نسخه نئولیبرال در بحران نئولیبرالیسم: در فقدان ایدهی عدالت برای اداره تهران
۱- خاستگاه بحران شهر: سهدهه تراکمفروشی
پایان جنگ در تاریخ جمهوری اسلامی، پایان یک دوره و آغاز دورهای جدید بود. درگذشت آیتالله خمینی، پایان جنگ و محققنشدن آرمانهای انقلاب در داخل، و فروپاشی اردوگاه چپ در عرصه بینالملل جامعه را وارد دورهی جدیدی کرده بود که سیاستگذاری اجتماعی و اقتصادی در آن اشکال نوینی یافت. جامعهای که تا پیش از آن به مدد انقلاب و جنگ شکلی از همبستگی اجتماعی بیواسطه را تجربه کرده بود، با خارج شدن از وضعیت استثنایی دیگرتوان تداوم اشکال پیشین همبستگی اجتماعی را نداشت. این در شرایطی بود که همبستگی مبتنی بر تکثر تمامی گروههای موجود تا پیش از پیروزی انقلاب تداوم نیافت و با حذف و طرد گروههایی از جامعه پس از پیروزی، فراخوان آن نوع از همبستگی جمعی پیشین ناممکن شد.
هشت سال جنگ و در کنار آن تلاش برای استقرار نظمی نوین برای حکومتداری، سیاستگذاران و دولت را از یکسو با محدودیت شدید منابع مواجه کرده بود و از سویی دیگر میل به بازسازی جامعه و قراردادن آن در مسیر به اصطلاح توسعه و پیشرفت را افزایش داده بود. در چنین شرایطی بستههای سیاستگذاری توسعه توصیهشده از سوی بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول بهعنوان تنها الگوهای موجود «علمی» ممکن و مطلوب برای موفقیت و پیشرفت به همهی کشورها صادر شده و در ایران نیز از دوره سازندگی به شکل دستوری پذیرفته و بهکار بسته شد. ادارهی شهر نیز از این قاعدهی کلی مستثنا نبود. از سویی شهر نیاز به منابع جدیدی برای اداره داشت و سیاستهای جدید با تامین منابع در چنین بستری امکان پذیرش و پیادهسازی پیدا کرد.
شهرداری غلامحسین کرباسچی صورت جدیدی از ادارهی شهر بود که با منطق فروش خود شهر، اداره آن را ممکن میساخت. تصویب قانون خودکفاسازی کلانشهرها در ۱۳۶۸ با همین منطق صورت گرفت. این مساله برای دولتی که با بحران منابع مواجه بود، مطلوبیتی فراوان داشت.
ریلگذاری جدید مدیریت شهری همزمان با رویکارآمدن شهردار جدید صورت پذیرفت. شهرداری غلامحسین کرباسچی صورت جدیدی از ادارهی شهر بود که با منطق فروش خود شهر، اداره آن را ممکن میساخت. تصویب قانون خودکفاسازی کلانشهرها در ۱۳۶۸ با همین منطق صورت گرفت. این مساله برای دولتی که با بحران منابع مواجه بود، مطلوبیتی فراوان داشت. همین مطلوبیت برای سرمایهدارهایی که به دنبال عرصهای پرسود برای سرمایهگذاری میگشتند نیز فضای مناسبی را فراهم کرد. سرمایهدارهایی که عمده آنها به نوعی وابستگان حقیقی و حقوقی گروههای قدرتگرفتهی پس از انقلاب بودند. بخشی از آنها در بستر مصادرهها و بخشی دیگر در بستر وابستگی به رانت گروههای حاضر در قدرت چه از نوع نظامی و امنیتی و چه از نوع دولتی و کارگزارانی شکل گرفتند. سرمایههایی که در این دو مسیر در دستان این دو گروه انباشت شد، بخش مهمی از دوسوی واقعیت پدیده «دولت دوسر» را در عرصههای مختلف اقتصادی و سیاسی و فرهنگی در سه دهه گذشته شکل داد. نیروی وابسته به حاکمیت در یکسو و نیروهای وابسته به دولتها در سوی دیگر؛ همگی اما در شکل بورژوازی مستغلات فعال در شهر. این نوع بورژوازی مستغلات در بستری که سازنده و مدیر، هر دو خودی بودند متولد شد و برای مدت سه دهه تا امروز به الگوی مسلط تامین منابع برای اداره شهر بدل شد.
۲– تشدید بحرانهای اجتماعی: تولد شهر گسیخته
تغییر شیوه تامین منابع برای اداره شهر با مجموعهای از تحولات گسترده اجتماعی-اقتصادی همراه بود. مهمترین این تغییرات تبدیل شدن هر چه بیشتر زمین و آسمان شهر به کالایی برای فروش در چارچوب سیاستهای بازار آزاد بود. هیچ بازار آزادی نمیتواند ادعا کند که چیزی جز سیاستهای بازار آزاد بر تهران در این دوره حکمفرما بوده است.
یکی از مهمترین اتفاقاتی که در شهر تهران عملا شهر را به بازار مکارهای بدل کرد که دست بالای دست آن بسیار است، نامتعینبودن قیمت زمین بود. به این معنا که هیچ دوخانهای در یک محله و در یک کوچه را نمیشد ـ وهنوز هم نمیشود ـ پیدا کرد که با شرایط یکسان از ارزش یکسان برخوردار باشند. به عبارت دیگر تعیین قیمت زمین، مسکن و اجاره بهطور کامل به بازار سپرده شد. هیچ سازمان نظارتی و تعزیراتیای اندک نظارتی بر شیوهی تعیین قیمتها اعمال نکرد. بازار آزاد به تمام معنا در حیطه اداره شهر حاکم شد.
نتیجه حاکمیت سیاست بازار آزادِ آزاد در حوزه زمین و مسکن و اجاره، شوکهای پیاپی قیمت بود که گاه در یک سال قیمت زمین و مسکن را بیش از ۱۰۰درصد افزایش میداد. در نتیجه این وضعیت، بودجه شهرداری نیز به سرعت افزایش یافت، به طوری که در سال ۱۳۷۵ به ۳۴ برابر سال ۱۳۶۹ رسید. منابعی که در فقدان امکانات نظارتی و خودیبودن همه گروههای ذینفع به یکی از مهمترین بسترهای فساد در کشور بدل شد.
از سویی افزایش سهم هزینهی مسکن در سبد خانوار و به تبع آن افزایش سالهای انتظار برای خانهدارشدن از دیگر عوارض چنین سیاستگذاریهایی بود. در طول این سه دهه، درصد اجاره نشینان استان تهران دو برابر شد. ساختمانهای چندطبقه و مالها در شرایطی یکی پس از دیگری متولد میشدند که تولد هر یک از آنها با مرگ بخشی از خاطره، هویت و حس تعلق به شهر همراه بود. اما چه باک، منافع مدیریت شهری و بورژوازی مستغلات همینگونه تامین میشد. فساد سیستماتیک درنتیجهی چنین همدستیای متولد شد.
محیط زیست شهری، باغها، محلههای به اصطلاح متعلق به بافت فرسوده، همگی به نفع ساختوسازهای بیضابطه و تجاریترشدن هرچه بیشتر شهر تخریب شده و ازبینرفتند. اعیانیسازی محلات یکی از سیاستهایی بود که بیش از گذشته در دستور کار قرار گرفت و بدنبال آن از یکسو راندهشدن طبقات کمدرآمد از متن به حاشیهی شهر را رقم زد و از سوی دیگر به مانعی بزرگ بر سر راه ورود حاشیهها به شهر تبدیل شد. شهر هرچه بیشتر طبقاتی شد. در آخرین نمونهی آن میتوان به مورد محله دهونک اشاره کرد. تملک مسکن و زمینهای مردمی که بیش از چنددهه در آن ساکن بودهاند توسط دولت و واگذاری آن به دانشگاه الزهرا، بیتوجه به بافت و هویت تاریخی آن منطقه و فرستادن آنها به حاشیههای شهر یکی از بارزترین نمونههای چنین اعیانیسازیهایی است.
در طول این سه دهه، درصد اجاره نشینان استان تهران دو برابر شد. ساختمانهای چندطبقه و مالها در شرایطی یکی پس از دیگری متولد میشدند که تولد هر یک از آنها با مرگ بخشی از خاطره، هویت و حس تعلق به شهر همراه بود. اما چه باک، منافع مدیریت شهری و بورژوازی مستغلات همینگونه تامین میشد.
سادهلوحانه است اگر گمان کنیم اینها تنها سیاستهایی در حوزهی کالبد شهری بودهاند. همراه و همزمان با چنین سیاستهایی که بیش از هرچیز بر موقتیسازی و کالاییسازی شهر و سایر عرصههای مختلف حیات اجتماعی مبتنیبودهاند، سوژهای متولد شد که انزوا، تنهایی، احساس بیقدرتی در نسبت با خود و بیاعتمادی در نسبت با دیگری از ویژگیهای او بود. فردگرای خودخواه، در منگنه تمنای رقابت در حوزههای مختلف و ناتوانی از برآوردهکردن این تمناها،یا به فساد گرایید و یا به افسردگی. به هر حال تمنای مصرف را پایانی نبود. درمقابل چنین وضعیتی اقتدارگرایی سیاسی اجازه شکلگیری نهادهای اجتماعی برای دفاع از جامعه و شهر را نیز نداد و معدود امکانهای مقاومت در برابر روندهای گسیختهساز شهری را بهشدت به طور سیستماتیک تضعیف کرد. در شهر خاطرهزدودهشده و در غیاب هویتهای محلهای، امکان همبستگیهای محلی و شکلگیری هویتها و مقاومتهای خرد از جامعه ستانده شد و ماشین مسطحکنندهی شهر به نفع ساختوساز بیشتر با سرعت به کار خویش ادامه داد.
در طول سه دهه شهرداران تهران، اصلاحطلب یا اصولگرا، بدون استثنا در همین مسیر حرکت کردند و شهر گسیخته امروز محصول مدیریت آنهاست.
۳- امتناع تداوم رویههای جاری: شهر در بنبست
منابع طبیعی بر خلاف تصور غالب، هیچگاه بیپایان نبودهاند. زمین و آسمان شهر در طول سه دهه با چنان سرعتی فروش رفت یا پیشفروش شد که امروز چیز زیادی از آن باقی نمانده است. از آنچه فروخته شده، حدود ۵۰۰ هزار واحد مسکونی به دلیل ناتوانی مردم از تامین هزینه برای خرید آن، خالی مانده و با پیشی گرفتن عرضه بر تقاضا، حوزه مسکن وارد رکود شده است. شهر از نظر واحدهای تجاری نیز اشباع شده و مالهای مرده، بیرونق و مشتری این سو و آن سوی شهر قابل رویتاند.
دیگر فروش زمین و آسمان نمیتواند به عنوان منبعی برای تأمین هزینههای مدیریت شهری درنظر گرفته شود. شهر در بنبستی بیسابقه قرار گرفته است که تداوم رویههای سابق برای اداره شهر را به طور کلی ناممکن کرده است.
سادهلوحانه است اگر گمان کنیم اینها تنها سیاستهایی در حوزهی کالبد شهری بودهاند. همراه و همزمان با چنین سیاستهایی که بیش از هرچیز بر موقتیسازی و کالاییسازی شهر و سایر عرصههای مختلف حیات اجتماعی مبتنیبودهاند، سوژهای متولد شد که انزوا، تنهایی، احساس بیقدرتی در نسبت با خود و بیاعتمادی در نسبت با دیگری از ویژگیهای او بود.
تبدیل زمینهای باقیمانده درشهر به تراکم، تنها راهی است که با تداوم رویه فعلی تنها برای مدتی محدود میتواند منابعی را برای ادارهی شهر تأمین کند. در غیاب زمینهای آماده برای فروش، کوهخواری، ساختوساز درحاشیه درهها و رودهای تهران، تبدیل اراضی فرهنگی مانند زمینهای مدارس و مراکز فرهنگی دیگر به زمینهای تجاری و مسکونی، تغییر کاربری زمین پادگانها و کارخانجات قدیمی باقیمانده در سطح شهر و تخریب تتمهی باغها و مصوبه برجباغها و حتی تصاحب بخشهایی از زمینهای پارکها و محیطهای تفریحی عمومی به الگوهای مسلط برای تأمین منابع درآمدی برای ادارهی شهر تبدیل شده و این روند تداوم خواهد داشت.
همزمان با تداوم این روند، نارضایتی طبقات بهحاشیهرانده بیشتر شده و در شرایط گسیختگی اجتماعی حیات شهری، شهر هرچه بیشتر آبستن تضادها، خشونتهای اجتماعی و گسترش جرایمی مانند سرقت و نزاع خواهد شد. جنگ همه علیه همه سرنوشت ناگزیری است که سیاستهای نولیبرالی پس از سه دهه برای شهر رقم زده است.
۴- پایان «اصلاحات» در شهر: مدیریت با پسماند دولت افراط
دولت اعتدال، در هر حوزهای که معتدل بوده باشد در حوزهی اقتصاد دولت افراط بوده است. دولتی که رییسجمهور آن به صراحت خود را متعلق به جریان اقتصاد آزاد دانست و به مدت پنج سال با مشاورینی جملگی معتقد به بازارآزاد در تحقق آرمان بازار آزاد کوشید. اصلاحطلبان نیز در تمام طول مدت ۵ سال گذشته نه تنها هیچ مرزبندی معین اقتصادی با این سیاستها نکردند، بلکه با تمام قوا در جهت تحقق آنها کوشیدند و از آنها حمایت کردند. شاخص چنین فقدان مرزبندیای را میتوان در چهرههای انتخابشده برای مدیریت شهرداری تهران توسط شورای شهری دانست که هر ۲۱ عضو آن از لیست مورد حمایت اصلاحطلبان برگزیده شدهاند. اصلاحطلبی چنان از معنا تهی شده است که معیارهای قومیتی به نحو عریانی در زمرهی مهمترین معیارهای تعیین شهردار فعلی و آتی قرار گرفته است و همه میدانیم معیارهای قومیتی یکی از مهمترین شاخصههای محافظهکاری است که بیشترین فاصله را با هرگونه ایدهی اصلاح دارد.
حاکمیت معیارهای قومیتی بهکنار؛ مواضع و برنامههای کلی همه گزینههای مطرحشده برای مدیریت شهرداری تاکنون، از هرگونه نشانهای دال بر تغییر رویه جاری و ارائه سیاستی دیگر تهی است. از همه شگفتانگیزتر اما حضور عباس آخوندی به عنوان دومین کاندیدای واجد بیشترین رای از سوی نمایندگان اصلاحطلب شورا برای تصدی سمت شهردار تهران است. اگر سیاستهای سهدهه گذشته را بتوان ریلگذاری شیوهای از مدیریت نئولیبرالیستی شهر تهران قلمداد کرد، عباس آخوندی حد نهایت این سیاستگذاری و ریلگذاری است. سیاستگذاری و ریلگذاریای که امروز دولت به دلیل هراس از تبعات امنیتی ناشی از نارضایتیهای اجتماعی حاصل از اجرای این سیاستها نمیتواند تا حد موردنظر آقای آخوندی با آنها همراه شود. درحقیقت افراط در دولت افراط سببساز جدایی عباس آخوندی از بدنهی دولت شده است.
حالا ۱۱ نفر از اعضای شورای شهر تهران رای به مدیریت شهر با پسماند دولت افراط دادهاند. شخصی که آشکارا در نامه استعفایش حدود عملکرد نولیبرالی دولت را برای تحقق مطلوب خود کافی نمیداند، ابایی از آشکارا سخن گفتن علیه هرگونه دفاع نهادی از حقوق مصرفکننده ندارد و حتی رابطه خصمانه با خبرنگاران به عنوان نمایندگان افکار عمومی را جزیی از پرفورمنس خود نموده است. بگذریم از اینکه ظاهرا آقای آخوندی در عین دفاع تمام قد از تمامی سیاستهای بازار آزادی میتواند ناگهان یادداشتی بنویسد و در آن از شهر به مثابه سازمان اجتماعی و از ملیسازی باغها (بهعنوان یک ایدهی نسبتا رادیکال سوسیالیستی) دفاع کند. بهنظر میرسد این دفاع را میبایست بیشتر محصول پراگماتیزم سیاسی آقای آخوندی دانست تا هرگونه نسبتی با اندیشههای نولیبرالی او. شاید به همین علت باشد که نولیبرالهای وطنی، یادداشت آقای آخوندی را زیرسیبیلی رد میکنند. در این میان جریان اصلاحات نیزکه مدتهاست ارتباطاش با هرگونه تفکری قطع است، به روال سابق هیچ مرزبندی با این انتخاب و رأی اعلام نکرده است. همچنان که هیچ مرزبندیای با حاکمیت معیارهای قومیتی بر سرنوشت شهرداری تهران صورت نگرفته است.
مسائل شهر در دهه ۹۰ بیش از هر زمان دیگر رنگ و بوی اجتماعی یافتهاند. منابع اقتصادی سابق به انتها رسیدهاند و جز از طریق توجه به راهحلهای اجتماعی برای بازتولید همبستگی اجتماعی و حس تعلق به شهر و مشارکت شهروندان در اداره شهر، نمیتوان بر بنبست جاری برای اداره شهر غلبه کرد. جامعهشناسی به ما میآموزد که مسائل اجتماعی راهحلهای نولیبرالی ندارند. از آن بیشتر راهحلهای صرفا اقتصادی هم ندارند. اقتصاد بدون جامعهشناسی نتیجهای جز ایجاد بحران نداشته و نخواهد داشت. در شرایط نقد و بازاندیشی در چنین سیاستهایی در سطح جهانی، در ایران سیاسیون و مسئولان نه چندان وقتی برای خواندن و آموختن دارند و نه چندان گوشی برای شنیدن . اصلاحطلبان نیز مانند بقیه با ادامهی بیتوجهی به نقدهای جامعهشناسان و تداوم سیاستهای جاری در بیتوجهی مطلق به امر اجتماعی و مسئله عدالت، تنها پایان معناداری خود را برای جامعه اعلام میکنند. بهویژه آنکه مدتهاست روی آنها از مردم برگردانیده شده و تنها توان دیدن عرصه سیاست رسمی و مناسبات آن را دارد. انتخاب گزینههای قومیتی و عباس آخوندی به عنوان گزینههای شهرداری تهران تا همینجا محصول غلبه چنین مناسباتی است. مناسباتی که میخ آخر را بر حیات سیاسی اصلاحطلبان در شهر و چه بسا فراتر از شهر خواهد کوبید و باعث تحقق پیشبینی رقبای آنها میشود. شهرداری تهران باتلاق اصلاحطلبان خواهد شد.
– نمی دانم چرا نویسندگان این قدر سربسته در مورد گزینش هایی با ملاک و گرایش قومی سخن گفته اند.
– نقد و نظر آقای حجازی هم به جا و منصافانه بود.
تحلیل خوب و بدیهی ایه که متاسفانه اراده ای عظیم سعی در انکار و نادیده گرفتنش داره. بخشی بزرگ از مشکل ما درک عموم مردم از دولت و رفاه و سیاست های لیبراله. شعارهای همه ی اینها در این سال ها در راستای سیاست های نئولیبرال بوده ولی چنان در لفافه پیچیده می شه که …
این متن نمونه عالی پرت و پلا گفتنه. نویسندگان حتی تفاوت ارزش و قیمت رو متوجه نیستند و ادعاهایی عجیب میکنن. مگر دورهای در ایران بوده که دولت در تعیین قیمت زمین دخالت کنه که طی دوره نولیبرالی بخواد از این ناحیه عقب نشینی کنه؟ نویسندگان هیچ درکی از علل افزایش اجاره نشینی ندارند (تحرک جغرافیایی طبقه کارگر، موقتی سازی قراردادها، کاهش دستمزد واقعی و.. ) و این مساله، در کنار بسیاری مسایل دیگه، صرفا به صورت یک گزاره ویکیپدیایی مطرح میشه. روندهای توصیف شده در متن هیچ ارتباطی با کلیت مناسبات جاری اجتماع نداره و حتی درک دقیقی از علل برآمدن نولیبرالیسم وجود نداره. بیشتر به نظر میرسه متن ناشی از شتابزدگی و فقدان دانش نظری و علاقه وافر اصلاحطلبان به نظر دادن راجع به همه چیز باشه. نتیجه سیاسی متن هم چیزی جز فروغلتیدن در دعواهای قبیلهای نیست.
بسیار عالی، حقیقتا دنیا و مردم دنیا آلترناتیوی غیر از این جریان لیبرال و نئولیبرال نیاز داره، متاسفانه در اثر تبلیغاتی که همین ها در رسانه های قدرتمند می کنند، افکار مردم رو جادو می کنند و تحت اختیار قرار میگیرن، مثل همین آقای قباد.
رسانه های منتقد مثل شما هم که جایی در این قدرت و پول رسانه ای نداره، چه در داخل، چه در خارج.
متن دقیق، منظم و ایدهداری بود. از “درد” میگفت و تلاش میکرد با تکیه بر شواهد محسوس و قابل دفاع و مستند، داستان بلایی که بر سر شهر آمده و مسوولیت ناپذیری مقصرین و مسببین و ساختارهای نابرابری ساز را روایت کند.. به این دسته از متن ها نیاز داریم. دانشگاهی که در پیوند با دردهای جامعه، مصلحت اندیشی را کنار بگذارد و از درد و سازنده ی درد و چاره ی درد بگوید.
بیش باد.
گذشته از این نکته که با جهتگیری اصلی مقاله موافقم و فکر میکنم آنچه به عنوان مسألهی اصلی شهر تهران -اگر نگوییم کشور ایران- مورد تأکید قرار گرفته؛ درک نسبتا درستی از واقعیت این شهر است. اما میتوان چند انتقاد را نسبت به متن وارد دانست.
نخست کاربرد غیر دقیق اصطلاحات مربوط به تاریخ اجتماعی سیاسی اروپاست که خاصه در مورد واژهی «بورژوازی» که کرارا در متن آمده است؛ میتوان گفت عملا مقاله به بیراهه رفته و اصطلاحی که مطلقا نسبتی با زمان و جغرافیای مورد بحث ما ندارد را با سویهای ایدئولوژیک بکار بسته (این نکته خود عیان کنندهی گرایش مارکسیسیتی-سوسیالیستی نویسندگان مقاله و تقریر ادبیات چپ ایرانی توسط ایشان است). گویی میبایست این نکته را تذکر داد که ما در تاریخ ایران طبقهی بورژوا -و به تبع آن بورژوازی- نداشتهایم؛ همانطور که نظام ارباب و رعیتی ایران نسبتی با فئودالیسم ندارد. و باز انگار ضروری است که بر این نکته تأکید کرد که به کار بردن اصطلاحات مربوط به تاریخ اروپا اعتبار علمی هیچ نوشتهای را بالا نبرده و حتی آن را خواندنیتر نخواهد کرد.
دوم توقع نادرستی است که در جای جای متن از جریان اصلاح طلب ایران وجود دارد. جریانی که در نام خود گرایش راست خویش را آشکار کرده و نشان داده که نسبتی با چپگرایی ندارد. اینکه نویسندگان یادداشت مکررا عنوان میکنند که گویی از جریان اصلاحات توقع موضعگیری در برابر اقتصاد بازار آزاد را دارند مطلب شایان توجهی است که معلوم هم نیست مبنای چنین سوء تفاهمی چیست؟ اساسا میتوان پرسید؛ اصلاحات کِی، کجا و بر چه پایه رسالت خود را موضعگیری در برابر اقتصاد بازار آزاد عنوان کرده است که چنین سوء تفاهمی را ایجاد کرده است؟ آیا این سوء تفاهم خود دلیلی برای به هدر رفتن بسیاری از تلاشهای عدالتطلبانه در ایران نبوده، نیست و نخواهد بود؟
سوم نکتهای است که میتوان گفت مهمترین ایراد متن را در بر میگیرد و آن جملهای است که به صورتی بسیار شتابزده و نااندیشیده بیان شده. و آن اینکه «جامعه شناسی به ما میآموزد که مسائل اجتماعی راه حل نولیبرالی ندارد». اساسا معلوم نیست جامعه شناسی -که با قرائت مطروحه گویی بیشتر بیانیهای ایدئولوژیک است تا علم- کجا و چه زمان چنین موضع صریحی علیه یک نظریهی اقتصادی-سیاسی اتخاذ کرده که حال در متن اینگونه مصادره و به ابزار تأییدکنندهی نظام فکری-ایدئولوژیک چپ استحاله شده است؟ اینکه چگونه میتوان یک علم را عملا به بیانیهی ایدئولوژیک سوسیالیسم علیه نئولیبرالیسم -که آن هم گاه به طور نادقیق در متن بکار برده شده- تبدیل کرد؛ پرسشی است که میتوان در برابر نویسندگان مقالهی فوق گشود.
مقالهی نابسنده و غیردقیقی بود. مُشتی اطلاعات ویکیپدیایی ردیف کرده بود که به چه نتیجهای برسد؟
نویسندگان میگویند که جامعهشناسی به ما میگوید که راه حل معضلات، نئولیبرالیسم نیست! معلوم نیست که اینها از چه چیزی حرف میزنند. انگاری جامعهشناسی از آسمان افتاده و گفته نئولیبرالیسم بد است. این همه طیالارض کردن در آسمان ایدهها به راستی که موضعی است شایستهی دانشگاهیانِ مفتخور. پیشنهادم به نویسندگان این مقاله این است که کمی هم مارکس بخوانند، تا احیاناً دیگر کمتر پرتوپلا به خوردِ ما بدهند. البته جای شکرش باقی است که این مقالات انتشار کاغذی ندارند و به محیط زیست آسیب نمیزنند.
حضرت دانشمند، نوع برخورد شما با یک متن طولانی که توسط دو نفر هم نوشته شده، دقیقا شبیه برخوردهای سخیف و متکبرانه آخوندی با خبرنگاران و هرکسی جز باند قومیتی خودش است. اگر ته کیسه ات پر از خالی نیست، باید به جای فحش دادن، شما هم از علم وافر خودت درباره مارکس یا هر پیامبر دیگه ای که بهش ایمان داری برامون میگفتی به جای فحش دادن به بالا تا پایین مطلبی که چند دهه مدیریت شهری کشور رو ولو به غلط بررسی کرده. حالم از افراد متکبر و خودبرتربین بهم میخورد همیشه