بازتولید اجتماعی: در میانهی دستمزد و امور اشتراکی
پرسش اساسی این است که چگونه خودگرانی را گسترش دهیم، چگونه روابط همبستگی تازهای شکل دهیم و چگونه بخشی از ثروتی که خود آفریدهایم را دوباره به کنترل خود در آوریم.
سیلویا فدریچی نویسنده، کنشگر و یکی از موثرترین نظریهپردازان فمینیست نسل خود است. سهم او در پیشبرد نظریه مبتنی بر پراکتیسِ کار بازتولیدی و امور اشتراکی، بهشکل فزایندهای در محافل آکادمیک و جماعت اکتیویست به رسمیت شناخته میشود و بهصورت امیدوارکنندهای بنیانگذار پروژههای جمعیِ آینده به سمت گذار جامعه از مناسبات سرمایهدارانه است. او در این مصاحبه با مارینا سیترین از بازتولید اجتماعی، جنسیت، کار و امور اشتراکی سخن میگوید، بهویژه در بستر کنونیِ بحران و ریاضت اقتصادی.
– بازتولید اجتماعی این اواخر بسیار مورد گفتگو بوده است. ممکن است در آغاز در مورد این مفهوم بنیادین توضیح دهید؟ شما یکی از نویسندگان و متفکران کلیدی درباره این مساله هستید و مفهوم بازتولید اجتماعی را، آنگونه که مارکس تئوریزه کرده بود، به چالش کشیده و بسط دادهاید.
– این حقیقت که مفهوم بازتولید اجتماعی امروزه مورد توجه فراوانی قرار گرفته، پیشرفتی مطلوب به شمار میآید. برای مدتهای مدید تمرکز بهشکل انحصاری روی تولید کالا بوده است، در حالیکه کار و حیاتِ بازتولیدی در مرکزیت هر پروژه گذار جای میگیرد. اینها نه تنها در انباشت سرمایهدارانه، که در هر سازمانی نقش محوری دارند.
کار و حیاتِ بازتولیدی در مرکزیت هر پروژه گذار جای میگیرد. اینها نه تنها در انباشت سرمایهدارانه، که در هر سازمانی نقش محوری دارند.بازتولید اجتماعی اصطلاحی نسبتا متاخر است. در دهه ۱۹۷۰ با تعابیری نظیر کار خانگی درباره آن سخن میگفتیم- که در جامعه سرمایهداری به تمام فعالیتهایی اشاره دارد که در آنِ واحد، حیات هر روزه ما و توانِ کار کردن را بازتولید میکند. بعدها این مفهوم را بسط دادیم: فهمیدیم تولیدمثل بخشی از بازتولید حیات است و «بازتولید»، دو وجه متضاد دارد؛ از یکسو ما را به مثابه افراد، و از سوی دیگر ما را به مثابه کارگرانِ قابل استثمار بازتولید میکند. سوالی که ما مطرح کردیم اینست که چگونه کار بازتولیدی را به بازتولیدِ مبارزهمان بدل کنیم؟
در دوران متاخر، محافل آکادمیک و کنشگران مفهوم بازتولید اجتماعی را عمومیت بخشیدهاند تا تاکید کنند که بازتولید نیروی کار در خارج از خانه هم اتفاق میافتد، مثلا در مدارس و بیمارستانها. درک خود من از بازتولید نیز با گذر زمان دگرگون شده است. با سفر به آفریقا یا آمریکای لاتین متوجه میشوید که برای بسیاری زنان در سراسر جهان، کارِ بازتولیدی با کاشتن چند بذر در خاک آغاز میشود- نه برای فروش که برای تامین غذای خانواده. مراقبت از محیطزیست نیز بخشی از کار بازتولیدی است، بدان معنا که تخریب اکولوژیکی بهشکلی ویژه زنان را تحتتاثیر قرار میدهد.
معضل در اینجا، شکاف میان تئوری و عمل است. امروزه بحثهای فراوانی در خصوص کارِ مراقبتی در جریان است، بهخصوص در ارتباط با کودکان و همینطور درباره سالمندان؛ چرا که سن فمینیستها بالا میرود و با مساله مراقبت از والدینشان مواجه میشوند. اما در جهان واقع، بهندرت شاهد ابتکاراتی در سطح محلهای هستیم که به این نیاز فوری بپردازند و دستاندرکار خلق آن نوع شبکهها و ساختارهایی باشند که مورد نیاز ماست.
– میتوانید کمی در زمینهی ریاضت اقتصادی و بحران صحبت کنید؟ به نظر میرسد امروزه این یکی از دلایل اصلی جلب توجهات به مساله بازتولید اجتماعی در اروپا و آمریکای شمالی باشد.
– بله. فقیرسازی و خلع یدی که در سراسر جهان شاهدش هستیم، در اروپا و آمریکای شمالی هم رخ نمایانده است. برای میلیونها نفر، بهویژه رنگینپوستان، نه سرمایه و نه حکومت هیچ ابزاری برای بازتولید فراهم نمیآورند؛ ایندو (سرمایه و حکومت) فقط بهعنوان نیروهای سرکوبگر وجود دارند. بسیاری افراد شروع به اشتراکگذاری منابع خود کردهاند و اشکال جمعیتری از بازتولید را خلق کردهاند که که تنها تضمینِ ادامه حیات آنهاست.
در یونان میبینیم مردم گردهم آمدهاند- با تلاش برای ساختن شبکهای از کلینیکهای همگانی در وضعیتی که سیستم بهداشتیدرمانی اسقاط شده است- جماعات بسیج شدهاند و کشاورزان از حومههای شهرها غذا میآورند. بسیار معنادار است که مردم یونان، که با بیرحمانهترین برنامه ریاضت اقتصادی در اروپا روبهرو شدهاند، خود در خط مقدم جبههی جنبش همبستگی با پناهندگان و مهاجران ایستادهاند. این بسیار الهامبخش بوده است و من آرزو میکنم برخی درسهایی که میتوانیم از این تجربه بیاموزیم، بنیانی شود برای سیاستی نو در ایالات متحد.
زنان در خط مقدمند زیرا بیشترین هزینه را برای این پیشرفتها میپردازند. اما ما باید جنبشی از مردان داشته باشیم که در مقابل خشونت علیه زنان بایستد. به مردانی نیاز داریم که سازماندهی کنند و به دیگر مردان بگویند: حق ندارید چنین کنید.– درباره شکاف میان زبانِ بازتولید اجتماعی و واقعیت آنچه مردم در عمل انجام میدهند، چه نظری دارید؟ اگر به کلینیکها یا کار با پناهندگان نگاه کنید، بسیاری از مشارکتکنندگان زن هستند. آیا امروزه شیوهی سخنگفتن درباره بازتولید اجتماعی، جنسیت را در مرکزیت خود جای داده است؟
– درست میگویید، بخش اعظم کارِ بازتولید توسط زنان انجام میشود. در آمریکای لاتین و بهخصوص در آفریقا میبینید آنهایی که کشاورزی برای امرار معاش را سر پا نگه داشتهاند، زنان هستند. تا همین اواخر، این شکل از کشاورزی یکی از فعالیتهای اصلی زنان آفریقایی بود؛ اما حالا مورد تهاجم بانک جهانی قرار گرفته که استدلال میکند شما باید از زمین برای وام گرفتن و راهاندازی کسب و کار استفاده کنید. به آنها میگویند صرفا پول است که مولد است و تنها کسب و کار است که میتواند شما را از فقر نجات دهد- بنابراین نباید از زمین برای تامین غذا و سرپناهتان استفاده کنید.
دلیل اینکه زنان از سوی چنین نهادهایی مورد هجوم قرار گرفتهاند اینست که در مواجهه با بحران، آنها خود سررشته امور را بهدست گرفتهاند. آنها به خیابانها رفتهاند و اقتصادی بهکل آلترناتیو خلق کردهاند که در کشاورزی برای امرار معاش ریشه دارد- این داد و ستدی خُرد است، خوراکیهای مختصر و نوشیدنیهایی که آنها تهیه کرده و به بهایی اندک به همسایگان و دیگر کارگران عرضه میکنند. این اقتصادی است که حکومتها و سازمانهای بینالمللی میکوشند تخریب یا دستکاریاش کنند، مثلا از طریق ترویج وحشیانه اعتبارات مالی خُرد. چرا که این شیوه کشاورزی، بهطور کلی موجب افزایش استقلال زنان و افراد از بازار میشود.
– با توصیف شما از این شیوههای سازماندهی که عمدتا تحت رهبری زنان شکل گرفتهاند، چگونه میتوانیم تقسیم کار را درهم بشکنیم؟ ما زبانِ بازتولید را داریم که به نظر بسیار مفید میرسد، اما در عمل هم اوضاع به همین خوبی است؟
– این مسالهای دشوار با الزامات فراوان است. من تازه از کلمبیا برگشتهام و یکی از چیزهایی که آنجا رخ داده، فرآیند بسیار گستردهی خلع ید است؛ یعنی تهاجم به ابزار بازتولیدی که مردم به آن دسترسی دارند و این کار معمولا با بیرون راندن آنها از زمینهایشان آغاز میشود. این کار با اعمال خشونت فراوان نسبت به زنان انجام میشود، از تعقیب و دستگیری ساحرهها گرفته تا کشتار محض. پس باید پرسید چرا صرفا زنان علیه آن دست به سازماندهی میزنند؟ این مسالهای مختص به زنان نیست. زنان نخستین افرادی هستند که مورد هجوم قرار میگیرند، اما این مساله مردان نیز هست؛ چراکه بخش عمده مباشران در این جرم، مرد هستند.
زنان در خط مقدمند زیرا بیشترین هزینه را برای این پیشرفتها میپردازند. اما ما باید جنبشی از مردان داشته باشیم که در مقابل خشونت علیه زنان بایستد. به مردانی نیاز داریم که سازماندهی کنند و به دیگر مردان بگویند: حق ندارید چنین کنید. امروز شاهد بازتعریف مردانگی بهشکلی هستیم که تجاوزگری و پرخاشجویی را مایه افتخار خود میداند، و ما باید با چنین چیزی بجنگیم. امروز الگوی نرینه خود را به شکل سرباز، محافظ امنیتی و مامور لباس شخصی عرضه میکند- یعنی کسانی که همواره مسلحاند.
همانگونه که جامعهشناس فمینیست فرانسوی جولز فالکت نشان داده است، در تقسیم کار بینالمللیِ جدید عمدهترین کاری که در دسترس مردان قرار دارد، کارهای مبتنی بر اِعمال خشونت است- کار کردن بهعنوان سرباز، نیروی امنیتی یا محافظ زندان. این شاید یکی از دلایل اعمال این حد از خشونت علیه زنان در دنیای امروز باشد. در واقع شاهد رشدی در نظامی شدنِ زندگی روزمره و شکلدهی مفهوم خشنِ جدیدی از مردانگی هستیم.
از دیدگاه ما، مردان باید کار بازتولیدی بیشتری را بر عهده بگیرند. برخی افراد جوانتر چنین کارهایی میکنند، اما کماکان چالشی بزرگ پیش روی ماست. در برخی موارد، این دشواری دارای ریشههای مادی است؛ از آنجاییکه مردان شغلها و دستمزدهای بهتری بهدست میآورند، پس اگر یک انتخاب در خانواده وجود داشته باشد، این مردان هستند که از خانه خارج میشوند تا دستمزدی کسب کنند. مهمتر از همه، مردان شانس بیشتری برای کسب این مشاغل دارند و عموما دستمزدهای بهتری نیز نسبت به زنان میگیرند.
در تقسیم کار بینالمللیِ جدید عمدهترین کاری که در دسترس مردان قرار دارد، کارهای مبتنی بر اِعمال خشونت است- کار کردن بهعنوان سرباز، نیروی امنیتی یا محافظ زندان. این شاید یکی از دلایل اعمال این حد از خشونت علیه زنان در دنیای امروز باشد.– اما امروزه یک همدستی واقعی بین مردان و سرمایهداری وجود دارد، همانگونه که در زمینه اعمال خشونت شاهد این همدستی هستیم. چطور باید با آن مواجه شویم؟
– یک راه برای زنان اینست که به هر زحمتی شده، فضاهای خود را شکل داده و بر سر آن سازش نکنند. مهم است که زنان فضای سیاسی خودمختار خودشان را داشته باشند، حتی اگر در درون سازمانهایی در کنار مردان کار میکنند. این تنها راهی است که میتوانیم موقعیت خودمان را آنالیز کرده و مبارزات و استراتژیهایی را تدارک ببینیم که کفاف ایجاد تغییر را بدهد. در غیر اینصورت، تمام عرصههای استثمار باز هم بدون اینکه کاویده شوند، نامرئی باقی میمانند.
من تلخی مخالفت چپها با جنبش فمینیستی در دهه ۱۹۷۰ را به یاد دارم؛ به ما اتهام میزدند که در صفوف طبقه کارگر شکاف ایجاد کردهایم و از ما انتظار داشتند یک گروه حمایتی برای مبارزاتشان باشیم. پذیرش این قضیه برایشان دشوار بود که ما میتوانیم بهشکلی خودمختار و بر اساس کار خودمان و استثماری که بر ما میرفت، به حرکت درآییم. تنها آن زمان که زنان سازمانهای آنها را ترک کردند، مجبور شدند چشمهایشان را باز کنند. پس نصیحت من به زنان این است که قدرتشان را بهشکلی خودآیین استقرار بخشند.
– چه جالب. چون حتی در جنبشهای جهانی متاخر، همچون جنبشهای خودمختارترِ میادین در اروپا و آمریکا، شما این زبان استدلالی را داشتید که «تنوع و مدارا وجود دارد اما ما از اساس یکسان و فراتر از دستهبندیها هستیم»- که نوعی پسافمینیسم غیرسیاسی به نظر میآمد.
– من اعتقادی به پسافمینیسم، پسااستعمارگرایی یا بهطور کلیتر سیاستِ پسا-ایسمها ندارم. مناسبات استعماری نسبت به گذشته مستحکمتر شدهاند و فمینیسم هنوز هم ضرورت دارد- البته نه آن نوع فمینیسم که بهدست سازمان ملل بهوجود آمده و کوشیده جنبش فمینیستی را به خدمت خود درآورد، همانطور که در گذشته جنبش ضداستعمار را در خود مستحیل کرد.
یک راه برای زنان اینست که به هر زحمتی شده، فضاهای خود را شکل داده و بر سر آن سازش نکنند. مهم است که زنان فضای سیاسی خودمختار خودشان را داشته باشند، حتی اگر در درون سازمانهایی در کنار مردان کار میکنند.گرایش به پسافمینیسم من را نگران میکند، چرا که امروزه یورشی به خودِ انگارهی «زنان» در جریان است؛ پروژهای که با پستمدرنیسم آغاز شد و فرض هرگونه اشتراک میان زنان را پس زد، حتی اشتراکات پرولتاریایی را. امروزه برخی زنان جوان، خودِ مفهوم زنان را انکار میکنند با این فرض که آن یک برساخت سرمایهدارانه صرف است. اما معنای زن بودن همچنین با مبارزاتی تعریف میشود که خودِ زنان بهایش را پرداختهاند، بهخصوص مبارزاتی که تعریف سرمایهدارانه از «زنانگی» و «جنسیت» را به چالش کشیده و پس زدهاند.
– فکر میکنید ممکن است سوءاستفاده مشابهی از زبانِ بازتولید اجتماعی و کار مراقبتی اتفاق بیفتد؟ دیدهام این اصطلاحات در محافل آکادمیک مورد استفاده قرار میگیرد، همینطور توسط افراد پیشرو، اما بهگونهای که گاهی اوقات قابل درک نیست و آنرا از هرگونه پراکتیس اجتماعی تهی میکند.
– آن لحظهای که مفهومی همچون «کار مراقبتی» از پراکتیس تهی شود، ایستا شده و شیءواره میشود. ایدهای بیخطر خواهد شد- همچون «جامعه مراقبتی»- که امروز در برخی محافل فمینیستی بسیار محبوب است دقیقا به این دلیل که آنرا جدا از پروسهای فهم میکنند که باید برای به چنگ آوردنش طی کنیم. زبان نیز یک زمین مبارزه است. شما اصطلاحاتی دارید مانند «بازتولید اجتماعی» یا «امور اشتراکی» که در گفتمان آکادمیک از هر معنایی تهی شدهاند. من زبان را میدان جنگ دیگری میبینم که در آن باید بکوشیم معنای مبارزاتمان را از نو به تصرف خودمان در آوریم.
برای من، بازتولید اجتماعی باید دری باشد که به روی بازاندیشی کلیِ مساله محله و جماعت گشوده شود- به روی سیاستی که امیال ما، امکانات ما و بحران ما را به هم پیوند زند و سپس خط سیر کنشیِ ما را ترسیم کند. من دلبستهی طرح سیاستی نو هستم که در میانهی دستمزد و امر اشتراکی حرکت کند. در حقیقت، شعار من در حال حاضر این است «در میانهی دستمزد و امر اشتراکی». به این دلیل که امروزه ما نمیتوانیم مبارزه بر سر دستمزد را کنار بگذاریم: آنرا در تمام دور و اطرافمان میبینیم، با کارگران رستورانهای فستفود و کارگران فروشگاههای زنجیرهای که بر سر افزایش حداقل دستمزدشان میجنگند.
من اعتقادی به پسافمینیسم، پسااستعمارگرایی یا بهطور کلیتر سیاستِ پسا-ایسمها ندارم. مناسبات استعماری نسبت به گذشته مستحکمتر شدهاند و فمینیسم هنوز هم ضرورت دارد.این شاید چندان انقلابی به نظر نرسد، اما در واقع اهمیت زیادی دارد چرا که بسیاری از کارگران را گردهم میآورد؛ کارگرانی که کم قدرتترین افراد در جامعه امروز ما هستند را تبدیل به یک نیروی اجتماعی جدید میکند. امروز وقتی کارگران رستورانهای فستفود خواستار ۱۵ دلار برای هر ساعت کار میشوند، در واقع خواستار آزادی هستند، خواستار پایان دادن به بردگی هستند، آنها میگویند «خستهایم از اینکه جزو کسانی باشیم که دستمزدشان در حداقل مقدار ممکن سرکوب شده است، خستهایم از ادامه حیات در حاشیه». مبارزه آنها درباره چیزی فراتر از مقدار پولی است که در عمل به آنها پرداخت میشود، پس تصادفی نیست که مبارزهشان در حال حاضر به مبارزه بر سر مهاجرت و مبارزه سیاهان برای حق حیات پیوند خورده است.
هنگام مبارزه بر سر دستمزدها باید هوشیار باشید چرا که دستمزدها موجب تفرقه میان مردم بوده است، اما میتواند در جهتی عکس و بهعنوان ابزاری برای تغییر نیز بهکار گرفته شود. برای نمونه، در ایتالیا و در اوایل دهه ۱۹۷۰ در دوران ستیز شدید طبقاتی، کارگران شروع کردند به مطالبهی متناسبسازی دستمزدها، تا به این ترتیب آنهایی که کمترین دستمزدها را دریافت میکنند بیشترین افزایش را شاهد باشند و برعکس. در آنجا دستمزد بهشکلی سیاسی مورد استفاده قرار گرفت، بهعنوان راهی برای متحد کردن مردم و سرنگونسازی سلسله مراتب کار و زحمت که در سیستم دستمزدها ساخته و پرداخته شده بود. حالا هم چیزی مشابه دارد در مبارزه بر سر حداقل دستمزد ۱۵ دلار در ساعت اتفاق میافتد؛ سرنگون کردن این سلسلهمراتبها و خیزش فرودستترینها.
من دستمزد و امر اشتراکی را دو قلمرو مجزا نمیبینم، بلکه بهشکل بالقوه دو ابزار هستند که در برخی موقعیتها همدیگر را تقویت میکنند. شما به اشتراکات نیاز دارید تا به مبارزه بر سر دستمزد قوت بدهید و به دستمزد نیاز دارید تا منابعی برای امور اشتراکی تامین کنید. پرسش کلیدی اینست که چگونه خودمختاری خود را گسترش میدهید، چگونه روابط جدید همبستگی بهوجود میآورید، چگونه برخی از ثروتهایِ تولیدیمان را باز تصرف میکنیم، بدون تن دادن به بدهبستانهایی که موجب استثمار و کنترل بیشتر حکومت بر زندگیهایمان شود.
برای من، بازتولید اجتماعی باید دری باشد که به روی بازاندیشی کلیِ مساله محله و جماعت گشوده شود- به روی سیاستی که امیال ما، امکانات ما و بحران ما را به هم پیوند زند و سپس خط سیر کنشیِ ما را ترسیم کند.– مثل برخی جنبشهای شکل گرفته در مورد مسکن؟ برای نمونه PAH در اسپانیا کنترل خانهها را بهدست میگیرد و بعد در اجتماعاتی که خانوادهها برپا میکنند (که آنرا «دهکدهها» مینامند) نگاه میکنند افراد چه نیازهایی دارند و آنرا بهشکل اشتراکی تامین میکنند و عناصر مختلفی از زندگی روزمره را از نو سازمان میدهند.
– دقیقا. اما ابتدا مردم محله باید تصمیم بگیرند که چه میخواهند- شما نمیتوانید به حکومت اجازه دهید در اینباره برای شما تصمیم بگیرد. شما باید بنیانی شکل دهید، مثلا با برگزاری نشستهایی منظم با افرادی که در بخش خدمات عمومی مشغول به کار هستند مثل پرستارها یا معلمان؛ افرادی که بخشی از دولت هستند اما امروز بسیار ناراضیاند، چرا که واقعا نمیتوانند برای انفصالهای مدام و تیلوری شدن (۱) کارهایشان- که هیچ فضایی برای ارتباط گرفتن با افرادی که به آنها سرویس میدهند باقی نمیگذارد- کاری کنند. این همان نقطهای است که باید دگردیسی رخ دهد. این باید تبدیل به فرآیندی شود برای ایجاد اتحاد با مردمی که دلبستهی بهبود شرایط بازتولید اجتماعی هستند و آنهایی که میدانند معضلات سیستم فعلی تا چه حد جدی است.
۱- (بهطور خلاصه) بکارگیری شیوههایی مدیریتی برای به حداکثر رساندن بهرهوری نیروی کار و بیتوجهی به جنبههای اجتماعی و انسانی کار