انتظار شهابسنگ
متوجه شدم با گفتن حرف سین تف نامحسوسی از دهانم میپراکنم، بیملاحظه و با شدت حروف را ادا میکنم، و حواسم به ذرههایی نامری نیست که از دهانم بیرون میپرند و روی اشیاء مینشینند. تا پایان بحران شیوع بیماری واگیردار، باید کاربرد بعضی کلمات را محدود یا تعطیل کنم.
این قاعدهای است بیرون آمده از دهان خالی «فورس ماژور» که مثل سیاهچالهای میتواند راحت تمام آینده را ببلعد. در زیر نگاه او مجالس ترحیم و عقد و ازدواج تعطیل میشوند. زندگان از دور به خاک رفتن مردگانشان را تماشا میکنند. فرودگاهها و جادهها خالی است و بیشتر ترتیبات سابق متوقفاند. قواعد عرفی کهنه و همیشگی منسوخ میشوند و قواعد تازه نیمبندی به جایش میآیند. حتی خود «قانون» وقت بردن نام فورس ماژور لحن و صدایش عوض میشود، مثل کسی که دارد همزمان با گفتن آخرین حرفهایش، بدون آنکه جلب نظر کند به آرامی از چارچوب در بیرون میرود.
حقوق ایران به تبعیت از کد ناپلئون، «فورس ماژور» یا «قوه قاهره» را حادثهای خارجی، غیرقابل پیشبینی و غیرقابل اجتناب دانسته است که افراد اگر وقوعش را اثبات کنند میتوانند از مسئولیت قانونی یا قراردادی معاف شوند، چون وقوع این حوادث قابلانتساب به اشخاص نیست اما آنها را متاثر کرده است. مصادیقش همه وقایع غیرقابل پیشبینی و غیرقابل اجتناباند. سیل، زلزله، فعال شدن آتشفشان، بیماری واگیردار یا جنگ که برخیشان به دست آدمی و برخی خارج از اختیار او به کار میافتند و بیشتر شبیه دست خداوندند، معنویتی که در قالب تعاریف حقوقی پیچیده و مرئی شده. با این تمهید، قانون وضعیتهای فوقالعاده را هم تحت فرمان خود درآورده است. چرا که تمایل ذاتی قانون است که عام باشد و هیچ استثنایی نپذیرد. وجودش در گرو این است که ضوابطی عام صادر کند که همه بتوانند در تمام شرایط بدون نیاز به هدایت بیرونی مطابق آن عمل کنند. ولی از آنجا که قانون صاحب علمی تمام و کمال نسبت به همه ترکیبهای ممکن از اوضاع و احوال آینده نیست، تمهیدی به کار میبندد. بهرسمیت شناختن وضعیت فورسماژور، نورتاباندن به صورت سنگی او و اعلام اینکه او هم یکی از اعضای خانهاش است. مثل پدر مقتدری که مایل است در خانهاش حتی نافرمانیها هم تحت نظارت او اتفاق بیفتند.
البته ما همیشه خبر داشتیم که فورس ماژور گوشهای در تاریکی نوبت خود را انتظار میکشد و حتی در قراردادهای خصوصی بین اشخاص هم همیشه جای ثابتی برای احتمال حضورش در نظر گرفته میشد بیآنکه چندان جدی گرفته شود. کسی نمیدانست که دوران حکومت طولانی او کی و کجا فرا میرسد.
حالا در آن دوران هستیم. شاه پیر و افلیج نظم پیشین، از تخت پایین آمده و کنار کشیده و شاه دیگری هم به جای او نخواهد نشست. بدینترتیب کار نظام سلطنتی، ولو موقتاً تمام است. چون فورس ماژور قوه قاهرهای است که با صرف حضورش دیگر صداهای حاکم را انکار میکند. در عین حال خودش به تاج و تخت علاقهمند نیست و توصیهای هم برای رعایا ندارد. علاقهمندی اصلیاش همین توقف، تعلیق و تعطیل کردن بود. از حالا به بعد هر یک از ما تهدیدی برای سلامت یکدیگر و حتی خودمانیم و دیگر حتی نمیدانیم وقتی کفشهایمان را از پا درمیآوریم با آنها چه کنیم و نمیدانیم لباسهایمان را کجا سر به نیست کنیم و نمیدانیم با چه فاصلهای از هم بنشینیم و نمیدانیم موقع تلفظ بعضی حروف الفبا با بزاق دهانمان چه کنیم و نمیدانیم اگر همهچیز تعطیل باشد چطور باید پول در بیاوریم و اگر پول در نیاوریم چه بلایی سرمان میآید. ما در حال بهرهمندی از یک جور مرخصی و تعطیلات مخصوصیم که حتی اگر حاضر به اعتراف نباشیم، به روشی غیرعقلانی خوشایند است. ما عاشق خیالپردازی درباره احتمال برخورد شهابسنگ به زمینیم و ناراحتیم که این یکی مصداق فورس ماژور که بهترینش هم هست هنوز اتفاق نیفتاده و میترسیم نکند وقتی آن شهابسنگ به زمین میرسد زنده نباشیم تا چنان منفجرشدنی را تجربه کنیم.
تمام دستههای قواعد حقوقی به ذات خود، اصرار دارند که اوضاع عادی است و هیچ موقعیتی خصلتی ویژه ندارد. ولی دیگر نمیشود نادیده گرفت که حضور فورس ماژور با یک جور سرخوشی مخصوص همراه است و باعث میشود در رگهای قواعد عرفی، نیرویی شبیه نشاط ناشی از نافرمانی آزاد شود و رگهای این قواعد را از همان اندوه سرخوشانهای پر کند که آدم در حضور قدرتمند مرگ احساس میکند، رهایی از مسئولیتهای سابق در فضای مبهم تازهای که در آن مسئولیتهای تازه هنوز ناشناختهاند، وضعیتی شورانگیز.
حتما میشود تصور کرد در جهانی دیگر که جهان ما نیست و از جهان ما خیلی هم دور است و وضع همهچیز در آن بحرانی نیست، بچهای دبستانی یک روز صبح به خاطر گلودرد در خانه میماند و از امتحان ریاضی معاف میشود. تکلیف امتحانهای بعدی هم هنوز معلوم نیست. بچه در رختخواب غلتی میزند و با خیالی راحت و حتی کمی احساس آسایش گلودردش را تحمل میکند چون یقین دارد دردش موقتی است. خیال میکند وقتی این درد تمام شد، به موقعش میتواند اگر دلش بخواهد همه مسائل ریاضی جهان را یاد بگیرد یا حتی بزرگترین ریاضیدان دنیا شود. خیال میکند فرصتش در زندگی بیپایان است و هر چه را که از دست بدهد، بعداً بهترش را به دست میآورد. احتمالاً همینطور هم هست. ولی فقط برای بچههای دبستانی ساکن در جهانهای دیگر. برای بقیه ما، هر از دست دادنی دائمی است و مقدمهای است برای از دست دادن بزرگتر. معافیت هیجانانگیز است اما هر معافیتی خبر از معافیتهای دیگری پس از آن میدهد که کسی نظر ما را دربارهشان نخواهد پرسید. به غیر از آن بچه خیالی، همه میدانند که فورس ماژور تمایل دارد و میتواند وضعیتی دایمی باشد و بر نسلها پس از نسلها حکمرانی کند. و آن قدر طول بکشد که قواعد تازه مربوط به آن سر فرصت شکل قانونهای تازه به خود بگیرند و بر بازماندگان حکومت کنند. همانطور که بم هنوز ویران است و بچههای افغانستانی کارگاههای زیرزمینی در تهران برنامهای برای بازگشت به کشورشان ندارند و برای بازماندگان جنگ سوریه، مدتهاست که جنگ دیگر وضعیتی استثنایی نیست.
یا در جای دیگر، وضعیت فورس ماژور میتواند انحراف هولناک از بعضی اصول را عادیترین امر جلوه دهد. همانطور که از این به بعد، احتمالا دیگر کسی اصراری برای پیدا کردن جواب این سوال نداشته باشد که پس کارکرد مجلس شورا چیست، اگر لایحه بودجه سالیانه میتواند به هر بهانهای آن را دور بزند و راه خودش را برود.
با همه این حرفها، معلوم است که بیشتر مردم نمیتوانند و مجاز نیستند نشاط و سرخوشی ناشی از وضعیت فورس ماژور را تجربه کنند. بهخصوص ما که به دلایل متعدد، حتی اجازه خیالپردازی دربارهاش را هم نداریم. اما در عین حال چیزهایی هم هست که میشود دیگر نترسید حرف زدن از آنها زیاد مبتذل باشد. چون در حضور مردد سایه مرگ بالای سرمان، آدم میتواند امتحان کند و اجازه دارد پیش از مردن کمی مثل میمون بیهدف و آزادانه بالا و پایین بپرد (که در شرایط عادی داشتن این جواز را باید جشن گرفت). همین است که حالا مردم دارند بیش از پیش درباره دستورات خیام حرف میزنند.
برای مثال نمیشود نادیده گرفت که در دوران حکمرانی فورس ماژور، که نظم پیشین دست از سرمان برداشته، ما اجازه یافتهایم در اتاقمان بمانیم و مثلا توجه کنیم که کار کردن از راه دور یا از راه نزدیک تفاوت چندانی با هم ندارند چون آنچه در نظم موجود «کار» تلقی میشود، از دور یا نزدیک به شوخی بیفایدهای شبیه است که حتی خندهدار هم نیست. فرصتی پیدا کردهایم همانطور که نشسته و به خلاء خیرهایم برای لحظهای دیگر کارمند نظم موجود نباشیم و وضع قوانین و قواعد تازهای را تخیل کنیم. به فضای خالی ایجاد شده زل بزنیم و در تمام آن مدت همان چیزی باشیم که هستیم. آدمی کمی دیوانه و بسیار ناامید که منتظر برخورد شهابسنگ به زمین نشسته است. امیدوار نیست آن روز را ببیند اما در سرش دارد چهره شهابسنگ را تجسم میکند و قدرت تجسمش هم بسیار خوب است.