دانشجو کارگر است
سیلویا فدریچی در مصاحبه زیر با وبسایت «پروگرس» از فعالیت دانشجویی در یک بستر جهانی میگوید. به زعم فدریچی نولیبرالیزه کردن دانشگاهها، حمله به آموزش بهعنوان یک خیر جمعی است.
در ژانویه سال ۲۰۲۰ سیلویا فدریچی به دعوت دانشگاه اقتصاد وین به آنجا سفر کرد تا درباره دیدگاههای فمینیستی نسبت به اقتصاد و کار خانگی صحبت کند. وبسایت «پروگرس» از فرصت استفاده کرد و با این فمینیست مسلط بر مسائل اقتصادی دیدار کرد تا در مورد فعالیت دانشجویی در یک بستر جهانی با او بحث و گفتگو کند.
شما در جنبشهای دانشجویی در سراسر جهان مانند ایالات متحده، نیجریه و ایتالیا شرکت داشتهاید. چه شباهتهای عمدهای بین جنبشهایی که با آنها مواجه شدهاید وجود دارد؟
اول از همه، وضعیتی که من در نیجریه و بعدا در ایالات متحده با آن روبرو شدم، وضعیتی غریب و خاص بود؛ چرا که از تحولات اساسی در دانشگاهها نشأت میگرفت. از دهه ۱۹۸۰ به بعد در زمانهای مختلف و با شدتهای مختلف در سراسر جهان شاهد بودیم که دولتها شروع به عدم سرمایهگذاری در آموزش کردند. به این ترتیب، وابستگی فزاینده دانشگاهها به کسب و کار، تبدیل شدن دانشگاه به بنگاه اقتصادی و کالایی شدن در محور مبارزات جنبش دانشجویی قرار گرفتند. ایده دانشگاه غیروابسته، آموزش رایگان و مقاومت در برابر تجاریسازی آموزش شکل گرفت. مطمئنا این یک مخرج مشترکِ جنبشهای دانشجویی بود و معتقدم که اکنون مخرج مشترکی در مبارزاتِ سرتاسر جهان است.
پیوند (امروزین) با مبارزات دهه ۷۰ حول مسئله دانشجو به مثابه کارگر میچرخد. امروز میتوانیم احیای دوباره این مسئله را در نقاطی از جهان ببینیم. در کانادا، بهویژه در مونترال، جنبش بزرگی وجود دارد که خواستار دستمزدهای منصفانه برای دانشجویان است؛ دانشجویانی که اغلب مجبور به کار بدون مزد تحت عنوان کارآموزی میشوند. کلیت ایدهی دانشجو به مثابه کارگر بر پایه این عقیده بنا شده است: ما به میل خودمان اینجا نیستیم، ما برای مصلحت خودمان اینجا نیستیم؛ ما اینجاییم چرا که شما مجبورمان کردهاید تا خود را ورزیده کنیم، آنگونه که (برای شما) مولدتر باشیم. ما برای سود و نفع شما اینجا هستیم، پس باید دستمزدمان را هم بپردازید.
با الهام از کمپین شما یعنی «دستمزد برای کار خانگی»، پروژه «دستمزد برای دانشجویان» در دهه ۱۹۷۰ سر برآورد. فکر میکنید این مطالبه هنوز موجه است؟
فکر میکنم مسئله دستمزد برای دانشجویان بسیار مهم است. ننگآور است که اکنون دانشجویان باید هزینه تحصیل خود را بپردازند. با دانشجویان در کانادا کاملا موافقم. آنها بارها از من دعوت کردهاند تا در مورد مسئله کار بازتولیدی صحبت کنم. آنها واقفند که یک پیوستگی میان نقطهنظر انتقادی ما نسبت به کار بازتولیدی و آموزش وجود دارد؛ تشکیلات دولتی آموزش، دقیقا مانند تشکیلات دولتی بازتولید، در نهایت بهدنبال منفعت افراد و جوامع نیست. هر دو سیستم برای سود سرمایه سازماندهی شدهاند و در پی جامعهای هستند که هرچه بیشتر سودآفرین باشد.
طرح این ایدهها برای افرادی که دانشجویان را جزئی از طبقه حاکم، یعنی ستمگران آینده، میدانند چگونه ارزیابی میکنید؟
البته که این یک نبرد است و واقعا به سنتهای مختلف سیاسی بستگی دارد. بهعنوان مثال، اواخر دهه ۱۹۶۰ در یک مقطع زمانی مشخص در ایتالیا، لحظهای وجود داشت که همه گرد هم آمدند. برای آن دانشجویان، گفتن اینکه «ما کارگر هستیم» نشانهای بود از همبستگی با جنبش کارگران؛ تاکیدی بود بر اینکه مبارزات دانشجویان ادامه مبارزاتیست که در محلهای کار، ادارات و کارخانهها صورت میگرفت. همزمان، فعالان دانشجویی اغلب از همان خانوادههای طبقه کارگر میآمدند. مجبور کردن دانشجویان به پرداخت هزینه تحصیل، باری مضاعف بر دوش خانوادههای طبقه کارگر بود. این (پرداخت پول) ابزاری برای گزینش اجتماعی است. گفتن اینکه «دانشجو کارگر است» راهیست برای به چالش کشیدن آن شیوهای که جامعه را طبقهبندی میکند.
شما یکی از بنیانگذاران «کمیته آزادی آکادمیک در آفریقا» بودید. این کمیته چگونه شکل گرفت؟
سرآغازش در نیجریه دهه ۱۹۸۰ بود. دانشجویان و برخی اساتید دست به بسیج گستردهای زده بودند. در آن زمان سازمان دانشجویی قدرتمندی وجود داشت به اسم «اتحادیه ملی دانشجویان نیجریه»، که نقشی تعیینکننده بازی میکرد. آنها اساسا مرکز مخالفت با سیاستهای صندوق بینالمللی پول و برنامه تعدیل ساختاریِ آن بودند. صندوق بینالمللی پول یک برنامه ریاضت اقتصادی را پیشنهاد کرده بود که سرانجام مورد استقبال دولت نیجریه و همچنین بسیاری از دیگر دولتهای کشورهای آفریقایی قرار گرفت و هدف آن خروج سرمایه از حوزه آموزش بهشکلی عظیم بود. «اتحادیه ملی دانشجویان نیجریه» کتابچهای آموزشی برای راهاندازی مبارزه در دانشگاه تدارک دید. حتی قتلعامهایی در شمال نیجریه صورت گرفت، اما اتحادیه ملی در کنار مردم در میدان مبارزه ماند. دانشجویان دستگیر میشدند و مورد ضرب و شتم قرار میگرفتند. در دانشگاهی که من در آن زمان آنجا بودم، در بندر هارکورت، نیز این اتفاق افتاد. سه یا چهار روز تمام پلیس بهشکلی وحشیانه دست به سرکوب زد. آنها به خوابگاههای دانشجویی حمله کردند، حتی به خوابگاههای زنان، و آنان را مورد ضرب و شتم قرار دادند. پلیس در ابعادی گسترده دست به کارهای هولناکی زد. یکی از آنها حتی بهسوی من هم گاز اشکآور شلیک کرد؛ که عملی شگفتآور بود، چون خیال میکردم بهعنوان زنی سفید پوست و استاد دانشگاه کمتر در معرض آسیب قرار دارم. از میان دود گاز اشکآور دوچرخهام را برداشتم تا بروم و ببینم دارد چه اتفاقی میافتد. بسیار وحشیانه بود. من آنجا را ترک کردم و این به برنامه تعدیل ساختاری در دانشگاه نیز مربوط بود؛ چون سرمایهبرداری دولت به معنای عدم کمک مالی به دانشکده بود. پس از ترک دانشگاه تصمیم گرفتم که دست به کاری بزنم.
نمیتوانستم بروم پی کارم و همه این وقایع را فراموش کنم. اساتید نیجریهای نیز مجبور به ترک کشور شده بودند؛ بنابراین تصمیم گرفتیم سازمانی تشکیل دهیم با این هدف که مقاصد پنهان قطع تامین مالی دانشگاهها را برملا سازیم. میخواستیم نشان دهیم که چگونه این ماجرا با تجدید ساختار اقتصاد جهانی و تقسیم کار بینالمللی جدید که در حال ظهور بود، هماهنگ است. بولتنی که آن زمان تدارک دیدیم هنوز هم آنلاین است. در سال ۲۰۰۰ کتابی با عنوان «هزار گل» منتشر و سپس شروع به سازماندهی کردیم. به دانشگاههای مختلف و بهویژه دپارتمانهای مطالعات آفریقا سر زدیم. در دانشگاههای آمریکایی نتوانستیم آن حمایت گستردهای را کسب کنیم که امیدش را داشتیم؛ با این وجود، هنوز هم فکر میکنم کار ما بسیار مهم بود. بیش و پیش از همه برای دانشگاهها و دانشجویان آفریقایی؛ چرا که در سالیان طولانی، تحلیلها و مستندات فراوانی ارائه کردیم. مدرسان و دانشجویان اطلاعاتی جمعآوری میکردند و ما آنها در گاهنامههایمان منتشر میکردیم. اکتیویستها به ما میگویند که این کار حیاتی بود. در سال ۲۰۰۳ کار ما متوقف شد. در آن زمان با سازمانهای دانشجویی محلی ارتباط خود را از دست داده بودیم. ما احساس میکردیم درک بیشتری از چیزی که در حال وقوع است نداریم؛ چیزی که برای ادامه دادن لازم بود.
شما اصطلاحاتی مانند «دانشگاههای جهانی» و «تقسیم کار در آموزش» را بکار بستهاید. منظور شما از این اصطلاحات چیست؟
این اصطلاحات پیوند تنگاتنگی با یکدیگر دارند. بهعنوان بخشی از نیروی محرکه نئولیبرال، که همان توسعه سرمایهداریست، ما خود را در یک سیستم هژمونیک جدید تحت سلطه سرمایه آمریکایی و شرکتهای چند ملیتی مییابیم. یک بخش حیاتی این سیستم، ساختاربندی مجدد کار در سطح بینالملل و آموزش است. آنچه من آن را «دانشگاه جهانی» مینامم این واقعیت است: اکنون سیستمی داریم که (بنابر آن) تعداد معینی از دانشگاهها در مراکز آموزشی ایالات متحده یا آنچه شمال جهانی نامیده میشود، استانداردها را برای سایر نقاط جهان تعیین میکنند؛ دانشگاه کلمبیا، دانشگاه هاروارد، مدرسه اقتصاد لندن و غیره. این منجر به ایجاد یک سیستم بینالمللی آموزش میشود که بهشدت سلسلهمراتبی بوده و در آن مسئولیت تصمیمگیری بر عهده تعدادی سازمان معین است. این اندک سازمانهای پرنفوذ همانهایی هستند که تعیین میکنند آموزش چیست، دانش چیست، دانش چگونه باید تولید شود، کدام دانش ارزشمند است و کدام نیست. بهعنوان مثال طبق این سیستم، دانش بیارزش است مگر اینکه در مجلاتی خاص منتشر شود. امروزه هر گوشه جهان که باشید، برای اینکه ترفیع بگیرید یا به منابع دسترسی داشته باشید باید مطالب خود را در مجلاتی خاص منتشر کنید. این همچنین بدان معناست که شما باید علایق تحقیقاتی خود را بر اساس موضوعات، دستهبندیها و زبانی که این مجلات ترویج میکنند، قالببندی کنید؛ و این یعنی روز به روز پژوهشگران محلی کمتری میتوانند در مورد موضوعات محلیِ خود کار کنند.
در پیوند با این مسائل، یک توسعه کژروانه نیز در کار است و آن هم آموزش آنلاین است. آموزش آنلاین در ایالات متحده بسیار گسترده است. دانشگاههای خصوصی و منفعتمحور جدیدی در حال ظهورند که بیشتر دورههای خود را بهصورت آنلاین ارائه میدهند. این به معنای سرمایهگذاری بسیار کم (در آموزش) است، چرا که این دانشگاهها از بناها یا زیرساختهای آموزشی بینیازند. این توسعهای بسیار ناخوشایند است، اما دسترسی آنلاین برای آموزش جهانی (که از آن صحبت کردیم) سودمند است؛ حالا بانک جهانی میتواند به نیجریه بگوید: «لازم نیست دانشگاههای خود را بنا کنید. دانشجویان شما میتوانند در دروههای آنلاین دانشگاه هاروارد شرکت کنند». ما شاهد ظهور ساختار کاملا جدیدی هستیم که در حال بازآفرینی نظام استعماری در سطح آموزشی است.
شما در آثارتان از امور اشتراکی و نقش آنها در جامعه و سرمایهداری سخن میگویید. به نظر شما نولیبرالیزه کردن دانشگاهها، حمله به آموزش بهعنوان یک خیر جمعی است؟
قطعا اینگونه است. بخشی از این مبارزه برای خلق «دانش اشتراکی» است؛ آنگونه که در ادبیات اکتیوستی ایالات متحده نامیده میشود. افراد از ایجاد دانش اشتراکی صحبت میکنند، خلق فضاهایی که در آن دانش بهصورت دستهجمعی و خارج از منطق بازار تولید و توزیع میشود و به گردش در میآید.
شما در مورد این نوشتهاید که کار تحت سرمایهداری چگونه کارگران را از بدن خودشان بیگانه میکند. با توجه به بیتفاوتی روز افزون اتحادیه اروپا در قبال مهاجرانی که پشت مرزهای اروپا در حال مرگ هستند، نظرتان در مورد اینکه سرمایهداری ارتباط ما با بدن دیگر آدمها را نیز تغییر داده چیست؟
سرمایهداری برخی مردمان را آنچنان دیوآسا تصویر کرده که شما نسبت به رنجشان بیحس میشوید. حاکمان ستمگر توانستهاند بخشهایی از طبقه کارگر را متقاعد کنند که رفاهشان به سیاستهای طردگرا وابسته است. ما به آن نوع کار آموزشی نیاز داریم که ستمدیدگان را متحد کند و به گمان من، بار مسئولیت ناتوانی در انجام این کار به دوش چپ است. اگر حقیقت را از دروغ تشخیص ندهیم، در برابر همه چیزهای حماقتباری که درباره مهاجرت گفته میشود، آسیبپذیر خواهیم بود. مسئله این نیست که با مهاجرانی که شغل شما را میقاپند بجنگید! مسئله اینست که باید به جنگ دولت آلمان و اتحادیه اروپا و دولت ایالات متحده برویم؛ یعنی آنهایی که مردمان را به فقر میکشانند و برای بهرهگیری از منابع در سراسر جهان، دست به خلعید (مردمان) زدهاند. انگشت اشارهمان را باید رو به دولتها نشانه رویم: «شما»یید که مردمان را در دریای مدیترانه غرق میکنید؛ سیاستهایی که موجب آوارگی مهاجران شده است را همین «شما» تحمیل کردهاید. مسئولیت تمام اینها با «شما»ست.
در کتاب «کالیبان و ساحره» توضیح میدهید که طبقه حاکم آن زمان که تحت فشار قرار میگیرد، بهشکلی تاریخی به نهادینهسازی تبعیض علیه گروهی در داخل پرولتاریا متوسل شده است. آیا این سرنوشت ابدی ما تحت نظام سرمایهداریست یا افقی برای پایان چنین واکنشی پدیدار است؟
این مساله در برخی محافل بسیار مورد بحث است. افرادی مانند دیوید هاروی که یک مارکسیست سنتیتر است، به طرح این سوال پرداختهاند که آیا سرمایهداری ضرورتا مبتنی بر تبعیض جنسیتی است یا نه؟ پاسخ هاروی چنین است: «خب، از نظر تاریخی این چیزی است که به وقوع پیوسته، اما از نظر منطقی میتوان یک نظام سرمایهداری بدون تبعیض جنسیتی را متصور شد». من با او مخالفم؛ با کلیت این ایده مخالفم که بیاییم و با صورتی منطقی، سرمایهداری را از تاریخ جدا کنیم؛ مخالفم، چون گسترش سرمایهداری بدون تبعیض جنسیتی ممکن نمیشد؛ چون کار بیمزد زنان است که امکان انباشت ثروت در ابعادی عظیم را فراهم آورده است. اگر طبقه سرمایهدار مجبور بود خودش زیرساختهایی برای بازتولید نیروی کار فراهم کند، مطمئنا فرآیند انباشت بسیار تنزل مییافت. بیمعناست که سرمایهداری را بهروشی انتزاعی تحلیل کنیم. (با این کار) فقط تاریخ را محو نمیکنید! بلکه یک موضع بهشدت غیرماتریالیستی اتخاذ کردهاید. ماتریالیسم بر اساس شناسایی ابعاد تاریخیِ واقعیت اجتماعی بنا شده است. لحظهای که آن واقعیت تاریخی را میپذیرید، دیگر نمیتوانید درگیر انتزاع شوید. تبعیض جنسیتی، مانند نژادپرستی، یک عنصر ساختاری است. همواره بر این نظر بودهام که سرمایهداری تولید ثروت نیست، تولید کمیابیست.
عالی بود دانشگاه و دبیرستان باید از محل مالیات اداره شود درس ها کم شود و کار آزمایشگاهی و عملی و ورزش و بهداشت و رسیدگی های اجتماعی (مسایل دانشجو با خانواده و ارتباط)فعال باشد هزینه این کار ها خیلی کمتر از اختلاس ها و مفاسد مالی است که الان برقرار است ضمنا اینگونه محیط خوب در تحصیل افراد شایسته و ارزشمند تحویل اجتماع می دهد که سود آوری آن خیلی بیشتر است زیرا عقده حقارت و کم بینی وووو آنها در دوران تحصیل خل شده است ولی متاسفانه با مکانیزه شدن امور کار دسته عده ای می افتد و بقیه باید کار انجام دهند یا منتظر شوند تا کار ارجاع شود نتیجه چه است عده ای صاحب همه چیز حتی صاحب مردم و بقیه ضعیف و درمانده و سرگردان و خانواده های آشفته بی ثبات این نظم نوین و دهکده جهانی است