محققان فمینیست معتقدند دستیابی به روشهای توسعه پایدار تنها از راه مشارکت و همکاری زنان و مردان با یکدیگر و تلاش مدام برای رفع تبعیض جنسیتی ممکن است.
برگرفته از مقاله «واسازی روابط قدرت جنسیتی در برنامهریزی مشارکتی» نوشته جون لِنی، محقق مرکز ارتباطات دانشگاه فنی کوینزلند استرالیا
در اکثر کشورها برنامهریزی شهری در یک ساختار هرمی و از بالا به پایین انجام میشود. در چنین ساختاری تصمیمات را عده کوچکی از مقامات و کارشناسان رده بالای دولتی می گیرند و برای اجرا به ردههای پایین ابلاغ میکنند. در سالهای اخیر، بهخاطر ناکارآمدی این شیوه تصمیمگیری، بسیاری از برنامهریزان شهری به الگوهای مشارکتیتر روی آوردهاند که امکان خلاقیت و تنوع فکری در آنها بالاتر است. برنامهریزی شهری مشارکتی فضایی مناسبی برای ایجاد حساسیت نسبت به معضلات زنان در شهر به دست میدهد. در میان کشورهای مختلف برنامهریزان و کارشناسان فمینیست استرالیایی در برنامهریزی مشارکتی پیشگام بودهاند. در این مقاله یک نمونه موفق برنامهریزی شهری مشارکتی در استرالیا را بررسی میکنیم. نشان میدهیم که یک تحلیل ساختارشکن و فمینیستی از مفاهیم کلیدی برنامهریزی شهری میتواند درک سنتی و مردسالار از برنامهریزی را با درکی برابریخواه جایگزین کند. به این ترتیب تلفیق دو حوزه مطالعات جنسیت و مطالعات برنامهریزی شهری میتواند گام بسیار مهمی در جهت تحقق برابری جنسیتی و بهبود برنامهریزی شهری باشد.
برنامهریزی هرمی در برابر مشارکتی
در برنامهریزی هرمی تصمیمات اصلی توسط عده کوچکی از بالادستان گرفته میشود و امکان مشارکت و تنوع ایده محدود است. در این برنامهریزی معمولا نیازهای اقشار و گروههای مختلف هنگام طراحی برنامهها در نظر گرفته نمیشود. برعکس، برنامهریزی مشارکتی فضایی برای توجه به نیاز و نظر گروههای مختلف باز میکند و روند تصمیمگیری را جمعی میکند. هدف این شیوه از برنامهریزی شهری آن است که اقشار تحت تبعیض توانمند شوند، همه گروهها از امکانات شهر برخوردار باشند و توسعه شکل پایداری داشته باشد و برنامهریزی در جهت ایجاد عدالت اجتماعی انجام شود.
یکی از مباحث مورد توجه در برنامهریزی مشارکتی بحث تبعیض جنسیتی است. در برنامهریزی شهری بهطور سنتی هم مسائل و هم چارهها از دیدگاه مردان تعریف شده و تجربه و نیازهای زنان همواره غایب بوده است. محققان فمینیست تلاشهای چشمگیری برای برجستهکردن مشکلات زنان در استفاده از فضا و امکانات شهری کردهاند. در استرالیا کارشناسان فمینیست برنامهریزی مشارکتی توانستهاند دولت را موظف کنند که نسبت به مسائل زنان در شهر حساس باشند و برنامههایشان را طوری طراحی کنند که زنان در استفاده از فضای شهری از سهم و امکان بیشتری برخوردار باشند. در این کشور تغییر رویه دولتی در برنامهریزی از شکل بالا به پایین به شکل مشارکتی نتایج مطلوبی به همراه داشته است و باعث شده صداها و آرایی که قبلا جایی در روند تصمیمگیری نداشتند، فعال شوند و وارد میدان بحث و گفتگو شوند؛ بنابراین موانع بر سر مشارکت زنان در برنامهریزی شهری نیز آشکارتر و پررنگتر شده است. نمونه استرالیا که در ادامه به آن میپردازیم، زمینهای برای پیوند حوزه مطالعات جنسیت و مطالعات برنامهریزی شهری به دست میدهد.
بازتعریف مفاهیم کلیدی برنامهریزی شهری از دریچه فمینیسم
یکی از موضوعات مورد بحث در پیوند این دو حوزه تعاریف و مفاهیم کلیدی است. تبعیض علیه زنان ماهیتی نظاممند و ساختاری دارد. نقد فمینیستی و پساساختاری از مفاهیمی چون شهروند، مشارکت و مدیریت است میتواند مردسالاری نهفته در بطن این تعاریف را آشکار کند و در شناسایی نظام تبعیض علیه زنان و موانع بر سر مشارکت آنها سودمند باشد.
قبل از تلفیق حوزه جنسیت و برنامهریزی شهری نیاز است نگاهی به پیشینه و اهمیت پساساختاگرایی در حوزه جنسیت داشته باشیم. جنبش فکری پساساختارگرا در پاسخ به جنبش پیشیناش یعنی ساختارگرایی (structuralism) شکل گرفت. ساختارگرایی از ابتدا تا اواسط قرن بیستم در اروپا مکتب فکری غالب در میان متخصصان علوم اجتماعی در غرب بود. متفکران ساختارگرا معتقدند هر جامعه انسانی ساختاری عمیق دارد که اندیشه، رفتارها و تصمیمات افراد را شکل میدهد. به باور آنها فرهنگ پدیدهای دارای ساختار و نظاممند است که از قوانینی پایا پیروی میکند و به همین دلیل میتوان پدیدههای فرهنگی را در یک چارچوب ساختاری تحلیل کرد. این ساختار عمیق خود را در زبان و شکل ارتباط افراد نشان میدهد. نهادها، سازمانها، الگوی رفتار اجتماعی و هویت جمعی همگی در زبان شکل میگیرند و از ساختار نامتغیر زبان پیروی میکنند. بنابراین، حتی اگر میان انواع فرهنگ در جاهای مختلف تنوع و تفاوت ظاهری وجود داشته باشد، این فرهنگها ساختاری بنیادین مشابه دارند و از قوانینی تغییرناپذیر پیروی میکنند.
تحلیل ساختارشکن از مناسبات قدرت در مدیریت
به باور متفکران ساختارگرا هویت افراد، درک از خودشان و رابطهشان با دیگران را این ساختار عمیق شکل میدهد. عقیده متفکران علوم اجتماعی مکتب پساساختارگرا که از اواسط قرن بیستم به بعد گسترش پیدا کرد، این است که نگاه ساختاری برای فهم فرهنگ کافی نیست و همواره رفتارها و اندیشههایی در جامعه شکل میگیرند که به ابتکار عمل و استقلال فکری و عملی فرد دلالت دارند، خلاف ساختار هستند و قابل پیشبینی نیستند. در نگاه ساختاری انسان موجودی منطقی و عقلانی تصور میشود، اما در نگاه پساساختارگرا، رفتار انسانها حاصل احساس و تجربه زیسته است و پیچیدهتر از آن است که همواره از دید عقلانیت بررسی شود. نگاه ساختاری محدویتهای نظری ایجاد میکند، زیرا نمیتواند ماهیت متغیر، خودجوش و پیشبینی ناپذیر فرهنگ را به تمامی توضیح دهد.
در مورد زبان و تغییرات آن، متفکران پساساختارگرا میگویند ساختار زبان هم حاصل تاریخ و فرهنگ است، و به همین جهت پویا است و مرتب تغییر میکند. میتوان آن را در بستر تاریخی تحلیل کرد، به نقد کشید و تغییر داد. از جمله دستاوردهای نظری پساساختارگرایی، تحلیل ساختارشکن (deconstructive) است که تلاش میکند ساختارهای عمیق و تاریخی زبان و پیشفرضهای پنهان آن را آشکار کند و بشکند و برای شکلهای دیگر زبان، اندیشه و ارتباط جا باز کند. تحلیل ساختارشکن به شکل بسیار گستردهای مورد استفاده محققان فمینیست قرار گرفته است. محققان فمینیست پساساختاگرا معتقدند شکلگیری زبان از ابتدا با غلبه مرد بر زن همراه بوده است و سیستم معنایی که در زبان امروز حاضر است، حاصل تاریخ مردسالار است. فمینیسم پساساختارگرا از آنجا که سراغ پیشفرضهای نهان و تاریخی در زبان میرود، مردسالاری پنهان در پس ذهن و زبان جامعه را قابل تحلیل و قابل بیان کرده است.
به همین ترتیب، دانش هم از نظر متفکران پساساختارگرا مقولهای خنثی نیست و روند تولید دانش همواره در تاریخ سیاسی و اجتماعی شکل گرفته است و محصول مناسبات قدرت است. دانش و علم حاکم و مناسبات قدرت در جامعه را نیز میتوان از طریق تحلیل ساختارشکن شناسایی و تحلیل کرد. بر همین منوال میتوان به شکلی از برنامهریزی شهری فکر کرد که دستاوردهای پساساختارگرا را در نظریه و تحلیل به کار گیرد.[۱]توضیح تاریخی ساختارگرایی و پساساختارگرایی از مترجم است و برای آشنایی بیشتر خوانندگان به متن افزوده شده است.
در حوزه برنامهریزی شهری، نگاه فمینیست پساساختارگرا میتواند نقش جنسیت در مناسبات قدرت را شناسایی کند و برنامهریزی را در جهت تغییر این مناسبات انجام دهد. در میان متفکران پساساختارگرا، نظریه متفکر فرانسوی میشل فوکو درباره دانش و قدرت در بحث حاضر مفید و راهگشا است. فوکو معتقد است دانش همواره محصول مناسبات قدرت است و قدرت نیز از تعریف و دسترسی و تعیین جهت به دانش به دست میآید. ترکیب دانش و قدرت نشان میدهد چگونه در مشارکت شهری، زنان حذف میشوند؛ آنچه دانش برنامهریزی شهری قلمداد میشود از دید و تجربه مردسالار شکل گرفته است. این دید تعریف مشخصی از انسان دارد که عملا تجربه و نگاه زنان را از حوزه مشارکت حذف میکند، چون این تجربه و نگاه در فهم مردسالار از علم نمیگنجد و بنابراین فاقد «ارزش علمی» فرض میشود. به بیان دیگر، دایره آنچه «علم» خوانده میشود به شکل سنتی محدود به تجربه و نگاه مردان بوده است که همواره شکل خاصی از دانش را به عنوان علم قدرتمند کرده است و شکلهای دیگر دانش را به حاشیه رانده است. به این ترتیب در یک چرخه مکرر، قدرت تصمیمگیری در دست مردان باقی میماند و این مولد دانشی میشود که مردسالار است.
تغییر گفتمان غالب در مشارکت جمعی
با تحلیل پساساختاری فمینیست از گفتمان غالب در یک فضای جمعی میتوان دید چگونه معانی پذیرفته جمعی سیالاند، بعد قوی اجتماعی و تاریخی دارند و به معانی دیگر در سیستم مفاهیم آن جمع وابستهاند. با وجود آنکه در تصور عمومی بسیاری از مفاهیم فرهنگی همچون مردانگی، زنانگی، برابری، احترام و…مفاهیمی نامتغیر و مستقل هستند، تحلیل ساختارشکن نشان میدهد که این معانی به هم وابستهاند و در رابطه با یکدیگر معنی پیدا میکنند.
مثلا تحلیل ساختارشکن از دو مفهوم «برابری» و «تفاوت» نشان میدهد که این دو به هم وابستهاند و بحث درباره «برابری» زنان و مردان معمولا بحث درباره «تفاوت» زنان و مردان را به پیش میکشد. گویی در ذهن عمومی «برابری» میان دو چیز تنها وقتی قابل تصور و موجه است که «یکسانی» آن دو چیز ثابت شود و با وجود «تفاوت» تصور برابری برای بسیاری ناممکن است. بنابراین در صحبت درباره برابری گاهی لازم است ذکر شود که برابری به معنی نادیدهگرفتن تفاوت نیست و یا وجود تفاوت به معنی عدم امکان برابری نیست.
تحلیل ساختارشکن از گفتمان غالب همچنین نشان میدهد تناقضها و ابهامات زبان کجاست، کجا میان دو معنی که مرتبط تصور میشوند شکاف وجود دارد، ارزشهای غالب چیستند و چگونه گفتمان را در جهت اعتبار و تثبیت خودشان شکل میدهند. وقتی گفتمان به این شکل تحلیل میشود، مراکز پنهان و ضمنی قدرت در گفتمان برملا میشوند و برانداخته میشوند. به این ترتیب، رابطه قدرت و دانش در عرصه زبان شفاف میشود و راه برای گفتمانهای دیگر، صداها و نظرهایی که جایی در گفتمان غالب نداشتهاند و تجربیاتی که به زبان درنیامدهاند باز میشود.
مثلا تحلیل ساختارشکن از واژه «شهروند» نشان میدهد که این واژه تنها به معنی شخص ساکن شهر نیست و یک بار سیاسی و معنایی مشخص دارد که در بستر تاریخی خود شکل گرفته است. در مفهوم تاریخی شهروند، مردان صاحب مال و قدرت بودهاند، و زنان، بردهها، غلامان، کنیزها، کودکان و سالخوردگان جایی در روند تصمیمگیری سیاسی در شهر نداشتهاند و با وجود سکونت در شهر در تصور سیاسی و عمومی «شهروند» نبودهاند.
فرد در برابر جمع یا جزو آن؟
آنچه ما امروز شهروند مینامیم هم میراث چنین تاریخی است. تشویق گروههای مختلف برای شرکت در فعالیتهای شهری شفافکردن بارمعنایی این کلمه و بازتعریف آن است. از نظر برخی از متفکران، لیبرالیسم از اساس براساس مفهوم انحصاری از شهروندی (citizenship) است که زنان را حذف میکند و تجربه آنها را بیارزش میکند. در لیبرالیسم آنچه ارزشمند است توسعه، چیرگی، رقابت، عقلانیت، فردگرایی، آزادی فردی است. به باور این محققان تجربههای زنان در چارچوب لیبرال جایی برای شکوفایی ندارد چون بیشتر به نگهداری به جای توسعه، همزیستی به جای چیرگی، همکاری به جای رقابت، تجربه زیسته و احساس در کنار عقلانیت، و روحیه جمعی به جای فردگرایی و پیوندهای انسانی به جای آزادی فردی تمرکز دارد.
برای مشمولکردن زنان در فعالیتهای جمعی و مشارکتی در فضای لیبرال ابتدا نیاز است مفاهیم لیبرال که اساس فهم از فرد و جمع و مشارکت و شهروند را میسازد، تحلیل و بازتعریف شوند. با تعریف دوباره این مفاهیم میتوان شکلهای فردیتی متصور شد که بر اساس چیرگی و رقابت نباشد و در آنها فرد در برابر جمع فرض نشود و جزوی از جمع باشد. به این ترتیب میتوان برای حضور و تجربه دیگرانی که قبلا به حاشیه رانده شده بودند از جمله زنان جا باز شود. چنین تحلیلهای ساختارشکنی میتوانند فضای مشارکتی غنیتری بسازند که با تجربه زیسته افراد همخوانی بیشتری دارد و گروههای بیشتری را دربر میگیرد. تصمیمهای گروهی که در چنین فضایی گرفته میشود به نسبت تصمیمات برنامهریزی شهری بالا به پایین به مراتب واقعگراتر، خلاقتر، قابل اجراتر و کاراتر هستند.
توانمندسازی زنان در برنامهریزی مشارکتی
توانمندسازی از جمله مفاهیم کلیدی در مشارکت شهری و توسعه پایدار است. با اینکه فرض براینست که توانمندسازی همواره مثبت است، برخی از محققان معتقدند روند توانمندسازی میتواند بر مناسبات قدرت نهاده شود و به جای تقویت مشارکت و برابری، روابط قدرت جدیدی میان گروه توانمندساز و باهمستان موردنظر ایجاد کند. مثالهای زیادی وجود دارد که نشان میدهد توانمندسازی و تشویق روحیه مشارکت جمعی میان اعضای مناطق محروم از طرف گروههای صاحب امتیاز (مانند کارشناسان دولتی و کارمندان سازمانهای امدادی بینالمللی) بر ساختارهای پنهان مردسالار سوار است.
مثالهای زیادی وجود دارد که نشان میدهد توانمندسازی و تشویق روحیه مشارکت جمعی میان اعضای مناطق محروم از طرف گروههای صاحب امتیاز (مانند کارشناسان دولتی و کارمندان سازمانهای امدادی بینالمللی) بر ساختارهای پنهان مردسالار سوار است.حتی وقتی گفتمان مشارکتی باشد و مفاهیم جاری میان گروه توانمندساز برابری و عدالت اجتماعی و برنامهریزی مشارکتی باشد، در عمل مناسبات قدرتی شکل میگیرد که در آن یک سری از ارزشها و الگوهای مشخص کاری بر گروه مورد هدف تحمیل میشوند. به ظاهر روند توانمندسازی آزادانه است و همه در آن حق نظر دارند، اما نگاه دقیقتر نشان میدهد که روند کار تحت کنترل کامل گروه توانمندساز است. مثلا تحقیق درباره یک پروژه توانمندسازی دولتی در استرالیا نشان داد که شنیدن آرا مردم و دخیلکردن نظر آنها در پروژه بیشتر نمادین بوده است و تنها هدف از انجام آن «مشروعیت» دادن به پروژه زیر پرچم مشارکت جمعی بوده است. در این پروژه، هنگام جلسه با اعضای باهمستان، افراد میبایست نظر خود را روی کاغذ مینوشتند و آنها را به دیوار میزدند و در زمان معین راجع به این نظرات با هم بحث میکردند. نیاز به نوشتن نظرات و تجربهها باعث میشود بسیاری از زنان و افراد محروم تجربه خود را آنطور که باید بازگو نکنند، چون نشان دادن پیچیدگی این تجربه در نوشتن بسیار مشکلتر از صحبت کردن درباره آن است. همچنین محدودیت وقت و نیروی انسانی در پروژه باعث میشد جلسههای مشارکتی قبل از آنکه همه نظر بدهند و مفاهیم روشن شود به پایان برسد و گردانندگان جلسه نیازی به تمدید زمان جلسه احساس نمی کردند.
در ابتدای جلسهها تلاش شده بود گروههای مختلف در جلسات شرکت کنند، اما رفته رفته تعداد حاضران زن کاهش پیدا کرد. برخی از این زنان روند جلسه را غیرقابل فهم و دشوار تصور میکردند و دلیل شرکت نکردنشان را نه نحوه برگزاری جلسات، بلکه ناکارآمدی و بیاستعدادی خودشان میدیدند. به نظر می رسد پروژهای که نامش مشارکتی بود در عمل ایدههای بهینهسازی در تجارت و کاغذبازی اداری را در پیش گرفته بود و به شکلی «علمی» از اجرای جلسات باور داشت که در آن دو گانههایی چون متخصص در برابر غیرمتخصص در ارزیابی نظرات نقش کلیدی داشت. در جدول زیر تفاوتهای اصلی این دو گفتمان لیست شدهاند
به کار بردن دانش اثباتگرا در روند نظرخواهی مشارکتی
پوزیتیویسم یا اثباتگرایی (positivism) یک نظریه فلسفی است که میگوید هر ادعایی اگر عقلانی باشد، از طریق روشهای علمی قابل اثبات است و برهان منطقی در توضیحاش وجود دارد. از دید اثباتگرا آنچه از راه منطق قابل توضیح نیست، عقلانی نیست و به این ترتیب فاقد اعتبار است. از ابتدای قرن بیستم، جامعهشناسانی همچون ماکس وبر دید اثباتگرا در توضیح پیچیدگیهای جوامع انسانی را محدود و مردود دانستهاند و میگویند در علوم اجتماعی، روشهای شناخت و تجربه علمی که از علوم طبیعی و تجربی برگرفته شده باشد قابل استفاده نیست، چون در جوامع انسانی روابط افراد همواره با تاریخ گره خورده و فهم آنها نیازمند فهم عمیقی از تاریخ در آن موقعیت به خصوص است. با وجود نقد گسترده اثباتگرایی از طرف متفکران علوم اجتماعی، همچنان در حوزههایی چون مهندسی، تجارت و مدیریت گرایشی عمومی به سمت روش تحلیل منطقی و «علمی» برگرفته از علوم تجربی در مواجهه با مشکلات انسانی وجود دارد.
همانطور که اشاره شد، وقتی فعالیت مشارکتی در عمل دیدی اثباتگرا داشته باشد و خواسته یا ناخواسته الگوهای کاری تکنیکی و تخصصی و تجاری را پیاده کند، فضایی میسازد که عملا اجازه مشارکت آزادانه و همکاری را نمیدهد. چنین الگوهایی به ذهنیت و درک مردسالار از مشارکت گرایش دارند و رقابت و کنترل بالا به پایین را تشویق میکند. در عمل هم وقتی یک ایده فمینیستی در یک ساختار مردسالار اجرا میشود، نتایجی میدهد که در جهت رفع تبعیض علیه زنان نیست.
دو نگرش اخلاقی «اخلاق مراقبت»[۲]ethics of care و «اخلاق قضاوت»[۳]ethics of judgement میتوانند در فهم این تناقض کمک کنند. بسیاری از زنان به اخلاق مراقبت گرایش دارند و رابطه آنها را با پیرامونشان میتوان با این گرایش اخلاقی توضیح داد. اخلاق مراقبت با روند مشارکتی همسو است و مراقبت از اعضا و تلاش برای فهم متقابل را تشویق میکند. در مقابل، اخلاق قضاوت با روند اثباتگرا همسو است و به کنترل اعضا و مدیریت و ارزیابی گرایش دارد. در اخلاق قضاوت فرض بر این است که اگر نظرات و ارزشهای ذهنی (subjective) و شخصی وارد روند کار شود نتایج جانبدارانه (biased) خواهند بود. در مثال پروژه دولتی مشارکتی در استرالیا از کارمندان خواسته شده بود هنگام نوشتن گزارش شرایط را تا جای ممکن به صورت عینی (objective) و بیطرف بررسی کنند. تاکید زیادی هم بر بازدهی و کارایی بخش مشارکتی -بر اساس میزان وقت و نیروی انسانی اختصاص داده شده به آن- صورت گرفته بود و تلاش بر این بود که مشارکت «بیهوده» و «اضافی» انجام نشود. اما اگر هدف مشارکت و توانمندسازی باشد، مفهوم ارزیابی را باید دوباره تعریف کرد. ارزیابی را میتوان به شکل روندی دید که در آن به جای تلاش برای اندازهگیری میزان تاثیر پروژه از دریچه بازدهی، آگاهی طرفین از وضعیت بالا میرود و درک متقابل از شرایط شکل میگیرد و به این ترتیب شناخت عمیقتری از وضعیت باهمستانها و گروه هدف به دست میآید.
از مباحث بالا میتوان نتیجه گرفت که مطالعات جنسیت در بالا بردن مشارکت شهری و توانمندسازی مفید واقع میشود و مدلی از ارتباط و سازماندهی به دست میدهد که به تفاوت افراد و تنوع توجه دارد و با کنار هم آوردن ایدئولوژیها و باورهای متفاوت میتواند در جهت برابری و عدالت اجتماعی در جامعه و توسعه پایدار به کار گرفته شود.
پیریزی رویهای آگاه بر تفاوتهای انسانی
اجرای رویهای که تاکیدش بر تفاوتها باشد، نیازمند دو چیز است. اول اینکه اساسا رویه دستهکردن و جدا کردن افراد بر اساس تفاوتهایشان عمیقا نقد شود و به چالش گرفته شود. حذفکردن افراد از یک گروه و دسته و چپاندن آنها در دستهای دیگر رفتاری برساخته از سلسله مراتب قدرت حاکم است و حاصلاش اینست که برخی از تفاوتها و شباهتها از مهمترند و برخی از گروهها و دستهها جایگاه مهمتری دارند. حاصل چنین دستهبندیهایی این است که «حقیقت» یک عده مشروع میشود و «حقیقت» و تجربه عده دیگر جانبی و قابل حذف مینماید. دوم اینکه برابری بر اساس شباهت و یکی بودن و یکی کردن گذاشته نشود، بلکه تلاش برای تحقق فهمی از برابری باشد که بر اساس توجه به تفاوت است.
چنین فهمی دوقطبیهای رایج (مثلا زنانه و مردانه، قوی و ضعیف، پیر و جوان) را میشکند و خطوط میان گروهبندیهای غالب در فضای شهری را کمرنگ میکند. وقتی تجربه تمام افراد معتبر باشند و فقط تخصص و دانش اثباتگرا نباشد که حقیقت را دیکته میکند، نیاز است شکل دانستن و کسب دانش تجدید نظر شود و روش تحقیق و روش شناخت بر اساس طرز فکر جدید -که بر تفاوت استوار است- بازبینی شود.
مطالعات جنسیت در بالا بردن مشارکت شهری و توانمندسازی مفید واقع میشود و مدلی از ارتباط و سازماندهی به دست میدهد که به تفاوت افراد و تنوع توجه دارد و با کنار هم آوردن ایدئولوژیها و باورهای متفاوت میتواند در جهت برابری و عدالت اجتماعی در جامعه و توسعه پایدار به کار گرفته شود.با این رویه میتوان چارچوب جدیدی در برنامهریزی مشارکت شهری ارایه داد که بر پایه آگاهی فمینیستی و نتایج مطالعات جنسیت است. هر چارچوب فکری بر اساس یک سری پیش فرض معرفت شناختی بنیان دارد، یعنی شکل شناخت خود را با نظریه و فهم خاصی از بحث و انواع روشهای شناخت مطرح میکند. چارچوب پیشنهادی این مقاله را میتوان اینطور تعریف کرد:
- تجربه و دانش محلی که در بستر پروژه شکل گرفته است به اندازه دانش تخصصی و علمی کارشناسان پروژه، معتبر و ارزشمند است؛ یعنی باید از مرکزی کردن دانش تخصصی و به حاشیه راندن شکلهای دیگر فهم و تجربه دوری جست. در عین حال نباید، تمام وزن کار را به دانش محلی داد و نیاز است به جهتگیریهای جهانی مانند تلاش برای توسعه پایدار توجه کرد. برنامهریزی موثر از ترکیب دانش محلی، تخصصی و جهانی حاصل میشود.
- یک شکل معمول حذف تجربه و دانش، محور دانش-قدرت است که میشل فوکو به خوبی تحلیل کرده است. محور دانش-قدرت در بستر علمی و تخصصی شکل میگیرد و شکلی از کسب علم را برشکلهای دیگر ارجح میداند و آن را اساس تنها فهم معتبر و حقیقی از مسائل میداند.
- در حوزه برنامهریزی و مشارکت تناقض و اختلاف غیرقابل اجتناب است. تناقض گاهی حاصل از تفاوت است و گاهی سویه اقتداری دارد، یعنی حاصل رابطه قدرت میان دو دیدگاه است. تحلیل ساختارشکن میتواند در درک اختلافهای دیدگاهی و اجرایی در کار مشارکتی مفید باشد، زیرا میتواند روابط قدرت میان دیدگاههای مختلف را نمایان کند. چنین تحلیلی میتواند اساس راهکاری برای خروج از اختلاف قرار بگیرد.
- مسائل و دغدغههای اجتماعی، اقتصادی و محیط زیستی که معمولا زنان تجربه و مطرح میکنند به اندازه دغدغهها و سوالات تخصصی و علمی مورد توجه قرار بگیرد. بعد از آنکه این مسائل هم وارد گفتمان برنامهریزی شهری شد و از اهمیت برخوردار شد، نیاز است یک سیستم ارزشی درست شود که چنین دوقطبیهایی را بشکند و به سمت نظامی برابر حرکت کند که در آن برای تجربه و آگاهی همه جا هست.
چنین چارچوبی میتواند مشارکت میان برنامهریزان، مجریان، کاربرها و گروههای مختلف را به مراتب قویتر و موثرتر کند. بر خلاف مدل سنتی برنامهریزی، در چنین چارچوبی بهینهسازی پروژه از نظر زمانی و تلاش مدام برای صرفهجویی در وقت دارای اولویت اصلی نیست. اولویت متخصصان شنیدن، دخیل کردن، همکاری، آگاهی بخشی و توانمندسازی اعضای باهمستان است.
برنامهریزی مشارکتی منافع و نتایجی درازمدت به همراه دارد و برای تمام بخشها، چه دولت و چه مردم سودبخش است. نتایج درازمدت توسعهای پایدار را به همراه دارد که در دراز مدت از نظر اقتصادی برای دولت به صرفه است. نتایج دراز مدت در جهت برابری همچنین گامی در جهت تحقق عدالت اجتماعی است که امکان زندگی در فضایی برابر و مشوق به فعالیت را برای همگان ایجاد میکند. محققان فمینیست معتقدند دستیابی به روشهای توسعه پایدار تنها از راه مشارکت و همکاری زنان و مردان با یکدیگر و تلاش مدام برای رفع تبعیض جنسیتی ممکن است. برنامهریزی مشارکتی امکانی وسیع به تحقق توسعه پایدار و ایجاد فضای مشارکت در سطح جامعه به دست میدهد و از این بابت ضرورت توسعه پایدار محسوب میشود.