فرصتی برای بیدار شدن اروپا
رفراندوم و رای نه مردم یونان به شرایط تحمیلی از سوی مثلث کمیسیون اروپا، بانک مرکزی اروپا و صندوق بینالمللی پول (ترویکا)، رویدادی کمنظیر در سالهای اخیر است. اهمیت این اتفاق از مرزهای یونان و اروپا فراتر میرود. اسلاوی ژیژک در این یادداشت به رابطه یونان و اتحادیه اروپا میپردازد. به نظر وی با توجه به چشمانداز اقتصاد یونان در سالهای اخیر هدف واقعی وامهای پرداخت شده نه برداشت سود هنگام بازپرداختها بلکه تداوم رابطه طلبکار-بدهکار است که وامگیرنده را در موقعیت وابستگی و سرسپردگی دائمی قرار میدهد. در این وضعیت گناه سریزا برهم زدن همین رابطه قدرتی است که قدرتهای اتحادیه اروپا تلاش دارند آن را بازتولید کنند. در مورد این رفراندوم و بحران یونان در میدان بیشتر بخوانید.
«نه» قاطع و غیرمنتظره یونانیان در رفراندوم اخیر، آن هم در چنان شرایط اسفباری، رأیی تاریخی بود. جوک مشهوری درباره سالهای واپسین اتحاد شوروی هست که چند باری در نوشتههایم به آن اشاره کردهام؛ رابینوویچ، یهودی ساکن شوروی قصد مهاجرت دارد و به دفتر مهاجرت مراجعه میکند. مسئول دفتر از او میپرسد چرا چنین خواستهای دارد و او پاسخ میدهد:«به دو دلیل، اول این که میترسم اتحاد جماهیر کمونیستی از قدرت ساقط شود و حاکمان جدید تمام کاستیهای کمونیستها را به نام ما یهودیان بنویسد، باز هم برنامههای ضدیهود به راه بیفتد و…» مسئول حرف او را قطع کرده و میگوید: «مزخرف نگو! اتحاد شوروی قدرتمند و پابرجاست و قدرت دست کمونیستها خواهد ماند.» رابینوویچ پاسخ داد:«خب بله، دلیل دوم هم همین است.»
به گوشم رسیده که نسخه جدیدی از این جوک در آتن دهان به دهان پخش شده است. یونانی جوانی به سفارت اتریش در آتن رفته و تقاضای ویزای کار میکند. مسئول سفارت میپرسد:«چرا میخواهی یونان را ترک کنی؟» و او میگوید: «به دو دلیل، اول آن که میترسم یونان اتحادیه اروپا را ترک کند و کشور را فقر و هرج و مرج فرا بگیرد و…» مسئول حرف او را قطع کرده و میگوید:«مزخرف نگو! یونان در اتحادیه اروپا باقی خواهد ماند و از مقررات مالی آن تبعیت خواهد کرد.» جوان یونانی میگوید:«خب بله، دلیل دوم هم همین است.»
همین که طی مذاکرات اخیر مابین یونان و مسئولان اتحادیه اروپا هیچ توافق کاملی به دست نمیآید، خود نشانگر ناسالمی روابط است. چرا که گره اصلی عموما به مسائل واقعی مالی مربوط نمیشود و اختلاف نظر دو گروه در این زمینه چندان عمیق و رفعنشدنی نیست.آیا، به قول استالین، با دو گزینه طرفیم که یکی از دیگری بدتر است؟
اکنون به جایی رسیدهایم که بحثهای تکراری و بیفایده درباره دولتهای یونان و اشتباهات و برنامههای غلطشان دیگر محلی از اعراب ندارد و ابعاد مسئله از اینگونه قضایا بسیار فراتر رفته است.
همین که طی مذاکرات اخیر مابین یونان و مسئولان اتحادیه اروپا هیچ توافق کاملی به دست نمیآید، خود نشانگر ناسالمی روابط است. چرا که گره اصلی عموما به مسائل واقعی مالی مربوط نمیشود و اختلاف نظر دو گروه در این زمینه چندان عمیق و رفعنشدنی نیست. اروپا دائما یونان را به کلیگویی، قولهای مبهم و ارائه برنامههای غیرشفاف، و بی ذکر جزئیات، متهم میکند و از آن سو یونان نیز از مته به خشخاش گذاشتن اتحادیه اروپا و تمایل آن به کنترل تمام جزئیات کماهمیت شکایت دارد و مدعی است که رفتار طرف مقابل با دولت جدید یونان سختگیرانهتر و شدیدتر از رفتارشان با دولتهای پیشین است. ولی در پس تمام این شکایات تعارض عمیقتری پنهان شده است.
الکسیس سیپراس، نخستوزیر یونان، چندی پیش گفته بود که اگر موقعیتی پیش بیاید تا او و آنگلا مرکل بتوانند با هم به تنهایی مذاکره کنند، سر میز ناهار یا هرجای دیگری، ظرف دو ساعت میتوانند مشکل را حل کنند. به این معنا که سیپراس و مرکل هر دو سیاستمدارند و به اختلافات به مثابه اختلافات سیاسی نگاه میکنند، حال آن که برای مسئولان فنیای مانند جرون دیسلبلوم، رئیس یوروگروپ، روش حل مشکل اصلا به این شکل نیست. در واقع اگر قرار باشد تمام داستان یونان و اروپا فقط یک ضدقهرمان نمادین داشته یاشد او کسی نیست جز دیسلبلوم، کسی که شعار زندگی اش این است که «اگر من خودم را درگیر سویههای ایدئولوژیک چیزها بکنم به هیچ جا نخواهم رسید.»
گره کور همین جاست. سیپراس و واروفاکیس، وزیر دارایی سابق یونان که ششم ژوئیه استعفا کرد، رویکردشان به گونهای است که تصمیمات نهایی را در نهایت ایدئولوژیک (و بر مبنای تقدمات هنجاری) میبینند، در حالی که تکنوکراتهای اتحادیه اروپا آن را تا حد تمهیدات کنترلی جزئینگرانه تقلیل میدهند.
هر گاه یونانیها این رویکرد را رد کرده و مسائل بنیادی سیاسی را پیش میکشند به دروغگویی و شانه خالی کردن از اتخاذ تصمیمهای سرراست و امثال اینها متهم میشوند. واضح است که حق یا یونانیهاست. رویکرد نفی «سویههای ایدئولوژیک» که دیسلبلوم پیش میکشد خود نابترین شکل ایدئولوژی است و تمهیدات تنظیم پولی کارشناسانه که این گروه مدعی آن است بر سوگیریهای عمیقا سیاسی-ایدئولوژیک مبتنی است.
به خاطر همین ناهمگونی و عدم تقارن، «گفتگو»ی میان سیپراس یا واروفاکیس و مسئولان اتحادیه اروپا شبیه گفتگوی میان دانشجویی است که میخواهد درباره موضوعات بنیادی با استادش بحث کند و استاد متفرعنی که دم به دم بیتوجه به موضوع بحث با سوالات فنی (مثل تو درست مسئله را چارچوببندی نکردی، یا این ملاحظات را در نظر نگرفتهای) دانشجو را تحقیر میکند، و یا بدتر، گفتگوی یک قربانی تجاوز که بااستیصال در حال توضیح شرح تجاوز به افسر پلیسی است که دائما با سوالات حاشیهای و جزئی حرف او را قطع میکند.
این نوع نگاه به سیاست که مختص کارشناسی اجرایی بیطرفانه است به خوبی تمامیت فرایند سیاسی روز ما را ترسیم میکند. تصمیمات استراتژیکی که بر مبنای روابط قدرت اتخاذ میشوند بیش از پیش پشت تنظیمات اجراییِ متکی بر کارشناسی بیطرفانه پنهان شده، در خفا به بحث گذاشته میشوند و بدون نظرخواهی دموکراتیک به مرحلهی اجرا میرسند. منازعهای که امروز جریان دارد، منازعهای است بر سر هسته غالب فرهنگِ سیاسی-اقتصادی اروپا، و قدرتهای اروپایی در حال حاضر مدافعان وضع تکنوکراتی کنونیای هستند که اروپا را دهههاست به رخوت کشانده است.
واضح است که حق یا یونانیهاست. رویکرد نفی «سویههای ایدئولوژیک» خود نابترین شکل ایدئولوژی است و تمهیدات تنظیم پولی کارشناسانه که این گروه مدعی آن است بر سوگیریهای عمیقا سیاسی-ایدئولوژیک مبتنی است.تی اس الیوت، سنتگرای نامآور در کتاب «یادداشتهایی درباره تعریف فرهنگ» مینویسد که گاه تنها انتخابهای واقعی بدعت و بیایمانیاند. دورانی میرسد که تنها راه نجات یک مذهب، جدا شدن از جریان اصلی آن و بدعتگذاری/تاسیس یک فرقه است. وضع کنونی ما در قبال اروپا هم چنین است. انگار که یگانه راه نجات اروپا و هر چه از میراث واقعی آن برجای مانده (دموکراسی، اعتماد به مردم، اتحاد برابریخواهانه) بدعتگذاری و افتراق است و این بدعت هماکنون در سیریزا متجلی شده است. اگر سیریزا مغلوب شود اروپای برنده اروپایی است با «ارزشهای آسیایی». (که البته این اصطلاح ربطی به آسیا ندارد و نمایشگر تمایل روشن و درجریان سرمایهداری معاصر برای به تعلیق درآوردن دموکراسیست.)
ما ساکنین اروپای غربی عادت کردهایم که مثل ناظری خنثی و بیطرف با همدردی و شفقت از دور مصائب یونان فقیر و درمانده را نظاره کنیم. این نظرگاه امن و دردوردست چیزی جز یک توهم مرگبار نیست. اتفاقی که در یونان میافتد بیواسطه به همه ما ارتباط پیدا میکند. پای آینده تمام اروپا در میان است. هر وقت مطلبی درباره یونان خواندید آن مَثل قدیمی را به خاطر بیاورید که «نام شخصیتهای داستان عوض خواهد شد و نام شما را به جایش مینویسند.»
صورت آرمانی و دلخواه دستگاه حاکم اروپا به تدریج با رخ دادن رفراندوم اروپا خودش را نشان میدهد. «جدعون رحمان» در آخرین مقالهاش در تایمز مالی به نام «نقطه ضعف منطقه مالی یورو رأیدهندهها هستند» به خوبی این مسئله را نشانه میرود. در این دنیای آرمانی، اروپا از شر این نقطه ضعفش رها میشود و کارشناسها قادرند مستقیما تمهیدات ضروری مالی را که صلاح میدانند به اجرا درآورند. اگر رأیگیریای هم در کار باشد، صرفا به خاطر تایید گرفتن از عموم برای برنامههای مقبول کارشناسیشده است. مشکل این صورت آرمانی در این جاست که سیاست «نخبگان» بر یک افسانه بنا شده. افسانه «تمدید و تظاهر» (تمدید دوره بازپرداخت بدهیها و تظاهر به این که بالاخره روزی تمام این بدهیها بازپرداخته خواهند شد).
چرا این افسانه تا این اندازه جانسختی میکند؟ به این دلیل که نه تنها شهروندان آلمانی را به این شکل راضی نگه میدارد، و نه تنها بخشودن بدهی یونان باعث میشود که دیگر کشورهای بدهکار مثل پرتغال و ایرلند و اسپانیا خواسته مشابهی داشته باشند، بلکه در درجه اول به این دلیل که صاحبان قدرت در باطن تمایلی ندارند که بدهیها بازپرداخت شوند. وامدهندهها و نهادهای پیگیری وامها کشورهای مقروض را متهم میکنند که چرا به اندازه کافی احساس گناه و شرم نمیکنند، چرا در این شرایط احساس بیگناهی و مظلومی میکنند. این شکل از فشار [شبهوجدانی] کاملا منطبق است با آن چه در روانکاوی فراخود (سوپر-ایگو) مینامند. و به روایت فروید، پارادوکس همیشگی فراخود در این جاست که هر چه بیشتر خواستههایش را برآورده کنی بیشتر احساس گناه خواهی کرد.
معلم بدطینتی را تصور کنید که در امتحان سوالهایی بسیار سخت و حلنشدنی به شاگردانش میدهد و وقتی آنها دستپاچه و مضطرب با سوالها سروکله میزنند با ریشخند به تمسخرشان میگیرد. هدف واقعی این گونه وام دادنها برداشت سود هنگام بازپرداختها نیست، بلکه تداوم رابطه طلبکار-بدهکار است که وامگیرنده را در موقعیت وابستگی و سرسپردگی دائمی قرار میدهد. البته این شرایط برای همه وامگیرندهها برقرار نیست. بدهکار با بدهکار فرق میکند. نه فقط یونان که حتی ایالات متحده هم (حتی به شکل نظری) قادر نخواهد بود تمام بدهیهایش را (اینطور که اعلام شده) بپردازد.
وامگیرندههایی هستند که از وامدهندهها باج هم میگیرند، زیرا سقوطشان به صلاح نیست (مثل بانکهای بزرگ)، وامگیرندههایی هم هستند که شرایط بازپرداخت را هم خودشان تعیین میکنند (مثل دولت ایالات متحده)، و البته وامگیرندههایی هم هستند که میتوان تحقیر و امر و نهیشان کرد (مثل یونان).
وامدهندهها و نهادهای پیگیری وامها عملا دولت سیریزا را متهم میکنند که چرا به جای احساس گناه، احساس بیگناهی میکند. همین ویژگی دولت سیریزا دستگاه حاکم اروپایی را نگران کرده است. دولت یونان از فشار فراخودی (سوپر-ایگو) رها شده، مقروض بودن را میپذیرد ولی احساس گناه و شرم نمیکند. این موضع به روشنی در شمایل واروفاکیس در مذاکره با مقامات اروپایی دیده میشود. او تمام و کمال بارِ مقروض بودن را میپذیرد ولی از موضعی عقلانی استدلال میکند که سیاستهای اتحادیه اروپا کارا نیست و باید راه دیگری پیدا کرد.
به شکلی پارادوکسیکال، واروفاکیس و سیپراس بارها اعلام کردهاند که دولت سیریزا تنها شانس وامدهندهها برای رسیدن به دستکم بخشی از پولشان است. واروفاکیس بارها این سوال را پیش کشیده که چطور و چرا بانکها این اندازه پول به اقتصاد یونان ریخته و با دولتهای واسطهگر یونان همکاری میکردهاند در حالی که دقیقا میدانستند که شرایط کشور چگونه است. اگر تجاهل و همدستی دستگاه حاکم غرب نبود یونان هیچ گاه تا این اندازه در بدهی فرو نمیرفت. دولت سیریزا به خوبی آگاه است که خطر اصلی از ناحیه بروکسل نیست. خطر اصلی در داخل یونان است، ساختار فاسد و دلالمآب مالی و اجتماعی یونان، آن هم اگر بتوانیم فرض کنیم که چیزی به شکل ساختار هم در آن جا وجود دارد. نظام بوروکراتیک اتحادیه اروپا که یونان را به خاطر فساد و ناکارامدی تخطئه میکند خود در درجه اول باید به دلیل حمایتش از حزب دموکراسی نو که تجسم سیاسی این فساد و ناکارامدی است سرزنش شود.
هدف دولت سیریزا دقیقا برونرفت از این بنبست است. واروفاکیس در بخشی از اعلام برنامهها و سیاستهایش و در تبیین هدفگذاری استراتژیک دولت سیریزا مینویسد:
«خروج یونان و یا پرتغال و ایتالیا از منطقه یورو در نهایت منجر به فروپاشی سرمایهداری اروپا خواهد شد. نتیجه آن ایجاد یک ناحیه با رکود مازادی در شرق رود راین و شمال آلپ خواهد بود، و بقیه اروپا گرفتار رکود تورمی شدید خواهد شد. چه کسانی از این وضعیت سود خواهند برد؟ چپ پیشرو که مانند ققنوس از خاکستر نهادهای عمومی اروپا به پا خواهد خواست؟ یا نژادپرستها (حزب طلوع طلایی) و نئوفاشیستها و خارجیهراسها و شارلاتانها؟ من بی هیچ تردیدی میدانم متلاشی شدن منطقه یورو مناسب کدام یک از این دو دسته خواهد بود. من شخصا مطمئنم که قصد دمیدن به آتش این نسخه پستمدرن دهه سی میلادی را ندارم، واگر بنا بر این است که ماییم، ما مارکسیستهای آشفتهحال امروزی، که باید تلاش کنیم تا سرمایهداری اروپایی را از دست خودش نجات دهیم، پس بگذار که چنین اتفاقی بیفتد. نه به خاطر عشق به سرمایهداری اروپایی، یا یورو، یا بروکسل و بانک مرکزی اروپا، فقط به این دلیل که خسارات انسانی غیرضروری حاصل از آن بحران را به حداقل برسانیم.»
دولت سیریزا در طرحریزی سیاستهای مالیش دقیقا از همین دستورالعمل پیروی کرده است؛ از بین بردن کسری بودجه، انضباط مالی و افزایش درآمد از طریق مالیاتها. یکی از رسانههای آلمانی چندی پیش واروفاکیس را روانپریشی خواند که در دنیای خودش که متفاوت با دنیای همه است زندگی میکند. ولی آیا او به راستی تا این اندازه رادیکال است؟ مشخصه اصلی واروفاکیس نه رادیکالیسم که میانهروی عقلانی عملگرایانه اوست. اگر با موشکافی مفاد برنامههای سیریزا را بررسی کنیم میبینیم که این طرح مشابه بخش کوچکی از یک برنامه کاری معتدل سوسیال دموکراتیک است در سالهای دهه ۶۰ در سوئد به کار گرفته شده (گرچه طرحی که دولت سوئد به کار گرفت بسیار رادیکالتر بود). این امر نشانه غمانگیزی است از ویژگیهای عصری که در آن زندگی میکنیم، اگر امروزه چنین برنامهای را طرح یا اجرا کنی به چپ «رادیکال» تعلق خواهی داشت. با این حال دستکم در این زمانه سیاه و تاریک جریان چپ مجال یافته که فضایی را اشغال کند که دههها پیش به قلمروی چپ میانه تعلق داشته است.
شاید با تکرار و تکرار کردن این نکته که سیاستهای سیریزا چه اندازه میانهروانه است و به همان مشی سوسیال دموکراتیک قدیمی آشنا تعلق دارد باعث هدف اصلی گم شود و به این خیال خام بیفتیم که در آخر «یوروکراتها» درخواهند یافت که ما خیلی هم خطرناک نیستیم و به کمکمان بیایند. سیریزا در واقع بسیار هم خطرناک است. سیریزا تهدیدی واقعی است برای اتحادیه اروپا و جهتگیری سیاسی-مالیش، سرمایهداری جهانیشده امروز تاب برگشتن به نظریات دولت رفاه سالیان دور را ندارد.
نه» رفراندوم معنایی بسیار عمیقتر از انتخاب صرف بین دو رویکرد متفاوت در قبال بحران اقتصادی دارد. مردم یونان شجاعانه در مقابل کمپین ارعابی که سطحیترین جنبههای غریزی محافظت از خود (در برابر خطر) را هدف گرفته بود مقاومت کردند و به تصویرسازیهای ترسناک رقیب که به دروغ رفراندوم را انتخاب میان یورو و دراخما، یا میان ماندن و خروج از اتحادیه اروپا و یورو معرفی میکردند اعتنا نکردند.به همین دلیل تاکید بر میانهروانه بودن خواستههای سیریزا از سر دورویی است. خواستههای سیریزا عملا از درون سازوکارهای کنونی سیستم جهانی امکانناپذیر است. زمانی باید یک تصمیم جدی استراتژیک بگیریم؛ آیا لازم است که نقاب میانهروی را به دور اندازیم و علنا موضعی بسیار رادیکالتر بگیریم تا بتوانیم تغییری در حد میانه در شرایط ایجاد کنیم؟
بسیاری از منتقدان رفراندوم یونان معتقد بودند که رفراندوم یک ژست عوامفریبانه بوده و با تمسخر متذکر میشدند که حتی مشخص نبوده که صورت سوال رفراندوم درباره چه بوده است. رفراندوم، هر چه که بود مسلما درباره یورو و دراخما، و یا خروج و ماندن در اتحادیه اروپا نبود. دولت یونان بارها تاکید کرده که قصد دارد یونان را در اتحادیه اروپا و منطقه یورو نگه دارد. با این حال باز منتقدین پرسشهای بنیادینی که رفراندوم به عرصهٔ عمومی آورده را به سطح نوعی تصمیمگیری مدیریتی و اجرایی درباره یک وضعیت خاص اقتصادی تقلیل میدهند.
واروفاکیس در مصاحبهای با بلومبرگ در دوم ژوئیه گدشته مسئله اصلی رفراندوم را به روشنی بیان کرده است. انتخاب ما بین سیاستهایی است که طی سالیان گذشته اعمال شده و یونان را تا مرز پرتگاه پیش برده، افسانه «تمدید و تظاهر» (تمدید همیشگی موعد بازپرداختها و تظاهر به این که زمانی بالاخره همه بدهی برخواهد گشت)، و یا آغاز برنامهای جدید و واقعگرایانه که بر پایه چنین افسانههایی نباشد و بتوان بر اساس آن برای بازسازی واقعی اقتصاد یونان طرحریزی کرد.
بدون چنین برنامهای بحران یونان به شکل مکرر خودش را بازتولید خواهد کرد. در همان روز حتی صندوق بینالمللی پول (از اضلاع ترویکا) اعلام کرد که یونان برای زنده کردن اقتصادش نیاز به تزریق پول و تعویق زمان بازپرداخت (به مدت بیست سال) دارد.
به همین دلیل «نه» رفراندوم معنایی بسیار عمیقتر از انتخاب صرف بین دو رویکرد متفاوت در قبال بحران اقتصادی دارد. مردم یونان شجاعانه در مقابل کمپین ارعابی که سطحیترین جنبههای غریزی محافظت از خود (در برابر خطر) را هدف گرفته بود مقاومت کردند و به تصویرسازیهای ترسناک رقیب که به دروغ رفراندوم را انتخاب میان یورو و دراخما، یا میان ماندن و خروج از اتحادیه اروپا و یورو معرفی میکردند اعتنا نکردند.
«نه» یونان نه گفتن به بوروکراتهای اروپایی بود که بارها ثابت کردهاند قادر به بیرون کشیدن اروپا از رخوت نیستند. نه گفتن به ادامه وضع معمول موجود. فریادی از سر استیصال و خشم که به ما میگفت دیگر نمیشود اینطور ادامه داد. تصمیمی سیاسی و اصیل در برابر ترکیب غریب تکنوکراسی خشک و کلیشههای داغ نژادپرستانه که یونانیها را تنپرور و ولخرج معرفی میکرد. یک پیروزی نادر و منطبق بر اصول بر فرصتطلبی خودویرانگر و خودپسندانه. «نه» پیروز یونان آری بود به آگاهی تام از بحرانی که اروپا را دربرگرفته است؛ آری گفتن به نیاز به آغاز یک دوران جدید.
اکنون نوبت اروپاست که وارد عمل شود. آیا اروپا قادر است از خلسه رخوتزدهاش بیرون بیاید و بارقه امیدی را که یونانیان برایش روشن کردهاند دریابد؟ یا این که شعلههای خشمش را روانه یونانیان خواهد کرد تا بتواند در رویای جزماندیشانهاش باقی بماند؟
این یادداشت ترجمهای است از: NewStatesman