شهرها به خاطر ورود و خروج سرمایه و تغییر جمعیت، تغییرات تکنولوژیک و گسترش اقتصاد جهانی شمایلشان عوض شده است. چگونه میتواند فرآیند ارتباطی جنسیت را در بطن تغییر فضای شهری سنجید؟
برگرفته از مقاله «تدبیر کردن شهر: روابط جنسیتی و شهر» نوشته لیز باندی، مدرس جغرافیای اجتماعی در دانشگاه ادینبورگ، و هِیزِل کریستی محقق جنسیت و جغرافیای شهری
شهرها مثل ارگانهای زنده و پویا همواره در حال تغییرند. روابط جنسیت گاهی بر اساس این تغییرات دچار تحول و یا تشنج میشوند و گاهی بدون تغییر باقی میمانند. روندهایی مانند نونوارسازی (gentrification) – که در ادامه توضیح میدهیم – گاهی به زنان امکان تحصیل و اشتغال میدهد و گاهی زنان فقیر را بیشتر به حاشیه میراند و فقیرتر میکند. این تغییرات چگونه روابط اجتماعی را برحسب جنسیت افراد تحت تأثیر قرار داده است و شرایط فرهنگی و اجتماعی را، که پایه برساخته شدن تصور از جنسیت است، دگرگون کرده است؟
نکته مهم در تحلیل جنسیت بر اساس تحولات فضای شهری درک جنسیت بهعنوان یک فرآیند ارتباطی (relational) است؛ جنسیت هر فرد همیشه در ارتباط افراد با یکدیگر شکل میگیرد. هویت جنسیتی مجرد نیست و به رابطه فرد با خانواده، جامعه، رسانه، اشتغال و تحصیل عمیقاً پیوند دارد. تبعیض و نابرابری میان افراد هم بر اساس همین فرآیند ارتباطی رقم میخورد. فضای شهری نابرابریها و مرزهای بین زنان و مردان را مرئی و قابل وضوح میکند: در فضای شهری است که متوجه میشویم زنان از چه محیطها و زمانهایی حذفشدهاند، از چه فعالیتهای اجتماعی-سیاسی غایباند، به چه مشاغلی راه پیدا نکردهاند و کلاً کجا و چگونه سهمی کمتر از مردان دارند. البته جنسیت تنها شاخص نابرابری نیست و معمولاً هم کنش مجردی ندارد، اما در ترکیبی پیچیده با طبقه و قومیت یا نژاد فرد، سهم فرد از شهر را محک میزند.
تغییر شهرها هم در صدسال گذشته مشهود است. بسیاری از شهرهای بزرگ قدیمی رونقشان را ازدستدادهاند؛ برخی از نواحی حومه شهری که قبلاً خلوت بودند، محل زندگی افراد مرفهی شده است که بهطور سنتی در مرکز شهر بودهاند. در کنار حومههای متمول، در حومههای دیگر فقر موج میزند. تبعیضهای قومیتی و نژادی نیز مرزهای ثروت و فقر را تغییر دادهاند و شمایل تازهای به شهرها بخشیدهاند. در جایی جوانان بیکار و ناراضی تعدادشان بالاتر است و در جایی دیگر ورود سرمایه جدید نمای محلات قدیم و ساکنانش را عوض کرده است. در طول این تغییرات، طبقات مرفه همواره تلاش کردهاند محرومان را از محل زندگی خود با انواع ناحیه بندی شهری و دیوار و نگهبان و دربان دور نگهدارند تا خطوط تقسیم جمعیت برحسب ثروت پابرجا باقی بماند. دلیل این تغییرات هرچه باشد، قدر مسلم روابط اجتماعی جاری در فضای شهری بسته به تغییرات در شهر، دچار تحول اساسی شده است. حاصل اینکه شهرها به خاطر ورود و خروج سرمایه و تغییر جمعیت، تغییرات تکنولوژیک و گسترش اقتصاد جهانی شمایلشان عوض شده است. چگونه میتواند فرآیند ارتباطی جنسیت را در بطن تغییر فضای شهری سنجید؟
زنان و بازارهای کار «مردانه»
برای اینکه ببینیم تحولات شهری چگونه بر روابط جنسیتی تأثیر میگذارند، میتوان تحولات بازار کار را از منظر جنسیتی ارزیابی کرد. یک تحول مهم اقتصادی طی قرن بیستم تغییر اقتصادی فوردی به اقتصاد پسافوردی بود که در کار مردان و زنان تغییرات اساسی ایجاد کرد. اقتصادی فوردی که از نتایج انقلاب صنعتی است، حاصل پیدایش شکل خاصی از خط تولید کارخانهای بود که اولبار در کارخانههای تولیدی تاجر آمریکایی هنری فورد (Henry Ford) پیادهسازی شد. در کارخانهای که با الگوی فوردی کار میکند یک خط تولید اصلی وجود دارد که در آن هر کارگر یک وظیفه مشخص و محدود را اجرا میکند، وظیفهای که معمولاً به مهارت و تجربه عملی نیازمند است. مردان اکثریت کارگران کارخانههای فورد را تشکیل میدهند. اما در طول قرن بیستم بخشی از این نوع کارخانهها با شکلهای جدیدی از تولید و ارائه خدمات جایگزین شدند. مثلاً تولیدهای کوچکتر برای مشتریهای خاص جایگزین بخشی از تولید انبوه شد، تغییرات در شکل تولید و کالای تولید باعث شد نیاز به نیروی کاری متخصص و با تحصیلات بیشتر شود، فنآوری اطلاعات کلاً شاخه جدیدی از شکل کار را به بازار کار معرفی کرد. تا انتهای قرن بیستم، صحنه جدیدی در بازار تولید و کار شکل گرفت که به آن اقتصادی پسافوردی (Post-Fordist) میگویند.
یک نتیجه مهم این تحول بزرگ اقتصادی درزمینهٔ جنسیت و کار این بود که بسیاری از مردانی که با مهارتهای یدی در کارخانههای سنتی مشغول به کار بودند جایی در بازار کار جدید نداشتند و بیکار شدند. از طرف دیگر نیازهای جدیدی هم به بازار کار اضافه شد که کارگران پیشین قادر به پاسخگویی به آن نبودند. درنتیجه این تغییرات، در کشورهای غربی، از جنگ جهانی دوم به بعد، زنان حضور فزایندهای در مشاغل درآمدزا داشتهاند – در برابر کار خانگی که درآمدی ندارد – و شمایل کار مردان هم تغییرات جدی کرده است.افزایش حضور زنان هم افتوخیزهای خودش را داشته اما در کل این تصور را به وجود آورده که زنان به استقلال مالی بیشتری دست پیداکردهاند. گرچه آمارها نشان میدهد که الزاماً چنین نبوده است؛ زنان باوجوداینکه حضور پررنگتری در بازار کار دارند، درآمدشان همچنان بهطور میانگین از مردان کمتر است و حتی وقتی برای مدت طولانی در سمتی مشغول به کارند حقوقشان بهاندازه مردان اضافه نمیشود. بسیاری از مشاغل زنان پارهوقت است، درآمد ساعتی دارد، و این وضعیت شغلی زنان را با مردان متفاوت میسازد. زنانی هم هستند که در شغلهای کلیدی و مدیریتی مشغول به کارند و این امکان را دارند که همطراز مردان مراحل ترقی شغلی و افزایش درآمد را طی کنند، اما بیشتر زنان از این موقعیتها محروماند.
از یک نگاه، تجربه زنان در بازار تا حدی دوپاره است: عده کوچکی از زنان در محیطهای مناسب و شغلهای پردرآمد و بانفوذ مشغول به کارند و عده بسیار بزرگتری در محیطهایی مشغول به کارند که در آن زنان از مردان جدا هستند و درآمد و امنیت شغلی پایین است. در محیطهای کوچک و پردرآمد زنان معمولاً احترام بیشتری دارند و تبعیض و آزار کمتری علیه آنها وجود دارد. اما در محیطهای تولیدی بزرگتر، معمولاً زنان بهطور روزمره با اهانت و آزار در فضای کاری روبرو هستند. روابط حاکم میان زنان و مردان در فضاهای کاری بر چهره بازار کار و درنتیجه بر فضای شهری تأثیر میگذارد. سؤال این است که تغییرات اقتصادی، از «زنانه شدن» فضای کار تا افزایش درآمد برخی از زنان پابهپای تثبیت بخش دیگری از آنان در مشاغل کمدرآمد و پارهوقت، چگونه هویتهای جنسیتی را تغییر میدهد.
یک راه تحلیل این موضوع، نگاه کردن به روابط قدرتی است که در فضای کار میان رئیس و مرئوس ایجاد میشود و با روابط قدرت جنسیتی در ارتباط است. جایگاهی که زنان و مردان در نظام اقتصادی پسا-فوردی اشغال میکنند و سهمی که از توزیع اقتصادی میبرند با جایگاه آنها در روابط جنسیتی در شهر رابطهای نزدیک دارد. فرهنگ شهری هم متأثر از مختصات اقتصادی و جنسیتی و طبقاتی است و به نسبت هویتهای جنسیتی برساخته نوین تغییر میکند. به نظر میآید در این میان حداقل دو جریان اجتماعی درزمینهٔ هویت جنسیتی و تغییر فضای شهری قابل شناسایی است که در ادامه آنها را بررسی میکنیم.
حضور زنان در شهر در بستر نونوارسازی
یکی از این جریانها فرهنگ گروهی است که تحولات صنعتی و اقتصادی برایش سودآور بوده است؛ یعنی مردان و زنانی که توانستهاند به شغلهای ردهبالا دست بیابند، به شهر دسترسی دارند و از بسیاری از امکاناتی که شهر در اختیار افراد قرار میدهد برخوردارند. یکی از جاهایی که میتوان رابطه دوسویه جنسیت و تغییر فضای شهری را در این جریان دید، روند نونوار سازی یا اعیانسازی بافت شهری است. در این روند، محلات قدیمی و فقیرتر و در حاشیهتر تغییر میکنند و برحسب ذائقه طبقه متوسط یا طبقه متوسط رو به بالای شهری بازسازی و نونوار میشوند و درعینحال به خاطر افزایش یافتن اجاره محلی منجر به جابجایی ساکنان قدیمیتر و محرومتر میشوند. چهره این محلات رفتهرفته بر اساس نیاز و علایق و سلایق زنان و مردان ساکن جدید آن بیشتر تغییر میکند و روابط اجتماعی حاکم بر آن نیز برحسب همین ساختوساز دچار دگرگونی میشود.
شواهد نشان میدهد که حتی در خانوادههای سنتی، نونوار سازی، فارغ از اینکه موضعگیری سیاسی و اقتصادی ما نسبت به آنچه باشد، روابط جنسیتی را طوری تغییر داده که جا را برای شکلهای برابر نقشهای جنسیتی بازکرده است؛ یک دلیلش همانطور که گفته شد، این است که موج ساکنان جدید پس از نونوار سازی، و ازجمله زنان گروه، از فرصتهای شغلی بهتری برخوردارند و نیازها و سلایقشان را در فضای شهر اعمال میکنند.
در کنار نونوار سازی، یک مورد دیگر که تغییر دوطرفه فضای شهری و هویتهای جنسیتی مخصوصاً در طبقه متوسط را نشان میدهد، تغییر رفتار مصرف است. محلات مسکونی مرفه نزدیکتر به مرکز شهر که از قدرت خوبی برای استفاده از زمین برخوردارند و در نزدیکیشان مراکز خرید متمول و رستوران و سینما شکلگرفته، محل رفتوآمد زنانی هستند که با حضور و استفاده از فضاهای خرید و سرگرمی هویت زنانه مشخصی در فضای شهری میسازند. این هویت با هویت زن طبقات محروم که استفاده متفاوتی از فضای شهری دارد و معمولاً در فضای در حال سرگرمی و خوشگذرانی دیده نمیشود متفاوت است. در فضای شهری هویتهای زنانه مختلفی به نسبت طبقه و درآمد شکل میگیرد که تصور از جنسیت و روابط حاکم بر آن فضاها را تغییر میدهد. از یک نگاه میتوان گفت چنین بافتهای شهری میان طبقه متوسط بر پیدایش نوعی زنانگی شهری دلالت دارد.
جریان دیگری که در تحولات اقتصادی پسافوردی بارز بوده است، فرهنگ قشری از زنان است که به خاطر تحولات اقتصادی و صنعتی، کار خود و روابط کاریشان را ازدستدادهاند و در حلقههای فقیر و محروم داخل شهر و اطراف شهر ساکناند. مضمون اصلی تجربه این زنان از شهر برخلاف جریان اول، نه انتخاب بلکه محدودیت است. در مورد این زنها هم تجربه شهری و هویت جنسیتی در ارتباط تنگاتنگ با موقعیت شغلی است و شغل است که امکان تغییر یا محدودیت اسکان در یک موقعیت محلی را رقم میزند.
با بررسی تغییر وضعیت شغلی مردان و زنان در جریان تحولات اقتصادی میتوان گفت که نوعی دوقطبی در امکان و فرصتهای شغلی برحسب جنسیت افراد وجود دارد و بسته به جنسیت فرد، تعداد و انواع مشاغلی که در دسترس اوست متفاوت است. در مورد زنان قشر محروم هم مشکل اصلی باقی ماندن در چرخه فقر و محرومیت است که فرصتها و قراردادهای کاری کوتاهمدت و بدون مزایا از مختصات آن است و به زنان امکان اشتغال بلندمدت در یک کار و تغییر زندگی را نمیدهد چون از آن امنیت کاری که لازمه این تغییر است برخوردار نیستند. این زنان معمولاً از امکان تحصیل نیز محروماند، وضعیت اقتصادی بیثباتی دارند و در محلات و خانههای کهنه و تعمیر نشده زندگی میکنند. این فضاها نیز هویت جنسیتی و پویش روابط خاص خود را برمی سازند. دشوار است که در این شرایط بتوان فضایی برای تغییر رو به بهبود درزمینهٔ برابری جنسیتی یافت. بیشتر این زنها تحت تبعیضاند و هم در محل کار و هم در منزل در فضایی هستند که از آنها سوءاستفاده میشود. معمولاً نابسامانی اقتصادی خود باعث ترویج دید منفی نسبت به تحصیل و اشتغال برای زنان هم میشود و در بسیاری از موارد حتی نقش مادری بهعنوان شغل والاتر به زنان القا میشود.
تعریف دوباره کار «مردانه» در بستر تغییرات شهر
برای بررسی رابطه جنسیت با تغییر فضای شهری لازم است وضعیت مردان هم بررسی شود. تحولات اقتصادی بر وضعیت مردان هم تغییر بسزا داشته است: نرخ بالای بیکاری و کمبود شغلهای درازمدت، بسیاری از مردان را به بازار شغلهای پارهوقت و کمدرآمدتر کشانده است. در خیلی از مواقع بیکاری موجب گرویدن به راههای کسب درآمد غیرقانونی و جنایی میشود. هویت جنسیتی همواره پیوند عمیقی با شغل فرد و فضای شغلی او دارد. زنانی که در کارهای پارهوقت مشغول به کارند و حتی زنان بیکار چندان زیر ذرهبین و قضاوت جامعه نیستند. اما مردان بیکار یا شاغل در کارهای موقت و پارهوقت دچار نوعی دغدغه هویتی میشوند، زیرا کارهای سنگین و «مردانه» ای که قبلاً برای آنها هویتساز بوده دیگر سود اقتصادی و اعتبار سابق را ندارند. تغییر بازار کار همچنین انتظار جامعه از مردانگی را تغییر داده است. در این میان مردان طبقه محروم که بیشتر مشغول کارهای یدی و «مردانه» بودهاند دغدغه هویت پررنگتری از مردان مرفه دارند که معمولاً به خاطر امکان تحصیل و دسترسی به اشغال مختلف از اعتبار اجتماعی و امنیت مالی برخوردارند. این موضوع نیز جنسیت را به طبقه پیوند میدهد و هویتهایی میسازد که بیانگر روابط طبقاتی جدیدند و در مختصاتی از نوع کار، پویش روابط در خانه و روابط در محل شکل میگیرند. موضوعی که در بسیاری از محلههای فقیر بارز است این است که از این محلهها در انظار عمومی بهعنوان محلات دردسرساز یاد میشود و نگاهی منفی به آنها وجود دارد. این نگاه منفی باعث میشود افراد این محلات از فعالیتهای جاری در بطن شهر حذف شوند و در محلات خود باقی بمانند که خود این موضوع بهنوبه خود جریان حذف آنها از شهر را شدت میبخشد. معمولاً ساکنان محلات فقیر وضعیت بهداشتی و سلامت بدتری هم دارند، فضای سبز زندگیشان کمتر است و کلاً کیفیت زندگی بسیار پایینتری نسبت به محلات طبقه متوسط دارند.
حاصل آنکه جنسیت، طبقه و میزان رابطه با شهر هویتی برمیسازد که سویه مکانی و ارتباطی دارد، یعنی ابعادی از آن در تنظیم و معنادهی به محیط بارز است و در رابطه با دیگران و دنیای دوروبر معنا مییابد. این بعد مکانی بهنوعی افراد را در جایی که هستند، مخصوصاً اگر در محله محروم باشند، پایبند میکند و به آنها اجازه تحرک و تغییر نمیدهد، چراکه هویت و روابط و جایگاه آنها با آن فضا گره خورده و در آن تعریف شده است. گویی فقر و مناسبات و فرصتهای محدود شغلی فرد را در شرایطی معین گیر انداخته است.
بسیاری از زنان محروم هم بخشی از فکر و ذکر روزانهشان شب کردن روز و پر کردن شکم بچهها و پرداختن مخارج روزانه است و این تقلای ذهنی هرروزه جایی برای برنامهریزی بلندمدت و بهبود شرایط زندگی نمیگذارد. اینجا هم رفتار مصرف جنسیتی است و جاهایی که زنان برای خرید میروند و کالاهایی که میخرند با مردان متفاوت است. مثلاً باآنکه مشتریهای معمول مراکز خرید پوشاک زنان هستند، مکانهای خرید و تجربه خرید زنان محروم با زنان طبقه متوسط و مرفه متفاوت است. میان الگوی خرید مردان طبقه مرفه و محروم نیز تفاوتهای بارز وجود دارد. مثلاً مشتری معمول نمایشگاههای خودروهای گران مردان مرفه هستند، اما بسیاری از مردان محروم به خاطر محدودیت مالی به سراغ موتورسیکلت و دوچرخه میروند. میتوان دید که طبقه در پیوند با جنسیت الگوی خرید و مصرف فرد را شکل میدهد. بهطورکلی خرید برای طبقه مرفه یک تفریح و خوشگذرانی محسوب میشود و شکلی از ابراز سلیقه و هویت است، درحالیکه برای طبقه محروم خرید همواره با نگرانی و استرس همراه است. برخلاف طبقه متوسط و مرفه، طبقه محروم امکانی برای تعریف سبک زندگی خود ندارد. فقر معمولاً بیان و کشف سلیقه و ذوق فردی را محدود میکند و به آن اجازه بروز نمیدهد.
بهاینترتیب هویت زنان مرفه و زنان محروم به نسبت مصرف و رابطه با بازار متفاوت است و این دو گروه تجربه متفاوتی از فضای شهری دارند و هویتهای زنانه شهری متفاوتی میسازند. رفاه و محرومیت هر دو حاصل اقتصاد حاکم بر جامعهاند. بهنوعی آزادی و حق انتخاب برای یک گروه هزینهاش کنترل و بهرهکشی و در فقر نگهداشتن گروهی دیگر است.
از مجموعه این بحثها میتوان نتیجه گرفت که روابط میان زنان و مردان در فضای شهری همواره در حال تغییر است. همانطور که در بالا اشاره شد، یکسر تغییر اقتصاد است. تحولات صنعتی و اقتصادی قرن بیستم و اقتصاد پسافوردی تحول عظیمی در شکل تولید، بازار مصرف و بازار کار به وجود آورده است که هویتهای جنسیتی و انتظار جامعه از زن و مرد را تغییر داده است. ازجمله نتایج اقتصاد پسافوردی افزایش اشتغال زنان است که بافت جنسیتی بازار کار را عوض کرده است و روابط میان زنان و مردان را در آنها تغییر داده است. این تغییرات بهنوبه خود روابط زنان و مردان در فضای شهری را متحول کرده است. بازار مصرف نیز دچار تحول جنسیتی شده است که این هم بر فضای شهری تأثیر میگذارد. زنان در تمام فعالیتهای شهری، چه تولید، چه مصرف و چه سرگرمی، حضور بیشتری دارند. بخشی از آنها از تغییرات اقتصادی سود بردهاند و بخش دیگری محرومتر و فقیرتر از قبل شدهاند. مجموعه این تغییرات گاهی در جهت برابری و زنانه کردن محیطهای عمومی و گاه در جهت عکس عمل میکند، اما شاخص مشترک این است که میان معنای محیط شهری و هویت جنسیتی افراد ساکن شهر رابطهای پویا و دوسویه برقرار است.
واقعا ممنون و متشکر از ترجمه عالی.این مقاله بسیار آموزنده بود. فقط که نکته که به نظرم رسید درمورد کلمه middle class هست که در فارسی به صورت لفظی، طبقه متوسط ترجمه می شود اما در بافت کشور انگلستان، منظور، قشر متوسط بالاست که از تحصیلات، امکانات و در آمد بیشتری از قشر متوسط برخوردار هستند، مانند دکترها و وکلا و… هر چند که جزء اقشار بسیار ثروتمند محسوب نمی شوند.
با تشکر
بسیار از این مقالهٔ خواندنی بهره بردم. به گمانم میتوان با گوشه چشمی به این مقاله، به بررسی وضعیت فضاهای شهری و اشتغال در شهرهای کشور خودمان پرداخت. مثلا شغلهای زنان در گیلان و مازندران که در ظاهر برابری بیشتری، به لحاظ کاری، با مردان دارند از نظر تنوع شغلی اما لزوما به معنای داشتن دستمزد برابر نیست و صرفا حضور اجتماعی پررنگتر را برای زنان به ارمغان دارد. یا افزایش دستفروشی در کلان شهرها که این شغل را از حیطه صرف مردانه خارج کرده اما به مشکلات و آزارهای زنان در این شغل کمتر پرداخته شده و مواردی از این دست.