اساس ایده بلانشو بر کمکردن قدرت نیروهای کاهنده است. مقصود از نیروهای کاهنده قالبها و چارچوبهایی ازپیشتعیینشده است. این ایده بلانشویی به تصور وی از زندگی بازمیگردد، به اینکه زندگی در اساس تقلیلناپذیر و نامتعین است، هرچند که همواره میتوان آن را کاهش داد تا به چیزی معین و قابلفهم بدل شود.
«اریگو بل/ میلانی/ زیست، نوشت، دل باخت/ این روح/ چیماروزا، موتسارت/ و شکسپیر را/ تا حد پرستش دوست داشت.» این جمله بر گور استاندال نویسندهی کتاب جاودان «سرخ و سیاه» حک شده است. نویسندهی این یادداشت آمدوشد میان هویتهای متغیر را به مثابه «زندگی در لحظه» در نظر میگیرد و چنین گریزی از ملال را بخشی جداناشدنی از شخصیت و نویسندگی استاندال میشمارد.
در دهه ٤٠ و بهخصوص بعد از اصلاحات ارضی ١٣٤٢ نویسندگان بسیاری درباره روستا مطلب نوشته و آن را از ابعاد مختلفی بررسی کردند. اکثر آنان نوعی نوستالژی به روستا دارند و حتی آن را آلترناتیو واقعی در نظر میگیرند. در این میان البته ساعدی موقعیتی ویژه دارد و آن اینکه با وجود نوشتن فراوان درباره روستا، فاقد هر توهمی نسبت به آن است. به بیانی دیگر اهمیت رئالیسم ساعدی در آن است که روستا و اساسا محرومیت را «تقدیس» نمیکند و در آن متوقف نمیشود و از اینرو پتانسیل عبور از آن را دارد.