غبار، خانه، و آزادی
رمان خانه ادریسیها را میتوان شرح بروز آشفتگی در یک خانه و تقابل دونیروی متخاصم دانست. در این تقابل اجزای مختلفی وجود دارد که از همان نخستین جمله کتاب قابل رویت است.
«بروز آشفتگی در هیچخانهیی ناگهانی نیست؛ بین شکاف چوبها، تای ملافهها، درز دریچهها و چین پردهها غبار نرمی مینشیند، به انتظار بادی که از دری گشوده به خانه راه بیابد و اجزا پراکندگی را از کمینگاه آزاد کند.»
نخستین جملات یک رمان میتوانند بسیار تعیینکننده باشند؛ خواننده ممکن است با خواندن این جملهها تصمیم بگیرد داستانی را شروع کند یا نه. در طول خواندن داستان، شاید بارها به آن چند جمله اول برگردیم تا ببینیم با پیش رفتن ماجرا چه معنای تازهای یافتهاند و چه سرنخی در خود پنهان میکردهاند. شروعهای موفق بعد از پایان داستان در ذهن ما حک میشوند؛ انگار آنها حامل عصاره فشردهای از فضای داستان هستند.
«خانه ادریسیها» چنین شروعی دارد؛ شروعی که در ذهن میماند و میشود بارها به آن برگشت. در این یادداشت صرفا میخواهم چند نکته در مورد این جملات بگویم. بررسی جایگاه «خانه ادریسیها» و کارنامه نویسندگی علیزاده کاری مفصل و البته مغفولمانده است که موضوع این نوشته نیست.
رمان دوجلدی علیزاده را میتوان تفصیلی بر این جمله طولانی دانست. شرح آشفتگی و تقابل میان دو نیرو؛ درگیری میان غباری که خانهای را پوشانده و بادی که میوزد و خانه را بهم میریزد. در این جمله بهم پیوسته چند جز وجود دارد: غبار، اشیا، باد، خانه و آزادی. یکی یکی به سراغشان میرویم.
غبار
خانم ادریسی به خانه نگاه میکند؛ «شیروانی پوستهپوسته، سنگهای غبارگرفته، دودکشها و بادنماها، دریچههای قهوهای و پردههای تور. خانه غریب مینمود، انگار که از سالها پیش آن را فراموش کرده بود.» [۱]علیزاده، غزاله. خانه ادریسیها، (تهران: انتشارات توس، ۱۳۹۸)، ص. ۲۳
میان خاکگرفتگی یک خانه غیر متروک و فراخ بودن آن ارتباطی هست. در یک خانه کوچک، متراژ کمتری به هر فرد تعلق میگیرد، در هر جای خانه اغلب کسی حضور دارد و از محیط بیشتری از خانه استفاده میشود؛ طبیعیست که در چنین خانهای غبار فرصت چندانی برای آسودن بر اشیا پیدا نکند. اما در خانههای بزرگ و اشرافی، به ویژه اگر قدیمی باشند، گوشه و کنارِِ بیاستفاده فراوان یافت میشود؛ کافیست برخی اعضای خانه بمیرند، ثروتشان کم شود، یا به هر دلیلی خدم و حشم کافی برای رُفتوروب خانه در کار نباشد تا کمکم خاک همهجا را بگیرد.
اما فضایی که به آن «خالی» میگوییم همیشه از چیزی -احتمالاً انسان- خالی و با چیز دیگری پر شده است. خانه ادریسیها هم با بیست اتاق و چهار نفر ساکن چنین است. آدمهای ساکن این خانه عبارتند از خانم ادریسی، دخترش لقا، برادرزاده او وهاب و کارگر خانه، یاور، که واصل آنها و جهان بیرون است. اما گذشتهای از دسترفته و شبح چند زنِ مرده نیز با خانواده ادریسیها همزیستی دارند؛ خاطره آنها بین زندهها میچرخد و همواره حاضر است. هریک این زنها توسط مردهای دوران خود از دست رفتهاند و ظلمی که به آنها رفته به قالب خشمی سرخورده و منفعلانه در بازماندگان خانواده ادریسی درآمده است. سرنوشت این زنها از آنجا تلختر میشود که آنها در زمانِ حالِ رمان هم به جمود و مرگی مضاعف دچارند. واقعیتِ آنکه بودهاند از میان رفته و کمکم میفهمیم که سرگذشتشان در ذهن زندهها به تحریفی تاریخی و البته آشنا در ساحت ادبیات، دچار شده است؛ رحیلا همچون قدیسی پاکدامن، زیبا و وارسته ستایش میشود؛ از رعنا، زنی سرکش و مهربان، تصویر موجودی ضعیف و بیاراده باقیست؛ لوبا هم به تمامی فاقد شخصیت شده، گویا جز زیبایی خصوصیت دیگری نداشته. زندگی با این خاطرات راکد خانه ادریسی را زیر غبار حسرتی دائمی و انزوایی منفعلانه فرو برده است.
اشیا
«… آدمی وقتی تنهاست، به اشیا، اشیای بیجان تکیه میدهد؛ به درختان و جویباران و گلها؛ احساس میکند که کنه ضمیر آدم را به زبان میآورند؛ احساس میکند خود آدم میشوند؛ احساس میکند آدم را میشناسند، به تعبیری با آدم یکی میشوند؛ بدینگونه لطافتی غیرعقلانی را احساس میکند (خانم رمزی به آن نور بلند یکنواخت نگاه کرد)، چنان چون برای کسی.» [۲]ولف، ویرجینیا. به سوی فانوس دریایی، ترجمه صالح حسینی، (تهران: انتشارات نیلوفر، ۱۳۹۲)، ص. ۷۷
نوشتن از اشیا در ادبیات معاصر امری رایج است اما جایگاه اشیا و روابطشان با انسان، همانطور که در زندگی، در ادبیات هم شکلهای مختلفی دارد. در ادبیات فمینیستی اشیا جایگاه نسبتا مستقلی پیدا میکنند؛ آنها گاه فراتر از «ابزار» و «وسایلی» که تحت مالکیت انسان و در جهت نیازهای او هستند، بروز مییابند و انسان حتی شاید لحظاتی در ارتباطی دوستانه و صمیمی با آنها احساس یگانگی کند. در «خانه ادریسیها» هم اشیا حضوری پررنگ دارند؛ پرده تخت وهاب، پریهای گچبری طاق، چلچراغ تالار، لباسهای توی گنجه، صندلی خانم ادریسی و … نقش فعالی در داستان بازی میکنند.
از سوی دیگر، اشیا عمری طولانیتر از انسانها دارند و به همین دلیل اغلب گذشته و گذشتگان را به نحوی تناقضآمیز در خود حمل میکنند. ادعای مالکیت انسان بر اشیا باعث میشود به نظر برسد هویت اشیا وابسته به آدمها، به «صاحبانشان»، است. اما حیاتِ دنبالهدار اشیا پس از نابودی انسانها مهمل بودنِ این تصور را آشکار میکند. «سنگی که با پوتین لگدش میزنیم بیشتر از شکسپیر دوام میآورد.»[۳]همان، ص. ۴۸ خانهای که پس از رفتن ساکنانش هنوز پابرجاست، لباسهایی که پس از مرگ صاحبشان همچنان در کمد هستند و حتی بوی عطری که زمانی جز لاینفکی از یک فرد به شمار میرفته، با نبودن او هنوز از شیشه عطر یا پارچهای به مشام میرسد.
اشیا خانه ادریسیها نیز در همین وضعیت تناقضبار به سر میبرند. شاید بتوان گفت اشیا و خود این خانه به مثابه یک شی فیزیکی، محل اتصال ساکنان با گذشتهاند. درست مثل ارواح خانه، اشیا هم اسیر این خانهاند و هم آنها را به اسارت خود درآوردهاند و با روند تغییرات خانه آنها نیز دچار دگردیسی میشوند.
باد
با وزیدن باد آشفتگی میآید. وقتی جریان تند هوا وارد خانه غبارگرفتهای میشود که مدتها در و پنجرههایش بسته بوده، خانه به آشفتگی میافتد و به هم میریزد. در خانه ادریسیها این باد هجوم مامورانیست که از آتشخانه مرکزی فرستاده شدهاند. بخش عمده کتاب اول شرح این درگیریست؛ نیروی بیرحمی که به زور وارد شده و خانه پوسیدهای که سعی دارد نظم چیزها را به روال سابق نگه دارد.
با ورود آتشکاران در و پنجرهها باز میشود، هوا در خانه جریان مییابد، آهنگِ کند زندگی مختل میشود، همه چیز بهم میریزد و به تکاپو میافتد. اشغالگران احترامی برای اشرافیت موروثی خاندان ادریسی، اشیای باارزش، عادتهای روزانه و درگذشتگانشان قائل نیستند. سکوت خانه میشکند. آنها بیمهابا همهچیز را به سخره میکشند. عتیقهها را میشکنند، لباسهای گرانقیمت را تن میکنند، وارد اتاقهای خاک خورده میشوند و اشیای خانه را به تصرف خود در میآورند. تلاش ادریسیها برای حفظ فاصله حداکثری با جهان بیرون و دستنخورده نگهداشتن خاطرهها به یک آن از دست میرود.
آزادی از خانه
در بخشی از مستند «محاکات»[۴]نگاه کنید به یادداشت ایمان بهپسند در رابطه با این مستند، غزاله علیزاده میگوید «…در فضایی زندگی میکردم که نیاز به ارتباط با اطرافیانم داشتم. این ارتباط بدست نمیآمد. در نتیجه شخصیتهایی را ابداع میکردم و با آنها جهانی را میساختم که من را احاطه میکرد و برایم تسلیبخش بود.»
شاید بتوان «انتظار برای بادی که به خانه راه بیابد» در انتهای جمله اول کتاب، یا همان «میل» به رها شدن از فضای بسته خانه را رانه اصلی رمان «خانه ادریسیها» دانست؛ محرکی چه برای نوشته شدن آن، آنطور که خود علیزاده میگوید و چه به عنوان نیروی درونی و پیشبرنده داستان.
نشانههایی از این میل به آزادی پیش از ورود آتشکاران در ساکنان خانه ادریسی دیده میشود. وهاب به دنبال شهری فراموششده است، خانم ادریسی دل به آتش در کوه دارد و لقا در لحظاتی که پیانو میزند بهیکباره از خمودگی خود رها میشود. با اینهمه، نه آنها و نه خواننده انتظار ندارند که این رهایی با تصرف خانه به دست عدهای اشغالگر حاصل شود. اما «خانه ادریسیها» پر از شگفتیهاست. با باز شدن درها، تکرار، کهنگی و انزوا در هم میشکند، و فضای ترس و رکود خانه پر آشوب میشود. دو گروه ساکنان و آتشکاران با مجموعه قواعد خشک و سختشان در محیطی بسته قرار میگیرند و هریک سعی در تغییر دیگری و حفظ خود دارد. آنها به تدریج با هم درمیآمیزند و همگی از درون دگرگون میشوند. ارواح زنان مرده رها میشوند و حیات افسانهایشان در ذهن زندگان به پایان میرسد. خانه از دست میرود، اما پیشتر تغییر ماهیت داده و دیگر محل اسارت نیست.
در صحنهای که ساکنان با هم خانه را میشویند، لقا از نردبان بالا میرود و «گرد و غبار سالهای از دست رفته را پاک میکند»[۵] علیزاده، ص. ۳۳۸، او از سر دیوار شهر و خیابانها و مردم را میبیند و به بیرون رفتن از خانه و تدریس پیانو فکر میکند. آزادی خانه از پیوند مردمان با هم صورت میگیرد.
«اجزا خانه از کمینگاهشان آزاد شدهاند.»
عکس: مجسمه اثر لوییس برژوا، از مجموعهی Femme Maison
۲۱ اردیبهشت سالمرگ غزاله علیزاده است. به همین مناسبت طی امروز و فردا در میدان مجموعه مطالبی درباره او منتشر میکنیم که میتوانید آنها را اینجا پیدا کنید.