چرا آدمکشها شیفته معماریاند؟
آیا بهبود کیفیت معماری همیشه به بهبود کیفیت زندگی ختم میشود؟ و واقعا چرا پیشنهادهای ما برای کارفرما جذاب است؟ کارفرمایی که از قضا گاهی آدم خوشذوق و یا خوشنامی هم نیست. آیا معمار همچون خالقی قادر است که با نبوغ خود زندگی آدمیان را بهبود بخشد؟
ما معمارها آدمهای خوشذوقی هستیم. هم سری در هنر داریم و هم با مسائل اقتصادی و اجتماعی درگیریم. همیشه برای رفع مشکلات، پیشنهادها و راهحلهایی در چنته داریم؛ راهحلهایی که محیط ما را بهتر و زندگی ما را آسانتر میکند. مثلاً یاد گرفتهایم که در طراحی یک مدرسۀ نوآور باید نظام غیراستادمحور بر آن حاکم باشد؛ اینطور که میزها را غیرخطی بچینیم. یا اینکه جلوی میهمان آبرویمان نرود؛ اینطور که حریم عمومی و خصوصی خانه را از یکدیگر تفکیک کنیم. حتی گاهی راهحلهایمان برای مشکلات اساسی مملکت هم راهگشاست؛ مثلا برای رفع مشکل مسکن اقشار کمدرآمد، بهجای اینکه مشکل اقتصاد آنها را برطرف کنیم یا وامهای قابلتوجهی در نظر بگیریم، «خانههای ۲۵متری» بسازیم!
خیلی وقتها پیشنهادهای ما برای کارفرمای خصوصی، عمومی و هر انسانی جذاب است؛ آن هم کارفرمایی که تا چند ساعت پیش سادهترین حرفهایمان را نمیفهمید و هیچ درکی از نور و رنگ و فضا نداشت. اما واقعا چرا معماری برای کسی که درک فضایی محدودی دارد جذاب است و حاضر است مبلغ زیادی را خرج معماری کند؟ کارفرما چگونه میاندیشد و هدفش از معماری چیست؟ ما بهندرت به این پرسش فکر میکنیم. چون وظیفه ما نقد اهداف او نیست، بلکه یاری رساندن برای تحقق اهداف اوست. انگار پزشکی هستیم که بیماری به سراغمان آمده و حرفهایش را میشنویم و بعد دارویی را برایش تجویز میکنیم. ما معماران، با نادیده گرفتن هدف کارفرما، اسیر «جبرباوری محیطی»[۱] میشویم. در واقع ایمان داریم که بیمارمان هر دردی که دارد، با داروهایمان حالش خوب میشود. جبرباوری محیطی یعنی اعتقاد به اینکه «با ایجاد دگرگونیها در عناصر معماری محیط… میتوان رفتار آدمی را… دگرگون ساخت» (مطلبی،۵۹:۱۳۸۰)[۲]. در این دیدگاه معمار همچون خالقی قادر است که با نبوغ خود زندگی آدمیان را بهبود میبخشد.
اما بیایید اینجا به سؤالاتی بیندیشیم که هیچگاه آنها را جدی نگرفتیم: آیا بهبود کیفیت معماری همیشه به بهبود کیفیت زندگی ختم میشود؟ و اینکه، واقعا چرا پیشنهادهای ما برای کارفرما جذاب است؟ کارفرمایی که از قضا گاهی آدم خوشنامی هم نیست. برای پاسخ به این پرسشها باید از دریچههای گوناگونی به بحث بپردازیم و از منظر اخلاقی به مسئله نگاه کنیم. پرسشهایی تکراری که تکرار آنها خالی از لطف نیست. بیایید در قالب چند مصداق به این پرسش بیندیشیم:
معماری در خدمت دموکراسی؟
چارلز گودسِل[۳] پژوهشی جالب درباره ۷۵ سالن شورای شهر آمریکا انجام میدهد. او در این تحقیق نسبت فضایی جایگاه اعضای شورای شهر را با جایگاه عمومی بررسی میکند به این نتیجه میرسد که به مرور زمان، فضای دموکراتیکتری حاکم شده. درواقع، در سالنهای جدیدتر جایگاه عمومی بزرگتر است و تریبونهای چشمگیرتری برای بخش عمومی در نظر گرفته شده. تعداد صندلیهای جایگاه عمومی بیشتر و نردههای بین بخش عمومی و شورا کمرنگتر شده. تمام این نشانهها گویای این مفهوم است که جایگاه عمومی و دموکراسی در شورای شهر ارتقاء پیدا کرده است!
تصویر ۱: چارلز گودسل و کتابی که در آن به بررسی ۷۵ سالن شورای شهر آمریکا پرداخته است.
اما گودسل بهراحتی زیر بار یافتههای پژوهش خودش نرفت و پرسشی بنیادین مطرح کرد: آیا این حرکت روبهرشدِ عینی و ظاهری که در جهت دموکراسی است، میتواند در عمل یک فریب خطرناک باشد و «آئینی توخالی و متظاهر که ناتوانی مردم را پنهان کند؟»[۴] (Vale, 2008, p.9) درواقع، دغدغه گودسل این است که آیا یک فضای دموکراتیک حتما یک کیفیت دموکراتیک پدید میآورد؟ آیا واقعا مردم بیش از پیش در شهر خود نقش ایفا میکنند؟ آیا معماری در خدمت دموکراسی است یا قرار است پردهای باشد بر روند سلسلهمراتبی و بروکراسی پیچیده شورای شهر؟
تصویر ۲: وضعیت سالن شورای شهر
احتمالا تغییرات شوراهای شهر آمریکا چیزی شبیه به تصویر شماره ۲ هست. در وضعیت جدید (قسمت پایین) اعضای شورای شهر بهسختی میتوانند صدای شهروند (آدمک سرخ) را نادیده بگیرند. بنابراین همه متفقیم که «امکان» احقاق حقوق شهروندان بالاتر رفته است. اما آیا تحقق دموکراسی در معماری لزوما به معنای تحقق دموکراسی در جامعه است؟ قطعا خیر! پیششرطهای زیادی است که بدون آنها تحقق دموکراسی ناممکن است: به شرطی که شهروندان بتوانند بهراحتی به سالن شورای شهر راه یابند؛ بهشرطی که بخشی از دستورکار شورای شهر مربوط به بررسی عریضهها و درخواستهای مردمی باشد؛ بهشرطی که نظام آموزشی و فرهنگ جاری چنان باشد که شهروندان از حقوق شهروندی خود آگاه باشند؛ بهشرطی که شهروندان از پیامدهای گفتههایشان واهمه نداشته باشند و … . نقض هرکدام از این پیششرطها به این نقطه منتهی میشود که معماری دموکراتیک به یک کیفیت دموکراتیک منجر نشود و معماری تصویری وارونهای از واقعیات جامعه را به تصویر بکشد و چهبسا به گمراهی جامعه از وضعیت خویش دامن بزند.
تصویر ۳: مجموعه حیدرعلیاف باکو
از پروژههایی که بارها مورد نقد قرار گرفته، پروژه حیدرعلیاف زها حدید در کشور آذربایجان است. آیا زها را باید متهم کنیم که مرکز حیدرعلیاف را در کانون قدرت کشور آذربایجان طراحی کرده؟ آیا چنین نیست که بهواسطه این ساختمان دلفریب، توریسم رونق گرفت و ثروتی را سرازیر دولتی کرد که نقدهای بسیاری بر آن وارد است؟[۵] یا برعکس، باید به این امیدوار بود که در این مجموعه رویدادهای فرهنگی گوناگونی برگزار خواهد شد تا نسلی فرهیختهتر پرورش یابد و جامعهای متعالی را به وجود آورد؟ شاید هم روزگاری محل ایراد خطابههای ایدئولوژیک یا غیر دموکراتیک شود؟ آیا طراحی یک فضای فرهنگی همیشه آدمهایی فرهنگی بهوجود میآورد؟
این بحث صرفا به مسائل سیاسی و اجتماعی محدود نیست و تا انسانیترین مسائل هم پیش میرود. آیا معماری همیشه در خدمت آدمیاست؟
معماری در خدمت انسانیت؟
در کتابهای تاریخ معماری میخوانیم که در سال ۱۹۰۸ پتر بهرنس[۶] با طراحی کارخانه «توربینسازی آ اِ گِ»[۷] تحولی بنیادین در طراحی کارخانهها ایجاد کرد. در این ساختمان مفهوم کارخانه مورد بازبینی قرار گرفت و درنتیجه موقعیت کارگران نیز متفاوت شد. پنجرههایی بزرگ بر دیوارههای کارخانه طراحی شده بود و به کارگران اجازه میداد که در محیطی پرنشاطتر از گذشته فعالیت کرده و در فضایی انسانی کار کنند.
تصویر ۴: نمای کارخانه توربینسازی آ اِ گ آلمان
اما سه دهه بعد، فیلم «عصر جدید» چارلی چاپلین بر پرده سینماها اکران میشود تا شدیدترین نقدها را به فضای جامعه صنعتی ایراد کند. کارخانهای که در این فیلم به تصویر کشیده میشود، همچون «کارخانه آ اِ گِ» پنجرههایی فراخ دارد. اما فضای کارخانه بهشدت غیرانسانی است. کارگرها منظم در خط تولید ایستاده اند تا انسانیت آنها گرفته شود به ماشین خدمت کنند. دوباره سؤالات متعددی مطرح میشود: چگونه میتوان اظهار داشت که در این کارخانههای جدیدِ خوشنور، وضعیت انسانی بهبود یافته؟ آیا نباید از اینکه شرایط محیطی کارگران بهبود یافته خوشحال بود؟ یا برعکس، باید نسبت به ماهیت این پنجرهها بدبین باشیم و اینچنین گمان کنیم که این پنجرهها فریبی است که آستانه تحمل کارگر را افزایش داده و او را به موجود رامتری برای ماشین تبدیل کرده؟ شاید بد نباشد که بعد از این پرسشها به ذاتیترین سؤال بپردازیم: معماری واقعا چیست؟
تصویر ۵: نخستین و دومین سکانس از فیلم عصر جدید
تصویر ۶: سومین سکانس از فیلم عصر جدید و نمای کارخانهای که در آن غیرانسانیترین اتفاقات رقم میخورد.
معماری واقعا چیست؟
بریان لاوسون از جمله پژوهشگرانی است که چنددهه به پژوهش درباب تفکر طراحی[۸] پرداخته. او ماهیت طراحی را چنین تعریف میکند: «تصور قالبی عموم از طراحی عبارت است از خلق اشیاء… (اما) واقعیت این است که طراحی بیشتر کاری ترمیمی است. بخشی از طراحی متوجه اصلاح چیزی است که صورت نامطلوب به خود گرفته است…» (لاوسون، ۷۰:۱۳۹۲). لاوسون به این اشاره میکند که معمار خالق نیست. بلکه بیشتر بهسان پینهدوزی است که درزها را میپوشاند. اما طراحیکردن یا «ترمیم هر عارضه فقط علت آن عارضه را پابرجاتر میکند» (همان:۷۰). اگر پینهدوزی نباشد که کفشهای کهنه را ترمیم کند، مجبور میشویم که کفشی نو بخریم. لاوسون مثال جالبی میزند: «طراحی دیوارهای صداگیر در بزرگراه، در حقیقت پرداختن به شیوههای حملونقل کمسروصداتر را تضعیف میکند» (همان:۷۰). شاید در این دیدگاه معماری بیشتر شبیه باشد به «مُسکّنی» که بهجای درمان، ما را به دردهایمان عادت میدهد. به چنین شرایطی نباید افتخار کرد. یک معماری باکیفیت لزوما به زندگی باکیفیت منجر نمیشود. باید از معماری انتظاری بهجا داشت و دانست که معماری معجزه بشری نیست. معماری حلال تمام مشکلات نیست. اما بسیاری هنوز این نکته را قبول ندارند. معماران خوشخیال بسیاری هستند که در اندیشههای مدرنیستی سیر کرده و خود را منجی بشری میدانند. سیاستمداران، دیکتاتورها و آدمکشها از همین سادهانگاری سوءاستفاده کرده و ترجیح میدهند که مشکلات بنیادین خود را با معماریهای زیبا بَزَک کنند.
تصویر ۷: پل صدر تهران و دیوارهای صداگیرش
کِیت واگنر، منتقد معماری، چنین عنوان میکند که هیچ ساختمانی نمیتواند بیعدالتی یا عدالت را حاکم کند. این برداشتها مسلما مبالغه است در قدرت معماری. اگر معماران دنیای بهتری میخواهند، باید «به مقاومت پیوندند»[۹].[۱۰] مقاومتی که با واقعبینی آغاز میشود؛ اینکه معماران جایگاه معماری را بدانند و واقعیات جامعه را دنبال کنند و همواره این خطر را احساس کنند که معماریشان بازیچه سیاست، سرمایهداری یا هرچیز دیگری شود. معماری مستقل است، تا وقتی که موجودیت خود را از عیبهای سیاسی و اجتماعی کسب نکند و استقلال خود را به حراج نگذارد. برای پیوستن به «جریان مقاومت» کافی است که در فاز نیازسنجی پروژهها، علاوه بر بررسی نیازها و عارضهها، گاهی هم به منشاء عارضهها پرداخت و گاهی کار نکرد! به «جریان مقاومت» خوش آمدید!
[۱] Environmental Determinism
[۲] مطلبی، قاسم. (۱۳۸۰)، روان شناسی محیطی دانشی نو در خدمت معماری و طراحی شهری. هنرهای زیبا، ۱۰، صص. ۵۲-۶۷.
[۳] Charles Goodsell
[۴] Vale, Lawrence J. (2008), Architecture, Power and National Identity, New York: Routledge.
[۵] انتخاب پروژه زها حدید و کشور آذربایجان خارج از نظرات نگارنده بوده و انتخاب آن به این سبب است که این پروژه همواره در مباحثات اخلاق معماری اخیر مورد استفاده قرار گرفته است.
[۶] Peter Behrens
[۷] AEG Turbine Factory
[۸] نظر نگارنده طبعا این است که معماری جزئی از طراحی است و با ارائهی تعریفی از طراحی سعی در شناخت معماری دارد.
[۹] join the resistance
[۱۰] https://newrepublic.com/article/156859/ethical-failures-modern-architecture
تیتر گمراهکننده است و تناسبی با مقاله ندارد.
کاملا موافقم.
بسیار عالی متشکرم از مقاله خوبتون.
پیشنهاد میکنم نامه هرزگ از دفتر معماری هرزگ و دمورن رو مطالعه کنید.
https://www.herzogdemeuron.com/index/projects/writings/conversations/letter-from-basel.html