با مقایسهی فضای قلعهی حیوانات و ۱۹۸۴ و فضایی که نظریهپردازان سیاسی از یک جامعهی «توتالیتر» ترسیم کردهاند، میتوانیم بگوییم هدف جورج اورول بیش از آنکه صرفاً بهتصویرکشیدنِ یک جامعهی کمونیستی بوده باشد، بهتصویرکشیدنِ یک جامعهی توتالیتر بوده است.
۱۹۸۴ و دنیای قشنگ نو بی اغراق مهمترین رمانهای ویرانشهری (دیستوپیایی) قرن بیستم هستند. دو جهان متفاوت و دو شکل از کنترل، یکی اقتدار استوار بر ترس و زور، دیگری قدرت ناشی از لذت و اقناع. جالب آن که خالق یکی از این دو جهان معلم آفریننده آن دیگری بود.
در دنیای پول و فقر و آلودگی شاید کمی عجیب است که بهار هنوز هرسال میآید و لذتهایی، هرچند کوچک، به رایگان در اختیار ما قرار میدهد. جورج اورول با مطرح کردن علاقه خود به تماشای جفتگیری وزغها از لذت بردن از اتفاقات طبیعی دفاع میکند و آن را لازمه ساختن دنیایی بهتر میداند.
نویسنده: جورج اورول | جورج اورول، در ۱۹۳۶، از سوی ویکتور گُلانز مامور شد تا درباره مناطق شمال انگلستان که در رکود اقتصادی به سر میبردند مطلبی بنویسد. اورول، که به تازگی پیشنویس تایپی آخرین کتابش، به آسپیدیستراها رسیدگی کن (Keep the Aspidistra Flying)، را تحویل ناشر داده بود، از کار نیمه وقت خود در یک کتابفروشی استعفا داد و در ۳۰ژوئیه ۱۹۳۶به سمت شمال رهسپار شد. او دو ماه را در لینکولنشایِر و یورکشایِر گذراند و بعد از بازگشت به لندن در ۲آوریل نوشتن جاده به سوی اسکله ویگان (The Road to Wigan Pier) را شروع کرد. مقاله زیر (Down the Mine) برگرفته از این کتاب است.
نویسنده: جورج اورول | اورول در مقاله زیر (Looking Back on the Spanish War) با بیادآوری خاطراتی از جنگ داخلی اسپانیا تفسیر خود را از منشاء سیاسی جنگ ارایه میدهد. وی، با قرار دادن جنگ در متن مبارزه تاریخی طبقه کارگر برای دست یافتن به زندگی بهتر، به نقد و بررسی اهداف و خواستگاه دو طرف میپردازد و بازگویی خاطرات را بهانهای قرار میدهد برای در میان گذاشتن نظرات خود درباره فاشیسم، اهداف آن و راههای مبارزه با آن با خواننده. او مینویسد: "در طولانی مدت – مهم است که به خاطر بسپاریم فقط در طولانی مدت – طبقه کارگر مطمئنترین دشمن فاشیسم است، تنها به این دلیل که طبقه کارگر بیشترین سود را از بازسازی درست جامعه خواهد برد. برخلاف طبقات و دستههای دیگر، نمیتوان تا ابد به آن رشوه داد". مشخص است که اورول، در مبارزه با فاشیسم به طور خاص و تمامیتخواهی به طور کل، نه نقش زیادی برای طبقه متوسط قایل است و نه خیلی به آن اعتماد دارد. آیا این نظریه در حال حاضر هم محلی از اعراب دارد؟ آیا رکود فعلی جنبش آزادیخواهی مردم ایران ارتباطی با حضور به نسبت کمرنگ طبقه کارگر در آن به طور خاص و نبود جنبش کارگری متشکل به طور کل دارد؟