مارکس نتوانست؛ ما باید بتوانیم
چرا درک مارکس از مناسبات سرمایهداری ناقص است؟ و این چه ارتباطی با نگاه نرینه او دارد؟
چکیده: این سخنرانی بر جنبههایی از فمینیسم و جنسیت در نظریه مارکس متمرکز است. روششناسی مارکس ابزار و مقولاتی در اختیارمان نهاده است که ما را قادر میسازد همزمان به جنسیت و طبقه، و به فمینیسم و ضدیت با سرمایهداری بیاندیشیم. با اینهمه، مارکس بهشکلی غیرمستقیم سهم خود را در این زمینه ادا کرده است؛ چرا که او هیچگاه یک نظریه در باب جنسیت طرح نکرد. در آنالیز انتقادی از سرمایهداری و تقسیم کاری که بهدست آن صورت میگیرد، مهم است که نقش کار بازتولیدی، کار بردگان، کار مهاجران، نیروی کار در جنوب جهانی و افراد بیکار را به حساب بیاوریم. کار بازتولیدی، عظیمترین فعالیت بر روی این کره خاکیست؛ همینطور یکی از دلایل اصلی چندپارگیها در درون طبقه کارگر.
در دهه ۱۹۷۰، یک مارکس متفاوت کشف شد؛ توسط فمینیستهایی که به آثار مارکس رجوع کردند و به جستجوی نظریهای برآمدند که قادر باشد ریشههای ستم بر زنان را از دیدگاهی طبقاتی تشریح کند. حاصل کار، انقلابی نظری بود که هم مارکسیسم و هم فمینیسم را دگرگون ساخته است. با درک نقش محوری کار بیمزد زنان در خانه در تولید نیروی کار، تنها این کارِ درون خانه نبود که از نو تعریف شد؛ بلکه سرشت خود سرمایهداری و مبارزه علیه آن نیز تعریفی دگر یافت. این به معنای کلهپا کردن مارکس بود؛ آنگونه که کار او برای فمینیسم گرانقدر شود.
۱- مقدمه
مارکسیسم و فمینیسم از مهمترین جنبشهای رادیکال دوران ما به حساب میآیند. درک ارتباط میان آنها حیاتیست؛ برای امکان غلبه بر چندپارگیای که سرمایهداری در درون پرولتاریای جهانی ایجاد کرده است، همینطور برای پاسخ به این سوال که برای برپا داشتن جامعهای عادلانهتر، به چه استراتژیها و مبارزاتی نیاز داریم.
در این سخنرانی خواهم کوشید بهطور همزمان دو چیز را ارزیابی کنم؛ نخست اینکه اهمیت و تاثیر کار مارکس برای نظریه فمینیستی معاصر و جنبشهای فمینیستی چیست؛ دوم اینکه محدودیتهای عمده کار مارکس چیست و کجاها باید از او فراتر رویم.
استدلال من در اینجا اینست که مارکس سهمی گران در ظهور یک چشمانداز فمینیستی داشته است و در عین حال فمینیستها محدودیتهای آنالیز مارکس را نشان دادهاند؛ از این حیث که آنالیز مارکس از منظر یک بخش خاص از کارگران پیش برده شده است؛ یعنی از نقطهنظر کارگران صنعتیِ مزدبگیر، مرد کارگر، که انترناسیونال اول با چنین اسم و رسمی شکل گرفت؛ در حالیکه چنین آنالیزی، تجربه بیمزدان جهان را به حاشیه میراند؛ همانهایی که کارشان سوخترسان انباشت سرمایهدارانه بوده است، گیریم خارج از روابط قراردادی. بدین ترتیب، آنالیز مارکس درکی ناقص از مناسبات سرمایهداری به ما عرضه میکند.
۲- حضور و غیاب مناسبات جنسیتی در کار مارکس
مارکس سهمی غیرمستقیم در فمینیسم داشته است. آنرا میشود در روششناسی او، فهم ماتریالیستی او از تاریخ و آنالیزش از بهرهکشی سرمایهدارانه از نیروی کار یافت. فمینیستهایی مانند من یقین حاصل کردهایم که از میان برداشتن ستم جنسیتی امکانپذیر نیست، مگر از طریق زیر و زبر کردن جامعه؛ روششناسی مارکس ابزار چنین کاری را در اختیار ما قرار داده است، مقولهبندیهای او ما را قادر میسازد که به جنسیت و طبقه، و به فمینیسم و ضدیت با سرمایهداری، در کنار یکدیگر بیاندیشیم.
با اینهمه، مارکس بهشکلی غیرمستقیم سهم خود را در این زمینه ادا کرده است؛ چرا که او هیچگاه یک تئوری در باب جنسیت عرضه نکرد. از همان نوشتههای آغازین، اظهاراتی را مییابیم که نشانگر درک او نسبت به اهمیت روابط جنسیتی و تقبیح ستم به زنان در جامعه سرمایهداریست، بهویژه در خانواده بورژوایی.
تلقی مارکس از کار زنان در سیستم کارخانه، بر مبنای یک عقیده شکل گرفته است؛ این عقیده که سرمایهداری بنیاد مادی لازم برای نوعی والاتر از خانواده و جامعه، و همینطور روابطی برابرتر میان زنان و مردان را فراهم میآورد.
در دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴، مارکس با پژواک بخشیدن به شارل فوریه، استدلال میکند که رابطه مرد-زن سنجهایست برای (اندازهگیری) پیشرفت اجتماعی؛ در اینجا به ما میگوید تا چه اندازه و چگونه «رفتار طبیعی آدمی، انسانی شده است». در ایدئولوژی آلمانی از «بردگی نهفته در خانواده» سخن میگوید؛ آنجا که پدر، کار زنان و کودکان را غصب میکند. در ترجمهای که از مقاله در باب خودکشی اثر ژاک پوشه دارد، پیامدهای ویرانگر اخلاقیات بورژوایی برای زندگی زنان (که اغلب، آنها را به سمت خودکشی سوق میدهد) را به ما نشان میدهد. در مانیفست کمونیست خانواده بورژوایی را به سخره میگیرد چرا که بر زنا بنا نهاده شده است و با زنان همچون مایملک شخصی رفتار میکند. در سرتاسر این نوشتهها، آنچه هدف قرار میگیرد مالکیت خصوصیست؛ یعنی این حقیقت که طبقه سرمایهدار زنان را به چشم دارایی مینگرد و با آنها اینگونه رفتار میکند و از آنها برای انتقال مالکیت خصوصی (به نسل بعد) استفاده میکند. در جلد اول سرمایه، مارکس بهرهکشی سرمایهدارانه از نیروی کار زنان را آنالیز میکند، اما تمرکزش بر زنان در مقام کارگران کارخانه است.
انگشتشمارند نویسندگان سیاسیای که توانسته باشند بیرحمی کار سرمایهدارانه بیرون از (مناسبات) بردگی را به قوت مارکس توصیف کرده باشند؛ آنجا که به توصیف بهرهکشی از نیروی کار زنان و کودکان در سیستم کارخانه میپردازد. اما بهرغم شیوایی کلام، روایت مارکس بیشتر توصیفیست تا اینکه تحلیلی باشد؛ و از این بابت که مسائل جنسیتیای که طرح کرده را به بحث نمیگذارد، قابل توجه است.
مثلا به ما گفته نمیشود که استخدام زنان و کودکان در کارخانهها چگونه مبارزات کارگران را تحتتاثیر قرار داد، به چه بحثهایی در درون سازمانهای کارگری دامن زد یا اینکه چگونه بر روابط زنان با مردان تاثیر گذاشت؛ جز برخی نظرات اخلاقی در باب تاثیری که کار در کارخانه بر تقویت رفتارهای ولنگارانه دارد، «روح والای» زنان را به پستی کشانده و موجب فراموش کردن وظایف مادرانه آنها شده است. زنان هیچگاه بهعنوان سوژههای مبارزه تصویر نمیشوند، طوری که قادر باشند برای حق و حقوق خودشان بجنگند. آنها عمدتا بهعنوان قربانی ظاهر میشوند؛ حال آنکه همعصرانشان چیزهای دیگری به ثبت رساندهاند: استقلالشان، رفتار سرزنده و قدرتمندانهشان و توانایی آنها برای دفاع از منافعشان در برابر تلاشهای مالکان کارخانه برای تغییر مسیرشان.
تلقی مارکس از کار زنان در سیستم کارخانه، بر مبنای یک عقیده شکل گرفته است؛ این عقیده که سرمایهداری (و بهویژه صنایعی با مقیاس بزرگ) بنیاد مادی لازم برای نوعی والاتر از خانواده و جامعه، و همینطور روابطی برابرتر میان زنان و مردان را فراهم میآورد. مارکس در جلد اول سرمایه استدلال میکند که صنعت مدرن نوع متفاوتی از بشر میآفریند؛ که از وابستگی فردی رهاست و در قید و بند هیچ نوع خاصی از مهارت نمیماند و بدینترتیب قادر به درگیر شدن در طیف گستردهای از فعالیتها و رشد مداوم ظرفیتهای بشریست. از نظر مارکس، کار صنعتی شکل والاتری از کار است؛ که بر تمام تخصصگراییها (که همواره مورد تمسخر مارکس بود) فائق میآید و به کارگران چیزی عطا میکند که آلفرد مارشال بعدها آنرا یک «قابلیت عام» برای کار کردن نامید.
بدین ترتیب، مارکس در عین حال که شرایط وحشیانه کار در کارخانه را تقبیح میکند، استخدام زنان در کار صنعتی را بهعنوان فاکتوری مثبت مینگرد. کار صنعتی، زنان را از تسلط پدرسالارانهی پدر بر کسب و کار خانگی میرهاند، با تبدیل آنها به همکاران مردان روابطی برابرتر میآفریند، و به آنها امکان تجربه فرم والاتری از کار میدهد که تمامی تمایزات اجتماعی و بیولوژیکی را از میان برمیدارد.
از منظر مارکس، افراد بیمزد سوژههای مرکزی انباشت سرمایه و مبارزه ضدسرمایهداری به حساب نمیآیند؛ میتوان گفت مارکس در قید «توهم مزد» بود.
این ملاحظات برگرفته از اظهارات پراکنده مارکس در جلد اول سرمایه است. همچون نوشتههای پیشین او، مسائل جنسیتی در سرمایه نیز جایگاهی حاشیهای دارند. در متنی سه جلدی و چند هزار صفحهای، تنها در چیزی حدود یکصد صفحه اشاراتی به خانواده و سکسوالیته و کار خانگی پیدا میکنیم که عموما مشاهداتی گذرا هستند.
اشارات به جنسیت همانجا که بیشتر انتظار میرود، مفقود است؛ همچنان که در فصلهای مربوط به تقسیم اجتماعی کار یا دستمزدها چنین است. در سرتاسر جلد اول سرمایه تنها در دو جا در پانویسها اشاراتی به کار درون خانه وجود دارد. حتی در آنالیزش از بازتولید نیروی کار، در فصلی تحت عنوان «بازتولید ساده»، هیچ ذکری از کار زنان در میان نیست.
۳- درکی ناقص از بازتولید
مارکس تصدیق میکند که نیروی کار، یا توانایی انجام کار، چیزی بدیهی نیست. نیروی کار که هر روز در فرآیند کار مصرف میشود، بایستی بهطور مداوم (باز)تولید شود، و این (باز)تولید به اندازه «تمیزکاری ماشینآلات» برای افزایش سرمایه حیاتی است. به همین دلیل است که تولید آن، گرانبهاترین ابزار تولید سرمایهدارانه است: تولیدِ خود کارگر. با اینهمه تحقق آنرا صرفا در درون مدار تولید کالا جای میدهد. تصور مارکس بر آنست که کارگران دستمزد خود را صرف خریداری ضروریات زندگی میکنند و با مصرف آنها، خودشان را بازتولید میکنند. بهعبارت دیگر، تولید نیروی کار، تولید کارگر، از طریق مصرف کالاهای تولیدشده بهدست کارگرانِ مزدبگیر انجام میشود. بدین ترتیب، «ارزش نیروی کار معادل ارزش ابزارهای امرار معاشیست که برای بقای دارندهی آن (یعنی کارگر) ضرورت دارد» و با میزان زمان-کار ضرورتا لازم برای تولید کالاهایی که کارگران مصرف میکنند، تعیین میشود.
مارکس در هیچ جای سرمایه تشخیص نمیدهد که بازتولید نیروی کار مستلزم کار بیمزد زنان درون خانه است- برای تهیه کردن غذا، شستن لباسها، بزرگ کردن کودکان، عشقبازی. برعکس، او بر تصویر کردن کارگر مزدبگیر به مثابه خودبازتولیدگر پافشاری میکند.
حتی آن زمان که نیازهایی را در نظر میگیرد که کارگران باید برآورده سازند، آنها را به مثابه خریداران کالا تصویر میکند که بهشکلی خودبسنده عمل میکنند؛ مارکس سیاههای از نیازهای کارگران به غذا، مسکن و لباس تدارک میبیند، اما بهشکلی ناشیانه روابط جنسی را از این میان حذف میکند، چه اینها را در یک سازمان خانوادگی بهدست آورند و چه آنها را خریداری کنند؛ مارکس تصویری معصومانه از زندگی کارگران مرد پیش روی ما مینهد، و در این میان تنها زناناند که بهواسطه کار صنعتی از نظر اخلاقی دامنشان لکهدار میشود. به این ترتیب است که روسپی به مقام کارگری نائل نمیآید و بهعنوان نمونهای از پَستی زنان در جایگاهی تنزلیافته قرار داده و آنگونه تصویر میشود که گویا به پستترین تفالههای جمعیت مازاد تعلق دارند؛ یعنی به لومپن پرولتاریا که در هجدهم برومر لویی بناپارت آنها را «فضولات تمامی طبقات» توصیف کرده است.
مارکس حتی زمانی که به بازتولید کلی نیروی کار اشاره میکند، هیچ ذکری از سهم زنان در آن به میان نمیآورد و امکان هرگونه تصمیمگیری خودمختار زنان در مورد بچه زاییدن را مردود میشمارد، و آنرا بهعنوان «افزایش طبیعی جمعیت» مورد اشاره قرار میدهد؛ با این توضیح که «طبقه سرمایهدار میتواند با خیال آسوده این امر را به سائقهای کارگران برای تکثیر و صیانت از خود واگذارد»؛ مارکس اظهار میدارد تولیدمثل فرآیندی طبیعیست؛ در حالیکه پیشتر در نظری متناقض با آن اظهار میداشت که غفلت کارگران زن کارخانه از وظایف مادرانهشان در عمل به بچهکُشی منتهی میشود.
مارکس همچنین بهطور تلویحی میگوید که سرمایهداری برای گسترش خود نیازمند توان باروری زنان نیست؛ با این پیشفرض که سرمایهداری از طریق انقلابهای تکنولوژیک، مدام یک «جمعیت اضافی» میآفریند. در واقعیت اما، سرمایه و دولت آنقدر دغدغه تغییرات جمعیتی داشتهاند که ظهور سرمایهداری با گسترش ممنوعیتها علیه تمامی اشکال کنترل موالید (که در بسیاری موارد همین امروز هم پابرجا هستند) و تشدید مجازاتها علیه زنانی که تولیدمثل را انگولک میکنند، نشانهگذاری میشود.
مارکس نادیده میگیرد که مهمترین کالاها برای بازتولید نیروی کار در اروپا، کالاهایی که سوخترسان انقلاب صنعتی بودند (شکر، چای، تنباکو، عرق نیشکر و پنبه)، توسط نیروی کار بردگان تولید میشد؛ او چشم میپوشد بر اینکه دستکم از اواخر سده هفدهم میلادی یک تقسیم کار بینالمللی، یک خط مونتاژ بینالمللی، بهوجود آمده بود که از هزینه تولید نیروی کار صنعتی میکاست؛ با پل زدن میان کارگران مزدبگیر و کارگرانی که به بردگی گرفته شده بودند (به شیوههایی که تداعیگر استفاده کنونی از نیروی کار مهاجران است)، در خدمت کاستن از هزینه تولید نیروی کار صنعتی بود. سیستم کشت و زرع در مزارع بزرگ گامی مهم در شکلگیری یک تقسیم کار بینالمللی بود که کار بردگان را در (باز)تولید نیروی کار صنعتی اروپایی ادغام میکرد و در عین حال کارگرانِ به بردگی کشیده شده و کارگران مزدبگیر را از نظر جغرافیایی و اجتماعی از هم مجزا نگه میداشت. اما در بحث سرمایه در باب ساعات کار روزانه و فرآیند انباشت هیچ آنالیزی از نیروی کار بردگان وجود ندارد، جز اشاراتی گذرا؛ آن هم در شرایطی که بینالملل در دوران جنگ داخلی از تحریم پنبه حمایت کرده بود.
از نظر سیاسی، مسالهسازترین پیامدِ کوری مارکس نسبت به اهمیت کارگران بیمزد در (فرآیند) انباشت سرمایه و مبارزه این بود که او نتوانست علیه فرضیه حاکم بر جنبش سوسیالیستی بجنگد؛ علیه این فرضیه که نفع کارگر صنعتی مزدبگیر، نفع تمامی طبقه کارگر را بازنمایی میکند.
این کوری از چه روست؟ در مورد کار خانگی به یقین میتوانیم یک جانبداری نرینه ببینیم که (در مقایسه با نیروی کار صنعتی) دست به طبیعیسازی فعالیت بازتولیدی میزند؛ و آنرا به مثابه فرمی منسوخ مقابل دیدگان ما مینهد که دیری نخواهد پایید که با پیشرفت صنعتیشدن الغاء خواهد شد. علاوه بر این، خانواده طبقه کارگر تماما درگیر کار کارخانه بود و کار خانگیِ اندکی در خانه انجام میشد. دلیل محتمل دیگر اینست که مارکس همواره بهشکلی سازمانی میاندیشید و نیروهای اجتماعیای را نمیدید که قادر به دگرگون کردن کار خانگی در راستایی انقلابی بودند.
۴- خیال باطلِ مزد و پیامدهای آن
اما چیز دیگری هم وجود دارد که در کار مارکس بسیار مهم است. از منظر مارکس، افراد بیمزد سوژههای مرکزی انباشت سرمایه و مبارزه ضدسرمایهداری به حساب نمیآیند. اگر با عبارت جان مینارد کینز (توهم پولی) بازی کنیم، میتوان گفت مارکس در قید «توهم مزد» بود و اعتقاد داشت که کار صنعتیِ مزدی قلمرو اصلی انباشت سرمایه است و این همان قلمرویی است که نبرد بر سر رهایی بشر در آنجا صورت خواهد گرفت، نظر به اینکه دیگر اشکال کار توسط پیشرفت سرمایهدارانه مغلوبه خواهند شد. همانطور که در کالیبان و ساحره نشان دادهام، آنالیز مارکس از انباشت اولیه بر شکلگیری کار مزدی متمرکز است در حالیکه هیچ تحلیلی از دگرگونی در سازمان فعالیتهای بازتولیدی خانگی ارائه نمیکند.
این پیامدهای مهمی برای سیاست و تئوری مارکسیستی داشت. مارکس با درکی که از ساعات کار روزانه و مبارزه بر سر آن دارد، این امر را نادیده میگیرد که مزد نه تنها کارگران مزدبگیر بلکه نیروی کار بیمزد را نیز بسیج میکند و از آنان نیز کار اضافی میکشد؛ و این بدان معناست که ساعات کار روزانه طولانیتر و گستردهتر از آن چیزیست که با توجه به (ساعات کاری) کارگران کارخانه محاسبه میشود. یکی از پیامدهای نظریهپردازیِ ناکافی مارکس در باب کار خانگی این است که روایت او از بهرهکشی سرمایهدارانه و فهمش از کمونیسم، عظیمترین فعالیت بر روی این کره خاکی و یک دلیل اصلی چندپارگیها در درون طبقه کارگر را نادیده میگیرد.
از نظر سیاسی، مسالهسازترین پیامدِ کوری مارکس نسبت به اهمیت کارگران بیمزد در (فرآیند) انباشت سرمایه و مبارزه این بود که او نتوانست علیه فرضیه حاکم بر جنبش سوسیالیستی بجنگد؛ علیه این فرضیه که نفع کارگر صنعتی مزدبگیر، نفع تمامی طبقه کارگر را بازنمایی میکند. مارکس نتوانست بفهمد که چندپارگیهایی که طبقه سرمایهدار قادر بود بهواسطه رابطه مزدی برسازد (بهویژه بهواسطه افتراق میان نیروی کار مزدی و غیرمزدی در راستای خطوط جنسیت، نژاد و سن)، تا چه اندازه میتواند برای مبارزه طبقاتی بازدارنده باشد. او همچنین نتوانست درک کند که گسترش جهانگیر سرمایهداری بهواسطه خلق یک جهان مستعمراتی، یک جهان «توسعهنیافته»، در عوض اینکه پرولتاریای جهانی را متحد کند این چندپارگیها را عمیقتر خواهد کرد.
مارکس درک نکرد که کار آن بازرسان و مصلحانی که در سرمایه بارها از آنها نقلقول میکند عاطل و بیهوده نبود، کرداری ریاکارانه نبود. بلکه بخشی از یک فرایند بازسازی خانواده پرولتری بود- با طرح دستمزد خانوار، دفع تدریجی زنان از کارخانه و آغاز یک سرمایهگذاری در بازتولید نیروی کار که با طی طریقی طولانی تسکینبخش طبقه کارگر و برانگیزاننده فرم نوینی از انباشت سرمایهدارانه باشد.
از طریق چنین حرکتی بود که سرمایه توانست خطر طغیان طبقه کارگر را برطرف سازد و نوع جدیدی از کارگر بیافریند: قویتر، منضبطتر، تابآورتر و مستعدتر برای تبدیل اهداف سیستم به اهداف خودش- در واقع آن نوع کارگری که الزامات تولید سرمایهدارانه را به چشم «قوانین طبیعی بدیهی» مینگرد. این همان نوع کارگری بود که سرمایهداریِ پایان قرن در بریتانیا و ایالات متحد را قادر ساخت که تغییرجهتی تکنولوژیک و اجتماعی از صنایع سبک به صنایع سنگین، از پارچه به فولاد و از بهرهکشی مبتنی بر افزایش ساعات کار روزانه به بهرهکشی مبتنی بر تشدید استثمار را عملیاتی کند. به این معنا خلق خانواده طبقه کارگری و زن خانهدار پرولتریِ تماموقت، یک بخش حیاتی و شرط گذار از ایجاد ارزش اضافی «مطلق» به ارزش اضافی «نسبی» بود. در این فرآیند، کار خانگی خود یک فرآیند «تابعسازی واقعی» را از سر گذراند و برای نخستینبار تبدیل به ابژه یک ابتکار عمل دولتی خاص گردید که آنرا بهشکلی سفتوسختتر به نیازِ بازار کار و انضباط سرمایهدارانهی کار مقید میساخت.
محو کردن فعالیتهای بازتولیدی بهدست مارکس یک عنصر تصادفی نیست که موکول به تکالیفی باشد که او بر دوش سرمایه میافکند، بلکه یک عنصر سیستمیک (در کار) اوست؛ در مورد کار خانگی به یقین میتوانیم یک جانبداری نرینه ببینیم که دست به طبیعیسازی فعالیت بازتولیدی میزند.
اگر در پی آنیم که تمایزی قائل شویم بین آنچه در آثار مارکس (برای ما) تعیینکننده باقی میماند و آنچه باید کنار گذاشت، چنین انتقادهایی ضرورت دارند- البته اگر اعتقاد داریم که وظیفه ما (همانطور که مارکس چنین نظری داشت) ساختن جامعهایست که در آن تولید در خدمت زندگیست و در خدمت شادی اجتماع، در عوض اینکه زندگی تابع تولید و انباشت خصوصی ثروت باشد.
۵- فمینیسم، مارکسیسم و مساله «بازتولید»
مارکس در مقام یک هوادار «رهایی زنان» از طریق مشارکت در تولید اجتماعی که عمدتا بهعنوان کار صنعتی درک میشود، الهامبخش نسلهای مختلف سوسیالیستها بوده است. با اینهمه، یک مارکس متفاوت در دهه ۱۹۷۰ کشف شد؛ توسط فمینیستهایی که در قیام علیه کار خانگی، زیستن در اندرونی و وابستگی اقتصادی به مردان، به آثار مارکس رجوع کردند و به جستجوی نظریهای برآمدند که قادر باشد ریشههای ستم بر زنان را از دیدگاهی طبقاتی تشریح کند. حاصل کار، انقلابی نظری بود که هم مارکسیسم و هم فمینیسم را دگرگون ساخته است.
این انقلاب نظری دربردارنده آثار کسانیست مثل ماریارزا دلاکوستا که به آنالیز کار خانگی به مثابه عنصر کلیدی در تولید نیروی کار پرداخت؛ یا سلما جیمز که زن خانهدار را در سلسلهای از «بیمزدان جهان» جای داد که بهرغم بیمزد بودن، جایگاهی مرکزی در فرآیند انباشت سرمایه داشتهاند؛ همینطور بازتعریفی که دیگر فعالان این جنبش از رابطه مزدی ارائه دادند و آنرا به مثابه ابزاری دیدند که دست به طبیعیسازی تمامی عرصههای استثمار میزند و سلسلهمراتبی نو در درون پرولتاریا میآفریند. تمامی این پیشرفتهای نظری و بحثهایی که به میان آوردند، هر از چندگاهی تحت عنوان «بحث امور خانگی» شرح داده شدهاند؛ احتمالا با تمرکز بر این پرسش که آیا کار خانگی کار مولد است یا غیرمولد؟ اما این یک تحریف و کژاندیشیِ اظهرمنالشمس است. (چرا که) با درک نقش مرکزی کار بیمزد زنان در تولید نیروی کار، این تنها کار خانگی نبود که بازتعریف شد؛ بلکه سرشت خود سرمایهداری و مبارزه علیه آن نیز بازتعریف شد.
مایه تعجب نیست که در این فرآیند، بحث مارکس در باب «بازتولید ساده» از لحاظ نظری چراغ راه بود؛ از آنجا که تاییدی بود بر این ظنِ ما که طبقه سرمایهدار هیچگاه اجازه نمیداد این مقدار کار خانگی استمرار یابد، اگر امکانی برای بهرهکشی از آن متصور نبود. خوانش ما مبنی بر اینکه فعالیتهای بازتولیدکنندهی نیروی کار نقشی حیاتی در انباشت سرمایهدارانه دارند، بُعد طبقاتیِ سرپیچیمان (از انجام کار خانگی) را به منصه ظهور رساند. این امر نشان داد که چیزی که تا این اندازه خوار شمرده میشد (کاری که همواره بیقدر دانسته میشد و سوسیالیستها آنرا ارتجاعی و مردود میشمردند)، در واقع رکن اساسی سازمان سرمایهدارانه کار بوده است. همین بود که مساله غامضِ رابطه میان جنسیت و طبقه را مرتفع ساخت و به ما ابزاری بخشید که نه تنها کارکرد خانواده، بلکه ژرفای آنتاگونیسم طبقاتی در ریشههای جامعه طبقاتی را مفهومپردازی کنیم. از یک منظر عملی، این تصدیقی بود بر آنکه ما در مقام زنان مجبور نیستیم به مردان در کارخانهها بپیوندیم تا بخشی از طبقه کارگر شویم و مبارزه طبقاتی را به پیش برانیم. ما میتوانستیم بهطور خودمختار مبارزه کنیم، با آغازیدن از کار خودمان در درون خانه، در مقام «مرکز فرمانِ» تولید نیروی کار. و مبارزه ما میبایست مزدی مییافت، نخست علیه مردان خانواده خودمان؛ چرا که سرمایهداری از طریق دستمزد مردانه و ازدواج و ایدئولوژی عشق، به مردان توان بخشیده که بر کار بیمزد ما فرمان برانند و زمان و فضای ما را به انتظام در آورند.
اینکه بپرسیم کار خانگی کار مولد است یا غیرمولد، یک تحریف و کژاندیشیِ اظهرمنالشمس است. (چرا که) با درک نقش مرکزی کار بیمزد زنان در تولید نیروی کار، این تنها کار خانگی نبود که بازتعریف شد؛ بلکه سرشت خود سرمایهداری و مبارزه علیه آن نیز بازتعریف شد.
بدین ترتیب و بهشکلی طعنهآمیز، رویارویی با نظریه مارکس در باب بازتولید نیروی کار و ازآن خود کردن این نظریه به طریقی که گرانمایگی مارکس را وقف فمینیسم کند، گواهی قطعی پیش روی ما نهاد مبنی بر اینکه باید مارکس را کلهپا کنیم؛ و آنالیز و مبارزه خودمان را دقیقا از همان بخش «کارخانه اجتماعی» بیاغازیم که مارکس آنرا از کارش کنار گذاشته بود.
کشف نقش مرکزیِ کار بازتولیدی در انباشت سرمایه همچنین این پرسش را مطرح کرد که تاریخ رشد سرمایهداری چه شمایلی خواهد یافت؟ اگر نه از نقطهنظر شکلگیری پرولتاریای مزدبگیر، بلکه از منظر آشپزخانهها و اتاق خوابهایی به آن بنگریم که نیروی کار همهروزه و نسل به نسل در آنجا تولید شده است.
۶- رویاپردازی در باب آیندهای دگرگون
نیاز به چشماندازی جنسیتی در باب تاریخ سرمایهداری- ورای «تاریخ زنان» یا تاریخ کار مزدی- همان چیزی بود که من را به سمتی هدایت کرد که از میان چیزهای مختلف، به بازاندیشی در روایت مارکس از انباشت اولیه بپردازم و ساحرهکشیهای سدههای ۱۶ و ۱۷ میلادی را کشف کنم؛ بهعنوان برهههایی سرنوشتساز از بیارج شدن کار زنان و طلوع یک تقسیم کار جنسی سرمایهدارانه بهشکلی خاص.
همزمان به این نکته پی بردم که (برخلاف پیشبینی مارکس) انباشت اولیه تبدیل به یک فرآیند دائمی شده است؛ این امر، درک مارکس از ارتباط ضروری میان سرمایهداری و کمونیسم را نیز زیر سوال میبرد و نگاه مرحلهمند مارکس به تاریخ را از اعتبار ساقط میکند؛ نگاهی که در آن سرمایهداری به مثابه مرحلهای میانی ترسیم میشود که ما در مسیر رسیدن به جهانی آزاد باید در آن سکنی گزینیم؛ نگاهی که نقشی رهاییبخش برای صنعتیشدن قائل است. این اشتباه محاسباتی که مارکس و نسلهای مختلف سوسیالیستها مرتکب آن شدند، امروز کاملا آشکار گشته است. امروزه هیچکس جرات ندارد (آنگونه که اگوست ببل در زنان تحت سوسیالیسم آرزو میکرد) رویای روزی را در سر بپروراند که غذا تماما بهشکلی شیمیایی تولید میشود و هرکس جعبه کوچکی از مواد شیمیایی به همراه دارد که با آن ذخیره غذاییاش از آلبومین و چربی و هیدراتهای کربن را تامین کند، فارغ از اینکه چه ساعتی از روز و چه فصلی از سال است.
برآمدن اکوفمینیسم که کمارزش بودن زنان و بازتولید از نگاه مارکس را با این نگرش او پیوند زد که رسالت تاریخی بشر سلطه بر طبیعت است، جایگاه ما را مستحکمتر ساخت. بهویژه آثار ماریا میس و آریل ساله اهمیت داشتهاند؛ چرا که نشان دادهاند محو کردن فعالیتهای بازتولیدی بهدست مارکس یک عنصر تصادفی نیست که موکول به تکالیفی باشد که او بر دوش سرمایه میافکند، بلکه یک عنصر سیستمیک (در کار) اوست. آریل ساله تاکید میکند که هر چیزی در کار مارکس بر این بناست که آنچه بهدست بشر و تکنولوژی آفریده شده ارزش والاتری دارد؛ تاریخ با نخستین عمل تولیدی آغاز میشود؛ نوع بشر از طریق کار است که به درک از خود نائل میشود؛ یک معیار برای درک وجودی توسط بشر، توانایی او در به سلطه در آوردن طبیعت و سازگار کردن آن با نیازهای بشریست؛ و تمامی فعالیتهای تحولآفرینِ مثبت، تجسمی نرینه دارند: کار بهعنوان پدر توصیف میگردد، طبیعت به مثابه مادر، و زمین مادینه نگریسته میشود. در برابر موسیو سرمایه، مارکس آنرا مادام زمین مینامد.
اکوفمینیستها نشان دادهاند که پیوند وثیقی وجود دارد میان مردود شمردن کار خانگی، کمارزش کردن طبیعت و ارائه تصویری ایدهآل از آنچه بهدست تکنولوژی و صنعت بشری تولید شده است.
از آنجاییکه صنعتیسازی در حال بلعیدن زمین است و دانشمندانِ در خدمت رشد سرمایهدارانه مشغول سرهمبندیِ تولید حیات جایی بیرون از پیکر زنان هستند، ایدهی بسط صنعتیشدن به تمامی فعالیتهای بازتولیدی ما، کابوسیست وحشتناکتر از کابوسی که با صنعتی کردن کشاورزی داریم از سر میگذرانیم.
شگفتانگیز نیست که در محافل رادیکال شاهد یک شیفت پارادایمی بودهایم؛ آنچنان که امید به ماشین به مثابه نیروی محرکه تاریخ، در حال جایگزین شدن است با تغییر نقطه کانونی کار سیاسی به سمت مسائل و ارزشها و مناسباتی که در پیوند با بازتولید زندگیهای ما و حیات اکوسیستمهایی که در آن زندگی میکنیم قرار دارند.
به ما گفته شده که مارکس نیز در سالهای پایانی عمر چشمانداز تاریخیاش را مورد تجدیدنظر قرار داد؛ و با مطالعاتی که در باب اجتماعات مادرتبار و برابریطلب شمال شرق آمریکا داشت، شروع کرد به بها دادن به قدرت زنان و بازاندیشی در تصویر ایدهآلی که از رشد صنعتی سرمایهدارانه ارائه میکرد.
تاریخ رشد سرمایهداری چه شمایلی خواهد یافت؟ اگر نه از نقطهنظر شکلگیری پرولتاریای مزدبگیر، بلکه از منظر آشپزخانهها و اتاق خوابهایی به آن بنگریم که نیروی کار همهروزه و نسل به نسل در آنجا تولید شده است.
با اینهمه، آن نگاه پرومتهوار به رشد تکنولوژیک که مارکس و تمامی سنت مارکسیستی در رواج آن کوشیدهاند، بیآنکه به جذابیتش خدشهای وارد آید، در حال بازگشت است؛ و اینبار تکنولوژی دیجیتال برای برخی همان نقش رهاییبخشی را بازی میکند که مارکس برای اتوماسیون قائل بود. آنچنان که جهانِ کار مراقبتی و بازتولیدی که فمینیستها بهعنوان قلمرو دگردیسی و مبارزه ارجش نهادند، در خطر آن است که اینبار زیر سایه تکنولوژی دیجیتال قرار بگیرد. به همین دلیل، هرچند مارکس در آثارش فضای اندکی به نظریههای جنسیت اختصاص داد و یحتمل برخی از نگرشهایش را در سالهای بعد تغییر داد، کماکان اهمیت دارد که آراء او را به بحث بگذاریم؛ و پای فشاریم بر اینکه خموشیهای او در باب این موضوع ناشی از سهلانگاریهای او نیست؛ بلکه نشانهایست از محدودیتی که کار سیاسی و نظرورزانه او نتوانست از پس آن برآید، اما ما باید بر آن فائق آییم.
بدینترتیب، مهم است که همزمان که کار مارکس را تجلیل میکنیم، نقطه کانونی سیاستمان را جابجا کنیم و تمرکزمان را بگذاریم روی بازتولید حیات مادی خودمان و حیات اکوسیستمهایی که در آنها زیست میکنیم؛ و روحی که به مبارزات کنونیمان میدمیم را از تجربهی آنهایی بگیریم که بیشترین سهم را در صیانت از آن داشتهاند: زنان در مقام کارگران مراقبتی، کشاورزانی که برای ادامه حیات کشتکاری میکنند و مردمان بومی؛ کسانی که در حال شکل دادن به انترناسیونالی نویناند که شوربختانه اغلب اوقات در تعارض با آنهایی قرار میگیرد که هنوز هم آیندهشان را در مشارکت در بهرهکشی سرمایهدارانه از زمین میبینند (همچون معدنچیانی که برای انتخاب ترامپ هورا کشیدند) یا آنهایی که تکلیف مبارزاتی خود را برانگیختن هرچه بیشتر رشد سرمایهدارانه میدانند.
مراجع:
Bebel, August. 1904. Woman Under Socialism. New York: New Labor News
Dalla Costa, Mariarosa. 1975. Women and the Subversion of the Community. In The Power of Women and the Subversion of the Community, Mariarosa Dalla Costa and Selma James, 21-56. Briston: Falling Wall Press. Third edition
Federici, Silvia. 2004. Caliban and the Witch: The Body and Primitive Accumulation. New York: Autonomedia
James, Selma. 1975. Wageless of the World. In Sex, Race, and Class. The Perspective of Winning. A Selection of Writings, 1952-۲۰۱۱, ۱۰۲-۱۰۹. Oakland, CA: PM Press
Marx, Karl. 1867. Capital: A Critique of Political Economy: Volume One. London: Penguin
Marx, Karl. 1852. The Eighteenth Brumaire of Louis Bonaparte. In Marx & Engels Collected Works (MECW), Volume 11, ۹۹-۱۹۷. New York: International Publishers
Marx, Karl. 1845. Peuchet: On Suicide. In Marx & Engels Collected Works (MECW) Volume 4, ۵۹۷-۵۹۸. London: Lawrence & Wishart
Marx, Karl. 1844. Economic and Philosophic Manuscripts of 1844. In Marx & Engels Collected Works (MECW) Volume 3, ۲۲۹-۳۴۶. London: Lawrence & Wishart
Marx, Karl and Friedrich Engels. 1848. Manifesto of the Communist Party. In Marx-Engels-Collected Works (MECW), Volume 6, ۴۷۷-۵۱۷. London: Lawrence & Wishart
Marx, Karl and Friedrich Engels. 1845/46. The German Ideology. In MECW Volume 5, ۱۹-۵۳۹. London: Lawrence & Wishart
Mies, Maria. 1986. Patriarchy & Accumulation On A World Scale. Women in the International Division of Labour. London: Zed Books
Salleh, Ariel. 1997. Ecofeminism as Politics. Nature, Marx and the Postmodern. London: Zed Books