فهم بیماری همهگیر با فوکو؟
متفکران بسیاری تلاش کردهاند وضعیت ناشی از شیوع همهگیر کرونا را توضیح دهند؛ خیلیها اما علاقه دارند این وضعیت را با مفاهیم و واژگان میشل فوکو بفهمند. چگونه میتوان چنین کاری کرد؟
آیا میتوان با استفاده از مفاهیم نظری و مثالهای تاریخیای که فوکو در دهه ٧٠ میلادی پرورید، وضعیت حالِ حاضر را توضیح داد؟ بله-اما متفاوت از آنچه فکر میکنند. و نه- چرا که صحبت از زیست-سیاست اینجا کمکی نخواهد کرد.
همه چیز در وهله اول به رویایی زیست-سیاسی میماند. دولتهای مشاورهگرفته از پزشکان، جماعت را به دیکتاتوری اپیدمی مقید ساختهاند، تحت عنوان «سلامت»، بله تحت عنوان «زنده ماندن» خود را از همه قیود دستوپاگیر دموکراتیک آزاد کردهاند و حالا میتوانند بر جماعت همانطوری حکومت کنند که در اصل چه آشکار و چه پنهان در دوران مدرن کردهاند: بهمثابه «انبوههای زیستی»، بهمثابه «حیات برهنه»ای قابل بازیافت. این تصادفی نیست که چنین تصوراتی روزبهروز بیشتر پدیدار میشوند، نزد تئوریسینهای بزرگی همچون جورجو آگامبن (که مفهوم حیات برهنه را وارد فضای تئوری سیاسی کرده)، اما اینجا و آنجا هم البته، در فضای مجازی، در هر آن نقدِ نقادانهای که «فوکو» در خورجین دارد میتوان دید که چه رخ میدهد. مفاهیمِ «زیست-قدرت» و «زیست-سیاست» بسیار فریبندهاند، و در این لحظه همچون کلمات کلیدیای اثر میکنند که زیر نورِ نامطبوعشان، حقیقتِ حکومت کردن در زمانه همهگیری بیماری خود را آشکار میکند.
مسئله از این قرار است: با توجه به ناکامی محرز (بهعنوان مثال) نامعقولی عملکرد دولت آمریکا در زمانه کووید-١٩، باید مدعی شد که ارتباط این مسئله با تفکر فوکو بسیار مشروط است، اگر که اصلا ارتباطی متصور باشد. البته که میشل فوکو مروجِ مفهوم «زیست-سیاست» بود – اما او این مفهوم را به حال خود رها نکرد، بلکه با نظر به سه بیماری عفونی، پیش از هر چیز به سه مدل فکری توسعه بخشید که از طریق آنها حکومت کردن با توسل به یک بیماری فراگیر بهتر قابل ادراک میشود تا با چماقِ معناشناسانه «زیست-سیاست».
زیست-سیاست
بهرغم این اما ضروری است که نظری به این مفهوم داشته باشیم. فوکو از مفهوم «زیست-سیاست» در ١٩٧۶ در کتاب اراده به دانستن (جلد اول از «تاریخ جنسیت») بهره برد، تا ظهور اهداف و استراتژیهای سیاسی نوینی را در نیمه دوم قرن هجدهم تبیین کند: «این امر»، بهزعم فوکو، «چیزی کمتر از ورودِ زندگی در تاریخ نبود- ورودِ پدیدههایی که متعلق به زندگی نوع بشرند، ورود در نظم دانش و قدرت، ورود در حوزه تکنیکهای سیاسی. «جوامع مدرن مایل به تولید امکانهای تکنیکی و سیاسی بودهاند، تا حیاتِ گونه بشری را تعیین کنند؛ بنابراین، فوکو میافزاید که «سر حد بیولوژیکی جامعه مدرن آنجاست که استراتژی سیاسیاش منوط به هستی این نوع میگردد.»
منظور از این اصل، پیش از هر چیز، افزایش ساده جمعیتِ یک مملکت توسط سیاستِ زاد و ولد بوده، بهطور نمونه از طریق قواعد سختگیرانه علیه سقط جنین و کودک کُشی، از طریق اقدام علیه مرگومیر کودکان و از این دست، علاوه بر این همه سیاستهای سلامتِ کشوری- و خلاصه تمام حوزه سیاستهای وراثت-پژوهی و «بهداشت نژادی» در بسیاری از کشورها در نیمه اول قرن بیستم به جهتِ ارتقاءِ «کیفی» جمعیت از این دستاند. همانطور که از تاریخ قرن بیستم میدانیم، نژادپرستی آن روی دیگر این سکه بود: یعنی این تمایزگذاری، همانطور که فوکو میگوید، «که چه چیزی باید زندگی کند و چه چیزی بمیرد.»
برای فهم این مصیبتهای نژادپرستانهای که بهمثابه آن روی سکه استراتژیهای زیست-سیاسی عمل کردهاند، نیازی به دانش آنچنانی از تاریخ نیست. و بیتردید هر قدرتِ مدرنی، هر حکومتی پس از قرن هجده، کموبیش دغدغه جدی زندگی و سلامتِ جمعیت را در سر داشته است. اما نتیجهگیری از این امر، که همه رژیمهای مدرن و پستمدرن تماماً گرفتار این دغدغهاند و باید این رژیمها را بر اساس زیست-سیاست فهمید، خود یک کژفهمی است. حکومتهایی وجود دارند که نسبت به سلامت و زندگی مردمانشان تا حد زیادی بیتفاوتاند، و آن هم نه به این سبب که این بدنها بهعنوان مولدِ رشد و رفاه مصرف نمیشوند.
رد و نشانِ عفونت
حتی با توجه به اینکه نباید ارزش تحلیلی مفهوم زیست-سیاست را دستکم گرفت، باز باید روشن کرد که فوکو در واقع این مفهوم را از ١٩٧٩ به بعد کنار گذاشت. چرا؟ برای فهم این امر بد نیست که به پیگیری رد و نشانِ عفونتهای مُسری در آثار فوکو همت گماریم. من اینجا بر سه بیماری عفونی تمرکز خواهم کرد که فوکو همواره از آنان سخن میگوید و در ارتباط با آنها سه مدلِ متفاوتِ حکومتی را طرح میافکند: جذام، طاعون و آبله.
اولین کتاب بزرگ فوکو، تاریخ جنون، که در ١٩۶١ چاپ شد با این عبارت آغاز میشود: «در پایان قرونوسطی جذام از میان رفت». اگر نه بهتمامی اما بسیاری از جذام-خانهها متروک و خالی گشتند -و اینجاست که تز مناقشهانگیز فوکو مطرح میشود- تا جا برای حبسِ فقیران، ولگردها، بیماران و دیوانگانِ جامعه مهیا شود. جذام و جذام-خانهها که در آغازِ دوران نو بدل به مسکن فقیران و پناهگاه مجنونان شدهاند، برای فوکو اولین مدلِ قدرت بودند: قدرت، سالمان را از بیماران جدا میکند، خل وضعها و مجنونان را از جامعه کنار میگذارد، و تا حد ممکن آنها را به اطرافِ دروازه شهر میراند، تا در اساس مجبور به رسیدگی نگردد. این «مدلِ جذام» اما بهزعم فوکو در همان اوایل عصرِ نو توسط مدلی دیگر از میان رفت، مدلی که از طریق ترس از طاعون ساخت یافته بود. فوکو این مدل را در کتاب مراقبت و تنبیه، زایش محبس ١٩٧۵ توسعه میدهد. او در این کتاب استدلال میکند که در جوامع قرن هفدهمی مدلِ نویی از رژیمِ قدرت پا میگیرد: قدرتِ انضباطی. غیر نرمالها (خلوضعها) دیگر بهسادگی از جامعه رانده نمیشدند، بلکه همه -کودکان، سربازان، کارگران، زندانیان، فقیران و غیره- میبایست مطیعِ یک انضباطِ بیچونوچرا شوند، که بهطور خاص با تمرینهایی سختگیرانه در خدمت انضباط کاری و بارآوری بدنهاست.
این بصیرت هولآور از جامعهای بهتمامی مدیریتشده را اکنون فوکو از طریق رابطه اداری با بیماریهای عفونی مُدل-بندی میکند: «اگر این حقیقت داشته باشد که آیینِ طرد و راندن، که خود پاسخی به جذام بود، تا درجه معینی مدلی برای حبس بزرگ در قرن هفدهم را فراهم آورد، طاعون مدلِ انضباطی را پیش کشید.» آییننامههای طاعون در آغاز عصر نو، که فوکو آنها را نقل میکند، سیستم کنترلِ بیعیب و نقصِ دروازهها، ورودیهای شهر و حبسِ سختگیرانه شهروندان در خانههایشان را ترسیم میکنند: «عرصه بدل به شبکهای از سلولهای نفوذناپذیر میشود. هرکس در مکان خود به بند کشیده شده. آنکه بجنبد زندگی خود را به خطر میافکند: مرض یا مجازات.»
ادارات و نهادهای قرن هفدهمی بهزعم فوکو، خوابِ «رویای سیاسی» انضباط را میبینند، این یعنی تصورِ یک «سازماندهی عمیقِ نظارت و کنترل، تمرکز و ریشه دهی قدرت.» فوکو از شهرهایی که طاعون در آنها سر بر آورده سخن نمیگوید، بلکه از «اتوپی شهر/اجتماعِ به کمال تحت حکومت درآمده» حرف میزند، که برایشان «طاعون، همان آزمایشِ (قابل انتظارِ) ایدئالی است از برای انضباطی کردن قدرت « حاکمان» رویای وضعیتِ طاعونی میپرورانند، تا به نظمِ بیعیب و نقص اجازه عملکرد دهند»، چنانچه حقوقدانان و نظریهپردازان دولت خوابِ وضعیت طبیعی میبینند، تا قوانین ایدئالی را بیاندیشند.
مدلِ آبله
مسیر مدلِ سوم بسا پیچیدهتر از مسیرِ از جذام به طاعون است. در این میان تردیدهایی در موردِ تئوری تیره قدرت بر فوکو آشکار شدند. رفتهرفته اندیشیدن به جامعه مدرن با توسل به الگوی یک ماشین انضباطی، همانطور که او در مراقبت و تنبیه پیشنهاد داده بود، در نظر فوکو نامعقول جلوه میکرد، تو گویی جوامع مدرن، تنها شهرهای طاعونزدهای بودند تحت نظارت و کنترلِ مداوم…
در تحلیلِ او از عقلانیتِ حکومتی مدرن، حالا شاهد ظهور -اولویتِ اقتصادی- آزادی فردی در مسیری نو بودیم آن هم بهمثابه اصلی غیرقابل تقلیل، «امر مطلقِ بنیادین»: مدرن، یا بهصورت ملموستر حکومت-مندی لیبرال، یک فرم حکومتی است که «تنها بهواسطه آزادی و با اتکا به آزادی تکتک افراد میتواند اجرا شود.» برای روشن کردنِ این چرخش تاریخی، فوکو مدل جدیدی را توسعه داد: «آبله یا روشِ واکسیناسیون».
مسئله اینجا به طریقی کاملاً متفاوت مطرح میشود؛ دیگر مسئله انضباطی کردن مانند دورانِ طاعون نیست: «مسئله اساسی بیشتر دانستن این مطلب است که چه تعدادی از مردم مورد هجومِ آبله قرار گرفتهاند، در چه سنی، با چه تبعاتی، چه میزان مرگ، با چه میزان تباهی و تاثیراتِ جانبی، پذیرش چه ریسکی لازم است اگر فرد خود را واکسینه کند، برای فرد احتمال مرگ چقدر است و یا احتمالِ گرفتن آبله علیرغمِ واکسن زدن، چه پیامدهای آماری در جمعیت بهطور کلی محتمل هستند […].» مطابق این اصل، با توجه به مدل آبله مسئله حالا مربوط به «مشکلاتِ اپیدمیها و حوزه پزشکی است، که با استفاده از آن سعی در جلوگیری از پدیده اپیدمیک یا بومی میشود».
نهادهای اداری قرن هجدهم واکنششان نسبت به آبله بهصورت تحت نظرگیری آماری بود، در حالی که موارد پیشآمده بیماری را میسنجیدند، و همچنین بهطور تجربی بود، در حالی که میکوشیدند با واکسن از سرایت جلوگیری به عمل آورند. مدیریتِ ریسکی که بر اساسِ ادراکی اینچنینی از مسئله شکل گرفته بود -و این بهزعم فوکو نقطه جهش بود- اجازه نداشت دیگر با توجه به چارچوب حکومت-مندی لیبرال کار را به جای باریک بکشاند، آنگونه که ماجرا در ورطه انضباطی گری بر افراد بلغزد، چرا که این امر آن آزادی مورد نیاز (همبسته) سیستم را نابود میکند. از اینجاست که «بیشتر حکومت کردن یعنی هیچ حکومت نکردن.» دولتی بیش از حد قوی، تنها اهداف خود را نابود میکند. او باید به نفوذناپذیری نسبی جامعه احترام گذارد، و حتی به میزانی به بهای ریسک سرایتِ عفونی.
به عبارت دیگر: مدلِ آبلهای قدرت، دست از آن رویای قدرتی که مداخلهگرانه در پی براندازی کاملِ نطفه بیماری است برمیدارد، آن رویای قدرتی که جامعه را «عمیقا» همچون زمانه طاعون تحت نظارت میگیرد و فردیتها را بهسوی انضباطی گری میکشاند. قدرت بیشازپیش با دخالتی پاتولوژیک همزیستی میکند، از پیشآمدها آگاه است، جزئیات را جمعآوری میکند، آمار ارائه میدهد، از حوزههای پزشکیای بهره و برتری میگیرد که میتوانند کاملاً هیبتِ هنجارسازی و انضباطِ فردی را به خود گیرند، اما انضباطِ تام و تمام دیگر نمیتواند هدفِ عاقلانهای برای قدرتِ لیبرال باشد. او تنها در آن نقاطی که بهرغم این همه، طالبِ بازگشتِ قدرت از مدلِ آبله به مدلِ طاعون است، مستبد و تمامیتخواه خواهد بود.
برخی نتایج با توجه به کرونا
این روشن است که فوکو از همهگیری واقعی بیماریها سخن نرانده، بلکه از بیماریهای عفونی بهعنوان مدلِ فکری بهره برده است، تا فرمهای قدرت را بر اساس الگوهای ایدهآل تعریف کند. ما در موقعیتی دیگر قرار داریم: ما در وسطِ یک بیماری همهگیر قرار داریم و مطیعِ ظهورهای متفاوت قدرت و حکومت هستیم، یا بهتر بگویم از طریق رسانهها بر آن ناظریم. پس سه مدلی که فوکو توسعه بخشید به ما چه میآموزند؟
اولا: میانِ فرمهای مختلف، گذرها و تداخلهایی وجود دارد. قرنطینه کاملِ ووهان تابعِ بیقیدوشرط مدلِ طاعون است، و هر نوعی از منعِ عبور و مرور هم به همچنین. مدلها این مسئله را آشکار میسازند: منعِ عبور و مرور زمانی بهضرورت ظهور میکند که دیگر دانشِ آماری قابلِ دسترسی موجود نباشد، همانی که مدلِ آبله لیبرالی آن را ممکن میکند. تنها در مواردی مثل کره جنوبی و سنگاپور که تستِ سیستماتیک بهطور انبوه ممکن بوده و اطلاعات در مورد مبتلایان و نا-مبتلایان در دسترس قرار دارد، این اطلاعات اجازه میدهند تا ایزولاسیون محدود به مبتلایان باشد و به نامبتلایان احتیاط توصیه میشود بدونِ منعِ عبور و مرور. میشود بدون آیرونی و بدخواهی به این امر اشاره کرد که دوامِ زندگی عمومی و اقتصاد در کره جنوبی و سنگاپور تنها مرهونِ همین وعده لیبرالی مدلِ آبله است.
دوما: مدلِ طاعون همچنان بهعنوان یک تهدید و خطر باقی ست. بر طبقِ همین اصل است که منعِ عبور و مرور به علت کرونا در مراکش از طریق تانکها در خیابان و امکانات آهنینِ نظامی اعمال میشود؛ که در اسرائیل افراد سرشناسی از این سخن میگویند که بنیامین نتانیاهو به بهانه مبارزه با کووید-١٩ دست به کودتا زده است؛ که ویکتور اوربان در مجارستان در حالِ طراحی برای به دست آوردن قدرت با یک حکمِ حکومتی است؛ و یا تلاشهای وزیر دادگستری آمریکا «ویلیام بار» برای رسیدن به مصوبهای که بر طبق آن دستگیرشدگان بدون محاکمه قضایی میتوانند برای مدتی نامشخص محبوس بمانند. علاوه بر این ثبت و ضبط و استفاده از اطلاعات حرکتی همه افراد از طریق تلفنهای همراه، که بهاحتمال پس از بحران به این آسانیها به جای خود باز نخواهد گشت. در مدلِ لیبرالی آبله ضرورت دارد که قدرتِ حکومت را هماره با دیده شک در نظر آوریم.
سوما: مدلِ آبلهای از قدرت، کموبیش و با این وصف کاملاً منطبق، فرمِ حکومتی در زمانه شیوع بیماری ست که بهرغم تفاوتها و بهرغم خودخواهیهای ملی از طرفِ دولتهای اروپایی دنبال میشود. استراتژی کم کردنِ شیب یعنی، عاملِ بیماری را در نظر داشتن، دانستن اینکه این عامل غیرقابل اجتناب است، اما پراکندگی و توزیعِ آن را به درجهای رساندن که نظامِ سلامت بتواند با آن کنار بیاید. و اینکه ممنوعیتِ تجمعِ افراد به معنی انضباطی شدن نیست، -به چه هدفی میتواند چنین میلی داشته باشد؟- بلکه بیشتر ناظر به ایجادِ یک فضای آماری هرچند باریک اما به هر حال مفید و قابل درک بر اساس رفتارهای فردی است. کلا عمل به فراخوانها، قاعدههای اینچنینی برای رعایت فاصله اجتماعی، به حیطه تکنیکهای حکومتی لیبرال تعلق دارند، که اساسا بر پایه آزادی افرادند و این آزادی را اساسِ فرضِ خود قرار میدهند. نگران خویش بودن، مراقبت از خویش، که همچنین بارها بهصورت معاصر نیز شاهد بودهایم، خود را بر اساس همسایگی و یا همبستگی سازمان دادن، تکنیکهای خود هستند، که کنارههای لیبرالی مدلِ آبله را با ماده مشخصِ خود-سازماندهی پر میکنند.
چهارما: در دوردست اما مدلِ جذام به کمین نشسته است. این امر توصیف ایدههایی ست که اینجا و آنجا گاه ظهور میکنند، که بگذار پیران بمیرند و «اقتصاد را نجات بده»- یا اینکه واقعیت این است که باید ساکنین خانههای سالمندان را محبوس و به حال خود رها کرد تا بمیرند، بهعنوان مثال آنچه در حال حاضر از اسپانیا گزارش میشود.
الحاقی در موردِ تکنیکهای خود
فوکو در درسگفتارهایی که مربوط به تاریخِ حکومتمندیاند، و در آنجا به مدلِ آبله توسعه داده و بهتفصیل درباره نئولیبرالیسم سخن گفته، از عبارتِ «تکنیکهای خود» استفاده نمیکند. حتی اگر یک پیوند میان ارزیابی مثبتِ (نئو)لیبرالیسم و مفهوم تکنیکهای خود که از ١٩٨٠ به بعد در پژوهشهای دوران آنتیکش متجلی شده به میان میآید، به هیچ وجه اینگونه نیست که فوکو «تکنیکهای خود» را بهمثابه روکشی لیبرالی برای فرمِ قدرتِ پنهان در نظر میآورد، آنچه امروزه بسیار ادعا میشود (در صورتی که او خود در درسگفتارها دقیقا همین تفسیر را رد میکند). قضیه کاملاً برعکس این است -«رابطه با خویشتن» و امکان رفتار به طریقی مشخص که دقیقا از طرفِ قدرت معین نشده است، برای او اساسِ آزادی سوژه بود. بنابراین «رابطه با خویشتن»، چنانکه فوکو در درسگفتاری در سال ١٩٨٢ میگوید، «بازپسین لنگرگاهِ مقاومت است». منظور او مقاومت در برابر قدرت بود. شاید که او امروز بر این میافزود؛ لنگرگاه مقاومت در برابر ویروس. و یا خیلی ساده میگفت: سخت نگیر.
این متن ۲۵ مارس ۲۰۲۰ در سایتِ پژوهشی «تاریخ معاصر» به چاپ رسیده است. فیلیپ زارازین (Philipp Sarasin) متولد ١٩۵٧ در بازلِ سوئیس است. استاد تاریخِ نوین در دانشگاه زوریخ، از پایهگذاران مرکزِ تاریخِ دانش، و مولف کتابهای متعددی از جمله در زمینه فوکوشناسی و پژوهشهای مرتبط در این حوزه است.
دم آقای مترجم گرم با این انتخاب خوب و عالی
و ممنون از میدان عزیز