مواجهه با امر بیگانه
قسمت عمدهای از مباحث نظری جامعه در وضعیت کنونی ما، ترجمه و نقد آن است. این موضوع را شاید بتوان در ادامه پیگیری مستمر صالح نجفی در نقد متون نظری دانست که نقدهای دیگری را به همراه داشت. مترجمان و متقدان گوناگونی از زوایای مختلف درباره موضوع ترجمه نوشتهاند. در این یادداشت، جوادگنجی به ترجمه به مثابه نوعی مواجهه با امر بیگانه میپردازد؛ مواجهه با دیگری که از مسیر زبان میگذرد و زبان این درگیری را نمایندگی میکند. در این راستا انتخاب متون برای ترجمه، اهمیت ویژهای دارد چرا که انتخاب یک اثر خاص برای ترجمه ممکن است انحرافی در مسیر تاریخی مواجهه با آثار بیگانه ایجاد کند.
فرایند ترجمه، در کلیترین حالت، فرایند ایجاد نقاط همارز با زبان مبدأ در متن زبان مقصد است. اساساً «ترجمهپذیری» چیزی نیست جز قابلیت ایجاد همارزی. آنچه ترجمهپذیر نیست، یا ترجمۀ آن بیمعنا و مهمل به نظر میرسد، عملاً معادل و همارزی ندارد و همچنان در حکم یک «تفاوت» محض باقی میماند. اما رسالت مترجم بیش از آنکه درک و یافتن همارزیها باشد (چیزی که هر مترجمی بهعنوان شرط اساسی صلاحیتیافتن برای ترجمه باید از آن بهرهمند باشد) فهم «تفاوتها» است. ایجاد همارزی جز از راه رجوع به تفاوتها میسر نیست. در واقع، مترجم باید علاوه بر درک صحیح واژگان موجود در متن در حال ترجمه، اشراف نسبی داشته باشد به واژگان و قواعدی که در متن اثری از آنها نیست اما تأثیرشان در فرم و محتوای آن انکارنشدنی است. درست است که بهلحاظ زبانشناختی باید همارزی نسبی میان متن مبدأ و متن مقصد وجود داشته باشد اما هرگز نمیتوان بهلحاظ فرهنگی بین این دو دنیای سراپا متفاوت همارزی قائل شد. ازهمینرو، هیچ ترجمهای کامل و بینقص نیست، و حتی بهترین ترجمهها نیز جا برای بهترشدن دارند. همواره میتوان نکاتی یافت که در متن ترجمهشده از آنها غفلت شده. میتوان پیوسته معادلهای دیگری بهجای معادلهای بهکاررفته در متن ترجمهشده پیشنهاد کرد. اما آن تفاوتی که دنیای زبان مبدأ را از دنیای زبان مقصد جدا میکند همیشه ردپاهایی در ترجمه بر جای میگذارد که مانع از هضم و جذب زبان و فرهنگ بیگانه میشود. از اینرو، شناسایی و مرزبندی «تفاوت»، «هویت» و «غیاب» از جمله استراتژیهای اصلی هر مترجمی است. بدینترتیب، در فرایند ترجمه (و همچنین در کشور ما، فرایند تألیف) ما هیچگاه با یک فرایند خطی و سادۀ ترجمۀ تحتالفظی متون و انتقال محتوا و مفاهیم از یک زبان به زبان دیگر نیستیم، بلکه با فرایندی لایهبهلایه و تودرتو مواجهیم که خصلتی زمانمند و حلقوی دارد، بدین معنا که مترجم همواره در حال ترجمۀ دوباره و دوبارۀ ترجمۀ خویش از متون زبان مقصد است. از همینرو، مترجم همواره درگیر یک تنش ریشهای است.
در فرایند ترجمه (و همچنین در کشور ما، فرایند تألیف) ما هیچگاه با یک فرایند خطی و سادۀ ترجمۀ تحتالفظی متون و انتقال محتوا و مفاهیم از یک زبان به زبان دیگر نیستیم، بلکه با فرایندی لایهبهلایه و تودرتو مواجهیم که خصلتی زمانمند و حلقوی دارد، بدین معنا که مترجم همواره در حال ترجمۀ دوباره و دوبارۀ ترجمۀ خویش از متون زبان مقصد است. از همینرو، مترجم همواره درگیر یک تنش ریشهای است.به گفتۀ جورج اشتاینر، حرفۀ مترجم حرفهای عمیقاً مبهم و دوپهلو است. از یکسو، مترجم تحت تأثیر قاعدۀ وفاداری به متن میکوشد تا حتیالامکان متن اصلی را موبهمو در قالب متن ترجمهشده کپی کند و به تعبیری، متن مبدأ را طوری به متن مقصد منتقل سازد که گویی مخاطبان متن مقصد قادر میشوند همان تجربۀ مواجهۀ خوانندگان فرهنگ بیگانه با متن مبدأ و نویسندۀ آن را، درست به همان سیاقیکه در فرهنگ بیگانه تجربه میشود، از سر بگذرانند. در واقع، از آنجاکه تلاش برای حذف حضور سنگین «دیگری» و سایۀ پررنگ «تفاوت» (که اصالت متن اساساً متکی بدان است) در متن مبدأ نه ممکن است و نه مطلوب، و از همینرو مترجم باید مواجهه با این «غیریت» و «دیگری» را به بهترین نحو تسهیل کند. اما از سوی دیگر، مترجم همواره درگیر این بیم و گمان است که مبادا وفاداری مطلق به متن اصلی باعث ازدسترفتن نَفْس مواجهۀ خوانندگان متن ترجمهشده با «دیگری» شود و متن اصلی صرفاً در شکل یک «تفاوت» محض باقی بماند و بیگانگی آن تا حدی باشد که امکان شکلیگیری هرنوع درکی را از خواننده سلب کند. بدینسان، تلاش مترجم برای «همارزسازی» تفاوتها و به یک معنا، «بومیساختن» متنْ خود را در هیأت نوعی سازش و مصالحه نشان میدهد و مترجم را وادار میسازد تا نویسنده متن را عملاً وارد دنیای فرهنگی و آشنای خوانندگان زبان مقصد سازد و میان آنها آشتی برقرار کند.
شلایرماخر همین ابهام و دوپهلویی را به شیوهای دیگر بیان میکند و از دل آن دو استراتژی کلی برای ترجمۀ متون بیگانه بیرون میکشد، توگویی مترجم ناگزیر باید دست به انتخابی سرنوشتساز بزند و نهایتاً یک استراتژی را برای ترجمه برگزیند. همهچیز وابسته به همین انتخاب حیاتی است و معنا و اهمیت متن بسته به انتخاب هر کدام از این استراتژیها میتواند تغییر کند. استراتژی اول به طور کلی این است که نویسنده را از چارچوب و زمینۀ زبان و فرهنگ بیگانه و «خارجی» جدا کنیم و او را به دنیای آشنای فرهنگ خودی بیاوریم و اسباب مواجهۀ نویسنده با خواننده را سرانجام در همین زمینۀ فرهنگی و تاریخی بومی مهیا سازیم. در این صورت، مترجم باید همۀ همت خود را به کار بندد تا متنی «روان»، «یکدست»، و بدون سکته و دستانداز تولید کند که همۀ شکافها و حفرههای ناشی از ورود «امر خارجی» در آن پر و مسدود شده است. البته اینها همه به قیمت «بیرونگذاشتن» ارزشهای فرهنگی دیگری و شرایطی صورت میگیرد که متن اصلی در آنها تولید شده است. در اینجا، امکان تفکر به هرنوع آلترناتیو اجتماعی و سیاسی نادیده گرفته میشود و اولویت فرهنگ خودی به هرقیمتی خود را تحمیل میکند. در استراتژی دوم، این خوانندگاناند که به همت مترجم بار سفری تاریخی-فرهنگی-سیاسی را میبندند و عازم فرهنگ بیگانه میشوند تا در همان دیار بیگانه نزد نویسنده روند. بدینترتیب، مترجم رفتهرفته مقدمات آشنایی خوانندگان با «دیگری» را فراهم میآورد تا بتوانند بدون هرگونه ترسی از مواجهه با «امر خارجی» و «دیگری» آن را در چارچوب فرهنگ بیگانه و با مختصات همان فرهنگ تجربه و درونی کنند. خود شلایرماخر استراتژی دوم را موثرتر و معنادارتر میداند و آن را تحت عنوان «خارجیسازی» یا «بیگانهسازی» متن معرفی میکند. باید به خاطر داشت که انتخاب این استراتژی بههیچوجه به معنای رازآلودکردن ترجمه بهواسطۀ سرریز «غیریت» موجود در متن اصلی، یا بیتوجهی به فرهنگ خواننده و امثالهم نیست (چیزی که در وضعیت کنونی ترجمه در ایران رفتهرفته به امری مسلط بدل شده و بسیاری از ترجمهها را نفوذناپذیر و غیرقابلدرک ساخته است). در همین شیوۀ مواجهه با ترجمه میتوان بهنحو انضمامی ترجمههایی را نشان داد که کاملاً «قابل فهم»، «دقیق» و نسبتا بینقصاند. مساله اینجا است که در همین نمونهها گسستها و شکافهای موجود در متن اصلی انتقال یافتهاند و ناخواسته مخل روانبودن و طبیعیبودن ترجمه میشوند و ازاینرو فرایند حک و ثبت فرهنگ بومی و آشنای خودی را بهطور ناخودآگاه برملا میسازند. در برخی از همین ترجمهها مترجم میکوشد با نوشتن مقدمه و هشدار و توضیح به خواننده در مورد غرابتها و ویژگیهای سبکی متن اصلی و با دخالتهای گاه و بیگاه در متن به شکل آوردن پانویسهای مختلف و ثبت واژۀ اصلی روبهروی معادل انتخابشده برای ترجمه و مواردی از این قبیل اولویت «دیگری» و «امر بیگانه» را در مد نظر قرار دهد. در واقع، این شیوۀ ترجمه منافاتی با ترجمۀ روان و بیسکته ندارد، اما سخت مخالف ایدئولوژی ترجمۀ روان و طبیعی و شیوا است. در ایدئولوژی ترجمههای شیوا و سلیس عامدانه بر درز و ترکهای متن اصلی سرپوش گذاشته میشود و «امر بیگانه و خارجی» عملاً خارج از متن قرار میگیرد تا اساسا هیچ مواجههای با «دیگری» میسر نشود.
استراتژی «بیگانهسازی» در ترجمه میتواند آگاهانه یک عمل فرهنگی و سیاسی مخالفخوان باشد. ترجمه میتواند با تنندادن به گفتارها و ارزشهای زبانی مسلط و ایجاد قرابت با ارزشهای فرهنگی و سیاسی حاشیهای و محذوف (منجمله فرهنگهای بیگانهای که بهواسطۀ مقاومتشان در برابر ارزشهای مسلط از دایرۀ فرهنگ رسمی و گفتار حاکم بیرون گذاشته شدهاند) استراتژی مذکور را تا نهایت منطقیاش دنبال کند. بدینترتیب، متون ترجمهشده میتوانند با شکلدهی به یک فرماسیون فرهنگی-سیاسی جدید، موضعی انتقادی در برابر ایدئولوژیهای مسلط اتخاذ کنند.استراتژی «بیگانهسازی» در ترجمه میتواند آگاهانه یک عمل فرهنگی و سیاسی مخالفخوان باشد. ترجمه میتواند با تنندادن به گفتارها و ارزشهای زبانی مسلط و ایجاد قرابت با ارزشهای فرهنگی و سیاسی حاشیهای و محذوف (منجمله فرهنگهای بیگانهای که بهواسطۀ مقاومتشان در برابر ارزشهای مسلط از دایرۀ فرهنگ رسمی و گفتار حاکم بیرون گذاشته شدهاند) استراتژی مذکور را تا نهایت منطقیاش دنبال کند. بدینترتیب، متون ترجمهشده میتوانند با شکلدهی به یک فرماسیون فرهنگی-سیاسی جدید، موضعی انتقادی در برابر ایدئولوژیهای مسلط اتخاذ کنند.
با نگاه به وضعیت تاریخی ترجمه در کشور خودمان، عملاً، میتوانیم استلزامات و پیامدهای فرهنگی و سیاسی انتخاب هریک از استراتژیهای فوق را دریابیم. هر دوی این راهکارهای ترجمه، با توجه به شرایط تاریخی و سیاسی ما، مبتنیاند بر ایدئولوژیهای متفاوتی که پیامدهایی مختلفی برای فرهنگ و تفکر و عمل ما دربردارند. در بحث ما عامدانه از درگیرشدن با موضوعاتی چون ریزهکاریهای فنی ترجمه در دو راهکار مذکور، نحوۀ معادلسازیها، مسالۀ نحو و دستور زبان، و نظایر اینها پرهیز شده است، زیرا در اینجا آثار تألیفی نیز شأن ترجمه را دارند، یا دستکم میتوانند داشته باشند. تألیف در بستر تاریخی شرایط ما بیتوجه به وضعیت کلی ترجمه و نحوۀ مواجهۀ مولف با فرهنگهای حاشیهای و بیگانه عملا ربط و معنای خود را از دست میدهد. ما اساساً فُرمهای جدید زبان فارسی و تجربههای زبانی تازه و مدرن خود را دستکم در یک قرن اخیر مدیون عمل ترجمه و رویارویی با امر بیگانهایم.
از این منظر، میتوان تاریخ ادبیات مدرن در ایران را نیز تاریخ ترجمه نامید. در واقع، نخستین داستاننویس مدرن ایران، صادق هدایت، و نخستین شاعر مدرن ایران، نیما یوشیج، (که تجربۀ زبانی ما را از بیخوبن دگرگون ساختند) ابتدا تحت تأثیر فرهنگ و ادبیات فرانسوی و به تأسی از رماننویسان و شاعران بلندآوازۀ فرانسهزبان (و کتب ترجمهشده به فرانسوی) آثاری از نویسندگان غربی را ترجمه کردند و در قدم بعدی کوشیدند برای این فرم تازۀ زبانی محتوایی درخور بیابند. همۀ ایدهها و مفاهیم ظاهراً بکر و نوآوریهای خلاقانۀ نویسندگانی چون صادق هدایت در پرتو مواجهۀ ذهنی و عینی ایشان با فرهنگی بیگانه و زبانی خارجی معنا مییابد که در بطن خویش حاوی تاریخ و فرهنگی به درازای خود تاریخ است، زبان و فرهنگی که غنا و پویاییاش محصول چندین قرن تحول و توسعۀ مداوم تاریخی است. آنها برای خلق فرمهای تازه و بدیع در ادبیات ایران میبایست ترجمۀ ذهنی خویش از فرهنگ غربی را کراراً بازترجمه کنند تا زبانی برای بیان تجربههای غریب و منحصربهفرد جامعۀ مدرن ایران ـــ که در حاشیههای مدرنیته دست و پا میزد ـــ بیابند.
گشودن افقهای هماره تازهتر در زبان بومی و جستجو برای بدیلهای سنتی گفتارهای ترجمه و استراتژیهای درونیکردن «امر بیگانه»، خود را هم در انتخاب متون مختلف برای ترجمه و هم در خود فرایند ترجمه نشان میدهد. مترجم باید آگاه باشد که انتخاب یک اثر خاص برای ترجمه ممکن است انحرافی در مسیر تاریخی مواجهه با آثار بیگانه ایجاد کند.بدینسان، تفکر و ترجمه در ایران علاوه بر آنکه محتاج درگیری پیگیر و مطالعۀ همهجانبۀ متون ادبی و فلسفی غربی است (که بر طبق دعوی برخی اندیشمندان وطنی، از شروع تفکر فلسفی در یونان باستان گرفته تا تازهترین دستاوردهای فکری غرب را شامل میشود) نیازمند رجوع مکرر به آثار تألیفی و ترجمهای ایرانی در دوران پیشین است، تا اساساً ترجمه بتواند در بستری تاریخی رشد بیابد و رفتهرفته سنتهای فکری زنده مجال ظهور بیابند. در غیر این صورت، هر اثر تألیفی و ترجمهشده به پرتاب تیر در تاریکی میماند، زیرا ایدهها و مفاهیم بدون پیوند با ریشههای تاریخی حقیقیشان بدل به محتواهای فکری بیسر و ته و بیمعنایی میشوند که بسته به سلیقۀ شخصی افرادْ پیوسته رنگی تازه به خود میگیرند و قالب عوض میکنند. خطای بنیادی و بزرگ مترجم این است که سعی در ثباتبخشی به وضعیتی داشته باشد که تجربۀ زبانی خود او در آن رخ میدهد. در عوض، او باید اجازه دهد که بنیان زبان خود او بهواسطۀ مواجهه با «امر بیگانه» و «دیگری» دچار شوک و تغییر شود. گشودن افقهای هماره تازهتر در زبان بومی و جستجو برای بدیلهای سنتی گفتارهای ترجمه و استراتژیهای درونیکردن «امر بیگانه»، خود را هم در انتخاب متون مختلف برای ترجمه و هم در خود فرایند ترجمه نشان میدهد. مترجم باید آگاه باشد که انتخاب یک اثر خاص برای ترجمه ممکن است انحرافی در مسیر تاریخی مواجهه با آثار بیگانه ایجاد کند.
اگر بپذیریم که هر ترجمهای، به یک معنا، «بازنویسیِ» خشنِ متنِ اصلی است و مترجم بهناچار متن اصلی را درهممیشکند و تجربۀ نوشتن متن توسط نویسنده را بهسیاقی دیگر در شرایط تاریخی و سیاسی خود تکرار میکند، باید گفت که مداخلۀ غیرمستقیم در وضعیت موجود و تأثیرگذاری بر کلیت ساحت تاریخی زبان مقصد و ایجاد افقهای تازۀ زبانی برای خوانندگان متون ترجمهشده، از استلزامات کار ترجمه است.مسأله در اینجا صرفاً «بینامتنیت»، اولویت تفسیر و امکان بیپایان تفسیر متن اصلی و ترجمهشده نیست. مسأله بر سر بهرسمیتشناختن عمل ترجمه بهعنوان تجربۀ نویسندگی و تصدیق مترجم در مقام نویسنده است. اگر بپذیریم که هر ترجمهای، به یک معنا، «بازنویسیِ» خشنِ متنِ اصلی است و مترجم بهناچار متن اصلی را درهممیشکند و تجربۀ نوشتن متن توسط نویسنده را بهسیاقی دیگر در شرایط تاریخی و سیاسی خود تکرار میکند، باید گفت که مداخلۀ غیرمستقیم در وضعیت موجود و تأثیرگذاری بر کلیت ساحت تاریخی زبان مقصد و ایجاد افقهای تازۀ زبانی برای خوانندگان متون ترجمهشده، از استلزامات کار ترجمه است. فقط با درونیکردن و خودآگاهی به این استلزامات است که میتوان ربط و معنای هر اثر ترجمهشده را در وضعیت انضمامی ترجمه آزمود.