یادآوری ایران به بهای فراموشی جغرافیای فارسی
برخلاف امروزه که زبان فارسی شدیدا به قومیت (پارس)، مذهب (اسلام)، یا ملیت (ایران) پیوند میخورد، استفاده از این زبان در در دورهای طولانی، از ۱۰۰۰ تا ۱۸۵۰ میلادی، چنین مرزهایی نمیشناخت. اما چهطور شد که «مالکیت» ادبیات فارسی و میراث آن دیگر عمدتا جزو قلمروی ایران محسوب میشود؟
در دورهای طولانی، از ۱۰۰۰ تا ۱۸۵۰ میلادی، زبان پارسی در بخشهای وسیعی از خاورمیانه، آسیای مرکزی و جنوبی غالب بود و یکی از زبانهای اصلیِ ادبیات و فرهنگِ فاخر، ارتباطاتِ بین امپراطوریها، مسافرت، معنویت و شعر بود. خواه شاعری اصفهانی بودید، یا دیپلمات عثمانی اهلِ استانبول، یا مقامی هندی، یا بازرگانی اهل سمرقند، یا حتی امپراطوری بر کرسی سلطنت دهلی، در جنبههای مختلفی از حیات شخصی و حرفهای، هم در داخل و هم خارج از کشور خودتان، به احتمال زیاد از زبان پارسی بهره میبردید.
این دوره بهخاطر شکوفایی زبان فارسی در تولید مجموعه اشعار، تواریخ شاهان، جزوات علمی، تذهیبکاریها، تذکرهنامهها، و ژانرهای دیگر، بهویژه شاهد اوج درخشش صنایع ادبی هم بود.
برخلاف امروزه که زبان فارسی شدیدا به قومیت (پارس)، مذهب (اسلام)، یا ملیت (ایران) پیوند میخورد، استفاده از این زبان در آن دوره، چنین مرزهایی نمیشناخت: ترکان، اعراب، هندوان، سیکها، مسلمانان و بقیه همه از آن استفاده کرده و به این فکر نمیکردند که چنین پدیدهای آنها را در چارچوبِ قومی و سرزمینی مشخصی قرار خواهد داد، یا آنها را از گروههای زبانی، اجتماعی، و فرهنگی دیگر بیرون خواهد انداخت.
ولی در سدههای ۱۸ و ۱۹، وقتی این دنیای پارسیزبان شروع به فروپاشی کرد، چه بر سرش آمد، و در آن دوره، درک جوامع ادبیِ گوناگون از این پدیده چگونه بود؟ وقتی نسلهای بعدی، دسترسیِ فرامرزیِ ادبیات فارسی را بهخاطر میآوردند، تلاشیِ این دنیای زبانی، چه معنایی برایشان میداشت؟ چهطور شد که «مالکیت» ادبیات فارسی و میراث آن ــ خصوصا وقتی پای شعر و شاعری وسط میآید ــ امروزه دیگر عمدتا جزو قلمروی ایران محسوب میشود؟
وقتی من پژوهش دربارۀ فروپاشی جغرافیای پارسیزبان و میراث جهانی ادبیات پارسی را آغاز کردم، یک روایتِ خاص بارها و بارها تکرار میشد که مرا به یافتن پاسخی مشخص هدایت میکرد؟ این داستانی بود که درباریانِ قرن نوزدهم و دانشورانِ قرن بیستم بازگو میکردند، و ازطریق کتب درسی و دایرهالمعارفها نشر مییافت.
ماجرا ازین قرار بود که طی سدههای هجدهم و نوزدهم ــ درست حول و حوش زمانی که جغرافیای پارسیزبان داشت برای همیشه فرو میپاشید ــ گروهی از شاعران در ایران، شعر فارسی را از نابودی نجات دادند. آنها این کار را با احیای سبکهای شعر «کهن» فارسی انجام دادند، که خیلی از آنها هنوز در جهان امروز بسیار معروف و پرطرفدارند؛ شاعرانی چون فردوسی، مولوی، و حافظ. و اگر این گروه از شعرای «ایرانی» در قرن هجدم و نوزدهم نبودند، شعر پارسی یحتمل به دیار باقی میشتافت. خوشبختانه این شعرا به وظیفۀ میهنپرستانۀ خود عمل کردند. شعر پارسی و میراث باشکوهش «به ایران بازگشت» تا شادمانه به حیات خویش ادامه دهد، ولی در جاهای دیگر به سرنوشتی تلخ دچار شد: انقراض یا نسیان. داستانی ناگوار.
ولی معلوم شده که این داستان عمدتا یک افسانۀ ملی ایرانیست که طی بیش از تقریبا دو قرنِ اخیر توسط برخی ایرانیان و همچنین غیرایرانیان ترویج شده تا توجیهی بر این ایده باشد که میراث ادبیات فارسی اصولا مربوط به ایران است و بس. همۀ اینها درتعارض با این واقعیت است که پارسی تاریخاً زبانی بینمللی بوده و در دو کشور دیگر یعنی افغانستان و تاجیکستان، زبان ملی محسوب میشود، و جوامعی پراکنده در مناطق دیگر هم از آن استفاده میکردهاند.
من در کتابِ «بازنگاری تاریخ ادبیات پارسی،» داستانِ تولدِ این افسانه را بازگو میکنم. این کتاب توضیح میدهد که آن شاعران قرن هجدمی در ایران، هنگام احیای سبکهای «کهن» فارسی دقیقا چه کردند، و صداهای گمشدۀ برخی از معاصرانِ ادبیشان در آسیای مرکزی و جنوبی را ــ که نگرشهایی بسیار مشابه به گذشتۀ کهن پارسی داشتند ــ احیا میکند. کتاب سعی میکند با یکپارچهسازیِ افسانههای این جوامعِ ادیب در سراسر ایران، افغانستان، و جنوب آسیا، از فضای درهمپیوسته و موردمنازعۀ فرهنگ ادبیات فارسی فهمی فراگیرتر ارائه کند.
اما این کتاب همانقدر که از احیای زبان پارسی میگوید، از زیانِ آن هم حرف میزند: علاوهبر بازگوییِ گسترۀ منطقهای و سرزندگیِ قلمروی پارسیزبانِ قرن ۱۸ و ۱۹، که پیوندهای عمیق اجتماعی و ادبی و فرهنگیِ آن را آشکار میکند، همچنین اوضاع و روندهایی که این قلمرو را به تَلاشی کشاند برمیشمارد. نهایتا این اثر به حیاتِ منطقهایِ زبان فارسی میپردازد ــ پیش از آنکه ناسیونالیسمِ رمانتیک ما را وادار کند زبان و ادبیات را صرفا با ملیتها بسنجیم.
البته، این تجربه منحصر به زبان پارسی نیست؛ بلکه زبانها و ادبیات زیادی به این پدیده دچار شده و وادار شدهاند تواریخِ مندرآوردی و پیچیدهای خلق کنند تا مرزبندیهای سفت و سختِ ملیتها را ارضا کنند ــ خواه ازطریق بازسازیِ سنتهای گذشته، یا ابداع افسانهها، یا کلا با پاکسازیِ یک تاریخِ جهانمیهنی.
اگر فارسی در افغانستان و تاجیکستان زبان رسمیست بخاطر تلاش مردم تاجیک هست وگرنه تنها زبان رسمی افغانستان پشتو بود تاجیکستان هم بخشی از ازبکستان می بود و مردمش مثل مردم سمرقند و بخارا یا دیگر فارسی صحبت نمیکردند یا به زبانی صحبت میکردند که نه فارسی است نه ازبکی. همین چند روز پیش نماینده هرات در پارلمان افغانستان نطق زیبایی کرد در اعتراض به دسته بندی زبان فارسی در زبان های خارجی در پرسش نامه هایی که پخش شده بود. در همین نطق میتونید ببینید فارسی زبانان افغانستان و تاجیکستان و ازبکستان خودشون رو جدا از ما نمی دونند. اگر فارسی در هند گسترش پیدا کرد به خاطر حکومت امپراتوری گورکانی و پیشینیانش بود که چون مسلمان شده بودند از فارسی که زبان دوم اسلام می نامیدندش استفاده میکردند و درنتیجه مهاجرت فراوان اندیشمندان ایرانی به هند بوده عثمانی هم همینطور چین هم همینطور مالدیو و اندونزی هم همینطور. انحطاط زبان به شکل بین المللیش هم زمانی شروع میشه که براش رقبایی قوی پیدا میشن. امپراتوری گورکانی به دست بریتانیا می افتد و مکاتبات دیگر به جای فارسی به انگلیسی است. در اسیای میانه و قفقاز روسی و در ترکیه با ظهور آتاترک و تلاش مضحکش برای تصفیه زبان ترکی، ترکی عثمانی که هنوز به شدت تحت تاثیر فارسی بود از بین رفت. این وسط مردم فارسی زبان اعم از تاجیک و فارس و… تلاش کردند تا زبان را حفظ کنند.