جریان روایتگری آزار جنسی علاوه بر رسواکردن آزارگران، بخشی نامرئی شده از وجود زنان را نیز به عرصه عمومی آورد و با به کلام آوردن تجربیات آزار، آن را به مسئلهای جمعی تبدیل کرد. سرنوشت جریان روایتگری مشخص نیست اما این مرئیشدن، فینفسه تغییری در آگاهی کسانی که درگیر این جریان بودهاند ایجاد کرده است.
جریان روایتگری آزار جنسی در فضای مجازی فارسیزبان در ماههای گذشته برای جماعتی که درگیر آن شدند تکاندهنده بود. افشاگریهای آزار جنسی بخشی از جامعه را با چیزی مواجه کرد، چیزی که جدید بود و نبود. در ابتدا لازم است اشاره کنم که این جماعت بخش بزرگی از جامعه ایرانی را تشکیل نمیدهند و احتمالا اکثریت جامعه، و حتی بسیاری از کاربران فضای مجازی، جز داستانهای پرسروصدای افرادی مانند کیوان امام یا آیدین آغداشلو چیز بیشتری از این جریان به گوششان نخورده و چندان درگیرش نشدهاند. اما این یادداشت از تاثیر ایجاد شده بر آن جماعتی حرف میزند که با این جریان درگیر شدند. گرچه میتوان تخیل کرد یا امید داشت که تغییر و تحول پدید آمده در این جامعهی کوچک به مرور زمان دومینووار به اطراف خود سرایت کند و تغییری پایدار و گستردهتر را به وجود آورد. اما در لحظهی کنونی، توهمی در مورد وسعت و عمومیت این جریان ندارم، و تنها درمورد دایره تاثیرگذاری نسبتا محدود آن صحبت میکنم.
افشاگریهای آزار جنسی نه فقط مردانی را که با انبوهی از روایات خشونتهای رفته بر زنان رو به رو شدند، بلکه چهبسا بیشتر خود زنان را تکان داد. ما زنان با داستانهایی مواجه شدیم که سابقا به حوزه شخصی، رازها و سرگذشتهای تلخ و خصوصی زندگیهایمان تعلق داشتند. با بیرون آمدن روایتها بخش بزرگی از حوزه خصوصی و رازهای زندگی زنان علنی و عمومی شد. اگر خودمان هم از راویان نبودیم، تکههایی از زندگی خود یا دوستان و نزدیکانمان را در روایتها میدیدیم. آنچه ما بد اقبالی، اتفاق، ناشی از بیشعوری یک مرد یا حماقت خود میدانستیم رنگ دیگری گرفت؛ بدل شد به بخشی از یک تجربهی تلخ جمعی، تجربهای تقریبا همگانی و مشترک میان هر زن- دستکم در این جغرافیا. این تجربه دیگر نه یک راز بود و نه قابل چشمپوشی.
تفاوتی میان تجربه آزار زنان و مردان دگرجنسگرا و غیر ترنس (cisgender) وجود دارد -تصور میکنم تجربیات آزار مردان همجنسگرا و ترنسها بیشتر به تجربیات زنان شبیه است- که متاثر از عمومیت و، مهمتر از آن، تکرار آزار در برهههای مختلف زندگی زنان است.آزار جنسی، که بخشی از آزار و تبعیض گستردهتر بر پایهی جنسیت است، به طرزی باورنکردنی – باورنکردنی زیرا واقعا تازه آن را کمکم باور میکنیم – قسمتی مهم از زندگی زنان بوده است. اهمیت آزار فقط به دلیل رنجی که زنان کشیدهاند نیست، بلکه از این جهت است که آزار موجب تغییر رفتار، خودنگری و واکاوی فرد در خود، و به طور خلاصه تغییری در شخصیت او میشود. این تاثیر در روایات اخیر نیز مشهود است؛ آزاردیده پس از تجربهی تعرض یا تجاوز دائما خود را واکاوی میکند و علت وقوع آزار و تعدی را در خود جستجو میکند. زن آزاردیده دستکم بخشی از علت وقوع آزار را نقصی در خود میداند، ایرادی در ظاهرش، نحوه رفتارش، مقاومت ناکافیاش، ضعفش، شناخت نادرستش از موقعیت و… . اینکه میگویم «زن» از آنرو نیست که آزار جنسی رفته بر مردان را کماهمیت میشمارم. در جریان روایتگری بیشتر مطمئن شدیم که بسیاری از مردان، بهویژه در کودکی و نوجوانی، تجربیات آزار دردناکی داشتهاند که زمینهها و تاثیرات آن بایستی بررسی شود. اما تفاوتی میان تجربه آزار زنان و مردان دگرجنسگرا و غیر ترنس (cisgender) وجود دارد -تصور میکنم تجربیات آزار مردان همجنسگرا و ترنسها بیشتر به تجربیات زنان شبیه است- که متاثر از عمومیت و، مهمتر از آن، تکرار آزار در برهههای مختلف زندگی زنان است. زنان (برخلاف مردان دگرجنسگرا و غیر ترنس که اغلب دیگر در بزرگسالی این تجربه را ندارند) از کودکی تا بزرگسالی مورد آزار قرار میگیرند. از سوی دیگر، فضای آزار در زندگی زنان بسیار وسیع بوده و تقریبا تمامی مکانهای زیستی را در برمیگیرد؛ خیابان، جمع خانواده و دوستان، مدرسه و دانشگاه، وسایل نقلیه، مراکز خرید، محل کار و در یک کلام هر فضایی که مردی در آن حضور دارد برای زن بالقوه خطرناک است. به علاوه، باز برخلاف پسرانی که عموما به دلیل ظاهر یا منش «زنانه» (و بنابراین تحقیر شده و ضعیفپنداشته) مورد آزار قرار میگیرند، ظاهر زن در مورد آزار قرار گرفتن او بیاهمیت است. مهم نیست زن چه قیافهای دارد یا چه میپوشد.
این واقعیت که زنان همواره و به طور بیقیدو شرط – یعنی فقط به دلیل نفس زن بودنشان- در معرض آزارند، موجب میشود (برخلاف عموم مردان دگرجنسگرا و غیر ترنس) آزار به بخشی درونی از سوژگی و فردیت زنان بدل شود.این واقعیت که زنان همواره و به طور بیقیدو شرط – یعنی فقط به دلیل نفس زن بودنشان- در معرض آزارند، موجب میشود (برخلاف عموم مردان دگرجنسگرا و غیر ترنس) آزار به بخشی درونی از سوژگی و فردیت زنان بدل شود. آزار در زندگی یک زن -دستکم زنی معاصر و در جغرافیای ما- یک «اتفاق» نیست، امری پرهیزناپذیر و بخشی از شرایط زندگی و تبعات وجود اوست. یک زن همیشه و به طور ناخودآگاه نگران آزار دیدن است و خود را در معرض آزار میداند. او بدون آنکه گریزی داشته باشد «سوژهی آزار» است. زن جایی از ذهنش همواره مراقب است که به او تجاوز نشود. زنی که از کودکی تا بزرگسالی با آزار جنسی، اعم از تماس ناخواسته با بدنش، لاس جنسی، تجاوز، متلک، نگاه خیره و … مواجه بوده و به ناچار حتی به آن عادت کرده است، در مقابل احساس ترس، ناتوانی، سرزنش خود، راحتنبودن با بدن خود و دیگری، الکن بودن در بیان خواست خویش، عصبانیت همیشگی و نظیر اینها را نیز درونی کرده است. این هویت در مواقع مختلف زندگی روزمره بروز میکند؛ راه رفتن یک زن در خیابان با راه رفتن یک مرد فرق میکند، او نمیتواند بیخیال و راحت برای خودش پرسه بزند. او در جمع دوستان و خانوادهاش باید مراقب نحوه نشستن، نگاهکردن، صحبتکردن، و حفظ فاصله با دیگران باشد. زن در انتخاب شغل، نوع برخورد با همکاران، سفر کردن و دهها کار روزمره دیگر پیوسته برای پرهیز از مورد آزار قرار گرفتن محاسباتی درونیشده را لحاظ میکند. این ملاحظاتِ همیشگی اموری بیرونی نیستند، بلکه آزار مجموعهای از رفتارها، احساسات، و سرکوب امیال را در زن نهادینه کرده و «سوژهی آزار بودن» اساسا بخشی از «معنای زن بودن» را میسازد.
رفتارها و ملاحظاتِ متاثر از آزار اموری بیرونی نیستند، بلکه آزار مجموعهای از رفتارها، احساسات، و سرکوب امیال را در زن نهادینه کرده و «سوژهی آزار بودن» اساسا بخشی از «معنای زن بودن» را میسازد.یکی از پیوندهای مشترک در دوستیهای زنان هم تجربه آزار است. بسیاری از زنان، گروههای دوستی یا خانوادگی زنانه را محل امنی برای درد دل کردن و بیان رنجهای ناشی از زن بودن خود میدانند. مشکلات زندگی زناشویی، تجربهی تماسهای خیابانی ناخواسته و متلکها، روابط پرآزار دوستانه و شغلی بخش اصلی حرفهای «خالهزنکی» زنان را تشکیل میدهد که در سبزی پاککردنها، آشپزیها و ظرف شستنهای زنان در مجلسهای خانوادگی و دورهمیها و پچپچهای دخترانه رد و بدل میشود. اما این پیوندهای زنانه، علیرغم خاصیت کمککننده و ترمیم بخششان، خود متاثر از هنجارها و فرهنگ جنسیتی جامعهاند. در محیطی که کتکخوردن یک زن از شوهرش امری پذیرفته شده باشد، زنی که در فضای امن زنانه از خشونت شوهر گلایه میکند از سوی دوستان مونثش نیز به مدارا و تحمل تشویق میشود. بههمینترتیب، پیش از جنبش روایتگری هم تجربیات آزارهای جنسی در جمعهای دوستانه گاه به طور یواشکی بیان میشدند، اما اغلب فقط موجب تاسف و دل چرکینشدن زنها از دوستان آزارگرشان میشد و همزمان زنها به هم قول میدادند که حرفها به جایی درز نخواهد کرد.
جریان روایتگری آزار در فضای مجازی، همچون انفجاری بیمهابا خط میان اندرونی و فضای بیرونی را، برای جماعتی که با آن درگیر بودند، از بین برد و بخشی از پچپچها و حرفهای خصوصی ناگهان بیهیچ ملاحظهای فریاد زده شدند. ترک برداشتن حباب رازها و فریاد شدن خالهزنکیهای زنانه در فضای عمومی، علاوه بر رسوا کردن افراد آزارگر بخشی از وجود زنان را نیز مرئی کرد که نهتنها محصول سرکوب و سلطه بود، بلکه در سرکوبی مضاعف نامرئی هم شده بود. امر جنسی زنان و تمام مشتقاتش از جمله آزار، تا به امروز مسئلهای خجالتآور و بیرون از حوزه سخن عمومی بوده است. فرهنگ معاصر ما و زبان فارسی، در حوزه مسائل جنسی، گنگ و ناقص و سراسر مردانه است و امور جنسی عموما در قالب «افعال» و «فتوحات» برآمده از میل مردان به بیان در میآیند. اگرچه مطالعات علمی حوزهی جنسیت دهههاست که بر این فرضیهها خط رد کشیدهاند، اما در ادبیات رسمی و غیررسمی ما، زن همچنان فاقد میل جنسی فعال و مرد دارای میلی مهارناپذیر تصویر میشود. به اینترتیب زن باید خود را از تیررس میل مهیب مرد دور کند و مراقب خود باشد. از سوی دیگر، فرهنگ جنسیتزده که زن را «مال» مرد و متعلق به اندرونی میداند، در صورت خروج او از خانه و حضور در فضای اجتماعی مسئولیت و تقصیر هر آنچه بر سرش بیاید را به خودش واگذار میکند. این سرزنشگری و نیز استیلای فرهنگ مردانه بر زبان، هم سازندهی آزار جنسی و هم پنهانکننده آن است و موجب شده که تجربه مکرر زنان از آزار به حوزه محفوظات شرمآور و گویی ناموجود رانده شود. همانطور که در روایات متعدد نیز خواندیم، بیشتر زنان تجربه آزار و تجاوز خود را به کسی نمیگویند و اثرات متعدد جسمی و روحی آن بر زندگیشان را هم پنهان نگه میدارند. در پس این سکوت همهگیر که خود مانع کنشگری و اقدام علیه آزار بوده، بخشی از وجود زنان نیز در ناخودآگاه شرمزدهی جمعی مدفون است. سخننگفتن از آزار جنسی، به معنای انکار بخشی سازنده از وجود زنان بوده و مانع ساختهشدن زبانی برای حرفزدن در مورد آزار و به طور کلیتر امر جنسی زنان شده است. کاملتر بگویم، این خفگی جمعی بخشی از زیست زنان را خارج از آگاهی خودشان و جامعه قرار داده است.
سرزنشگری و نیز استیلای فرهنگ مردانه بر زبان، هم سازندهی آزار جنسی و هم پنهانکننده آن است و موجب شده که تجربه مکرر زنان از آزار به حوزه محفوظات شرمآور و گویی ناموجود رانده شود.حال با جریان و موج روایتگری آزار جنسی، این بخش که به حوزه ناخودآگاه جمعی پس زده شده بود، به سطح آمد و با تمام زمختی و زشتیاش در معرض دید قرار گرفت. شوک و بهت حاصل از این جریان، خصوصا برای خود زنان بسیار شدید بود. هریک از ما خود را با بخش نخواستنی از وجود خود رو به رو میدیدیم که سالها به کناری رانده شده بود. این مواجهه به یک وضعیت واقعی و برسازنده وجود زنان رسمیت داد، شک و دودلی ما را در مورد تجربیاتمان و هولناک بودن وضعیت از میان برد. آزار به ساحت کلام آمد و مسئلهی «نامیدن» مطرح شد. بر سر اسامی و تعاریف بحث در گرفت. هیولایی بیشکل و بینام وسط اتاق بود که پیشتر زیر فرش میکردیمش، اما حالا دیگر نمیشد چشم از آن گرفت.
از دیگر تبعات این مواجهه متزلزلشدن و پیچیدهشدن نسبت ما با مردان بود. انواع ستم ویژگیها و مختصات خاص خود را دارند؛ یکی از وجوه تفاوت ستم جنسیتی، و به طور خاص آزار جنسی، و دیگر انواع آزار و سرکوب طبقاتی و نژادی، نسبت میان قشر ستمدیده و ستمگر (در مورد آزار؛ آزاردیده و آزارگر) است. در نسبت میان کارگر و کارفرما، طبقه فرادست و فرودست، سیاهپوست و سفیدپوست، افغانی و ایرانی، به واسطه تبعیض در جایگاهها فاصلهای فیزیکی (محل سکونت: اعم از منطقه، محله، نوع خانه) و نیز عاطفی میان فرودست و فرادست وجود دارد. به نحوی که فرد متعلق به گروه فرودست قادر است تا حدودی خود را از سرکوبگر بیگانه و منفک و بنابراین «علیه» او بداند. اما تبعیض و آزار جنسیتی فاقد این فاصله است. رابطه زنان و مردان در زندگی رابطهای تنگاتنگ، نزدیک و عاطفی است. آزارگران ما زنان، گاه خودِ نزدیکان ما، و به هر ترتیب از جنسِ پدران، برادران، شوهران، دوستان، پارتنرها، عموها و پسران ما هستند. میتوان با قطعیتی نسبی گفت که مردهای زندگی هرکدام از ما اگر نه خود ما، دستکم زن دیگری را آزار دادهاند. برخلاف دیگر گروههای طبقاتی و قومیتی تحت ستم که شاید در میان خانواده و نزدیکان خود احساس همراهی و امنیت کنند، ما زنان قادر به پاککردن مردان از زندگی خود نیستیم. این امر نسبت پیچیده و پرتناقضی میان ما و مردان برقرار میکند که شاید یکی از عوامل انکار و دامن زدن به سکوت هم باشد. ما همواره ترسیدهایم از روزی که نزدیکانمان آزارگر باشند، و از خود پرسیدهایم که پس از آن چطور باید ادامه دهیم؟
تا آزار به کلام جمعی راه نیابد، مسئله نمیشود، رسمیت نمییابد و راهی برای فکر کردن به آن و مقابله اساسی با آن پیدا نخواهیم کرد.این سوال و بسیاری سوالهای دیگر برای ما، کسانی که با جریان اخیر افشاگری آزار جنسی درگیر شدیم، پاسخ حاضر و آمادهای ندارند. اما چیزی که روشن است و تغییری که با به سطح آمدن این آگاهی جدید پیشاپیش رخ داده، برنتابیدنی جمعی است. تحملی که کم شده و زنانی که دستکم دیگر حاضر نیستند پس از تحمل آزار سکوت کنند یا فقط درگوشی از آن حرف بزنند. ابعاد اندرونی زنانه بزرگ شده است. ما، شاید خیلی دیر، متوجه شدیم که راز آزارگران «حرمتی» ندارد و «آبروریزی»، به شکلها و روشهای مختلف، گاه یک ضرورت است. شاید بخشی از این درک جمعی این باشد که رازداری و سکوت در برابر آزارِ خود و دیگران به معنای ادامه یافتن آن است. تا آزار به کلام جمعی راه نیابد، مسئله نمیشود، رسمیت نمییابد و راهی برای فکر کردن به آن و مقابله اساسی با آن پیدا نخواهیم کرد.
هر مبارزهای یک خلق و پیدایش است؛ شرایط جدیدی را تولید میکند و روابط اجتماعی تازهای میآفریند. مبارزه، مشارکتکنندگانش را نیز تغییر میدهد، شیوه عمل کردن و فکر کردن آنها را دگرگون میکند و امکانات و راههای جدیدی در برابرشان مینهد[۱]اقتباس از هانری لوفور در کتاب: The Explosion: Marxism and the French Upheaval (New York: Monthly Review Press, 1969).. جریان روایتگری آزارهای جنسی اخیر هم قدم گذاشتن در چنین مبارزهای است. این مبارزه هنوز نه استراتژی روشنی دارد و نه اهداف دقیقی. عدم قطعیت و سوالهای بیجوابی که در فقدان نهادهای قابل اعتماد و راهبردهای از پیش حاضر در برابرمان داریم برآمده از تازگی مبارزه و آگاهی نوپای ما در برابر مسئلهای است که اکنون به مثابه امری جمعی و کلان عیان شده و به کلام در آمده است. این مبارزه شاید ادامهدار شود و راه خود را باز کند و شاید نه. اما تا همین جا هم میتوان مطمئن شد که برخی از زنان دیگر در سکوت آزار را تحمل نخواهند کرد، بر گوش بسیاری مردان سیلی نواخته خواهد شد، و زنان و مردان بیشتری در مقابله با آزار کنار هم خواهند ایستاد.
پانویسها
↑۱ | اقتباس از هانری لوفور در کتاب: The Explosion: Marxism and the French Upheaval (New York: Monthly Review Press, 1969). |