بعد از حملات اخیر پاریس بار دیگر بحث نژادپرستی و ملیگرایی در رسانهها بالا گرفت و شهروندان عادی فرانسه نیز از آن متأثر شدند، تا جایی که به پیروزی گسترده جبهه ملی در دور اول انتخابات منطقهای انجامید. اتین بالیبار، فیلسوف فرانسوی قریب به سهدهه پیش کتابی نوشت (بههمراه امانوئل والرشتاین) با عنوان «نژاد، ملت، طبقه» و در آن به این بحث پرداخت. بالیبار، مسئله نژادپرستی و اشکال جدید آن را مضمون عمده فلسفه سیاسی خود قرار داده، بهویژه در نقد خود از سرمایهداری و جامعه لیبرالی.
زنان ایرانی که پس از مهر ١٣٨٥ با اتباع خارجی ازدواج کردهاند، قادر نیستند برای فرزندان خود شناسنامه بگیرند. چنین کودکانی در واقع قادر به تحصیل در مدارس ایران، استفاده از بیمه درمانی و.. نیستند و تازه پس از رسیدن به سن ١٨ سالگی میتوانند برای داشتن «هویت» ایرانی، مراحل قانونی را دنبال کنند. تا آن زمان و در صورت وجود سند ازدواج پدر و مادرشان، تنها شانس آنها گرفتن کارت اقامت از طریق ارائه پاسپورت است. دستیابی به کارت اقامت نیز برای همه امکانپذیر نیست و همین امر، بسیاری را به سمت خرید شناسنامههای افراد متوفی و یا شناسنامههای جعلی سوق میدهد. در واقع این پول است که در تعیین «هویت» افراد نقش اصلی را بازی میکند و کسانی که قادر به خرید چنین شناسنامههایی نیستند، عملا به رسمیت هم شناخته نمیشوند. شادی خوشکار در گزارش زیر به مشکلات این کودکان و خانوادههایشان پرداخته است.
داشتن شناسنامه و سند هویتی، ابتداییترین حق یک شهروند در زندگی امروزه است که برای بهرهمندی از امکانات و مزایای زیستن در جامعه انسانی، بتواند احقاق حق و برای کسب زندگی مطلوب تلاش کند. شاید در نگاه اول و در سطح عموم جامعه، وجود افراد بیشناسنامه، قدری غیرعادی و عجیب باشد؛ اما رفتن به لایههای زیرین جامعه، ما را با واقعیتهای تلخی در این زمینه روبهرو میکند.
ماجرا چیست؟
«اریگو بل/ میلانی/ زیست، نوشت، دل باخت/ این روح/ چیماروزا، موتسارت/ و شکسپیر را/ تا حد پرستش دوست داشت.» این جمله بر گور استاندال نویسندهی کتاب جاودان «سرخ و سیاه» حک شده است. نویسندهی این یادداشت آمدوشد میان هویتهای متغیر را به مثابه «زندگی در لحظه» در نظر میگیرد و چنین گریزی از ملال را بخشی جداناشدنی از شخصیت و نویسندگی استاندال میشمارد.
یادداشت پل ورهاگه - روانکاو و رواندرمانگر برجسته- در روزنامه گاردین نشان میدهد که موتور محرک این عقیده که «انسان گرگِ انسان است» حاصل نظمی بازار-محور است و نه خلق و خویِ طبیعی بشر، بر این اساس بسیاری از تخریبهای روانی رایج جزئی از نهاد بشر نیست اند بلکه بخشی از نظام سیاسی-اقتصادی فعلی اند. این عقیده ورهاگه امروز در علوم شناختی و روانشناسی اجتماعی دلایل تجربی بسیاری دارد. دلایلی که بر اساس آنها طبیعتِ ذهنِ اجتماعی بشر را میتوان فارغ از استثمار و بهرهکشی از دیگری تصویر کرد و توضیح داد. در واقع امروز دلایل تجربی بسیاری داریم که بگوییم مشخصهی ویژهی ذهن بشر همکاری و تشریک مساعی است و نه رقابت تخریبی با دیگران. این مشخصه دیگرخواهانه نخستین بعدن در رُشد کودک تحت سیطره ارزشهای نظام بازار آزاد، تباه میشود (در این زمینه همچنین مطالعه اثر ارزشمند روانشناس شناخت مایکل توماسلو تحت عنوان «چرا همکاری می کنیم؟» جوانبِ بیشتری از خویِ تعاونگرای بشر را آشکار میکند). پس بر این اساس، روان بشر استعداد تحقق بخشیدن به جهان دیگری را دارد، بلکه آن جهان دیگر با خویِ تعاون گرای مهربانتر و کم آسیبتر و آَشناتر است.
مبنای روانی چنین جهانی در ما وجود دارد و با بهرهکشی و آسیب به دیگری برای ارتقاء خود، فرقهای اساسی میکند.