جودیت باتلر در این یادداشت کوتاه میکوشد به اختصار درباره عشق و تعهد از منظر نظریه «اجراگری» سخن بگوید.
بابت دو جستار اندیشمندانه درباره گفتار هیجانی (Excitable Speech) خیلی سپاسگزارم. به نظرم آمد که با تمرکز بر دو نکته که در این جستارها مطرح شد، پاسخ بدهم. نکته نخست را جی هیلیس میلر (J. Hillis Miller) مطرح کرد. او از من خواست که به آن نوع نیروی مؤثّر فکر کنم که افعال گفتاری (Speech acts) زمانی واجد آناند که زخمی نمیکنند بلکه عشق را میرسانند. درباره فعل گفتاری «تو را دوست دارم» چه طور فکر میکنیم؟ نکته دوم پرسشی است که جورج شالمن (George Shulman) طرح کرد. او از من خواست که درباره تعهد فکر کنم. پس من هر چه در توان دارم میکنم که به اختصار درباره عشق و تعهد از منظر نظریّه اجراگری بنویسم.
حق با میلر است که میگوید اگر کلمهها قدرت زخم زدن دارند، قدرت رسانیدن عشق هم دارند. جالب توجه است که از نظر میلر متضاد زخم زدن نه ترمیم که عشق است و درست است که فعل گفتاریای که عشق را میرساند فعلی است که پرسش دیگری درباره رابطه میان زبان و بدن پیش میکشد. میخواهم اوّل از همه بگویم «تو را دوست دارم» البته بناست سر تسلیم به پیش کلیشه فرود آورد. و شاید این طور باشد که ما فقط میخواهیم برای افراد معیّن و تحت شرایط معیّن به چنین کلیشهای سر فرود آوریم. به سادگی میشود در بینامیِ تعبیر خانه گزید، درست همچون راهی برای به حداقل رساندن در-معرض-نهادنی (exposure) که فعل گفتاری ایجاد میکند. ما میتوانیم بپرسیم این چه گونه در-معرض-نهادنی است؟ چه کسی یا چه چیزی در معرض نهاده میشود؟ این فعلی گفتاری است که به «تو»یی گفته میشود بیآنکه بدانیم این «تو» فعل گفتاری را میگیرد یا بر میگرداند. در واقع، اگر فعل گفتاری بیش از حد سریع برگشت داده شود، خودکار به چشم میآید یا اینکه مثل این است که آن دیگری در واقع دارد در دل چینخوردگیهای کلیشه پنهان میشود. گاهی سکوتی در کار است؛ وقتی که این سکوت نشان از این داشته باشد که آن اظهار، زبان را عملاً برای لحظهای به سکون فرو برده، قضیه حتّی مهمتر هم به نظر میرسد. ما حتی چنانکه دقیقاً ندانیم چطور با گفتار پرشان کنیم به آن صورتهای سکون اتکا میکنیم. با گفتن «تو را دوست دارم،» یک جور «من» در یکی از مکرّرترین تعابیر زبان فارسی نصب میشود، تعبیری دادوستد شده، تعبیری که مال همه است و مال هیچ کس نیست. این همان به جان خریدنِ خطرِ تبخیرِ کامل و تبدیل به گفتاوردمندیای (citationality) بینام است: من همچون بیشمار دیگرانی که سخن گفتهاند سخن میگویم، همان کلمات را به زبان میآورم و تو در چنین لحظهای به همان اندازه جایگزینپذیری. از سویی، گفتاوردمندی فعل گفتاری حس یگانگی یا حتی اصالت را خدشهدار میکند؛ اگر البته این حس ارزشی باشد که ما واجدش باشیم. از سوی دیگر، دقیقاً از طریق همین گفتاوردمندی فعل گفتاری است که بدن به صورتی مشخصاً زبانشناختی پدیدار میشود. وقتی این کلمات را به زبان میآورم حسّی تنانی (somatic) به تو میدهم یا تلاش میکنم بدهم و میخواهم این کلمات آن حس را از اینجا به آنجا ببرند تا نزد تو مقصد خود را پیدا کنند. و آنجا دریافت شود یا حتی آن که هستی و چیزی را که حسّ میکنی دگرگون کند. حتی همچنانکه این بیان گفتاوردی است، گذرا هم است. امّا گذرا بودنش هرگز در عمل، خودکار نیست. چه بسا کسی کارت پستالی دریافت کند با اظهار عشقی حک شده با حروف طلا و به سرعت و بی آنکه لحظهای درنگ کند دورش بیندازد. گاهی کسی میگوید «تو را دوست دارم» و ما این کلمات را کمی خشمگین و عصبی مییابیم. ما به حال خود بر میگردیم، پا پس میکشیم، روی گردان میشویم. و البته این همیشه ممکن است برایمان اتفاق بیفتد: احتمالی هست که فعل گفتاری ما واپس زده شود و چون چنین شود و اگر چنین شود، ما خود واپس زده شدهایم و آن واپسزدگی را به شیوهای تنانه (bodily) حس میکنیم.
پس به این ترتیب، گفتار و بدن اینجا چه رابطهای دارند؟ باید یادمان باشد، همچنانکه شوشانا فلمن (Shoshana Felman) استدلال کرده، فعل گفتاری وقتی به صدا در میآید، از دهان و گلو در میآید. بدن فقط وسیلهاش نیست بلکه چیزی است که در قالب گفتار به پیش کشیده میشود. بدن ما صرفاً «همینجا» همچون امر مقرّری تختهبند زمان و مکان نیست بلکه خود با فعل گفتاریای از طریق صدا، متن یا به صورتی بصری پدیدار میشود، به دست داده میشود، در معرض قرار میگیرد و «به سخن در آورده میشود.» «بدن» جوهر نیست بلکه حالتمندیای (modality) است که همه گستره روابط ما را ثبت میکند. بدن به معنای دقیق کلمه، در کلمات گفتاری یا نوشتاری است، حتی چنانکه نه آنجا بلکه همینجاست. به عبارت دیگر، بدن در لحظهای که در آن، ما به زبان برای رساندن عشقمان به کسی دیگر تکیه میکنیم ارائه یا بیرون کشیده میشود. ما همچنان اینجاییم، منتظر و جدا از آن شخص و با وجود این الساعه خود را ترک کردهایم، خود را با دیگری جفت و جور کردهایم، نشانهای از وضعیت بدنی و عاطفی عشق فرستادهایم که حالتمندی عشق است و بدین ترتیب حالتمندی خود بدن هم هست. گفتن «تو را دوست دارم» از طریق منطق غریب گفتاوردمندی و گذرابودگی، عبارت است از قرار گرفتن همینجا و همانجا با به جان خریدن خطر ناپدید شدن در بینامی یا در-معرض-نهادن به شیوههایی که گاه تحملشان ناممکن است. این بیان شرطی است که میبندیم اما تنانه هم هست، شرطی است که بدان بدل میشویم.
تعهّد در مجموع به عنوان مسئله دیگری به ذهنم خطور میکند چون میتوانیم بگوییم «تو را دوست دارم» اما هیچ تعهدی را نرسانیم. یا میتوانیم درست همان کلمات را به زبان آوریم تا قولی را که میدهیم یا تلاش میکنیم بدهیم نشان دهند. من مطمئن نیستم که تعهّد چگونه عمل میکند؛ تنها چیزی که میدانم این است که کسی هرگز صرفاً به یکباره خود را به دیگری متعهّد نمیکند. اگر خود را به کسی متعهّد کنم، به دنبال آنم که از آیندهام حمایت کنم (نیچه در تبارشناسی اخلاق درباره قولها به این نکته اشاره میکند). امّا اگر آینده دقیقاً چیزی است که کاملاً نمیتوان شناخت، نمیتوانم آگاهانه خود را متعهّد کنم. پس اگر خودم را تحت شرایطی متعهّد کنم که نمیتوان پیشبینیشان کرد، این یعنی من خود را در مواجهه با امر ناشناختنی متعهّد میکنم. من موافقت میکنم که به «تو»یی یا آرمانی صرف نظر از هر شرایطی که در کار باشد متعهّد بمانم. این یک راه برای درک تعهّد است و شامل فضایل سنّتیای نظیر ثبات قدم و انسجام است. همچنانکه شکسپیر در غزلواره ۱۱۶ میگوید: «عشق عشق نیست/ اگر که با دگرگونی دگرگون شود.» امّا خود همین عبارت میتواند ادعانامهای باشد علیه عشق که میگوید عشق یا جزماندیشانه، بیانعطاف و به شدت خودسر است یا اگر تغییرپذیر باشد آنگاه «عشق عشق نیست.»
اما برای برونرفت از این چیستان نیچهای راه دیگری هم هست. تعهّد میتواند موافقتی باشد بر سر تعهّد سپردن از نو، دوباره و چندباره، دقیقاً وقتی که شرایط تغییر میکنند. و این یعنی تغییر معنای انضمامی تعهّد با تغییر شرایط. به عبارت دیگر، اگر تعهّد مقتضی پیمان بستن باشد تعهّد متّکی است به تجدیدپذیری پیمان. اما بسته بدانچه شرایط جدید تقاضا میکند همچنین مقتضی گشودگی به تغییر خود و رفتار خود است. بدین ترتیب، تعهّد به معنای بیانعطافی نیست اما مستلزم موافقتی است که فرد در پرتوی تقاضاهای نامنتظری که تعهّد را به میدان مبارزه میطلبد از نو متقبّل میشود. اگر کسی به عشق متعهّد شود، این تعهّد آن سان که در مراسم اعلان عمومی انجام میشود، به یکباره صورت نمیپذیرد. اگر کسی فقط یک بار تعهّد بسپارد، پس بقیّه عمر به ارج نهادن به تعهّدی اختصاص مییابد که فرد متقبّل شده است. اما تعهّد آنگاه متعلّق به گذشته است و هر آنچه میل و عشق و انتخاب با آن تعهّد به عشق گره خوردهاند نیز همچون یادبودهایی تاریخی فهمیده میشوند که باید به هر قیمتی از آنها پاسداری کرد. اما اگر بناست تعهّد سرزنده باشد یعنی اگر بناست تعهّد به زمان حال تعلّق داشته باشد، آنگاه تنها تعهّدی که فرد میتواند بسپارد این است که خود را دیگر بار و دیگر بار متعهّد کند. «تو را دوست دارم و دیگر بار و دیگر بار تو را بر میگزینم.» من فقط یک بار تو را انتخاب نکردم بلکه پیوسته انتخابت کردهام و آنچه از من در گفتارم هست از طریق این فعل گفتاری، اعلانگری، پیمان و قول، دیگر بار و دیگر بار به تو داده میشود و این فعل گفتاریای است که مرا در زمان حال به تو پیوند میدهد، این زمان حال هر چه میخواهد باشد. این همچنین یعنی فرد خود را به فرایند متفاوت شدن به اقتضای شرایط پیوند میدهد که به تکرار باید گفت این یعنی در اینجا امری ناشناخته در کار است. فرد موافقت میکند که دیگر بار و نادانسته دیگر بار به عشقش متعهد باشد.
ترجمه خوب نبود اصلا ، انا شمه هایی از ایده اصلی از لا به لای این پتوپیچ چند لایه میرسید
ممنون از انتشاز این مطلب.
متاسفانه ترجمه ضعیف بود.