چه کسی امروز نئولیبرال نیست؟
وندی براون، نظریهپردازِ سیاسی و استادتمامِ علوم سیاسی در دانشگاه برکلی کالفرنیا است، او پارادایمهای فکری جدیدی را در نظریۀ فمینیستی و مطالعات حقوقی انتقادی ایجاد کرده است. او در گفتگوی زیر شرح میدهد که چگونه نئولیبرالیسم و دموکراسی، در کنار هم، در ایالات متحدۀ آمریکا، ادامه و تکامل یافتهاند.
وندی براون، نظریهپردازِ سیاسی و استادتمامِ علوم سیاسی در دانشگاه برکلی کالفرنیا است، او پارادایمهای فکری جدیدی را در نظریۀ فمینیستی و مطالعات حقوقی انتقادی ایجاد کرده است، در سالهای اخیر وندی براون بر نئولیبرالیسم و دموکراسی تمرکز داشته است، او به دنبال تشخیصِ تشکیلات قدرت سیاسی مدرن و معاصر، و همچنین فهم تهدیدکنندههای دموکراسی از طریق این تشکیلات است. نسخۀ اصلی کتاب او زیر عنوان «خنثیسازیِ مردم»(Undoing the Demos) ، در سال ۲۰۱۵ منتشر شد، این کتاب از زمان انتشار، نزد کسانی که به دنبال فهم رابطه میان نئولیبرالیسم و دموکراسی بودند، تبدیل به مرجعی استاندارد شد. بحث اصلی براون در این کتاب این است که نئولیبرالیسم اَشکال دموکراتیکِ مشارکت در بازار را، به عنوان مدلی برای تمامیت جامعه، از پایه سست کرده است، براون، به پیروی از ایدۀِ میشل فوکو و تجدیدنظر در آن، نئولیبرالیسم را با «عقلانیت سیاسی» مشخص میکند. وندی بروان در گفتگوی زیر شرح میدهد که چگونه نئولیبرالیسم و دموکراسی، در کنار هم، در ایالات متحدۀ آمریکا، ادامه و تکامل یافتهاند:
اجازه دهید از یک نقطۀ روششناختی آغاز کنیم. چرا انتخاب کردید که نئولیبرالیسم را همچون یک «عقلانیت سیاسی» ببینید؟ چرا نباید نئولیبرالیسم را فقط یک مکتب فکری در نظریۀ اقتصادی یا سیاسی و یا به مفهومی جدلیتر، یک ایدئولوژی سیاسی بنامیم؟
در ابتدا، همانگونه که پرسش شما نشان میدهد، فهم اینکه نئولیبرالیسم سویههای گوناگونِ بسیاری دارد مهم است. به طور قطع میتوانیم نئولیبرالیسم را همچون مجموعهای از خط مشیهای سیاسی یا همچون یک ایدئولوژی ببینیم، اما مفهوم عقلانیتِ سیاسی حوزهای را برای ما آشکار میکند که در آن ما فقط توسطِ خط مشی سیاسی، نیروهای مادی (همانند آنچه توسط مارکس معرفی شد) یا باورها که ما را به اشتباه یا مسیرهای دیگری میاندازند کنترل نمیشویم، بلکه با شکلهایی از خِرد کنترل میشویم. به بیان دقیقتر، همانگونه که فوکو به ما میآموزد اَشکالِ حاکمِ خِرد، هنجارهایی در خود دارد که رفتار ما را شکل میدهد و دستوبالِ ما را میبندد – جملۀ دقیق فوکو «conduct our conduct» است؛ رفتار ما را هدایت (رفتار) میکند – و این به شکلی بسیار غیر محسوس و غیر مادی رخ میدهد، همانگونه که همیشه بوده است. اگر ما نئولیبرالیسم را همچون مجموعهای از خط مشیهای سیاسی یا همچون پیچیدهسازیِ اوامر بیچونوچرای سرمایه تلقی کنیم، حوزهای را از دست خواهیم داد که انواع جدید سوژهها و شکلهای جدید سوژهبودگی و روابط اجتماعی جدید درون هستی را با خود میآورد. زیر چتر نئولیبرالیسم، ما خودمان را در احاطۀ ارزشهایی معیّن میفهمیم و جهتِ کنشهایمان را پیرامون همان ارزشها پیدا میکنیم. اینگونه ارزشها نهتنها میگویند که ما چه کسی هستیم و بهای ما چقدر است – ما در خودمان و دیگران به دنبال چه هستیم یا چه ارزشی برای خودمان و دیگران قائل هستیم – بلکه تعیین میکنند که ما چه توقعی از دستورالعملهای سیاسی میتوانیم داشته باشیم و در واقع تعیین میکنند ما فکر کنیم سیاست و دموکراسی چه هستند و برای چه هستند. مفهوم عقلانیت سیاسی راههای حکمرانیِ هنجارین را مشخص میکند، راههایی که به اندازۀ خطمشیهای خاصی که نافعِ سرمایه، ضایعکنندۀ نیروی کار سازمانیافته، مانعِ دولتها در تهیۀ نیازهای اساسی مردمان یا فرسایندۀ حق حاکمیت ملّی هستند اهمیت دارند.
دغدغۀ اصلی من در این کتاب، فراتر رفتن از نئولیبرالیسم به عنوان مجموعۀ مشخصی از خطمشیها و ایدهها است، با هدف فهمِ اینکه نئولیبرالیسم با دموکراسی چه میکند، [در واقع] نئولیبرالیسم با معانی دموکراسی، نهادهای دموکراتیک، ارزشها و وعدههای دموکراسی چه میکند. این امر مستلزمِ فرا رفتن از ابتذالی است که در آن با تمرکز بر ثروت، دموکراسی خریداری و فاسد شده است و همینطور مستلزم مطالعۀ راههایی است که بنیانهای دموکراتیک با دلایل و عقولِ نئولیبرال مورد حمله یا تخریب قرار گرفته است.
زیر چتر نئولیبرالیسم، ما خودمان را در احاطۀ ارزشهایی معیّن میفهمیم و جهتِ کنشهایمان را پیرامون همان ارزشها پیدا میکنیم. اینگونه ارزشها نهتنها میگویند که ما چه کسی هستیم و بهای ما چقدر است بلکه تعیین میکنند که ما چه توقعی از دستورالعملهای سیاسی میتوانیم داشته باشیم و در واقع تعیین میکنند ما فکر کنیم سیاست و دموکراسی چه هستند و برای چه هستند.
میخواهم در اینجا چیزی اضافه کنم، بحث من این نیست که هایک، فریدمن و اُردولیبرالها – روشنفکران نئولیبرالِ بنیانگذار – مخالف دموکراسی بودند یا خواهانِ پلوتوکراتها برای کنترل جامعه در راستای ثروتمندکردن خودشان بودند. به شکلهای مختلف، چیزی که «نئولیبرالیسمِ واقعاً موجود» فاش میکند میتواند موجب هراس این بنیانگذاران بشود. آنها نمیخواستند ببینند زندگی سیاسی با زندگی اقتصادی درهمآمیختهشده است. آنها بهطورقطع نمیخواستند تمایلاتِ پوپولیستی به خطِمشیهای سیاسی یا حکومتداریِ مشروع جان بدهد. همچنین آنها خطمشیهای سیاسیای که باعث انحصار منافع اقتصادی میشوند را نمیخواستند. آنها همۀ اینها را، به عنوان چیزهایی که میتواند به فاشیسم منجر شود، خطرناک میدانستند.
نئولیبرالها ترجیح میدادند به دنبال این باشند که بازار را در برابر دخالت و دستدرازی سیاست حفظ کنند تا [از این راه] سیاست را در برابر تقاضاهای احساسی تودههای بیسواد عایقبندی کنند و از رفتارهای رانتخواهانه از سوی سرمایهداران اجتناب کنند. همچنین آنها به دنبال رفع محدودیتهای قانونی، خصوصیسازی و پایاندادن به بازتوزیعِ ناشی از پرداخت مالیات بودند. علاوه بر بازتوزیع، آنها با دیگر ضوابطی که زیر عنوان «عدالت اجتماعی» تقبیح و محکومشان میکردند نیز مخالف بودند. آنها به نفع جهانی که به آن باور داشتند یک خصومت عمومی نسبت به سیاست و جامعه ایجاد کردند، جهانی که بر آن، نظمِ خودبهخودیِ تولیدشده توسط بازارها و اخلاق سنتی مسلط است. اینها هنجارهایی است که امروز ما با آنها زندگی میکنیم. هرچند «نئولیبرالیسمِ واقعاً موجود» با رؤیای بنیانگذارانش بسیار متفاوت است، با این حال، تخم این نوع نئولیبرالیسم توسط همان رؤیا کاشته شد.
تنها دو سال پس از انتشار اولین چاپ از کتاب شما، اصطلاح «نئولیبرالیسم»، اصطلاحی که سالها محدود به محافل علمی و فعالان چپ بود، وارد گفتمان عمومی شد. بسیاری از منتقدانِ نئولیبرالیسم امروز این اصطلاح را به این متهم میکنند که بسیار عریضوطویل است و جنبههای فراوانی از جامعه را پوشش میدهد. پس اجازه بدهید روشن کنیم: چه کسی امروز یک نئولیبرال محسوب میشود؟
من ترجیح میدهم که سؤال را برعکس کنم تا بپرسم چه کسی امروز نئولیبرال نیست؟ یک عقلانیتِ حاکم، همچون نئولیبرالیسم، حد زیادی از رفتارها و ارزشهای بسیار زیادی را بیآنکه دیده بشوند سازماندهی و ایجاد میکنند و باعث تولید «اصول واقعیت» میشوند، اصولی که ما بیآنکه به آنها فکر کنیم با آنها زندگی میکنیم. بنابراین تقریباً همۀ ما در محلِ کار، بازنمودهای شبکههای اجتماعی، نهادهای آموزشی، غیرانتفاعیها، فعالیتهای هنری و بیشتر از آن، با هنجارهای نئولیبرال کنترل و اداره میشویم. گریز از عقلانیتِ نئولیبرال واقعاً سخت است، از جمله برای آنهایی که به طور رادیکال آن را نقد میکنند. برای مثال، در نظر بگیرید که چند نفر از متفکران چپ از پروفایلهایشان در رسانههای اجتماعی – تویتتر، فیسبوک و مانند آن – استفاده میکنند، نه برای اینکه یک انقلاب بسازند، بلکه برای اینکه کتابهایشان، برنامۀ سخنرانی و ایدههایشان را به منظور افزودنِ ارزش بازار خود تبلیغ کنند، این وضعیت آنقدر همهجایی شده است که ما بهسختی به آن توجه میکنیم.
گریز از عقلانیتِ نئولیبرال واقعاً سخت است، از جمله برای آنهایی که به طور رادیکال آن را نقد میکنند. برای مثال، در نظر بگیرید که چند نفر از متفکران چپ از پروفایلهایشان در رسانههای اجتماعی – تویتتر، فیسبوک و مانند آن – استفاده میکنند، نه برای اینکه یک انقلاب بسازند، بلکه برای اینکه کتابهایشان، برنامۀ سخنرانی و ایدههایشان را به منظور افزودنِ ارزش بازار خود تبلیغ کنند، این وضعیت آنقدر همهجایی شده است که ما بهسختی به آن توجه میکنیم.
البته شما درست میگویید که افرادی که به شیوۀ نئولیبرال عمل کنند– یعنی، بهطور مداوم به سهامِ سرمایۀ انسانی توجه میکنند – خیلی کم پیش میآید که خودشان را نئولیبرال بنامند. همینطور اقتصاددانان، دانشمندان علوم اجتماعی-رفتاری و سیاستگذارانِ بازار و تقریباً تمام آنهایی که امروز در چهارچوب نئولیبرال کار میکنند، اغلب خودشان را با این اصطلاح نامگذاری نمیکنند. «نئولیبرالیسم» اصطلاحی شکننده و قابل جرحوتعدیل است، اما من فکر نمیکنم که باید آن را به حال خود رها کنیم، همانطور که نباید اصطلاحات «کاپیتالیسم»، «سوسیالیسم» یا «لیبرالیسم» را فقط به این دلیل که در معنا گشوده و قابلِ منازعه هستند رها کنیم. نئولیبرالیسم به لحاظ نشانهشناسانه شکننده است، اما چیزی بسیار خاص را معین میکند. نئولیبرالیسم نوعی تمایز را میان ارزشگذاریِ سرمایه و آزادسازیِ سرمایه نمایان میکند. این باعث میشود که اقتصاد تبدیل به مدلِ همهچیز بشود، به همین دلیل است که من در کتاب «خنثیسازی مردم» از اقتصادیسازیِ دموکراسی به طور خاص و از سیاست به طور عام صحبت کردم. نئولیبرالیسم آهنگِ لیبرتارینِ آزادی را به هر حوزهای آورده است، حتی، به طرز غریبی، به حوزۀ اخلاق هم آورده است.
استدلال اصلی در کتاب «خنثیسازی مردم» این است که نئولیبرالیسم منجر به یک دموکراسیِ توخالی میشود، یک تخریب تدریجی از درون رخ میدهد. شما نوشتهاید اثر نئولیبرالیسم بر دموکراسی «بیش از آنکه شیرمانند باشد موریانهمانند است» و نتیجه را با «استبدادِ نجیب» – همان که توکویل در «دموکراسی در آمریکا» میگوید – مقایسه کردهاید. انتخاب دونالد ترامپ در آمریکا و برآمدن جنبشهای پوپولیست راستِ افراطی در بسیاری از کشورها، اغلب به انگیزههای آشکارا ضدِدموکراتیک و خشونتآمیز نسبت داده میشوند. آیا شما عناصر سیاست معاصر را چرخشی به سوی تضعیف تدریجی دموکراسی توسط نئولیبرالیسم میدانید؟
از یک سو، من میتوانستم استدلال کنم صرفاً وقتی که دموکراسیها پیشاپیش بیارزش، ضعیف و تقلیلیافته در معنا شده باشند – همچنانکه زیر تسط نئولیبرالیسم قرار گرفتهاند – میتوان یک حملۀ تمامعیار از جناح راست به دموکراسی صورت داد، همانطور که امروز میبینیم. بنابراین ما میبینیم که این بیاعتناییِ اقتدارگرایان – من در استفاده از اصطلاح «پوپولیست» بسیار محتاط هستم – نسبت به ارزشها و نهادهای لیبرالدموکراسی در سراسر جهانِ یوروآتلانتیک، در طول سه دهه، برای تنزل ارزش و ضعیفکردنِ دموکراسی خیلی کارها کرده است. اما از سوی دیگر، بسیاری از حملهها به دموکراسی به نام خودِ دموکراسی صورت میگیرد. ادعاهای آنها به نام آزادی و میهنپرستی شکل میگیرد که بهنوبۀ خود معادل با دموکراسی فرض گرفته میشوند. با ادراکی نئولیبرال از دموکراسی این ادعاها ادامه مییابد. آنها اصرار دارند که بازارها و اخلاقیات باید بر ما حاکمیت کنند و حاکمیتگرایی (statism) باید بازارها و اخلاقیات را ترویج و تبلیغ کنند.
من معتقدم امروز، در جهانی که جنبشهای راستگرای جدید و رهبرانشان با سرعت بهقدرت میرسند، چپگراها ترسخورده و گیج در جهتیابی خود دچار دردسر شدهاند. و در واقع لیبرالها هم در پیداکردن وضعیت خودشان دچار مشکل شدهاند؛ آنها دستپاچهاند و نمیدانند چگونه به اینجا رسیدهاند یا به عنوان جایگرین چه چیزی برای پیشرفتن دارند.
باری، این یک گسست رادیکال از نئولیبرالیسم نیست. شما درست میگویید این دیگر دموکراسی نئولیبرالِ توخالی که ما در زمان بیل کلینتون یا باراک اوباما شاهد آن بودیم نیست، اما از طریق همان ممکن شده است و جنبههای مهم همان را توسعه داده است. به طور حتم ترامپ قادر نبود راستگراها و اِوَنجلیکها را برای رأیدادن به خودش بسیج کند، ما به طور ناگهانی با سیل مهاجران تازهوارد از جنوب مواجه شده بودیم. زمین برای رشد ترامپ شخم زده شد؛ این امر نهتنها توسط تخریب نئولیبرالیستیِ زیستهای قابل رشد و مستعدِ رویش، و تخریب آیندۀ جمعیت طبقۀ کارگر و طبقۀ متوسط بهواسطۀ برونسپاری همهجانبۀ مشاغل، مسابقۀ رسیدن به کفِ مالیات و دستمزد، و تباهی کالاهای عمومی از جمله آموزشوپرورش صورت گرفت، بلکه این زمین توسط ارزشگذاریهای نئولیبرالیستیِ بازارها و اخلاقیات، و بیارزشکردن دموکراسی، سیاست، حکومت مشروطه و عدالتِ اجتماعی نیز شخم زده شد.
شما کتابتان را در پایان دورۀ ریاستجمهوری باراک اوباما نوشتید، در زمانی که شاید آنچه نقد نئولیبرالیسم را بسیار رادیکال فرا میآورد همزمان آن را فرو هم مینشاند؛ لیبرال دموکراسی در دورۀ پساجنگِ سرد به شکلِ پایدار و غیرقابلمذاکره ظاهر شد. امروز، این دیگر یک وضعیت/مورد نیست. آیا شما این تغییر را همچون یک فرصت برای مخالفانِ نئولیبرالیسم میبینید؟
من معتقدم امروز، در جهانی که جنبشهای راستگرای جدید و رهبرانشان با سرعت بهقدرت میرسند، چپگراها ترسخورده و گیج در جهتیابی خود دچار دردسر شدهاند. و در واقع لیبرالها هم در پیداکردن وضعیت خودشان دچار مشکل شدهاند؛ آنها دستپاچهاند و نمیدانند چگونه به اینجا رسیدهاند یا به عنوان جایگرین چه چیزی برای پیشرفتن دارند. بنابراین شما حجم زیادی از حرفهای تکراری و تداعیهای منفی کِینزی و ارزشهای نیودیل (New Deal) و افسوس و حجم زیادی نوستالژی دربارۀ خط مشی سیاسیِ قدیمی خوبِ نئولیبرالِ غیرملیگرا و غیرفاشیست دریافت میکنید. به طور همزمان، امروز به شکل مهیّجی تعداد زیادی کنشگرِ چپ وجود دارد. برای مثال، از زمان انتخاب ترامپ، یک موج تازۀ فمینیسم به وجود آمده است، که پیش از انتخاب ترامپ در شُرُف تکوین بود اما در سال گذشته به شکل خشمناکی فوران کرد و نزاع میانطبقه و میاننژادی در این فوران چشمگیر است. در طول مدت سازماندهی چپِ بهطورمشخص ضدِ نئولیبرال در آمریکا، بخش زیادی از آن روی مبارزه با جریان اصلی حزب دموکرات، بهویژه روی مبارزه با محتوای نئولیبرالیسمِ آن جریان متمرکز شد. البته که این قلبِ تپندۀ مبارزات کمپین برنی سندرز بود، مبارزاتی که خود تا حد زیادی محصول جنبش اشغال والاستریت بود. کوتاهسخن اینکه، سیاستهای ضدنئولیبرال هم در سیاستهای حزبی و هم در سیاستهای جنبشی حضور دارد.
یکی از سختترین پرسشهای چپ ضدِنئولیبرال، در واقع، در یکی از حوزههای اجرایی است. آیا این سیاست باید محلی باشد؟ یا باید ملّی باشد؟ یا جهانی؟ من به این باور ندارم که سیاستهای محلی بهطور ذاتی محلیگرا هستند یا سیاستهای ملّی بهطور ذاتی ملّیگرا هستند. حتی در عصر رسانههای اجتماعی دیجیتال، بیشترین اَشکالِ اثرگذارِ سازماندهی و تغییر، اغلب محلی هستند و انگارههای ملّی نبردگاههای بسیار سخت مطلقی باقیماندهاند. وقتی محلیها به جانبداری از یک محلۀ خاص، دورافتاده، به منظور تأمین آب یا ایجاد، حفظ و حراست از نظام آموزشیِ مورد نیازشان به پا میخیزند، یا در مقابل یک صنعتِ خاص مبارزه میکنند، – از مبارزه در برابر املاکومستغلات گرفته تا معادن زغال سنگ – صنایعی که هستیِ آنها را تهدید و تخریب میکنند، ارتباطها و پیوندهای تحلیلی و انسانیِ مهم بسیاری ایجاد میشود. این نوع حرکتها، برای ایجاد حس زندهبودن و اهمیت کنشِ دموکراتیک و پاسخگویی نیز اهمیت دارند، بهویژه در زمانی که این حس بسیار رو به زوال رفته است. جنبشهای جهانی نیز بسیار اهمیت دارند، اما من فکر میکنم جنبشهای جهانی به سختی حفظ و حمایت میشوند؛ ایدۀ جنبش جهانی را همه میپسندند، اما حفظ مداوم همبستگی و ارتباطات جهانیِ انتزاعی دشوار است. البته، متعهدترین جنبشهای سیاسی آنهایی هستند که هم در سطح محلی و هم در سطح جهانی طنینانداز شدهاند. اما ما نمیتوانیم همیشه این توقع را داشته باشیم، لازم است که ما نمونههای حرکتهایی که در موارد نادر و شگفتانگیزِ دموکراتیکسازی رادیکال رخ میدهند، از جمله، آن حرکتهایی که خواهان بهزیرکشاندنِ نئولیبرالیسم، نژادپرستی یا فاشیسم در محلهای روستایی، محیطکارهای ایزولهشده یا ایالتهای مجزای جنوبی (مثل آلاباما) رخ میدهند را نیز تأیید کنیم. لازم است که هم تنوع و هم غیرعادیبودن و حتی گاهی اوقات منحصربهفردبودنِ شورشهای ضدِنئولیبرال و کارآزماییهای امروز را تأیید کنیم.
متن اصلی در Tocqueville21