کتابهایی که نباید خواند
یاداشت زیر نقدِ صالح نجفی بر ترجمه کتاب های دیوید هاروی در ایران است. نجفی در این یاداشت نشان می دهد که مترجم کتاب های دیوید هاروی (عارف اقوامی مقدم) به متن اصلی کتاب وفادار نبوده است و ترجمه های فارسی از مشکلات بسیار زیادی برخوردار است.
ترجمه متنهای نظری دچار رکودی توام با تورم شده است. از سویی در کشوری با جمعیتی بالغ بر ۷۵میلیون و با خیل عظیم دانشجویان و «علاقمندانی» که لابد مخاطبان و خوانندگان این قبیل ترجمههایند، شمارگان چاپ کتابهای نظری در اکثر موارد از هزار نسخه فراتر نمیرود و کمتر پیش میآید کتابی در این حوزه به چاپهای بعدی برسد. از سوی دیگر، وقتی به کتابفروشیهای پایتخت سر میزنید متوجه تورم ویژهای در شمار عنوانهای کتابهای نظری میشوید. بهراحتی میتوان حدس زد که یکی از سادهترین راهها برای رسیدن به شهرت و شاید «اعتبار» در این فضای نابسامان دستزدن به ترجمه متنهایی است که عموما برای خواندهنشدن یا خواندهشدن و فهمنشدن به انتشار میرسند: کافی است کمی زبان انگلیسیات «خوب» باشد، به چند فرهنگ لغت یا موتور جستوجو دسترسی داشته باشی، اهل «دانلود» رایگان کتابهای رنگوارنگ باشی و حال و حوصله رساندن ترجمه یک متن به سطر و صفحه آخر داشته باشی و در کتابی که برگزیدهای مورد یا مواردی نباشد که در معرض تیغ ممیزی قرار دارند، باری، در این صورت نامات را به عنوان مترجم متنی درخور «تامل» یا جالب «توجه» به ثبت رساندهای، و اگر چنانچه با یک عنوان کتاب به کام دل نرسیدهای میتوانی این راه را ادامه دهی و مهم هم نیست که سرآخر به کجا میرسی، چون از قرار معلوم هیچکس قرار نیست در این اوضاع به جایی برسد.
پس از بحران اقتصادی بیسابقه در سال ۲۰۰۸ ناگهان اقبال به بعضی متفکران مارکسیست یا مارکسی فزونی گرفت و شاید پیش از هر چیز به این دلیل که خیال همه از بابت بدیل «سوسیالیستی» راحت شده بود و خاصه در میهن ما نویسندگان و کارشناسان و صاحبنظران و مترجمان کاربلد پشتسرهم در مجلههای پرتیراژ یا پرمشتری (و نه البته به همان میزان پرخواننده) مقالههایی در نقد و رد و تخطئه سوسیالیسم و مارکسیسم و لنینیسم و یگانگی ماهوی استالینیسم و نازیسم و فاشیسم منتشر ساختند و حاصل این که پس از بحران مذکور میشد به راحتی به «نئولیبرالیسم» و سرمایهداری «هار» تاخت اما هیچ خردهای بر لیبرالیسم نگرفت و هیچ تقصیری را متوجه نهاد مالکیت خصوصی و اقتصاد بازار ندانست. به این سان، میشد کارهای مارکس و مارکسیستها را به عنوان اقتصاددانان و جامعهشناسان و منتقدانی خواند و منتشر کرد و به بحث و تبادل نظر گذاشت که هیچ بدیلی برای نظم موجود و هیچ راه برونشد راستینی از مخمصه کنونی در دست ندارند. حال، نوبت به چاپ کتابهایی رسیده بود که تا چند سال قبل مسلما «مشتری» نداشتند.
پروفسور دیوید هاروی، از برجستهترین مارکسیستهای زنده جهان انگلیسیزبان، یکی از این جمله بود. طرفه اینکه شاید مهمترین کتاب نظری در تبیین «وضعیت» پستمدرنیته (و نه فقط توصیف شعبهها و شاخصههای گوناگون پستمدرنیسم) از منظر اقتصاد سیاسی مارکسیستی کتاب «وضعیت پستمدرنیته» او بود که نخستینبار در سال ۱۹۸۹ به چاپ رسید. کاملا طبیعی بود که در اوج استقبال معدود خوانندگان متنهای نظری از هر کتاب و مقالهای که به نحوی با پستمدرنیسم مرتبط باشد، کتاب هاروی به فارسی ترجمه شود. ولی بهنظر میرسد برای مترجمان فعال در این حوزه قابل قبول نبود که متفکری مارکسیست، آن هم در غوغای فروپاشی بلوک شرق و بستهشدن پرونده سوسیالیسم واقعا موجود، به «کاوش در خاستگاههای دگرگونی فرهنگ» بپردازد. کتاب هاروی دستکم ۲۰ سال باید منتظر میماند تا مترجمی کمر به ترجمه آن ببندد – و سرانجام این مقصود حاصل شد.
دیوید هاروی دیگر از زمره متفکران خوش- بدشانس غربی است که در دوران اخیر هر سال یک یا دو کتاب از ایشان به فارسی در میآید و لابد باید از این بابت به خود ببالد و شکرگزار بخت و اقبالی تاریخی باشد. در بازار کتاب ایران، کمترین اتفاقی را میتوان به فال نیک گرفت. اجازه دهید کتابهای دیوید هاروی را به فارسی ورق بزنیم.
وضعیت پستمدرنیته
هاروی، به روایت مترجم فارسی کتاب «وضعیت پستمدرنیته»، در فصل «پستمدرنیسم» مینویسد: «برای مثال، چارلز جنکس با رعایت احترام معمار، دینامیتهکردن شهرک مسکونی پورت ایگو […] را به عنوان محیط نامناسب برای اسکان اقشار کمدرآمد، نماد پایان مدرنیسم و آغاز پستمدرنیسم میداند». (نشر پژواک، ۱۳۹۰، صص ۶۵ – ۶۶)
«بارعایت احترام معمار»؟ مترجم این عبارت را در ترجمه with respect to architecture آورده است که ترجمه درست آن میشود «در مورد معماری». و «دینامیتهکردن» در ترجمه فعل dynamite آمده است. هاروی میگوید، «برای نمونه، در مورد معماری، چارلز جنکس پایان نمادین مدرنیسم و گذر به وضعیت پستمدرن را ساعت ۳:۲۳ دقیقه بعدازظهر ۱۵ ژوئیه ۱۹۷۲ میداند، زمانی که مجتمع مسکونی پروئیت-ایگو را منفجر کردند…»
مترجم ترجمه فصل ۱۱ کتاب را با این جمله آغاز کرده: «به گمان من، پس از ۱۹۷۳، تغییر عمیقی در پس نمود ظاهری سرمایهداری […] شکل گرفته است». مترجم «در پس» را در ازای in آورده است. اشتباه کوچکی مینماید اما معنا را بالکل تغییر داده؛ هاروی میگوید: «من استدلال کردهام که تغییری اساسی در سطح ظاهر سرمایهداری روی داده است» (نه در پس نمود سرمایهداری، بلکه در خود این سطح). ادامه ترجمه را بخوانید:
«توجه به اینکه تغییر در ظواهر بر تولد رژیم جدید انباشت به همراه تعارضات سرمایهداری برای نسل بعد یا مجموعهای از ثوابت موقت دلالت دارد که بر لحظهای گذرا از شکلگیری بحران آشکار در پیکربندی سرمایهداری اواخر قرن بیستم معطوف است، ضرورت دارد.» (ص ۲۴۹)
از این جملهها هیچ معنایی دستگیر خواننده نمیشود. توجه به چه چیزی ضرورت دارد؟ ترجمه صحیح این جمله میشود: «اما باید ببینیم آیا چرخشها (shifts) در سطح ظاهر سرمایهداری حاکی از تولد یک رژیم انباشت نوین است که میتواند تضادهای سرمایهداری را برای نسل بعد مهار کند
(containing) یا حاکی از مجموعه ترمیمهایی (fixes) موقت است و به این اعتبار تشکیلدهنده لحظه گذرای بحرانی پرسروصدا در پیکره سرمایهداری اواخر قرن بیستم است.»
مترجم نه تنها ساخت جمله را در نیافته بلکه دو واژه کلیدی را بالکل غلط ترجمه کرده. فعل contain در انگلیسی به معنای «کنترلکردن» هم هست و هاروی از امکان تولد شکل جدیدی از انباشت (انعطافپذیر) سخن میگوید که شاید قادر به مهار تضادهای سرمایهداری در آینده نزدیک باشد. از سوی دیگر، fix به عنوان «اسم» بههیچوجه معنای «ثبات» نمیدهد. fix در اصل به معنای «هچل» یا «مخمصه» است اما در تداول عامیانه دلالت بر «زدوبند» در انتخابات یا مسابقات و غیره دارد. هاروی از fix، نوعی ترمیم دستوپاشکسته یا بهاصطلاح «سرهمبندی»را در نظر دارد. البته در سالهای نزدیکتر، خود از ایهام واژه fix یاد میکند. در مورد معتادان، از مرحلهای سخن میگویند که فرد معتاد باید دست به fix بزند، یعنی «تزریق» یا «تورگزنی». هاروی نظام سرمایهداری را به یک junkie (معتاد یا «گردی») تشبیه میکند.
مترجم در چند جمله بعد آورده است: «سرمایه انحصاری […] شرکتهای کوچک و تعداد بیشماری از تعاونیهای کوچکمقیاس که ظرفیت حل مساله سازمان صنعتی به موازات خطوط تمرکززداییشده و کنترل دموکراتیک […] را داشتند از میدان بهدر کرد» (ص۲۴۹)
«به موازات خطوط تمرکززداییشده»؟ حرف هاروی این است که شرکتهای کوچک و تعاونیهای کوچک، بالقوه، قادر بودند با تمرکززدایی و نظارت دموکراتیک مشکل سازماندهی صنعتی را حل کنند. مترجم ترکیب «along lines» را نمیشناسد. در ترجمه فصل ۲۵، مترجم جملهای را که هاروی از مقاله «هاله پستمدرن» (نوشته سی. نیومن) نقل کرده چنین آورده است: «آیا شتاب تحولات اخیر به اندازهای شدید بوده است که، قطعنظر از درک و گذشته از روایت، ما قادر به کشف خطوط نیرویی که آنها را تبیین کرده است، نباشیم؟» (ص ۴۵۱).
خطوط نیرویی که تحولات اخیر را تبیین کرده؟ نیومن میپرسد، «آیا سرعت تحول اخیر آنچنان زیاد بوده که ما نمیدانیم چگونه خطوط نیروی آن را دنبال کنیم، آنچنان زیاد بوده [دقت کنید، مترجم تکرار that را در جمله انگلیسی نفهمیده] که هیچ حساسیتی (sensibility، یا دریافت حسی) و خصوصا هیچ روایتی قادر به بیان آن نبوده است؟».
در جای دیگری از ترجمه، به این جمله «نغز» برمیخوریم: «این امر با توجه به لگام کارآفرینیگرایی خلاق بر امر تولید فانتزی و تغییر ظاهر بهطور مضاعف دشوار میشود، حال آنکه در پس تمامی غلیانهای رمزها و سبکها و مدها «امپریالیسم ذائقه» کمین کرده و به روشهای نو، سلسلهمراتب ارزشها و مفاهیم را بازآفرینی میکند که اگر چنین نمیکردند سبکهای در حال تغییر تحلیل میرفتند» (ص ۱۹-۲۰).
به راستی خواننده چه گناهی کرده است که باید به «لگام کارآفرینیگرایی بر امر تولید فانتزی» فکر کند و راستی فاعل «اگر چنین نمیکردند» کیست؟
هاروی از مشکل مضاعف کاری صعب سخن میگوید. چه چیزی دشواری پروژه او را دوچندان کرده است؟
The way creative entrepreneurialism had been harnessed to the task of producing fantasy and disguise.
هاروی اشاره میکند به اینکه «کارآفرینی خلاق یا آفرینشگرانه» محدود شده بود به کار تولید وهم و خیال و تغییر ظواهر (disguise). بله،
harness به معنای «سازوبرگ اسب» (مانند عنان و دهانه و غیره) است اما فعل harness دلالت بر «مهارکردن» دارد. هاروی میگوید محدودشدن کارآفرینی خلاق در حالی صورت میگرفت که «در پس تبوتاب تغییر پرشتاب عادتها و مدها، یک جور «امپریالیسم سلیقه» نهفته بود که به روشهای تازه همان سلسلهمراتب ارزشها و دلالتهایی را بازمیآفرید که در غیر این صورت مدهای متغیر زیر پایش را خالی میکردند» [یعنی، تغییر پرشتاب مدها موجب تضعیف سلسلهمراتب ارزشها میشد اما «امپریالیسم سلیقه» از سر نو آن سلسلهمراتب را برقرار میساخت].
پاریس؛ پایتخت مدرنیته
مترجم «وضعیت پستمدرنیته» در سال گذشته کتاب «پاریس پایتخت مدرنیته» را روانه کتابفروشیها کرد و باز به همت «نشر پژواک». در صفحه نخست ترجمه، به این جمله میرسیم: «… مفهوم گسست بنیادی چنان قدرت فراگیر و مجابکنندهای دارد که با وجود شواهد بیشمار، نه احتمال و نه امکان رخدادنش هست.» نیازی به مقابله نیست. به عقل سلیمتان رجوع کنید: با مفهومی چنان مجابکننده سروکار داریم که نه احتمال و نه امکان رخدادنش هست، آنهم با وجود شواهد بیشمار!
هاروی میگوید این تصور را که مدرنیته یک گسست ریشهای است میتوان «اسطوره» خواند زیرا «تصور یک گسست ریشهای دارای نوعی قدرت قانعکنندگی (persuasive) و نفوذکنندگی (pervasive) است، آنهم بهرغم شواهد فراوانی که نشان میدهند گسست ریشهای احتمالا روی نمیدهد و نمیتواند روی بدهد.
دو صفحه بعد، به جملهای شاعرانه برمیخوریم: «سپس هوسمان به عرصه آمد و چماق شهر را بر سر مدرنیته فرود آورد». آری، تاریخ جولانگاه مردانی چون ژرژ اوژن هوسمان است که میتوانند چماق شهر را برسر مدرنیته فرود آورند. مترجم با اتکا به قریحه خویش فعل bludgeon (با چماقزدن) را به صورتی درآورده که میبینید. معنای جمله هاروی این است که «هوسمان با زور شهر [پاریس] را به مدرنشدن وا داشت».
البته هنرنمایی مترجم ادامه دارد. به این جمله ساده دقت کنید: «اما بحران جاری کاملا متفاوت بود. آن را فقط میشد به خدا یا طبیعت نسبت داد» (ص ۱۴۱): ‘It could not easily be attributed solely to god or nature’.
هاروی میگوید، پاریس بحرانهای اقتصادی کم ندیده بود، بحرانهایی که معمولا ناشی از جنگ یا بلایای طبیعی بودند: «ولی این یکی فرق داشت. نمیشد به سادگی آن را صرفا کار خدا یا طبیعت دانست.»
چند سطر بعد، مترجم بیداد میکند: «سرمایهداری در ۱۸۴۸ به چنان بلوغی دستیافته بود که کورترین مبلغان بورژوازی نیز میتوانستند شرایط مالی […] و تولید مازادی را ببینند که باید کاری در مورد تراژدی انسانی بریتانیای سال ۱۸۴۷ بکند که به سرعت کلیت جهان سرمایهداری را بلعید» (ص۱۴۱).
«تولید مازادی که باید کاری در مورد تراژدی انسانی بریتانیای سال ۱۸۴۷ بکند»؟ قضیه فقط این نیست که داریم ترجمهای را میخوانیم که در هر چند صفحهاش جملههای عجیب و غریب و بیمعنایی به چشم میخورد، مشکل اینجاست که با مترجمی «سختکوش» و «زحمتکش» سرو کار داریم که هنوز معنای ترکیبهای سادهای چون «with respect to» و
«have something to do with» را نمیداند. هاروی مینویسد، «سرمایهداری در ۱۸۴۸ آنقدر جاافتاده و پخته شده بود که حتی بیخبرترین مدافعان بورژوا هم میتوانستند بفهمند اوضاع مالی، سفتهبازی بیامان (خصوصا در زمینه راهآهن) و اضافه تولید لابد به آن تراژدی انسانی ربط داشته که در ۱۸۴۷ از مرزهای بریتانیا فراتر رفت و بهسرعت سراسر آنچه را آن زمان جهان سرمایهداری خوانده میشد در خود فرو برد.»
حال، به شیرینکاری مترجم در صفحه ۱۴۳ نظر کنید: «بخشهای مختلف جامعه این بحران را به شکلی کاملا متفاوت تجربه کردند. برای مثال کارگران صنایع دستی با اتکا به سنتهای صنفی آن را به شکل مهارتزدایی، استقلالزدایی، شأن، احترام و تجزیه وظایف – و ناامنی ادواری شغلی – تجربه کردند که تمام و کمال از مجرای کنترل سرمایهدارانه تولید و توزیع بسان محور مسایل تحمیل میشد.»
شگفتا! طرفه بحرانی است بحران ۱۸۴۸! کارگرانی بودند که بحران را به شکل «شأن و احترام» تجربه کردند! گذشته از اینکه مترجم ساخت جمله را نابود کرده، عبارت «loss of independence, dignity and respect» را به صورت «استقلالزدایی، شأن، احترام» درآورده. هاروی مینویسد: «بخشهای مختلف جامعه بحران را به شیوههای کاملاً متفاوت درک میکردند. مثلاً کارگران عضو اصناف که مستظهر به سنتهای صنفی بودند اصل مساله را مهارتزدایی، از دسترفتن استقلال و حیثیت و احترام، و تکهتکهشدن کارها – و ناامنی مزمن اشتغال – میدانستند و همه این مشکلات بیش از پیش ناشی از افتادن مهار تولید و توزیع به دست سرمایهداران بود.»
دو جمله بعد، مترجم مینویسد، «در این معنا آنها ارزیابی عجیبی از متحدان بورژوا داشتند که از مالکان و مغازهداران کوچک که به یک اندازه از سوی نظام جدید تولید و توزیع تهدید میشدند تا رادیکالهای فروطبقه […]، نویسندگان و شاعران رمانتیک […] که به اصالت کار و کارگر در چارچوب […] سنت رمانتیک پیشهوری باور داشتند، تعمیم مییافت. با آنکه رمانتیکها در مواجهه با کارگران واقعی در سنگرها بهسرعت متزلزل شدند، جنبشهای اجتماعی دهه ۱۸۴۰ […] در پیوند با چگونگی عملکرد جمهوری اجتماعی حمایتگرا تلاقی کردند.» (ص ۱۴۳-۱۴۴)
نمیدانم کسی هست که از این دو جمله طولانی چیزی بفهمد و آیا خود مترجم میتواند این جملهها را توضیح دهد. قضیه از غلطخواندن واژه
assortment آغاز میشود. مترجم آن را assessment خوانده. به گفته هاروی، برای کارگران جمهوری اجتماعی به اندازه جمهوری سیاسی اهمیت داشت و به این لحاظ کارگران مجموعه یا آمیزه غریبی از متحدان بورژوا داشتند، از استادکاران و مغازهداران خردهپا که نظامهای جدید تولید و توزیع را تهدیدی برای خود احساس میکردند، تا رادیکالهایی که افت طبقاتی کرده بودند یا از جایگاه خود فرو افتاده بودند (روزنامهنگاران و هنرمندان و …) و شاعران و نویسندگان رمانتیک […]. «اگرچه رمانتیکها وقتی با کارگران واقعی در سنگرها مواجه شدند به سرعت از اشتباه درآمدند، جنبشهای اجتماعی دهه ۱۸۴۰ در پیوند با آگاهی کارگرانی که در اتحادیههای صنفی عضویت داشتند توقعات بسیاری در مورد نحوه عمل یک جمهوری اجتماعی حمایتگر پدید آوردند.»
و به ترجمه جمله سادهای از بودلر در کتاب نظر کنید: «قهرمانان شما […] و تمامی شخصیتهایی که شما انوره دو بالزاک خلق کردهاید از قهرمانهای کوتله [غلط چاپی: کوتوله] «ایلیاد» قهرمانتر، خارقالعادهتر، رمانتیکتر و شاعرانهتر هستند.» (ص۴۴). و مترجم از خود نمیپرسد که قهرمانهای کوتوله «ایلیاد» دیگر از کجا آمدهاند که بودلر شخصیتهای بالزاک را با آنها مقایسه میکند. بودلر میگوید پهلوانهای «ایلیاد» (مردان نیرومند و قویپیکر و بلندقامتی چون آخیلس و هکتور و…) در قیاس با راسینیاک و وُترن و دیگر شخصیتهای رمانهای بالزاک، به آدمهایی کوتوله و چلغوز میمانند (بودلر از واژه pygmy، به تلفظ فرانسه «پیگمه»، استفاده میکند به معنای «فردی از نژاد کوتاهقدان آفریقا و خاور دور») و در ادامه مینویسد، «و تو، ای انوره دو بالزاک، تو که در میان همه شخصیتهایی که از زهدان [ذهن] خویش به دنیا آوردهای، خارقالعادهتر، رمانتیکتر، شاعرانهتر و رشیدتری.»
شهریشدن سرمایه
کمی به عقب بازگردیم. شاید دیر شده باشد ولی لحظه آغاز و نطفهبندی هر پروژه گویای بسیاری از وجوه بالقوه و حدود و ثغور آن پروژه است. مترجم ما در سال ۱۳۸۷ کتاب «شهریشدن سرمایه» را به همت نشر اختران به فارسی برگردانده است. باز باید تاکید کرد که زحمتکشیدن و پای کاری ایستادن و پشتکار نشاندادن برای توجیه هیچ پروژهای تکافو نمیکند. در ترجمه مقدمه کتاب میخوانیم: «در اوایل دهه ۱۹۷۰ به مقولات مارکسی رجوع کردم و باور خود به آنها را مورد تاکید قرار دادم. نخستینِ این مقولات بازسازی کارآمد دریافتی جامع، عمیق و علمی از ایدهای پیچیده و غنی، نظیر جغرافیای تاریخی فرآیند شهری در نظام سرمایهداری بود» (ص۱۳).
جمله خوبی نیست اما در نظر اول چندان غلط نمینماید. ولی پس از مقابله متوجه میشوید در فهم متن انگلیسی، مترجم ما مشکلاتی دارد که شاید زمان رفعشان گذشته باشد یا دستکم شتاب و اشتیاقی که در ترجمه متون مهم نظری از خود بروز میدهد چندان موجه نیست. «نخستینِ این مقولات» در ترجمه as the only anes آمده است. هاروی میگوید در اوایل دهه ۱۹۷۰ به سراغ مقولات مارکسی میرود و در ادامه مینویسد: «و در اینجا [یعنی در کتاب «شهریشدن سرمایه» که نخستینبار در ۱۹۸۵ به چاپ رسید] مجددا ایمان خود را به آنها اعلام میکنم، آنهم به عنوان تنها مقولههای مناسب برای تدوین فعالانه استنباطهایی متقن و جامع و علمی از امری با پیچیدگی و غنای جغرافیای تاریخی فرآیند شهرنشینی در نظام سرمایهداری.»
چند سطر پایینتر، به جمله سادهای برمیخوریم که باز رشکبرانگیز است: «از نظر مارکس شناخت جهان لاجرم بر تغییر آن مقدم است. شناخت مذکور به هر حال فرآیندی یکسویه نیست.» راستش، بیدقتی در ترجمه چنین عبارتهایی اصلا قابل اغماض نیست. هاروی مینویسد: «بهنظر میرسد که مارکس میگوید، برای تغییر جهان باید آن را بفهمیم. ولی این فرآیند را نمیتوان یکطرفه تلقی کرد. […] فقط از طریق تغییر جهان است که میتوانیم خود را تغییر دهیم. [دقت کنید که مترجم این جمله اخیر را از قلم انداخته است] بنابراین وظیفه ما نه فهم جهان بلکه تغییر آن است. ولی این شعار را هم نباید بیش از حد یکطرفه خواند. تامل فعالانه [مترجم گرامی، ترجمه کردهاند: تامل باریکبینانه» (؟)] در باب استنباطهایمان، نقد ایدئولوژی بورژوایی، مبارزه برای آنکه مفهومهای مارکسی هم وضوح و هم سیطره [=هژمونی] یابند، و ارزیابی تجربه تاریخی مبارزه خودمان فعالیتهایی هستند که درست به اندازه درگیری فعالانه در سنگرهای نبرد اهمیت دارند». مترجم ما این جمله آخر را چنین ترجمه کردهاند: «تامل باریکبینانه در خصوص دریافتها، نقد ایدئولوژی[…] اقدامات معناداری در مواجهه با موانع است. رسیدن به این هدف، دلیل مارکس برای نگارش کتاب «سرمایه»، و من برای این سطور است.» شاید بگویید نباید سخت گرفت. مهم این است که «اصل» مطلب به خواننده «انتقال» یابد. ولی نکته این است که، چنانکه در موارد قبلی دیدید، با این سطح از فهم مطلب، کافی است مترجم سختکوش ما با جملهای (کمی) پیچیده مواجه شود.
دو پاراگراف بعد، باز به جمله نه چندان مشکلی میرسیم که البته برای مترجم ما چالشی نفسگیر است: «اما همانطور که آنتونی گیدنز اصرار دارد اگر روابط زمان-فضا «مولفههای نظامهای اجتماعی» باشند، بنابراین مساله فضا آنقدر اهمیت خواهد داشت که به شکل انحصاری به جغرافیدانان واگذار شود.» میتوان از همین سطرهای فارسی حدس زد که کجای کار میلنگد. ترجمه درست: «اما اگر، همانطور که گیدنز تاکید میکند، مناسبات زمان- فضا «ویژگیهای مقوم یا برسازنده نظامهای اجتماعی» باشند، آنگاه مسأله فضا یقینا مهمتر از آن است که منحصرا به دست جغرافیدانان سپرده شود.»
در صفحههای بعدی جملههای مغشوش کم نیست. به این نمونه دقت کنید: «در تایید این معنا، میتوان یادآور شد که وی [=مارکس] برخی مواقع اهمیت فضا و مکان را پذیرفته است […] اما این امر نمیتواند استحکام نظریه مارکسیستی در رابطه با زمان و ضعف آن در خصوص فضا را جبران کند». «جبرانکردن استحکام نظریه»؟ ترجمه صحیح: «بیتردید، مارکس گاهی اهمیت فضا و مکان را تصدیق میکرد، اما این تصدیق بههیچوجه کاستیهای نظریهای را جبران نمیکند که در خصوص زمان نظریهای قوی اما در خصوص فضا نظریهای ضعیف است.»
به جمله عجیب دیگری در صفحه ۱۶ ترجمه نظر کنید: «چگونه میتوان با اتکا به دیدگاه مارکس از سرمایهداری مبتنی بر بهرهکشی طبقاتی، بهرهکشی ساکنان یک مکان یا مبارزه علیه سکنه مکان دیگر را توجیه کرد؟» مترجم متوجه نیست که بحث بر سر ناسازگاری دو دیدگاه است. دیدگاه لنین و دیگر نظریهپردازان امپریالیسم و دیدگاه مارکس. هاروی میپرسد چگونه میتوانیم آشتی یا تطابق برقرار کنیم بین این ایده که مردمانی در یک مکان از مردمانی در مکانی دیگر بهرهکشی یا به آنها ظلم میکنند و دیدگاه مارکس در باب دینامیک یا پویش سرمایهداری که نیروی محرک یا پیشبرندهاش بهرهکشی یک طبقه از طبقهای دیگر است؟
اجازه دهید نظری هم بر فصل پایانی کتاب «شهریشدن سرمایه» (فصل ۸، ص ۲۶۹) اندازیم که با این جمله آغاز میشود: «زبان هر پرسشی متضمن روش ناپختهای از عناصر پاسخ است». باور کنید در برخورد با این قسم جملهها یک پرسش بیشتر به ذهن نمیآید: «چرا چنین جملههایی به فارسی نوشته میشوند؟». ای کاش مترجم «سختکوش» ما برداشت خود را از اندیشه و نظریه هاروی به فارسی مینوشت و اینقدر «زحمت» نمیکشید. هاروی در انگلیسی نوشته است:
The language of any question has the awkward habit of containing the elements of its own response من فکر میکنم اگر یک مترجم تازهکار به این جمله برخورد کند و آن را تحتاللفظ به فارسی برگرداند، حاصل کار پذیرفتنیتر میشود. تنها مشکل جمله ترکیب awkward habitاست که بیرون از سیاق جمله میتوان آن را «عادت ناجور» ترجمه کرد اما خب، چون فاعل جمله «زبان» است شاید بتوان گفت «خصلت آزارنده» یا مثلا «بدقلق». هاروی میگوید زبان هر پرسش دارای این عادت ناجور یا خصلت آزارنده است که عناصر پاسخِ خودش را در بر دارد. همین است که مارکس در «گروندریسه» مینویسد، «خیلی وقتها یگانه پاسخ ممکن به یک پرسش نقد آن پرسش و یگانه راهحل ممکن یک مسأله نفی آن مسأله است». هاروی میگوید کار خود را با طرح این پرسش آغاز کرده که «آیا میتوان از بطن پژوهش در قانونهای فرضی حرکتِ وجه تولید سرمایهداری، به استنباطی نظری و تاریخی از فرایند شهرنشینی یا شهرگستری در نظام سرمایهداری دست یافت؟». هاروی میگوید بلافاصله به این نتیجه رسیده است که پاسخ این پرسش مثبت است، «مشروط بر اینکه بتوان آن قانونها را با دقت و اتقان بیشتر بر مبنای پویشهای زمانی و فضایی مشخص نمود». طرفه اینکه ناخودآگاه مترجم ما نیز از کار ننشسته است: مترجم جمله بعدی را کاملاً وارونه ترجمه میکند: «آیا این میتوانست پاسخ درستی باشد؟». و البته کاملاً طبیعی است که چنین کند. مترجم ما تقریبا هیچ از سطر اول فصل هشتم در نیافته و جملههای مغشوش بعدیاش کمکی به خودش و خواننده بیچاره نمیکند. هاروی برپایه جمله اول این فصل (یعنی جمله «زبان هر پرسش حاوی عناصر پاسخ خودش است») میپرسد: «ولی آیا این پرسش [پرسشی که او پروژه خود را از آن آغاز کرده] پرسش درستی بود؟». باری، بعد از یکدهه فکرکردن و نوشتن درباره این موضوع، هاوری به این نتیجه میرسد که پرسش خود را از نو صورتبندی کند. حال، پرسش او این است: «سرمایه چگونه شهری میشود و پیامدهای آن شهریشدن چیست؟». هلروی معتقد است پاسخ این پرسش استلزامهای مهم و عمیقی برای نهتنها فهم آینده سرمایهداری بلکه همچنین دورنمای گذار به یک وجه تولید بدیل دارد.
کسی چه میداند، شاید گناه خوانندگان متنهایی چون «شهریشدن سرمایه» است که برایشان کیفیت متنی که میخوانند دیگر اهمیتی ندارد. شاید گناه نگارنده این سطرهاست که پس از پنجسال به صرافت نقد ترجمه مغلوط کتاب افتاده است. شاید کتابهای ترجمهشده در حیطه نظری از جنس پرسشهایی باشند که مارکس در «گروندریسه» وصف کرده: خیلی وقتها این کتابها به «مسائلی» میمانند که تنها راه ممکن برای «حل» آنها «نفی» آنهاست، یعنی نخواندن آنها. شاید تقصیر متوجه مترجمان قویدستی باشد که به دلایل گوناگون از هر متنی که بوی «چپ» از آن به مشامشان میخورد میگریزند. «وضعیت پستمدرنیته» دیوید هاروی کتابی است در ردیف و در ادامه کتابی که به جهت ترجمه رشکانگیزش در طی این سالها بارها و بارها خوانده و تجدید چاپ شده. مترجم چنین متنهایی باید با تاریخ، ادبیات، معماری، شعر، فلسفه، اقتصاد سیاسی و صدالبته زبان انگلیسی آشنا باشد. شاید شمار مترجمانی که از عهده ترجمه این قبیل متنها برآیند، از انگشتان دست کمتر باشد. شاید گناه آن انگشتشمار مترجمان است که نمیگذارند خاطره شیرین «تجربه مدرنیته» تکرار شود؛ آخر، عنوان اصلی کتاب مارشال برمن که سال گذشته از دنیا رفت این بود: «هرآنچه سخت و استوار است دود میشود و به هوا میرود» – تکلیف «امید»های ما که هیچگاه چندان سخت و استوار نبودند روشن است …
پی نوشت:
وضعیت پستمدرنیته
صفحه ۲۴۹، ترجمه نادرست: توجه به اینکه تغییر در ظواهر بر تولد رژیم جدید انباشت به همراه تعارضات سرمایهداری برای نسل بعد یا مجموعهای از ثوابت موقت دلالت دارد که بر لحظهای گذرا از شکلگیری بحران آشکار در پیکربندی سرمایهداری اواخر قرن بیستم معطوف است، ضرورت دارد.
صفحه ۲۴۹ ، ترجمه درست: اما باید ببینیم آیا چرخشها (shifts) در سطح ظاهر سرمایهداری حاکی از تولد یک رژیم انباشت نوین است که میتواند تضادهای سرمایهداری را برای نسل بعد مهار کند (containing) یا حاکی از مجموعه ترمیمهایی (fixes) موقت است و به این اعتبار تشکیلدهنده لحظه گذرای بحرانی پرسروصدا در پیکره سرمایهداری اواخر قرن بیستم است.
———————————————————————————————————————————————————————————————————
پاریس؛ پایتخت مدرنیته
صفحه ۱۴۱، ترجمه نادرست: سرمایهداری در ۱۸۴۸ به چنان بلوغی دستیافته بود که کورترین مبلغان بورژوازی نیز میتوانستند شرایط مالی […] و تولید مازادی را ببینند که باید کاری در مورد تراژدی انسانی بریتانیای سال ۱۸۴۷ بکند که به سرعت کلیت جهان سرمایهداری را بلعید.
صفحه ۱۴۱، ترجمه درست: سرمایهداری در ۱۸۴۸ آنقدر جاافتاده و پخته شده بود که حتی بیخبرترین مدافعان بورژوا هم میتوانستند بفهمند اوضاع مالی، سفتهبازی بیامان (خصوصا در زمینه راهآهن) و اضافه تولید لابد به آن تراژدی انسانی ربط داشته که در ۱۸۴۷ از مرزهای بریتانیا فراتر رفت و بهسرعت سراسر آنچه را آن زمان جهان سرمایهداری خوانده میشد در خود فرو برد.
صفحه ۱۴۳، ترجمه نادرست: بخشهای مختلف جامعه این بحران را به شکلی کاملا متفاوت تجربه کردند. برای مثال کارگران صنایع دستی با اتکا به سنتهای صنفی آن را به شکل مهارتزدایی، استقلالزدایی، شأن، احترام و تجزیه وظایف – و ناامنی ادواری شغلی – تجربه کردند که تمام و کمال از مجرای کنترل سرمایهدارانه تولید و توزیع بسان محور مسایل تحمیل میشد.»
صفحه ۱۴۳، ترجمه درست: بخشهای مختلف جامعه بحران را به شیوههای کاملاً متفاوت درک میکردند. مثلاً کارگران عضو اصناف که مستظهر به سنتهای صنفی بودند اصل مساله را مهارتزدایی، از دسترفتن استقلال و حیثیت و احترام، و تکهتکهشدن کارها – و ناامنی مزمن اشتغال – میدانستند و همه این مشکلات بیش از پیش ناشی از افتادن مهار تولید و توزیع به دست سرمایهداران بود.
———————————————————————————————————————————————————————————————————
شهریشدن سرمایه
صفحه ۱۳، ترجمه نادرست: در اوایل دهه ۱۹۷۰ به مقولات مارکسی رجوع کردم و باور خود به آنها را مورد تاکید قرار دادم. نخستینِ این مقولات بازسازی کارآمد دریافتی جامع، عمیق و علمی از ایدهای پیچیده و غنی، نظیر جغرافیای تاریخی فرآیند شهری در نظام سرمایهداری بود.
صفحه ۱۳، ترجمه درست: در اوایل دهه ۱۹۷۰ به سراغ مقولات مارکسی رفتم و در اینجا [یعنی در کتاب «شهریشدن سرمایه» که نخستینبار در ۱۹۸۵ به چاپ رسید] مجددا ایمان خود را به آنها اعلام میکنم، آنهم به عنوان تنها مقولههای مناسب برای تدوین فعالانه استنباطهایی متقن و جامع و علمی از امری با پیچیدگی و غنای جغرافیای تاریخی فرآیند شهرنشینی در نظام سرمایهداری.
متاسفانه آقای اقوامی کتابهای دیوید هاروی را سوزانده است.
حیف. امیدوارم مترجمهای قوی کتاب های هاروی رو از نو ترجمه کنند.
این آقا به جای آن که بابت ترجمه های غیر مسولانه و سواد اندکش عذرخواهی کند همچنان به ترجمه های غلط ادامه میدهد. وقتی در حوزه فرهنگ افرادی اینقدر بی اخلاق هستند دیگر چه انتظار از مسئول بی کفایت که بکشد کنار.
با سلام و تشکر
اقوامی اسمش را به عنوان یک مترجم بیسواد و مسئولیتناپذیر که فقط به فکر چاپ کتاب است ثبت کرده است. او با این دانش نازل انگلیسی و آشفتگی عجیب فکری، با قدرت تمام به شهید کردن آثار هاروی ادامه میدهد.
بخوانیم از شیرینکاریهای جدید او در کتاب «مارکس، سرمایه و جنون خرد اقتصادی» که انتشارات آشیان در سال ۹۸ چاپ کرده است.
از متن: مارکس مینویسد: «طبیعت ماشینآلات، لوکوموتیو، راهآهن، تلگرافهای برقی و قاطرهای خودکار و غیره نمیسازد…» صفحهی ۱۸۵، پاراگراف آخر.
بله، جز یک مترجمنمای بیمبالات از عهدهای کسی برنمیآید که «قاطر خودکار» بسازد!
ایشون به سهو یا عمد در حق نویسنده و خواننده خیانت میکنه.
ترجمههای ایشون نامفهوم، مغلوط و غیرامانتدارنه است. با این ترجمههای ضعیف، ایشون نه تنها در حق خوانندگان و هزینه و زمانشان که در حق درختان نیز جفا میکنند.
ممنون بابت اطلاع رسانی و زحمتی که بابت آن متحمل شدید.
من تقریبا تمام ترجمه های اقوامی مقدم از هاروی رو خوندم. ترجمه روان و بی نقصی نیست اما توجه داشته باشید که ترجمه دیگری هم از این کتاب ها در اختیار نیست باز هم جای تقدیر دارد که این آقا با اینکه خودش هم اعتراف دارد که مترجم نیست نسبت به ترجمه این آثار اقدام کرده.
سلام. من از ترجمه های آقای اقوامی مقدم، کتاب "تجربه شهری" دیوید هاروی روخوندم که ترجمشون بسیارضعیف، غیر امانتدارانه، نامفهوم و غیر اصولی بود. یک نقد چند صفحه ای هم در مورد نسخه فارسی این کتاب نوشتم که البته فقط به استادم تحویل دادم و یه نسخشم برای خود اقای اقوامی مقدم فرستادم. من در بهار سال ۹۳ این کتابو مطالعه کردم.
لاقل چهار تا کتاب در حوزهی فلسفه ی سیاسی بخونید بعد کتابهای خوب وبذ را تشخیص دهید اینهمه بی راه میرید دلتون به کیفیت آسفالت جاده است نه به مبدا و مقصد راه