر و نان باینری[vi] –خواه آگاه خواه ناآگاه— سود میبرند. در فضایی که اشاره به این امر برای عدهای به معنای از دست دادن بالقوهی امتیازات ساختاریشان است جای شگفتی نیست که مقاومت و مبارزات افراد معترض به احساساتی بودن آنها تقلیل داده شود. به خصوص اگر افراد مبارز، در فضایی که برنده پیشاپیش در آن تعیین شده، برای جلب توجه ما نسبت به عادیسازی خشونت و سرکوب به تجربیات شخصی خود اشاره کنند. این در حالی است که به اشتراک گذاشتن روایات شخصی یکی از معدود راههای پیش روی بسیاری از کنشگران اجتماعی برای نقد و مقابله با نظامی است که نابرابری لازمهی حفظ و ادامهی حیاتش است.
تاکید بر ایجاد فضاهای امن برای شنیدن روایات افرادی که به صورت ساختاری از امتیازات کمتری برخوردارند، توجه ما را به سوی شاخههای درهمتنیدهی نابرابری ساختاریٍ جلب میکند و به ما کمک میکند نظامهای سلطه را مستقل و مجزا از هم نبینیم، بلکه آنها را به مثابه نظامهایی به طور متقابل برساخته شده در نظر داشته باشیم. هدف این شکل کنشگری صرفا بهبود وضعیت خویش و یا بازپس گرفتن قدرت نبوده، بلکه به دنبال شکل پویایی از بازتعریف نقشهای اجتماعی و توزیع عادلانهتر منابع و قدرت است.
البته باید در نظر داشت که در این مسیر، بازگو کردن روایات شخصی و یا مقابلهی مستقیم و روزمره با اشکال مختلف خشونت و سرکوب عموما همراه با پرداخت هزینههای عاطفی و روانی سنگینی است و میتواند یادآور و احیا کنندهی ترومای برساخته از تجربهی خشونت باشد. علاوه بر این هزینهها، فردی که وضعیت موجود را نابرابر میپندارد و به جای تن دادن یا نادیده گرفتن چنین وضعیتی، در مقابل آن واکنش نشان میدهد، در حالی که حتی کنشگری و کار عاطفی[vii] او به مثابه کار نیز به رسمیت شناخته نمیشود، عموما عصبانی، احساساتی، سختگیر و ضدحال (killjoy) نامیده میشود. این در حالی است که استفاده ازاین القاب، برای تحقیر افرادی که شجاعانه خودشان را در چنین موقعیتهای آسیبپذیری قرار میدهند، در راستای تایید و بازتولید گفتمان سرکوب قرار دارد. چه بسا کنشگران سیاسی و فعالان اجتماعی در مقابله با ساختارهای نابرابر اجتماعی، خسته، خشمگین، غمگین، سرخورده یا وحشتزده باشند. این وظیفهی اجتماعی ما است که اجازه ندهیم واکنشهای عاطفی و روانی افرادی که همواره در مواجهه با این ساختارها مورد ستم و سرکوب قرار گرفتهاند، به عنوان سلاحی بر ضد آنها استفاده شود و از خودمان بپرسیم که آیا دیدن ردپای تروما در (وا)کنشهای افراد ستمدیده، از اعتبار روایات آنها میکاهد؟ آیا امکان بازشناسی تروما به عنوان بخشی از کنش سیاسی، بدون کالایی شدن آن و رقابتی شدن فضای کنشگری، وجود دارد؟
هنگام پاسخ دادن به این پرسشها، یادآوری این امر واجب است که در طی شکلگیری بسیاری از جنبشهای زنان واقلیتها، ورود تروماهای برآمده از نابرابریهای ساختاری به صحن عمومی، برای جلب توجه به مسائلی که پیشتر کماهمیت تلقی میشدند نه تنها مهم، بلکه ضروری بوده است. به عبارتی دیگر، با در نظر گرفتن سیر تاریخی بسیاری از جنبشهای ضد مردسالاری، ابراز و بازگویی تروماها و آسیبهای حاصل از تجربیات شخصی، در شنیده شدن و جدی گرفته شدن این روایات نقشی کلیدی داشتند. با این وجود، باید در نظر گرفت که اهمیت دادن به تجارب شخصی در بستر سیاسی تبدیل به ابزاری برای محدود کردن کنشگری و مشارکت منتقدان و معترضان به نابرابری در فضای عمومی نشود. به این مفهوم که این افراد برای ورود به صحن عمومی، و نقد فرهنگ تجاوز و استثمار، ترنسهراسی، همجنسگراستیزی، و یا نژادپرستی، مجبور به استفاده از « پاسپورت تروما»[viii] و محدود کردن مواضع سیاسی خود به تجربهی شخصی شان نشوند. در شرایطی که نقد فرهنگ تجاوز تنها در رابطه با تجربهی شخصی تروما مجاز باشد، صدای کنشگر تا جایی شنیده میشود که درمقام قربانی باقی بماند. به گفتهی یاسمین ناییر[ix]، در فضایی که اعتبار و جایگاه افراد بنابر میزان ستمدیدهگی و فرودستی آنها تعیین میشود، جایگاه فرد به مواضع او پیشی میگیرد وشکل جدیدی از روابط سلسلهمراتبی و نابرابر بهوجود میآید. علاوه بر این، دراین بستر رقابتی که در آن، آگاهی سیاسی تنها در رابطه با تجربهی سرکوب و ستم حاصل میشود، جایی برای کنش سیاسی افراد، فرای ترومای شخصی آنها، باقی نمیماند.
به عبارت دیگر، در این وضعیت، افراد تا زمانی شنیده میشوند که فرودستی خود را اثبات کرده و در جایگاه قربانی باقی بمانند. همراه با هوشمندترشدن سازوکارهای کنترل و بازار، روایت غالب نیز، برای تداوم خود، به صورت نمایشی از روایات «قربانیان» استفاده میکند تا خود را موجه، منعطف و مترقی جلوه دهد؛ برای مثال همراهی بسیاری از نهادها، احزاب و شرکتها با جنبش منـهم، لزوما به معنای رویکرد ضد مرد سالارانه و برابرطلب این فضاها نیست. در بسیاری ازمواقع، این مفاهیم به مثابه برچسبهایی اعتباربخش، که لزوما با سیاستهای درونی این شرکتها همسو نیستند، استفاده و مصرف میشوند. ماهیت این رویکرد، در عرصهای نه چندان متفاوت، همانند تعهد ظاهری و متناقض شرکت آمازون به طرحهای حامی محیط زیست و حمایت از آنها، برای رسیدن به هدف غایی خود یعنی سود بیشتر است. این در حالی است که سوددهی دائمی ابرشرکتها، با در نظر گرفتن محدودیتهای منابع زمین، ماهیتا با پایداری زیست محیطی در تناقض است[x].
به همین دلیل، ایجاد فضاهایی که در درون آنها بتوان در کنار شنیدن روایات سرکوبشده، به نقد و بررسی انواع و اشکال گوناگون و درهمتنیدهی سرکوب، خشونت و نابرابری در درون ساختارهای موجود قدرت پرداخت، از اهمیت بالایی برخوردار است. در ادامه، همسو با حمایت از آزاردیدگان و قرار دادن نیازهای آنها در اولویت، میتوان از دوگانهی تقلیلگرایانهی خیر و شر عبور کرد و به نقد و بررسی ابزار مختلف سرکوب و کنترل پرداخت که خود در برگیرندهی مباحث پراهمیتی همچون خاستگاه و کارکرد نظام قضایی و زندان و یا شکلگیری و بازتعریف قوانین مجازات و دادخواهی است[xi].
در انتها، مهم است که هنگام تحلیل و نقد پدیدههای پیچیدهی اجتماعی، با دانش به اینکه بازنمایی واقعیت اجتماعی به شکل عینی امکان پذیر نیست، از نقش و تاثیر نظامهای سلسله مراتبی قدرت در شکلگیری و قدرت گرفتن جریانها و جنبشهای اجتماعی غافل نمانیم. پررنگ شدن ناگهانی جریانهای اجتماعی آزادیخواه در فضای عمومی، به معنای سابقا بیاهمیت بودن مسائل محوری آنها و یا صرفا باب روز شدن این موضوعات نیست، بلکه تاییدی بر نبود و کمبود بسترهای اجتماعی حمایتی سالمی است که در آنها میتوان امکان پرداختن به دغدغهها و روایات فرودستان و اقلیتها را فراهم کرد. چه بسا افرادی که سالها و دههها، به نقد ساختارهای سرکوبگر پرداختهاند، اما با توجه به جایگاه اجتماعیشان و ظرفیت جامعه برای رویاروی با آن مسئله در آن زمان خاص، گاه پشتیبانی نشده و به شکل جزیرههای معلقی در انزوا باقی ماندند. همچنین لازم به یادآوری است که آگاهی به این مسائل، مساوی با پذیرش بیچون و چرای افراد و جریانهای خاصی نیست، بلکه ابزاری است برای جلب توجه ما به ریشههای عمیق نابرابری ساختاری؛ برای مثال هنگام رویارویی با روایاتی که ناخوشایند و یا حتی غیر قابل باوربه نظرمیآیند. آگاهی به درهمتنیدگی این ساختارها و اتکا نکردن به فرمولهای اجتماعی از پیش تعریف شدهای که مواضع تقلیل گرایانهی ما رو توجیه و تعریف میکنند، این امکان را فراهم میکند که در جریان دریافت و تحلیل این روایات، از نظرات و قضاوتهای شخصی عبور کرده و سازوکارهای درهمتنیدهی سرکوب و ستمگری را به مشکلات شخصی افرادی، که در مقابل آنها قرار میگیرند، تقلیل ندهیم.
پینوشت:
[i] Clifford, James. 1984. “Introduction: Partial Truths.” In Writing Culture: The Poetics and Politics of Ethnography, by James Clifford and George Markus, 1-27. Berkeley: University of California Press.
[ii] ماتریس سلطه (matrix of domination) یک پارادایم جامعهشناختی است که به تبیین اشکال متفاوت سرکوب در امتداد محورهای درهمتنیدهی قدرت همچون نژاد، جنسیت وطبقهی اجتماعی میپردازد. این اصطلاح اولین بار توسط یکی از نظریهپردازان فمینیسم سیاه به نام پاتریشیا هیل کالینز مطرح شد. برای اطلاعات بیشتر، میتوانید به متن زیر مراجعه کنید:
Collins, Patricia Hill. 1990. “Black Feminist Thought: Knowledge, Consciousness, and the Politics of Empowerment.” In Black Feminist Thought in the Matrix of Domination, by Patricia Hill Collins, 221-238. Boston: Unwin Hyman.
[iii] http://www.carolhanisch.org/CHwritings/PIP.html
[iv] personal is political
[v] Form and rhetoric
[vi] Transsexual, intersex and non-binary people
[vii] Emotional labor
[viii] Yasmin Nair در https://yasminnair.com/your-trauma-is-your-passport-hannah-gadsby-nanette-and-global-citizenship/
[ix] همان
[x] برای به دست آوردن اطلاعات بیشتردر این حوزه میتوانید به مفهوم کپیتالیسم سبز(green capitalism) مراجعه کنید.
[xi] برای مطالعهی بیشتر میتوانید به کارهای انجلا دیویس (Angela Davis)و روث ویلسون گیلمور (Ruth Wilson Gilmore)در رابطه با عدالت ترمیمی و براندازی زندان مراجعه کنید.
هرچند که در مجموع متن، میشه رد جانبداری رو پیدا کرد و این موضوع، ادعای بیطرفی رو مخدوش میکنه، اما ظرافت و پرداخت به پیچیدگیهای مسئله لااقل بیشتر از عموم مطالبیه که این روزها* میشنوم، و قابل تحسین.
باید رد قدرت و سرکوب رو پیدا کرد و نباید اجازه داد اون میل به پیدا کردن فرمولهای از پیش تعیین شدهی «قطعی» ، به سهلگیری، در هر سطحی، بدل بشه.
ساختارهای متفاوت قدرت و سرکوب، در هر اتفاقی به دنبال پیش بردن اهدافشون هستن و فکر میکنم نگارندهی این مقاله هم با من در این جمله همعقیده باشند. و همچنین در جای دادن منافعشون در جبههی به ظاهر حق، هوش قابل تحسینی هم دارند.
از همین رو فکر میکنم اون فرمولهای از پیش تعیین شده و قطعی، هرچند که اگر با ظرافت طراحی بشند، میتونند حداقل تکلیف ناحق بودن خیلی حرفها رو مشخص کنند. اما همچنین ثابت بودن و قابل اتکا بودنشون، بستری رو فراهم میکنه تا باز قدرتها در جهت منافعشون مصرفش کنند و لاشهی مبتذل شدهاش رو برای دلسوزان حقیقی باقی بزارند.
من هم در این صحبت با شما موافقم که موضع و صحبت نامجو، مجرای باز تولید گفتمان مردسالارانه شد. و خشونتی که علیه جریان حقوق زنان در قسمتی از جامعه وجود داره فرصت بروز پیدا کرد. اما به نظرم الگوی مشابهی در مورد اتفاق پیشین، یعنی اتهام و هجمهای که علیه نامجو مطرح شد، قابل مشاهده است. بعد از شرح این ادعا، موضعی که به زعم من موضع صحیحتری هست رو مطرح میکنم.
با بررسی تیترهای رسانهها و صحبتهای مطرح اون روزها، (ارائه نمونهی مشخص در حوصلهی متن نیست) میشد رد خشونتی رو یافت که بیشتر از اینکه متعرض بودن نامجو رو هدف قرار بده، نقش و آثار فرهنگی و هنریش رو هدف قرار داده بود. و این یعنی گفتمان حقوق زنان، مجرای بروز خشونتی علیه یک جریان فکری شد.
در هردو موضوع، من الگوی واحدی رو میبینم. به خاطر تعرضی که نامجو انجام داده، تمام ابعاد دیگهی شخصیتش، هویت فکری مورد حمایتش، تمام آن بخشی از «حق» که با نامجو هست نادیده گرفته میشه و مورد حمله قرار میگیره. و در مورد بعدی، به خاطر ابتذالی که گریبانگیر جنبش زنان شده، و میدانداری کسایی که در صحبتهای خودشون هم رد جنسیتزدگی قابل یافتن هست، تمام صحت و اون بخش از «حق» که با گفتمان زنان هست، مورد حمله قرار میگیره.
موضوع فرهنگ هم به اندازهی موضوع زنان مهم و نیازمند ظرافت و بررسی، و جدیت و حمایت همه جانبهاس، و اصلا همچین تفکیکی حقیقی نیست و موضوع زنان هم بخشی از موضوع عمدهتری به اسم فرهنگه.
من فکر میکنم برای «قدرت» و صاحبانش، بهتر اونه که هم نامجو حذف بشه و هم جنبش زنان مبتذل بشه و جایگاهش رو از دست بده. و موضعی درسته که بیشتر از اینکه به دنبال تعیین فرمولهای همیشگی باشه، همواره انگشت اشاره رو به سمت «مصرف» ، «قدرت» , «سرکوب» ، «ابتذال» و موارد این چنینی بگیره.
اگر توان و پتانسیل یک جنبش، هدایت بشه و صرف عقدهگشایی و استفادهی جریانهایی بشه که دغدغهی این حرفها رو ندارند و مثل مثالهایی که زدید، به دنبال جلب اعتبار و سواستفاده هستند، باید جلوش ایستاد.
وقتی موضوع، در مورد کاراکتر آنقدر ویژهای مثل نامجو، و موضوع آنقدر ویژهای مثل جنبش زنان باشه، حتما ماجرا ابعادی داره که نمیشه فقط از عینک بخصوص مسائل مربوط به حقوق زنان بررسیش کرد.
من حامی جنبش زنانی رو میپسندم که میلیمتری از مواضعش در مورد حقوق زنان، و زاویهای که ممکنه در این زمینه با نامجو داشته باشه، پا پس نکشه، اما همزمان، برای دفاع از اصالت خودش، پیشقدم بشه برای رسوا کردن اون جریانی که داره سعی میکنه پتانسیل این جنبش رو خرج اهداف خودش کنه.
*حدود یکماه پیش نوشته شده.
” از این رو نمیتوان روایات شخصی را مستقل از مناسبات رایج مردسالارانه بررسی کرد.”
جالبه که متن با این جمله آغاز شده ولی در ادامه دم از آبجکتیو بودن میزنه!
همین که نویسنده متن از کلمه مردسالاری استفاده میکنه نشون میده که نگاه ایدئولوژیک و غیر آبجکتیو داره.
“در همین راستا، از دغدغهمندان و منتقدان انواع و سطوح مختلف نابرابری و تبعیض انتظار میرود که مواضع سیاسی خود را «شخصی» نکنند و با نگاهی عینی و بیطرفانه (آبجکتیو) به تحلیل و نقد مسائل اجتماعی بپردازند.”
اگه از این به اصطلاح “مناسبات رایج مردسالارانه” هم ازش بپرسیم لابد چند تا نمونه ی نخ-نما و تکراری که رسانه های جریان اصلی غربی از اون به اصطلاح ظلمهایی که به زنان شده نشون میدن، ارائه میده با این خیال که یک “روایت بی طرفانه” از واقعیت موجود ارائه داده.
معلومه که قدرت رسانه دست غربیها بوده در چند قرن اخیر. معلومه که در چند دهه ی اخیر هم در همین رسانه های جریان اصلی غربی چنین تبلیغات و پروپاگاندایی دائماً رواج داشته. در نتیجه روایتی از جهان به خورد مردم داده شده که در تأیید وجود همین به اصطلاح “مناسبات رایج مردسالارانه” است.
تو رو جون هر کی دوست دارید ادعای علمی بودن و آبجکتیو بودن نکنید. شما سر تا پاتون بوی ایدئولوژی میده.
شما میتونید ادعا کنید که تک تک زوایا و ابعاد زندگی بشر را بررسی کردید که بخواید در مورد “مناسبات رایج مردسالارانه” ادعا کنید؟ با چه متر و معیاری این “مردسالاری” سنجیده شده؟ آیا تمام وجوه زندگی بشری توی این محاسبات دخیل شده؟ تک تک مسائل بررسی شده؟ یا فقط مسائلی که ظاهری نمایانتر داشته و در نتیجه رسانه-پسند-تر بوده و بیشتر مورد تبلیغ قرار گرفته بررسی شده؟ آیا در این به اصطلاح آکادمیهای علمی بایاس و سوگیریهای ایدئولوژیک وجود نداره؟
اصلاً این کلمه ی “مردسالاری” یک کلمه گنگ و مبهم و ایدئولوژیکه که جهان رو سیاه و سفید میبینه. کدوم مردها؟ در مقابلش کدوم زنها؟ تک تک مردها؟ در مقابلش تک تک زنها؟ یه بخشی از مردان؟ در مقابلش یه بخشی از زنان؟ همرو بررسی کردید؟ انواع مرد داریم، انواع زن داریم، همه رو یک-کاسه کردید؟ انواع مناسبات داریم. تمام وجوه زندگی بشری بررسی شده؟ یک قلموی پهن گرفتید دستتون همرو باهاش به صورت یکدست رنگ میکنید.
حداقل جمع کنید این بساط ادعای علمی بودنتون رو