بچه را نمیشود بیرون کرد
مقابلم نشستهاند و هر کلمهای که از دهانشان بیرون میآید، با ابراز افسوسی از طرف من همراه است. از دنیایی حرف میزنند که زمان کودکیِ من، بیشتر شبیه یک کارتون بود تا واقعیت. دنیایی که مدعیند عینیت پیدا کرده و در آن قرار نیست هرروز صبح ساعت 7 سرویسی دنبال کودکی بیاید و او 5 ساعت سر کلاسهایی بنشیند که کمترین علاقهای به آنها ندارد و معلمهایی که یکی در میان آنها هم علاقهای به آنجا بودن ندارند، به او تعلیم دهند. میگویند «مدرسۀ طبیعت» امپراطوری بچههاست و میگویند اگر باور ندارم بروم و با چشمهای خودم ببینم. میروم و با چشمهای خودم میبینم.
چیزی آموزش نمیدهیم.
سوار ماشین محمد، بزرگراه قزوین رشت را طی میکنیم. باید تا قبل از ساعت ۱۲ شب خودمان را به بندر کیاشهر، نزدیکی آستانۀ اشرفیه برسانیم. بعید است به موقع برسیم. از فردا ساعت ۹ صبح قرار است دومین گردهمایی مدارس طبیعت سراسر کشور در مدرسۀ طبیعت «وارش» برگزار شود.
در طول راه محمد و نفیسه از ایدۀ مدرسۀ طبیعت و تجربۀ سه چهار سالۀ مدارس طبیعت میگویند. محمد از شروع این ایده میگوید که عبدالحسین وهابزاده، یکی از فعالهای قدیمی محیطزیستی است و در یکی از دانشگاههای مشهد تدریس میکند، هر سال با دانشجوهایی مواجه میشده که بیانگیزهتر به رشتهای که او استادش بوده گرایش پیدا میکردند. «بعد میره پرسوجو میکنه میفهمه هرسال بچههایی که وارد دانشکده میشن با اولویت به نسبت پایینتری وارد این رشته شدن. خلاصه که این مسئله باعث میشه بیشتر بره دربارۀ شیوههای آموزش بخونه و دربارهاش فکر کنه.» در نهایت وهابزاده متوجه میشود که مسئلۀ بیانگیزگی دانشجویانش به دوران کودکیشان در دوران مدرسه باز میگشته. چرا که تمام علایق و تمایلاتشان در آن دوره شکل میگیرد. پس از آن او تمرکزش را از دانشگاه به مدارس منعطف میکند و ایدۀ مدرسۀ طبیعت که در جاهای دیگر دنیا هم پیاده شده را مطرح میکند.
نفیسه میگوید: «مهمترین ویژگی مدرسۀ طبیعت همین است که چیزی به کسی آموزش داده نمیشود. چرا که اساسا رویکرد مدرسۀ طبیعت با رویکرد آموزشمحور که در آموزشوپرورش نهادینه شده، در تضاد است.»اولین سوالی که بعد از مواجهه با یک سیستم آموزشی میشود طرح کرد را طرح میکنم. میپرسم که در آنجا چه چیزی به بچهها آموزش میدهند؟ نفیسه میگوید: «مهمترین ویژگی مدرسۀ طبیعت همین است که چیزی به کسی آموزش داده نمیشود. چرا که اساسا رویکرد مدرسۀ طبیعت با رویکرد آموزشمحور که در آموزشوپرورش نهادینه شده، در تضاد است.»
محمد میگوید: «به جای این که ما یه محتوایی رو از پیش بخوایم به همه به شکل یکسان و با ابزارهای ثابت، آموزش بدیم، میذاریم بچه خودش پیش بره و ما در طول مسیر بدون هیچ جهتگیریای همراهیش میکنیم. تئوریسینهای مدرسۀ طبیعت معتقدند بچهها از کودکی تشنۀ یادگیریند. ولی هر کودک از کودک دیگه متفاوته و ما باید به این تفاوت احترام بذاریم و با اون پیش بریم.» از نظر محمد سیستم رسمی آموزشوپرورش در ایران نه تنها به تنوع و پیچیدگی کودکان، بیاهمیت است بلکه با ابزارهای محدودکنندهای که دارد، جلوی رشد خلاقیت کودک را نیز میگیرد. حرفی که فردای آن روز در وارش، عبدالحسین وهابزاده نیز تائید میکند: «ما در مدرسۀ طبیعت نمیخواهیم به بچهها آموزش بدهیم. چرا که آموزش بر خلاقیت پیشی میگیرد».
نفیسه ادامه میدهد که مدرسۀ طبیعت برای بچهها بسترهای مختلفی را فراهم میکند. «مثلاً در بخشی از مدرسه گیاهای خودرو رشد میکنن و حشرات مختلفی اونجا زندگی میکنند، مدرسه طبیعت میتونه فضای کتابخونه، آزمایشگاه، کشت، خونۀ حیوونهای مزرعهای مثل سگ و گربه و مرغ و خروس، فضا و ابزار ساختوساز و نمایش، فضای تجربۀ اجتماع و تعامل با همسالان و غیرهمسالان رو داشتهباشه.» نفیسه میگوید حتی بزرگترهای اینجا که به عنوان تسهیلگر شناخته میشوند هم جزئی از بستر مدرسه هستند. «بچهها وقتی وارد مدرسه میشن، آزادانه توی این فضاها به بازی و کندوکاو و تعامل میپردازند. اونا در طول روز ممکنه در یک یا چندتا از این بسترها فعالیت کنند، بچهها از عمل خودشون در تعامل با این بسترهای موجود یاد میگیرند.»
نفیسه معتقد است این تعامل خودانگیخته، فرصت رشد همهجانبۀ هیجانی، عاطفی، حرکتی، شناختی و اجتماعی را ایجاد میکند. حوصلهاش از جواب دادن به سوالهای ابتداییم سر میرود و اعتراض میکند «وقتی کلی میپرسی که در یک روز از مدرسه طبیعت چه اتفاقی برای بچهها میفته، باید این جواب کلی رو بدم. ولی راستش من دوست دارم بپرسم در یک روز از مدرسه چه اتفاقی برای سارا یا پارسا یا سپهر یا نیکی و تکتک بچههای دیگه میفته. سارا ممکنه تمام روز زیر درخت بنشینه، پارسا شاید بخواد کدویی رو که لای پرچین گیر افتاده آزاد کنه، نیکی ممکنه دنبال یه کتاب داستان بگرده که برای بقیه بخونه و سپهر شاید تمام مدت مشغول تاب خوردن از تاب تارزانی باشه. توی هرکدوم از این فعالیتها بچهها دارن چیزی رو درمورد خودشون و درمورد پیرامونشون کشف میکنند. هربار تاب خوردن پارسا روی تاب با بار قبل برای او فرق میکنه. در واقع هر کودکی که وارد مدرسه طبیعت میشه با خودش یه روز جدید رو به مدرسه میاره.»
او میگوید بچههایی که اولین بار با مدرسۀ طبیعت آشنا میشوند و پیش از آن به مدارس عادی میرفتند، این نوع برخورد برایشان عجیب است، چرا که در محیطهای مثل مهدکودک یا مدرسه بزرگترها مسئول وضع قوانین و محدودیتها و نظارت بر آنها را دارند و اینجا تسهیلگرها، تلاش میکند فقط از سر راه بچهها برود کنار و مسیر را برای یادگیری بیشترشان آماده کند.: «مثلا یه دختر ۵ سالهای بود، اولین صبحی که با مامانش اومد مدرسۀ طبیعتِ ما، از من پرسید خاله چی کار کنم؟ من گفتم هرکاری که دوست داری. گفت ینی فلان کار رو هم میتونم بکنم؟ گفتم آره. بعد گفت فلان کار چی؟ گفتم آره. بعد همینطوری سوال کرد و من همش گفتم آره. تو مهدکودک فقط «نه» شنیده بود و این «آره»ها براش تازگی داشت.»
محمد ادامه میدهد که این نوع از برخورد که در مدرسۀ طبیعت رخ میدهد، تا چه حد باعث دیدن چیزهای شگفتانگیز میشود: «ما یک سفر یه روزه بچهها رو به همراه پدرمادرهاشون برده بودیم، یه جایی نزدیک برکه. بعد بچهها خواستن قایق درست کنن. خودشون دو گروه شدن و شروع به ساخت قایق کردن. یک گروه از بچههای هفت هشت ساله گفت میخواد از تختههای یونولیتی که اون حوالی افتاده استفاده کنه. ما گفتیم باشه. بعد رفتن سه تا از اون یونولیتهای بزرگ رو آوردن. طناب کشیدن دورش. بعد میخ رو گذاشتن رو طناب با چکش زدن بهش که بره توی یونولیتها و اون سه تا به هم وصل شه. ما و مامانباباها که دورتر واستاده بودیم بهشون میخندیدیم که اینها عقلشون نمیرسه. میخ که طناب رو به یونولیت وصل نمیکنه. ولی بهشون چیزی نگفتیم. وقتی قایقشون رو ساختن، چند متری رو دوششون بردن تو برکه. ما حتی فکر نمیکردیم تا برکه برسه. بعد یکیشون رفت سوار شد. قایق چیزیش نشد. دو تاشون سوار شدن. بازم چیزیش نشد. مامان باباهاشون سوار شدن. بازم موند روی آب. خلاصه کل اون روز قایقه کار کرد و میخ طناب رو به یونولیت وصل کرد. ماها باورمون نمیشد.»
حفظ کردن جدول ضرب چه کمکی میکند؟
مدرسۀ طبیعت وارش در یک محوطۀ چند هکتاری در حاشیۀ بندر کیاشهر واقع شده و غیر از چند سازۀ موقت چوبی و آهنی، مابقی فضا یک دست، سبز است. طنابهایی که به درختها وصل شده و تجهیزات دیگری که در آن محیط برای فعالیت و یادگیری کودکان در نظر گرفته شده، در مدارس طبیعت دیگر جاهای ایران مشابهش نیست.
هوای شمال از چیزی که فکر میکردم سردتر است. یک تیشرت آستین کوتاه پوشیدهام و رویش یک پیرهن مردانه با دکمههای باز که اگر هوا سرد شد دکمهها را ببندم. بقیه یا کاپشن دارند و یا بارانی. از دیشب یک ریز باران باریده. کمی هم هوا مهآلود است. صدای سگهایی که دور و برمان میپلکند بیشترِ تمرکزم را به خود جلب کرده، حتی بیشتر از صدای ماشینهایی که از جادۀ کناری میگذرند و صدای صدوخردهای زن و مردی که در آنجا دور هم جمع شدهاند و مشغول خوشوبش کردن هستند.
ابتدا قرار است دربارۀ مسائل مشترکشان در مدارس طبیعت سراسر ایران صحبت شود و حاضران تجربیاتشان را با هم به اشتراک بگذارند. به غیر از استان سیستان و بلوچستان که هنوز مدرسۀ طبیعتی در آن راهاندازی نشده، باقی استانها حداقل یک مدرسۀ طبیعت فعال دارند و در مجموع پنجاه مدرسۀ طبیعت در سراسر ایران فعالیت میکند.
یک نفر که خودش به همراه پسر هفت هشت سالهاش به گردهمایی آمده، بحث را شروع میکند و دربارۀ یکی از سوالهای دائمی خانوادهها از مدیران مدرسۀ طبیعت، میپرسد. «من خودم وقتی هنوز قانع نشدم که بچهام اصلا مدرسه عادی نره و تمام هفته بیاد مدرسۀ طبیعت، چطوری میخوام بقیه مامانباباها رو قانع کنم؟» خانوادهها به دو شکل میتوانند بچههایشان را به مدارس طبیعت بفرستند. اولی این که موقت و یکی دو روزِ هفته آنها را همراه مدرسه طبیعت کنند و دومی فرستادن دائمی بچهها به مدرسۀ طبیعت به عنوان جایگزین آموزش در مقطع مهدکودک، پیشدبستانی و دبستان.
«من مطئنم بچهای که بعد از چند سال از مدرسۀ طبیعت خارج میشه، شاید جدول ضرب رو حفظ نکرده باشه، ولی میتونه محاسبه کنه. من آدمهای زیادی رو میشناسم که حتی سواد خواندن و نوشتن هم ندارند اما بلدند محاسبه کنند.» و بعد از جمعی که آنجا نشستهاند میپرسد چند نفرشان بلندند انتگرال بگیرند؟ «از حفظ کردن طوطیوار چی نسیب میشه؟»بعد از آن چند نفر دیگر در جمع سوالهایی که بین مادر و پدرها مشترک است را مطرح میکنند: «به ما میگن: “چرا چیزی آموزش نمیدید؟ ما دوست داریم پولمون رو جایی خرج کنیم که بچهمون یه چیزی هم یاد بگیره.”»، «یا میپرسن: “بچهمون بعدا بخواد وارد سیستم رسمی آموزش شه چی کار کنیم؟ بچهای که تو دبستان جدول ضرب یاد نگرفته، بعدا نمیتونه ریاضی یاد بگیره.“» و … .
همان سوالهایی که مدیران مدارس طبیعت در آنجا از قول خانوادهها مطرح میکنند را در تهران، خالهام که موضوع گزارش را با او در میان میگذارم، از من میپرسد. «مگه میشه بگی بچه خودش همه چی رو یاد میگیره؟ پس این همه مدرسه و دفتر دستک واسه چیه؟ بعد بچهای که تو هفت سالگی سواد یاد نگیره که هیچوقت نمیتونه با سواد بشه.»
وهابزاده در جواب مدیران و متولیان مدارس طبیعتی که از جاهای مختلف کشور دور هم جمع شدهاند، میگوید: «شما میتونید از والدین بپرسید که قراره بچهای تربیت کنن که آمادۀ رفتن به مدرسه، بعد دانشگاه بشه و در نهایت یک مهندس یا دکتر باشه، یا این که بچهای تربیت بشه که خودش مهارتها و تواناییهاش رو بشناسه، اونها رو رشد بده و بعدا خودش تصمیم بگیره برای زندگیش؟ ما باید در مقابل فشار خانوادهها بهشون بگیم اگر ما چیزی نداریم پس چرا نمیتونیم بچه رو بعد از ظهرها از اینجا بیرون کنیم؟»
محمد احیایی، که از حامیان و ایدهپردازان مدارس طبیعت هست و همسنوسال وهابزاده، میگوید: «من مطئنم بچهای که بعد از چند سال از مدرسۀ طبیعت خارج میشه، شاید جدول ضرب رو حفظ نکرده باشه، ولی میتونه محاسبه کنه. من آدمهای زیادی رو میشناسم که حتی سواد خواندن و نوشتن هم ندارند اما بلدند محاسبه کنند.» و بعد از جمعی که آنجا نشستهاند میپرسد چند نفرشان بلندند انتگرال بگیرند؟ «از حفظ کردن طوطیوار چی نسیب میشه؟»
در جمعها منزوی میشود
چند روز بعد به سراغ دو نفر از دانشجوهایی میروم که میدانم در حوزۀ آموزش کارهایی کردهاند. حسین که بیشتر تمرکزش در این سالها بر آموزشهای جنسی برای کودکان و خردسالان بوده، معتقد است این جنس فعالیتهای نو در حوزۀ آموزش اگر هدفش عمومی کردن آن موضوع در سطح ملی نباشد و فقط تمرکزش بر گروهی از افراد جامعه باشد، اثرگذاری نخواهد داشت: «اگر این دغدغه محیطزیستی دغدغه مهمیه که به نظر من هم هست، باید به یه جُنبش تبدیل بشه و توی همه مدارس بیاد. حتی دربارۀ آموزش جنسی هم که خودم کار میکردم اگر در یک اسکیل کوچیک باشه اثرگذاری نداره. تا تبدیل به یک زنگ یا کتاب آموزش جنسی در آموزشوپرورش نشه.»
نقد دیگری هم که حسین به مدارس طبیعت فعلی دارد، شهریهای است که آنها از خانوادهها میگیرند. به نظر او این بخشی از پروسۀ پولی کردن آموزش است. «این به نوعی باعث میشه فقط گروههایی از جامعه که جزو طبقۀ متوسط رو به بالان بتونن بچههاشون رو بفرستن چنین جایی.» شهریۀ ثابت مدرسۀ طبیعت کاویکنج، در فصل پاییز و برای پنج روز در هفته، یک میلیون و دویستهزار تومان است.
او میگوید به اهمیت تجربۀ حسی مستقیم و این چیزهایی که در مدرسۀ طبیعت بر آن تاکید میشود آگاه است. اما یک سری نگرانیهایی دارد که اگر گروهی بخواهد به طور متفاوتی از دیگران تربیت شود، مبتلابهش شود: «بچهای که بعدا بخواد بره تو جامعه، اون موقع میخواد چی کار کنه؟ چقدر از زندگیش میتونه با طبیعت بکر ارتباط داشته باشه؟ این برای بچهای که از اون آموزش خاص بهرهمند شه هم خطرناکه. چون تو جمعها منزوی میشه.»
میثم دوست دانشجوی دیگری که با او صبحت میکنم و این روزها یک پایگاه اینترنتی برای همگرایی کنشگرهای مدنی راهاندازی کرده، معتقد است کنشگرهای محیطزیستی که میشناسد زمان زیادی برای راهاندازی این مدارس صرف کردهاند. «به نظرم این زمانی که اونها برای مدارس طبیعت میذارن، اون بهره کافی رو نداره. چون این نگاه مدرسه طبیعت که میخواد فرهنگسازی محیطزیستی کنه، به نوعی مردم رو مقصر اصلی میدونه. در صورتی که تو خیلی از حوزههای زیست محیطی مقصر دولت و شهرداری و سازمانهان. مثل مسئلۀ آب و ترافیک که نقش وزارت نیرو و شهرداری توش بیشتر از مردمه، اما همیشه مردم مقصر معرفی میشن.» میثم نظرش این است که حتی اگر مدرسۀ طبیعت میخواهد فرهنگسازی زیستمحیطی کند هم این کار را درست انجام نمیدهد. چرا که برای فرهنگسازی لازم است افراد از همۀ طبقات اجتماعی و گروهها مورد هدف قرار گیرند و نه گروه خاصی که میتوانند هزینۀ این مدارس را پرداخت کنند.
«بچهای که بعدا بخواد بره تو جامعه، اون موقع میخواد چی کار کنه؟ چقدر از زندگیش میتونه با طبیعت بکر ارتباط داشته باشه؟ این برای بچهای که از اون آموزش خاص بهرهمند شه هم خطرناکه. چون تو جمعها منزوی میشه.»
تصویری که حسین و میثم از مدارس طبیعت دارند، از تصاویری که نفیسه و محمد و تسهیلگرهای دیگر مدرسه طبیعت از آن دارند، متفاوت است. حسین میگوید تصورش از مدرسه طبیعت بیشتر معطوف به سایت کاویکنج و وبلاگ وهابزاده بوده و میثم هم میگوید شبکههای اجتماعی این مدارس.
راه دوم، ممکن است برسد. ممکن است نرسد.
مدرسۀ طبیعت «کاویکنج»، اولین مدرسۀ طبیعتی است که در ایران راهاندازی شده است. مدرسهای که حالا چهار پنج سالی از عمرش میگذرد و در غربِ شهر مشهد و در یک باغ چند هزار متری قرار دارد. این مدرسه که با نظارت مستقیم دکتر وهابالزاده فعالیت میکند، بیشترین تاثیر را در ترویج ایدۀ مدرسۀ طبیعت در ایران داشته.
در گردهمایی سالانه که در وارش برگزار میشود شبنم، محسن، هانیه، شیما و چند نفر دیگر از مدرسۀ طبیعت کاویکنج حضور دارند. تجربۀ آنها با پرسشها و نگرانی خانوادهها از این شیوۀ نو آموزشی متفاوت است و جنبههای امیدوارکننده هم دارد. آنها چند سالِ آیندۀ مدارس نوپایی هستند که نگرانیهای خانوادهها را باید پاسخ دهند. محسن نقلقول میکند از پدر اولین کودکی که به طور ثابت در مدرسۀ طبعیت آنها ثبتنام کرده و کل هفته را به جای مدارس معمول، به آن مدرسه میآمده: «تو جلسهای که والدین بچهها برگزار کردن این تابستون و با هم دربارۀ مسائل مدرسه همفکری کردن، یکی از مادرها اظهار نگرانی کرد که شیوۀ مدرسۀ طبیعت معلوم نیست در آیندۀ بچهها چه تاثیری میذاره و ممکنه اتفاق خوبی نیفته. پدر ثریا که اولین شاگرد ثابت مدرسه ما بود گفت: آلترناتیو موجود، یعنی مدارس معمول که تکلیفشون معلومه. تهش تو مدرسه طبیعت میگیم هنوز تجربۀ فارغالتحصیلهاش رو ندیدیم و کمی باید ریسک کنیم. راه اول مطئنا به جای خوبی نمیرسه. ولی راه دوم ممکنه برسه، ممکنه نرسه. کدومش بهتره؟»
در ادامۀ صحبت نمونههای دیگری هم گفته شد از پدر مادرهایی که ابتدا با نگرانی بچههایشان را از مدارس عادی خارج و به شکل تمام وقت به مدارس طبیعت فرستادند. شبنم چند روز بعد برایم نامهای را میفرستد که یکی از والدین بچههای مدرسۀ کاویکنج برای آنها نوشته است:
«مدرسۀ طبیعت براى من و دخترم حکم درمانگاه طبیعت را داشته. چرا که نه تنها دخترى کهhypersensitive نامیده شده بود، در حال حاضر علائم مشهودى از این واژه را به دنبال نمىکشد، بلکه مادرش را که دچار وسواس بوده را نجات داده است. ستایش به علت hypersensitivity کودکى سختى را پشت سر گذاشته است. براى او ترس معناى همیشگى داشت که بسیارى از اوقات توام با لرزیدن، وحشت و توهم بود. در ١۴ ماهگى سیستم ایمنى ستایش به علت اضطراب تحت فشار قرار گرفت و بدن او به شدت واکنش نشان داد. دستهایش در برابر بوق ماشین یا سشوار همیشه روى گوشهایش قرار مىگرفت و با گریه در صندلى ماشین به علت اندک نور خورشید از خواب بیدار مىشد. ستایش هرگز نمىگذاشت او را نوازش کنم و حتى مواقعى که شب از خواب بیدار مىشد از اینکه دستهاى ما براى بغل کردنش با بدن او تماس پیدا مىکرد رنج مىکشید. حاضر نبود به خاک، شن، شکر، پارچه و غیره دست بزند و ترس از جمعیت و غریبهها در پارک او را در کنارى از پارک از هم سن و سالهاى خود متمایز مىکرد. ستایش بهار و تابستان سال گذشته را در مدرسه طبیعت گذراند. در همان روزها توسط پسرى ١٢ ساله ترسو خطاب مىشد. دوستان و آشنایان خسته و اخمو از او نام مىبردند. من که هنوز به قدرت مدرسه طبیعت پى نبرده بودم، دلسرد از همه جا، او را در مهدکودکى ثبتنام کردم و نگرانى من از آنجا اوج گرفت. در مهد کودک، ستایش توسط مربىاش غیراجتماعى و ٢ تا ٣ گام عقبتر از بچههاى رده سنى خود شناخته شد. کمکم اوضاع به جایى رسید که بعد از ٢ ماه من تصمیم گرفتم که به نصیحت آقاى دکتر وهابزاده گوش بسپارم و او را هر روز در مدرسه طبیعت ثبتنام کنم. همانطور که ایشان مىگفتند هر روز رفتن ستایش به مدرسه طبیعت خیلى نتایج شگفتانگیزى را به همراه داشت. ستایش در اوایل آن روزهاى پاییزى به علت ترس یا هر دلیلى که نمىدانم همیشه یک تسهیلگر را کنار خود نگه مىداشت. او که مشاهدهگر بازى بچهها بود امروز مستقل پابهپاى بچههاى دیگر مىدود و مهمتر از همه، دیگر تسهیلگرى لازم نیست خم شود تا زمزمههاى آهسته او را بشنود، به جایش خیلى وقتها بلند بلند آواز مىخواند. دخترى خسته تبدیل شده است به ستایشى چابک، اجتماعى، خطرپذیر، مشکلگشا، با اعتماد به نفس و مستقل.»
شبی که قرار است از شمال به تهران برگردم، کمی به سگهای وارش عادت کردهام و اجازه میدهم از نیممتریایَم عبور کنند. شاید هم خجالت میکشم در مجمع سالانۀ مدارس طبیعت سگها را علنی پس بزنم. از کودکی دلِ خوشی از حیوانات ندارم. رویای کودکیام خشک کردن تمام دریاها برای از بین بردن نهنگهای قاتل و کوسهها بوده است. محمد میپرسد که میخواهم ترسم از حیوانات بریزد؟ مطئن نیستم. اما ریسک میکنم و میگویم «آره». با محمد به یکی از سگها نزدیکتر میشوم. محمد دستش را روی بدن سگ میگذارد و از من میخواهد دستم را روی دستش بگذارم. بعد سگ را نوازش میکند و کم کم دستش را از زیر دستم عقب میکشد و سرِ انگشتهایم بدن سگ را لمس میکند. دستم به بدن گرمِ سگ میخورد و سرِ انگشتهایم گرم میشود، اما هنوز هوا سرد است و لباسهای کمی پوشیدهام.
– این گزارش پیشتر در شماره ۲۸ام مجله زنان امروز منتشر شده است. نویسنده گزارش را برای بازنشر در اختیار میدان قرار داده است.