شکست قوام و قیام ۳۰ تیر
تیر ۱۳۳۱ محمد مصدق به دلیل اختلاف بر سر انتخاب وزیر جنگ با محمدرضا پهلوی، از سمت نخستوزیری استعفا داد. مصدق بنا داشت به دلیل مشکلاتی که نیروهای نظامی در سر راه دولت ایجاد میکردند، وزارت جنگ را از زیر نفوذ دربار خارج سازد و تصمیمگیری در آن را به دولت بازگرداند. دربار به شدت مخالف این موضوع بود و محمدرضا پهلوی میدانست که اگر تسلط خود بر تشکیلات و نیروهای نظامی را از دست دهد، عملاْ به حاشیه خواهد رفت و دیگر نمیتواند نقش تاثیرگذاری در مناسبات قدرت داشته باشد (نگاه کنید به آبراهامیان در ایران بین دو انقلاب). پافشاری دربار در مخالفت با خواست مصدق، در نهایت منجر به اعلام استعفا از سوی محمد مصدق شد. مصدق اگرچه از مقام نخستوزیری استعفا داد اما میل بازگشت به قدرت داشت. با استعفای مصدق، بار دیگر احمد قوام به نخستوزیری رسید و توانست موافقت مجلس شورای ملی (در غیبت نمایندگان هوادار ملیون) را به دست آورد. برخلاف روایتهای موجود که بهنوعی بر تلاش قوام در حذف مصدق تاکید میکنند، برخی اسناد محرمانه آمریکا و انگلیس نشان میدهد که برنامه قوام برای احراز مقام نخستوزیری و بازگشت دوباره برای کسب قدرت سیاسی از دوران نخستوزیری رزمآرا آغاز شده است. (بیشتر نگاه کنید به حمید شوکت در تیررس حادثه، ۲۷۳ و ۲۷۴) احمد قوام پس از سقوط رضاشاه و روی کار آمدن محمدرضا پهلوی در شهریور ۲۰، در مقام سیاستمداری بود که خود را در نسبت با آرمانهای مشروطه تعریف میکرد که با تولد حکومت قانون، شاه دیگر نه حکومت بله تنها باید سلطنت کند. قوام نیز حذف رضاشاه را فرصت مناسبی میدانست تا نهاد سلطنت را با توجه به خواست مشروطه سرجای خود بنشاند و بازیگری شخص شاه را تنها محدود به حیطه سلطنت کند نه حکومتداری و تصمیمگیری در مقام نخستوزیر. (نگاه کنید به غلامرضا افخمی در زندگی و زمانه شاه)
تا پیش از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ تلاش نیروهای اجتماعی و سیاسی (از ملیون تا نیروهای چپ و آزادیخواه) در اشکال مختلف، تعیین مرز میان سلطنت و حکومت بود تا حیطه عملکردی دربار بهطور «دقیق» مشخص شود تا در حکومتداری و بروکراسی دولتی دستدرازی نکند. روی کار آمدن دوباره قوام در ۲۵ تیر ۳۱ یکی دیگر از این تلاشها و شاید آخرین تلاش مهم -به استثنای تلاش علی امینی در اوایل دهه ۴۰- برای به کرسی نشاندن این خواست جنبش مشروطه بود. دربار و شخص محمدرضا پهلوی از میل قوام برای کاهش قدرت دربار آگاه بودند، بهطوری که اگرچه دربار از استعفا مصدق حمایت میکرد اما نسبت به انتخاب مجدد قوام تمایلی نداشت-مخصوصا با توجه به نقش مهمی که قوام در حل بحران آذربایجان ایفا کرده بود-اما حمایت غیرمستقیم دو دولت انگلیس و آمریکا از قوام به دلیل مخالفت آنها با برخی سیاستهای مصدق، دربار را مجبور ساخت تا به پذیرش قوام به عنوان نخستوزیر جدید تن دهد. (نگاه کنید به منصوره اتحادیه در دهلیزهای قدرت و فخرالدین عظیمی در بحران دموکراسی در ایران) روی کارآمدن قوام با اعتراضهای بسیاری در داخل مواجه شد، از نیروهای مذهبی (فداییان اسلام) تا ملیون و چپ (حزب توده نسبت به مصدق نظر مساعدی نداشت ولی با قوام عمیقاْ دشمن بود) نظر به مخالفت با قوام پرداختند. در این میان آیتالله کاشانی در مقام نماینده نیروهای مذهبی به مخالفت شدید با قوام پرداخت و ضمن دفاع از نیروهای ملی خواستار استعفای قوام بود. اعتراض شدید کاشانی، ملیون را به شکل غیر منتظرهای به نیروهای رادیکال مذهبی به سرکردگی کاشانی نزدیک کرد؛ بهطوری که ملیون در اعلامیه مهم خود به مناسبت بازگشت کاشانی به ایران، از او به عنوان قهرمان بیباک نام بردند که جامعه روحانیت باید به آن افتخار کند. جبهه ملی کاشانی را نماد واقعی دیانت مقدس اسلام معرفی کرد که همواره به دنبال غلبه حق بر باطل است. (بیشتر نگاه کنید به حمید شوکت در تیررس حادثه، ۲۷۸)
با حمایت مستقیم جبهه ملی به عنوان یک نیروی سیاسی تاثیرگذار از کاشانی در مقام نماینده نیروهای رادیکال مذهبی، ائتلافی میان نیروهای سیاسی و مذهبی برای حذف قوام صورت گرفت. ملیون بهدرستی میدانستند برای سقوط دولت قوام و گرفتن امتیاز از دربار و همچنین پیگیری موضوع ملی شدن صنعت نفت، به پایگاه اجتماعی نیروهای مذهبی برای بسیج مردمی احتیاج دارند، به همین دلیل با بازیگری نیروهای مذهبی در عرصه سیاسی هم سو شدند. با ورود نیروهای مذهبی و امکان رودرویی مستقیم با دربار، کاشانی دربار و شخص محمدرضا پهلوی را تهدید کرد که اگر مصدق به جای قوام نشیند، او دهانه تیز انقلاب و اعتراضهای مردمی را متوجه دربار و نهاد سلطنت خواهد کرد (روحانیت و نهضت ملی شدن صنعت نفت،۹۷ و ۹۸). کاشانی قوام را خائن به وطن و دین معرفی کرد که باید هرچه سریعتر از مقام نخستوزیری عزل و به حساب او رسیدگی شود (مظفر بقایی و حسین فاطمی پس از سقوط دولت قوام، خواستار اعدام او بودند). دربار که از ابتدا تمایلی به روی کارآمدن قوام نداشت و اکنون ائتلاف نزدیک نیروهای ملی با مذهبی را میدید و با امید اینکه اگر مصدق به قدرت برسد و سیاستهای نفتی خود را پیگیری کند، قطعاً با مخالفت نیروهای خارجی مواجه خواهد شد، به نفع روی کارآمدن مصدق و حذف قوام پا پس کشید. استراتژی دربار در ۳۰ تیر ۳۱ پاسخ خود را در کودتای ۳۲ گرفت که در آن نیروهای ملی از میدان کسب قدرت سیاسی حذف شدند و سیاست نفتی مصدق نیز به ماجرای کنسرسیوم ختم شد. دربار توانست با یک استراتژی سیاسی نسبتاً دقیق–به کمک نیروهای خارجی- با حذف مصدق و نیروهای ملی و همچنین قوام در مقام مدافع خواست مشروطه که شاه باید سلطنت کند نه حکومت، نه تنها از جایگاه نخستوزیری در راس امور حکومتی قدرتزدایی کند بلکه قدرت خود را به عنوان یگانه نیروی تاثیرگذار در مناسبات سیاسی ایران تثبیت کند.
قوام هنگامی که به نخستوزیری رسید، در اعلامیه مشهور ۲۷ تیر خود وعده داد که مسئله نفت را حل خواهد کرد، نظم و امنیت را بار دیگر برقرار خواهد ساخت و سیاست را از دیانت جدا خواهد کرد. او «عوام فریبی در امور سیاسی و ریا و سالوس در امور مذهبی» را محکوم نمود و به کسانی که به بهانه «مبارزه با افراطیون سرخ، ارتجاع سیاه» را تقویت کردهاند حمله کرد. قوام با تاکید بر موضوع جدایی دین از سیاست، دولت خود را موظف ساخت تا مانع هرگونه بازیگری نیروهای مذهبی در سیاست شود. مخالفت شدید قوام با بازیگری نیروهای مذهبی در سیاست، کاشانی و نیروهای رادیکال مذهبی را به مصدق و جبهه ملی نزدیک کرد. برای کاشانی و نیروهای مذهبی قوام مهرهای بود که باید کنار گذاشته میشد و جبهه ملی میتوانست خواست مذهبیون را عملی سازند. از سوی دیگر به دلیل اقبال عمومی جبهه ملی در درون جامعه، نزدیکی به آنها میتوانست نه تنها نیروهای مذهبی را به میدان درگیریهای سیاسی وارد کند، بلکه از آنها در کنار ملیون، یک چهره موجه در مقام اپوزیسیون دولت پهلوی در میان اذهان عمومی بسازد.
قوام در بخش پایانی اعلامیه خود «کشتیبان را سیاستی دگر آمد» معترضین به وضع مملکت را آشوبگرانی نامید که نظم عمومی کشور را برهم زدهاند، او معترضین را به جد تهدید کرد که اگر به اعتراضات خود ادامه دهند، با آنها برخورد محکمی خواهد کرد. (روزشمار تاریخ ایران، جلد اول، ۵۵۴) شاید اعلامیه قوام به ویژه بخش پایانی آن را بتوان یکی از دلایل مهم سقوط دولت او در سی تیر دانست. قوام در رویارویی با مخالفان قدم اشتباهی برداشت و به جای نزدیکی به معترضین و شنیدن صدای آنها، شمشیر را در مقابل آنها از رو بست. او با اتکا به خوی اشرافیت قجریاش، بیشتر از بالا به مردم مینگریست و در سیاستورزی خود به حمایت و پشتیبانی مردمی احتیاج نداشت. «مردم» به معنای واقعی عنصری تعیینکننده در سیاست وقت ایران به ویژه پیش از کودتای ۲۸ مرداد بودند اما در ذهن و عمل قوام نقش پررنگی نداشتند و همین امر نیز در نهایت به شوریدن مردم علیه او در قیام سی تیر انجامید.
قیام سی تیر در نهایت به سقوط دولت قوام منجر شد و پرونده بازیگری قوام در عرصه سیاسی ایران این بار برای همیشه بسته شد. با حذف قوام در مقام جریان نخبگان بهجامانده مشروطه که به تدریج حذف و یا به حاشیه میرفتند، توازن نیروها در میدان سیاسی و روابط قدرت به نفع دربار بهم خورد؛ بهطوری که شرایط تثبیت قدرت دربار در مرداد ۳۲ فراهم شد و امکان دخالت و کنشگری نیروهای خارجی –به ویژه دولت آمریکا- نیز در تغییر مناسبات سیاسی در ایران افزایش پیدا کرد. با تثبیت قدرت دربار که در نسبت با خودکامگی هرچه بیشتر محمدرضا پهلوی قرار داشت، نیروهای اجتماعی و سیاسی از جمله ملیون و چپها سرکوب و یا به حاشیه رفتند. با سقوط دولت مصدق و سرکوب جبهه ملی، سیاست نفتی مصدق به کنسرسیوم ختم شد و خواست مشروطه «شاه باید سلطنت کند نه حکومت» با حذف نخبگان سیاسی به فراموشی سپرده شد؛ اگرچه در آغاز دهه ۴۰ بار دیگر از سوی علی امینی مطرح شد اما کمرنگتر از آن بود که به فرجام مشخصی به نفع میراث مشروطه منجر شود. در دهه ۲۰ نیروهای مذهبی کم و بیش در عرصه سیاسی حضور داشتند –بیشتر با خواست دربار و به دلیل کاهش تاثیرگذاری نیروهای چپ- اما قیام سی تیر و همراهی آنها با جبهه ملی فرصتی برای حضور پرنگتر نیروهای رادیکال مذهبی در درگیریهای سیاسی فراهم ساخت که رد آن را میتوان تا انقلاب ۵۷ و پیروزی مذهبیون دنبال کرد.
اینکه سایت میدان فقط نظرهایی را ترجیح می دهد که در آن بهبه و چهچه های متملقانه و چاکرم مخلصمهای چاپلوسانه به چشم میخورد چه تعبیری میتواند داشته باشد؟ و بدتر از آن درج نظری انتقادی فاقد هرگونه توهین به نویسنده یا شخص دیگر و سپس پاک کردن آن چه تعبیری میتواند داشته باشد؟
البته تعابیر زیادی وجود دارد، اما ظاهراً در سایتی مثل میدان با این همه ظاهرسازی شبه دموکراتیک و خلقی هم یک نظر انتقادی ساده تاب آورده نمیشود! از طرف چه کسی؟ نویسنده، مسئول سایت، دبیر و … هیچ فرقی نمیکند. در نهایت به پای میدان نوشته میشود.
در نهایت اگر به به و چه چه لازم دارید، می توانید از طرف من هم بنویسید:
به به، عجب مطلب عالی و جالبی بود. با اتکا و اشراف بر تمامی اسناد و مدارک دست اول و با فهمی جامع از تاریخ معاصر و تمام جزئیات و زوایای آن نوشته شده و حرف آخر را در این باره زده است. احسنت، مرحبا، حبذا.
مصدق میگفت اصلاح طلبان و نخست وزیر در حکومت شاه یک تدارکاتچی بیشتر نیست دقیقا خاتمی هم میگفت ریاست جمهور و اصلاح طلبان در جمهوری اسلامی یک تدارکاتچی بیشتر نیستند
این روایت تحسرآمیز از شکست قوام هم ناشی از چهره قهرمانانه و منجیگرایانهای است که حمید شوکت از او ترسیم کرده و توسط نویسندگانی مانند متن حاضر، از سر بی اطلاعی بازتولید میشود و هم ناشی از نوعی نخبهباوری و ارادهگرایی منسوخ (و شگفت اینکه نویسنده متن هم جامعه شناس است و قاعدتا باید درکی پیچیده تر و چندعاملیتی از رخدادها داشته باشد). پیش از هر چیز، این مصدق بود که همواره تأکید داشت که شاه باید سلطنت کند نه حکومت و این واقعیت آشکاری است که نویسنده برای پیشبرد تبیین دلبخواه خود از واقعیات، به گونهای که با اسطوره قوام سازگار باشد، به سادگی و عامدانه از کنار آن میگذرد. از همین رو، نادرست ترین تصوری که این مقاله به آن دامن میزند پایبندی و تعهد صادقانه و مداوم قوام به آرمانهای مشروطه بود، در حالی که کارنامه سیاسی قوام گواه آن است که او هیچ ارزشی برای آرمان های دموکراتیک قائل نبود و در هر لحظه آماده هرگونه زد و بند و ائتلاف با هر یک از گروهها و سیاستمداران مرتجع برای حفظ موقعیت فردی و قدرت دولت بود. دولت برای او اولویت داشت و تظاهرات گاه به گاه دموکراتیکش تنها حربهای برای کاهش فشارهای اجتماعی بر روی خود و کابینهاش بود. علاقه قوام به سیاست تک حزبی و منکوب کردن هرگونه صدای مخالفی آشکاتر از آن است که نیازی به اشاره داشته باشد.آقای یوسفی معلوم نیست بر چه مبنایی مدعی است که سقوط قوام باعث قدرت گیری نیروهای مذهبی و برهم خوردن توازن قدرت به نفع دربار شد. این نوع پیش بینی بیش از هر چیز ناشی از تفسیر اشتباه رویدادها و اعتقاد ناآگاهانه به قدرت شخصی قوام برای تغییر معادلات قدرت است، در حالی که قوام بدون حمایت بازیگران خارجی هیچ گاه نمیتوانست تأثیر لازم را در مناسبات داخلی داشته باشد. این ادعای اشتباه تا حدی نیز ناشی از بی اطلاعی از وضعیت نیروهای مذهبی و توان بازیگری شان در پهنه سیاست بود. اسلام گرایان پیش از دوران مصدق قدرت گرفته بودند و مماشات دولت پهلوی با آنها پس از مصدق نیز ادامه یافت. در واقع مصدق و فداییان، به اعتراف صریح خود فداییان اسلام، خصم آشتی ناپذیر یکدیگر باقی ماندند و آنچه درباره اتحاد استراتژیک مصدق و فداییان میگویند از جمله دعاوی تبلیغاتی و بی مبنای مخالفان مصدق است. خلاصه آنکه قوام نه میراث دار و نه پاسدار آرمان های مشروطیت بود، مگر اینکه آرمان مشروطیت را تنها کوتاه کردن دست شاه از قوه مجریه بدانیم و نه دخالت دادن اراده جمعی و مردمی برای تصمیم گیری بر سر مسائل عمومی. این دومی دقیقا چیزی بود که قوام به آن اعتقادی نداشت و باید پرسید که بدون چنین اصلی واقعا از مشرطیت چه چیزی باقی می ماند؟
قوام هم کلی ادم حسابی بوده با این حساب
مطالب تون خیلی عالی هستن ممنون