کردها دو سنگر دارند، افغانها سه سنگر و لرها یک سنگر. همه این سنگرها به محاصره دیوارهای بلند و دری فلزی درآمدهاند. دیوارهای ساختمان نیمهکاره کنار خیابان که حالا شهر کوچکی شده برای ساکنانش. شهری که هر غروب درهایش را به روی شهر و آدمها میبندد، اما زندگی همچنان در آن جاری است.
این گزارش، بیهیچ دخل و تصرفی روایت تلخ روزگار کارگرانی است که با سختی تمام کار و زندگی میکنند تا بتوانند یک زندگی حداقلی برای خانواده خود مهیا کنند. در بین این کارگران محب ترکی، کارگر جوانی بود که روایت متفاوتی داشت. او از ١٦سالگی ایران است. پدر و مادر پیری دارد و تنها فرزند والدینش است. او ٤سال تمام است که به افغانستان نرفته. پسری کوتاه قد با چشمهایی ریز که میگوید مادرش در آخرین گفتوگوی تلفنی گریه کرده و گفته حتی چهرهاش را از یاد برده است. با او گفتوگویی داریم.