هر هنری که خود را با زمانه وفق ندهد ممکن است با کم توجهی مواجه شود. این سخنی نیست که در قید کسی باشد بلکه زیست جهان و گفتمان مسلط است که میکشد قلاب را. این رابطه مخاطب و هنر است که این نوع تلقی از جهان را رقم زده است و مخاطب خود را ارجحتر از هنرمند کرده است.
در روزهای اخیر کلیپی مشاهده شد که دلیلی بر این نوشتار شد. آنگونه که ذکر شده بود این کلیپ ماحصل یک همکاری اتفاقی بین کاربران یک شبکه اجتماعی بود. ماجرا از این قرار بود که یک کاربر، ویدئویی کوتاه از سر و صدای ناشی از کارکردن ماشین لباسشویی خود را در فضای مجازی منتشر میکند که متعاقب آن دیگر کاربران بنا به ذوق و استعداد خود بخشی بر آن میافزاید و اینگونه با دست به دست شدن کلیپ ویدئو را بسط داده بودند. چند نفر با سازهای خود روی آن ملودی میسازند؛ چند نفر دیگر روی آن میخوانند. دو نفر هم با نمایش و خواندن در آن سهمیم میشوند. اما به راستی نسبت این نوع آثار با هنر معاصر چگونه است؟ آیا میتوان این آثار را موقتی و لحظهای و در پاسخ به وضعیت همهگیری بیماری کرونا دانست یا باید آنها را در ادامه تاریخ هنر مورد ارزیابی قرار داد؟
ممکن است این کلیپ، علیرغم جذابیتش به خاطر قرارگیری در اتفاقات مجازی روزمره، برای ما لحظهای و گذرا تلقی شود؛ اما این رویکرد و چشمانداز حائز پییشینهای پر فراز و نشیب در تاریخ هنر است. احتمالا ویدئوهایی با این طرز بیان در دوره همهگیری کرونا به وفور دیده باشید که در یک دهه اخیر به سبب گسترش فضای مجازی و جهان دیجیتان روز به روز بر تعداد آنها افزوده میشود. اما شاید آهنگ «Happy» اثر فارل ویلیامز از پیشقراولان حرکتی اینگونه بود که در بسامد خود چنین آثاری را هدف قرار نداده بود. هدف قرار دادن مخاطب به مثابه اثر هنری! اینکه خود مخاطب اثر هنری باشد.
برای مطالعه و دقت در این موضوع یعنی «مخاطب» مقداری نگرش در گذشتهای که بیان شد خالی از لطف نیست. مطالعهای که طبعا در یک جستار کوتاه نگنجد و صرفا به بیانی موجز و کوتاه بسنده خواهد شد.
افرادی همچون لسینگ و دوبوس در قرن نوزدهم و سالها بعد در اواسط قرن بیستم اندیشمندانی چون کلمنت گرینبرگ، میگفتند که هنرها ناب و جدا از یکدیگرند. «همچون دو همسایه و به صورت برابر.» به عبارت سادهتر هر شاخه هنری کار خود را میکند و ترکیبکردن آنها به جهت ماهیت زمانی یا مکانیشان امکانپذیر نیست. مثلا شعر چینش زمانی واژگان را دارد واز سوی دیگر نقاشی چینش مکانی عناصر بصری که این امر ترکیب و امتزاج آنها در هم اگر نگوییم محال، سخت و پیچیده میکند. کلمنت گرینبرگ از نظریهپردازان برجسته مدرنیسم به صورت رادیکال، نقاشی را هنری جهت رسیدن به بیان ناب و خالص و حرکت به سمت انتزاع میپنداشت.
اما بر خلاف دیدگاههای کلینگر مدرنیستی باید پذیرفت که «هر چیزی ممکن است، و باید باشد»؛ ریچارد واگنرموسیقیدان برجسته آلمانی با ارائه چند اثر نوید این گزاره را داده بود. واگنر همچون همعصرانش که حتی زیباشناسی را علم میدانستند به قدرت و نفوذ علم در تمام شئون زیست انسان پیبرده بود. او مفهوم «انسان کامل آینده» و اصطلاح آلمانی «Gesamtkunstwer» به معنی «ترکیب هنرها» یا «اثر جامع هنری» را پیش کشید. او اعتقاد داشت که اثر هنری باید پیوند تمام هنرها باشد: شعر، موسیقی، آواز، بازیگری، دکور و لباس، نور و الخ. از سوی دیگر شارل باتو در رساله «هنرهای زیبا به یک اصل فرو کاسته میشوند» همه هنرها را یکی میدانست. به اعتبار باتو، ما میتوانیم در هنرهای پنجگانه، اصلی واحد یا ویژگی مشترکی پیدا کنیم تحت نام «میمیسس» در یونان باستان یا اصطلاح «بازنمایی» در دوران جدید.
در قرن بیستم، تلاشهای کاندینسکی، دادائیستها بهویژه دوشان و بعدتر فلوکسوسها با محوریت جان کیج به بار نشست و هنرها در یکدیگر ترکیب شدند. دیگر نخبه گرایی آدورنویی و رویکردهای یکجانبهنگر مدرنیستها به هنرمند مطرح نبود و این روند ساخت اثر بود که اهمیت یافت. به تعبیری مخاطب خودش جزو اثر هنری شد و هنر از کمند و انحصار هنرمند خارج شد. دیگر این هنرمند نیست که تصمیم میگیرد بلکه هنر در لحظه و توسط خود مخاطب خلق میشود. گروه فلوکسوس کارشان بر «اتفاق» و «عدم تعین» استوار شده بود. کیج بر این باور بود که، باید یک موسیقی برای اجراهای متفاوت، چه در بیان و چه در ترکیببندی به صورت اتفاقی و فارغ از دقت تعیین شده باشد. رویکرد کلاژگونه و سعی در ترکیب هنرها با رسانههای متفاوت حلقه رابط این هنرمندان بود.
از سوی دیگر با توجه به نظریات مکلوهان دیگر محتوای رسانه اهمیت چندانی ندارد؛ بلکه این تاثیرات هر رسانه است که قابل پیگیری است. قدرت و بُرد رسانه در تغییراتی که در نحوه تعاملات افراد با یکدیگر ایجاد میکند قابل تعیین است. این تغییرات همان پیام است؛ نه چیزی که بر اساس محتوا سامان یابد. این رسانه است که نوع رفتار آدمی را شکل میدهد و نه محتوایی که در آن حضور دارد. انسان امروزی بنا بر رسانههای عصر خود عادات و رفتار خود و در موضوع مورد بحث ما یعنی هنرش را شکل میدهد.
با برگزاری نمایشگاه «صفر شی، صفر مجسمهساز، چهار هنرمند، سی و دو اثر» [۱]این چهار هنرمند رابرت بری (Robert Barry)، داگلاس هیوبلر (DouglasHuebler)، لارنس وینر (Lawrence Weiner) و جوزف کوسوت (Joseph Kosuth) بودند … Continue reading دیگر اثر هنری حتی از حالت شیئیت خارج شد. هنرمند دیگر توسط فناوری تکثیر جایگاه تاریخی خود را از دست میدهد و این نحوه بیان و هنر چندرسانهای است که جا پای خود را سفت میکند. به هم آمیختن مواد و مصالح، جنسیتها و ارجاعات به منظور دست یافتن به ساختارهای التقاطی، یکی از متداول ترین راهکارهای پست مدرنیسم شمرده میشود . این امر چه در فرم و چه در محتوا رخ میدهد و هدف آن، نفی ناب گرایی مدرنیسم است. به گونهای که بر شیوههای هنری بینارسانهای تاکید ورزند و جریان اصلی دنیای هنر را دگرگون کنند.
آینده ای که شاید بتوان برای آن متصور شد نوعی از هنر تعاملی است که در آن مخاطبان در اثنای زندگی روزمره خود به ارسال دادهای (متن، ویدیو، عکس، صوت، بو و یا حتی لامسه) بپردازند و هوش مصنوعی خود آثار را در لحظه کنار هم بچیند. با این رویکرد دیگر حضور و اراده هنرمند کمرمق و سست میشود. این مخاطب هست که در لحظه و در فضای مجازی فارغ از مکان و زمان به تولید اثر میپردازد. نخبهگرایی مدرنیستی تزاحمی برای این امر نیست بلکه نیروی پر زور تکنولوژی است که عرشه زیست جهان بشر را به جلو میبرد و هنر در بطن توده و خردهفرهنگها رسوخ میکند.
هر هنری که خود را با زمانه وفق ندهد ممکن است با کم توجهی مواجه شود. این سخنی نیست که در قید کسی باشد بلکه زیست جهان و گفتمان مسلط است که میکشد قلاب را. این رابطه مخاطب و هنر است که این نوع تلقی از جهان را رقم زده است و مخاطب خود را ارجحتر از هنرمند کرده است. در گذشته فارغ از رسانه، متفکران و هنرمندان بودند که نوع رابطه را هدایت میکردند؛ اما در وضعیت رسانه کنونی و انفجار دیجیتال و فضای مجازی دیگر اندیشمندان و هنرمندان جایگاه پیشین خود را ندارند و یک یا چند اندیشه محوری وجود ندارد. هر فرد در هر نقطه از جهان قدرت ابراز اندیشه در سطح گستردهای یافته است. به دیگر سخن این مخاطب است که تعیین میکند که چه ببیند، بشنوند یا لمس کند نه آنچه هنرمند معرفی میکند. اثر هنری که مخاطب را لحاظ نکند به سرنوشتی دچار می شود که تابلوی نقاشی اثر «فرنهوفر» در «شاهکار گمنام» نوشته «بالزاک» بدان رسید. تابلویی که علیرغم رونماییاش برای مخاطب، قهرمان داستان آن را شاهکار میداند.
هنر جدید افزون بر استفاده ساختاری از رسانهها، انگشت اشارۀ خود را مصرانه بر روی مخاطب و ذهنیت او گرفته است. حرکت آگاهانه و متقابلانه هنر و نظریههای هنری، هنر جدید را تبدیل به هنری رسانهای کرده است که ویژگی اصلی آن دیگر نه بیان زیبایی بلکه ایدههای جدید و تشریک آن با جمعی از مخاطبان از طریق رسانهها شده است. این امر حتی در رسانههای «واقعیت افزوده» [۲] Augmented Reality که فراتر از واقعیت مجازیست و به ویژه در «گیمنتها» قابل پیگیری است.
شاید شما با نگارنده همدل نباشید ولی احتمالا در همدلانه بودن آثاری این چنین نسبت به غالب آثار هنری که با نام معاصر عرضه میشوند توافق خواهید داشت. این هنر به مثابه روزمره ما است همانگونه که تجربه است هنری که همچون خیل فراوانی از هنرمندان همچنان درگیر گالریها و کارنماها نباشد؛ یا اصطلاحا موزهای نباشد و در بستر مجازی و سهلالوصول در اختیار ما قرار بگیرد. اما فراموش نکنیم که دقیقا همین امر و درگیر نشدن در بازی موزهها وگالریها از وجوه و بنیادین هنر پستمدرن است. هنرمند پستمدرن برخلاف اسلاف مدرنیسم خویش، در پی شراکت و همراهی با مردم عادی است؛ این انباز و همباز تا امور روزانه او رسوخ میکند. به عبارتی فاصلهای که بین هنرمند و یک فرد عادی پیشآمد است ناچیز است. دیگر نگاهها از محصول نهایی در هنر گرفته شده است و به سوی فرآیند تولید روی آورده است. به قول هنرمند شاخص معاصر بروس نومن، «اگر من به عنوان یک هنرمند در استودیو کار میکردم، پس فعالیت من در استودیو باید هنر باشد. در این حالت هنر بیشتر یک فعالیت است تا یک محصول».
اگر این سخن هایدگر را بپذیریم که تکنولوژی تصویر جهان امروز است همانگونه که دین تصویر قرون وسطی؛ پس هنر غالبا در جایی رخ نمیدهد مگر در بستر تکنولوژی و البته نمود بارزش فضای مجازی. چیزی که به نظر میرسد در آینده نزدیک پربسامدتر خواهد شد. به هر روی این وضعیت جهان ماست: هنر و زندگی روزمره، با هم و تداعیگر یکدیگرند. هنر برای همه و از آن همه است؛ هنری که همه خالق آن هستند. چرا که تلقی مترقی از هنر، اکنون این است.
منابع
هایدگر، مارتین. (۱۳۷۵)، «عصر تصویر جهان»، ترجمه یوسف اباذری، مجله ارغنون، پاییز و زمستان، شماره ۳۲ و ۳۳، صفحات ۲۳-۳.
Greenberg, Clement. (1940), “Avant-Garde and Kitsch.” Partisan Review, Fall.
Kandinsky, Wassily. (1977). Concerning the Spiritual in Art. Mineola, New York: Dover Publications.
Lessing, Gotthold Ephraim. (1984). Laocošn. Trans. Edward Allen McCormick. New York: Bobbs-Merrill Company.
McLuhan, Marshall. (1964) Understanding media: The extensions of man, Cambridge: MIT press.
Mitchell, W. J. T., (2002). “There Are No Visual Media”. Visual culture. vol. 4, no. 2, pp. 257-266.
Rather, L.J, (1979) The Dream of Self destruction: Wagner’s Ring And The Modern World, Baton Rouge: Louisiana State University.
پانویسها
↑۱ | این چهار هنرمند رابرت بری (Robert Barry)، داگلاس هیوبلر (DouglasHuebler)، لارنس وینر (Lawrence Weiner) و جوزف کوسوت (Joseph Kosuth) بودند که عنوان نمایشگاهشان موضع گیری آنها در نفی نقاشی و مجسمه سازی نشان داد و در تفکر آنان اثر هنری اصلا شی محسوب نمی شد. این نقطهی آغاز تفکر نفی شی در هنر بود که بعدها بخش عظیمی از پنداشت هنر مفهومی را شکل داد. |
↑۲ | Augmented Reality |