دلهره کرونا و جهان پر تعلیق اطراف ما
هولوهراسی که این روزها در آن زندگی میکنیم، برای بسیاری از ما شاید در نوع خود جدید باشد. نگرانی و اضطراب روز به روز بیشتر میشود و مدام از خودمان میپرسیم چه زمانی اوضاع به حالت عادی برمیگردد؟
هولوهراسی که این روزها در آن زندگی میکنیم، برای بسیاری از ما شاید در نوع خود جدید باشد. نگرانی و اضطراب روز به روز بیشتر میشود و به قول دوستی گویی «فیلم به نقطه پر هیجانش رسیده است: جنگ، هواپیما، کرونا، سیل، دلار، اف ای تی اف، انتخابات ١٠ درصدی تهران،…». آنچه به این هولوهراس دامن میزند نداشتن تصویری از آینده است. اینکه نمیدانیم این گره تعلیقی چگونه حل خواهد شد و باید منتظر چه چرخشهایی در اپیزودهای بعدی باشیم. و این سوال که چه زمانی و چگونه اوضاع به وضعیت عادی باز خواهد گشت پس ذهن بسیاری از ما حضور دارد. و گاهی که احتمال طولانی شدن موقعیت کنونی و عدم بازگشت به وضعیت عادی را تصور میکنیم هراسناکتر میشویم.
علاوه بر تعدد این گرههای پرتعلیق، بسیاری از عناصر و المانهایی که روزگاری مایه آرامش خاطر و اطمینان بودند نیز گویی در حال فرسوده شدن هستند. گیدنز، جامعه شناس معاصر، عصر مدرن را عصر مخاطرات نیز میداند، عصری که مملو از ریسکهایی است که پیامدهای سنگین و گرانی میتواند داشته باشد. او بر همین اساس هم نتیجهگیری میکند که عصر مدرن به اضطراب وجودی Existential Anxiety نیز دامن میزند. با این حال، آنچه این اضطراب ها را تا حدودی آرام میکند ایمانهای مدرن هستند: ایمان به قدرت علم، ایمان به تکنولوژی و ایمان به کارایی دولتها که خواهند توانست بحرانها را کنترل کنند. به همین دلیل است که هنگامی که سوار هواپیمایی میشویم، که روز تصور آن برای بشر محال بود، میتوانیم اضطراب و نگرانی خود را کنترل کنیم. و البته بسیاری از ما با ایمان دینی نیز دوپینگ میکنیم. سوار هواپیما که میشویم، به یاد میآوریم که این هواپیما بارها و بارها آزمون شده است و پشت سر آن انبوهی از علوم و فنون تکنولوژیک خوابیده است. با این همه بسیاری ممکن است دعای مسافر را هم زیر لب زمزمه کنند.
شکاکیت جدید یا ریزش دوباره ایمانها
اما به نظر میرسد که در حال ورود به دورانی هستیم که این ایمانها نیز در حال فرسوده شدن هستند. در لحظهای مانند شیوع یک بیماری همهگیر مانند کرونا به یکباره همه آن اعتمادها دچار تزلزل میشود. شک دوباره بساط خود را میگستراند. و جایگزین آن آرامش شکننده، ترس و اضطراب و نگرانی میشود. اگر واکسنی نباشد چه؟ اگر آن واکسن و درمان دیر به بازار آید چه؟ اگر این بیماری به یک وبا یا طاعون -مانند عصور گذشته- مبدل شود چه؟ همه این سئوالات که ریشه در آن خیزش شکاکیت در برابر ایمان مدرن است باعث میشوند تا به تدریج دوباره دل به شیوههای سنتی ببندیم. و همین میشود که در کاخ سفید، اعضای شورای مبارزه با کرونا دستهایشان را گره میکنند و دعا میکنند تا خدا نیز در این مبارزه به یاریشان بشتابد و نویسنده و تحلیلگر روزنامه نیویورک تایمز از منهتن نیویورک، توصیه میکند که راه کنترل کرونا بازگشت به شیوههای قرون وسطایی است.
شکاکیت البته تنها به توانایی علم نیست. شک و عدم اعتماد به توانایی دولتها در مهار چنین بحرانهایی نیز در حال رشد است. فرایندهای جهانی شدن، دولتها را روز به روز فرسودهتر ساخته است و از کارایی این دولتها کاسته است. پژوهشها یکی پس از دیگر نشان میدهند که اعتماد به نهاد دولت روبه افول است. در کشورهای جهان سوم، و به ویژه خاورمیانه، این دولتها کلنگی نیز شدهاند و دیگر نای همراهی با این سرعت و زندگی پرمخاطره دوران جدید را ندارند. اما این تنها کشورهای جهان سوم نیستند. در آمریکا، دولت اطمینان داده است که کرونا تبعات جدی برای جامعه نخواهد داشت. ترامپ کرونا را با ویروس سرماخوردگی مقایسه کرده است و در سخنرانی خود مدام به تفوق علمی آمریکا در مهار بیماری اپیدمیک اشاره میکند. اما این اطمینان او نمیتواند کاری از پیش ببرد. شاید خود او نیز به این نقطه واقف باشد و به همین دلیل نموداری با خود میآورد و به شهروندانش نشان میدهد که در آن آمریکا در رتبه اول مبارزه با بیماریهای فراگیر است. اما این کار او باز اطمینانی به کسی نمیدهد. به بازار که بروید هم ماسکها تمام شدهاند، هم مواد ضد عفونیکننده. و در بازارهای مجازی آمریکا قیمت مواد بهداشتی و ماسکها بین ۵۰ تا ۴۰۰ برابر شده اند و این در حالیست که ویروس کرونا هنوز در مرزهای آمریکا متوقف مانده است و یا تازه راهش را به برخی ایالتها باز کرده است. حداقل آنگونه که دولت ادعا میکند.
در کشورهایی مانند ایران که وضعیت اعتماد به نهاد دولت به شدت وخیم است. ناکارآمدی از سر و روی حکومت میبارد و عدم اطمینان و اعتماد دو چندان شده است. دبیر شورای مبارزه با کرونا خبر از ابتلای خود به کرونا میدهد، تصویر بیمار او در حین کنفرانس خبری و عطسههای بیشمار او در تلویزیون قبل از اعلام خبر گرفتاری او منتشر شده است. اما بی اعتمادی آنقدر بالاست که مردم باز میگویند دروغ است. با این میزان از بی اعتمادی، چگونه حرف و ادعاهای دولت میتواند اطمینانبخش باشد؟ و چگونه میتوان ایمانی به توانایی آن داشت؟ و البته که فرسودگی اعتماد به دولت نیز بی دلیل نیست. وقتی که رئیسجمهور خبر از بازگشت همه چیز به روال عادی را میدهد و ویروس را توطئه دشمنان میداند، اما همزمان وزیرانش دانشگاه و مدرسه را تعطیل میکنند و خبر از اوج گیری ویروس در هفتههای آتی میدهند، چه اعتمادی به نهاد دولت باقی میماند. و وقتی که نائب رئیس پارلمان میگوید که آمار واقعی اعلام نمیشود، شهروند عادی چگونه میتواند به اخبار وزارت بهداشت اعتماد کند. یا وقتی تلویزیون دولتی، در یک خبر از تحت کنترل بودن اوضاع میگوید و بی خطری ویروس کرونا میگوید، و در خبری دیگر از ورود ارتش و سپاه برای ایجاد بیمارستان صحرایی در شهرها. در این شرایط چه اطمینان و اعتمادی به دولت باقی میماند؟ آنهم دولتی که تنها چند روز قبل از خبر انتشار و شیوع سهمگین بیماری، «پدافند غیر عامل» آن ادعا کرده بود که همه شواهد میدانی را بررسی کرده است و وضعیت شیوع ویروس در کشور سفید است؟
اما اتفاق دیگری نیز رخ داده است که وضعیت را باز پیچیدهتر میکند و به هولوهراسها ابعاد تازهای میدهد. مکانیسمهای اطمینانبخش قدیمی و سنتی نیز به ظاهر از کار افتادهاند. دین یک نمونه است. راستش را بخواهید، در بحرانهای این چنینی، دین یکی از آرامبخشترین مکانیسمهای ممکن است. به انسان اطمینان میدهد که کسی هست که در این بزنگاههای خطرناک در کنار اوست. همین تصویر که در جهان ماورایی کسی با ماست به انسان آرامش میبخشد. حتی اگر با عینک جان دیویی، فیلسوف پراگماتیک آمریکایی، به موضوع نگاه کنیم، دین، در این لحظات میتواند امید و آرامش ببخشد. اما در جهانی که به قول نیچه «خدا مرده است» این پایه ایمان نیز پا در هواست. چند روز پیش در خبرها میخواندم که کشیشهای مسیحی که در پایگاههای ارتش آمریکا در کره جنوبی هستند دو نوع دعا نوشتهاند: دعایی برای افراد سالم که بیماری نگیرند و دعایی برای افراد بیمار که زودتر شفا یابند. اما این خبر، حداقل در فضای مجازی نتیجهای جز استهزاء و شوخی در بر نداشت. تصویر مایک پنس، معاون اول رئیس جمهور و همراهانش، که برای مهار کرونا دعا میکردند، هم طوفانی از خندهها را در شبکههای اجتماعی به راه انداخت.
البته باز در کشوری چون ایران وضعیت دینی و معنوی بدتر نباشد، بهتر نیست: آنقدر از دین سواری گرفته شده است که دیگر برای آن نائی نمانده است تا در این لحظات کاری را به سرانجام برساند. اگر هم ته مایهای از امید و اعتماد به دین مانده بود، با انتشار اخباری چون پنبه آغشته به روغن بنفشه و ضریح مجهز به نانو تکنولوژی، آن ته ماندههای اعتقادی نیز ناکارآمدتر میشود. در حقیقت، با ادعاهایی چون قدرت نانوتکنولوژیک ضریح، حتی باورمندان را به این نقطه واقف میسازد که کلیددار امامزاده هم دل از امامزاده بریده است و دل به نانوی ضریح سپرده است. آری، همه این شرایط، در کنار هم، شاید باعث میشوند تا تحلیلگر نیویورک تایمز را به این نتیجه برساند که شاید شیوههای «قرون وسطایی» و «قرنطینه» راه حل باشد.
این تعلیقها و نگرانیها زندگی روزمره ما را هم مختل کرده است. هر کدام از ما راهی برای تا کردن با آن میجوییم. در این شرایط پرتعلیق، به خانه میخزیم- البته اگر از نعمت چنین امکانی برخوردار باشیم- و به قولی ظریفی «پاکت سیگارمان را هم با الکل تمیز میکنیم»،و «ریش و سبیلی که حاصل و نشان روزگار خوشی و سبک زندگی مخصوص مارکسیستی، لوطیگرایانه، مردانه و یا روشنفکرانه بود را با ژیلت روزگار چنان صاف میکنیم که در غیاب هیچ دستگیره مطمئنی، کرونا صاف بر پهنای بر پهنای صورت ما لیز بخورد و زمین گیر شود. اما تمام که میکنیم، و به صورت صاف شده خود در آینه که نگاه میکنیم، و البته پس از انجام همه تمیزکاریها و الکل زدنها، باز میبینیم که خبری از آرام و قرار نیست. و باز آن سئوال لعنتی به ما تلنگر میزند که «کی اوضاع عادی میشود؟» و منظورمان از «عادی» اینبار «خوب» نیست، بلکه همان اوضاع درهم ریخته چند روز قبل است که اکنون عادی نامیده میشوند. همان روزهایی که حداقل میتوانستیم در حصر خانگی نباشیم و همانند سوژههای فیلم «ترس بر فراز شهر» هر لحظه در انتظار تماسی مرگآور نباشیم.
تعلیق کرونایی لنزی برای فهم تجربه فردی در بعد جهانی
چگونه میتوان با این حجم از عدم تعین دستوپنجه نرم کرد و زندگی را به پیش برد؟ آیا قرار است این تعلیقها و عدم تعینها و هولوهراسها بخش جدی از زندگی ما شوند؟ راستش را بخواهید نمیدانم. راهکاری هم ندارم. اما به نظر میرسد که قدم اول در مواجهه با این تعلیقهای مستدام پذیرش و انطباق با این زندگی معلق است. به نظر میرسد عدم تعین، روز به روز در حال پررنگتر شدن است. حداقل احتمال آن وجود دارد که این تعلیقها به یکی از ویژگیهای اصلی دوران ما بدل شوند. اما هدف من از این نوشته تنها این توصیه خنک نیست. هدف این نوشته این است که از دلهره کرونایی بهره گیرد تا درباره حس و طعم عصر پر تعلیق مدرن توضیح دهد و از دلهره پر تعلیق این روزها به عنوان لنزی استفاده کند تا تجربههای جهانی این عصر پرتعلیق را ببینیم و بفهمیم و شاید با آنها همدلی کنیم. با بهرهگیری از تجربه این روزها متوجه این نکته شویم که شاید در حال ورود به عصری هستیم که در آن گویی باید با زندگی معمول و روتین شده خداحافظی کرد. روز به روز به حجم و شدت سوالهایی چون «چه خواهد شد؟» و «اوضاع چه زمانی به حالت نرمال و طبیعی باز میگردد؟» افزوده خواهد شد. راز رسیدن به چنین نکتهای این است که رشد دلهره و تعلیق را در بعدی جهانی و نه محلی ببینیم. اجازه بدهید با مثالی این نکته را بیشتر توضیح دهم.
دو سال پیش، در محله برونکس نیویورک که محلهای فقیر نشین است، با پناهجویی سوری برخورد کردم؛ پناهجویی که میگفت در سوریه پزشک بوده است. آنجا مطب داشت و وضع زندگی مناسب و خوبی که کلی از آن تعریف میکرد. اما جنگ خانهاش را ویران کرده بود. جنگزده، همراه با همسرش که معلم بود، سر از لبنان در آورده بود و پس از طی کردن هفتخان رستم پناهندگی آمریکا را گرفته بود و به نیویورک آمده بود. میگفت:
«به نیویورک که وارد شدم، تنها پولی که در جیب داشتم ۳۰۰۰ دلاری بود که روز دوم خانمی از سوی یک موسسه غیرانتفاعی ویژه پناهندگان به ما داد.»
در نیویورک اما نه مدرکی از خود داشت و نه کپی پروانه پزشکی او پذیرفته میشد. خبری از کمکهای ماهیانه دولتی که در برخی کشورها نصیب پناهجویان میشود هم نبود. در نتیجه مجبور شده بود که «فعلا» در رستورانی کار کند تا اجاره ماهیانهاش را تامین کند. خانمش نیز که در سوریه معلم بود، حالا در فروشگاهی در نیویورک کار میکرد و به عنوان فروشنده روزی ۱۰ ساعت پشت باجه فروش میایستاد. البته در چشمان آن مهاجر سوری، میتوانستید این سوال را به وضوح ببینید که چه زمانی این دوران «فعلا» پایان خواهد یافت؟ چه خواهد شد؟ و چه چرخشی را باید در ادامه این داستان زندگی پرتعلیق به انتظار کشید؟ و البته که چه زمان اوضاع به حالت طبیعی باز خواهد گشت؟ او نیز قطعا پاسخی نداشت.
آن مهاجر سوری در این تعلیق تنها نبود. بسیاری مانند او در سوریه، یمن، افغانستان، فلسطین، لیبی، عراق و در بسیاری از کشورهای آفریقایی یا آمریکای لاتین هستند که به این وضعیت تعلیق و عدم تعین جدید وارد شدهاند. همین سیل مهاجرانی که در مرزهای یونان این روزها گرفتار آمدهاند را ببینید تا شیوع روزانه این ویروس تعلیق و دلهره مدرن را متوجه شوید. البته که هرچه فکر میکنیم باز یادمان خواهد آمد که قبل از ما و در همین سالهای اخیر بسیاری در هولوهراسهای مشابه – البته به مراتب بدتر از آن- زیستهاند و بیش از ما و بدتر از ما طعم این دوران جدید را حس کردهاند:
- ویروس ابولا در آفریقا که کشندگی آن ۹ به ۱۰ بود.
- زلزلهزدگانی که هنوز در کانکس زندگی میکنند و هر لحظه میپرسند که کی به خانه خود باز خواهند گشت؟
- زندانیان با احکام حبس موقت که نمیدانند حکمشان چه خواهد شد.
- زندانیان سلولهای انفرادی که نمیدانند کی صبح خواهد شد.
- کارگر اخراج شدهای که نمیداند به کارش باز خواهد گشت یا خیر.
- و مهاجری که در بین زمین و آسمان است و نمیداند که پناهندگیاش پذیرفته میشود یا خیر.
آری، اگر کمی به تعلیق مستتر در هر کدام از این مثالها بیندیشیم، متوجه میشویم که به ظاهر این ویروس تعلیق و عدم تعیین مدتهاست که در حال انتشار است. امروز به بهانه کرونا آمده است تا کمی از طعم آن تعلیق و دلهره را نیز به ما بچشاند.
شاید تصور کنید آسمان ریسمان کردهام. اما اینگونه نیست. آسمان-ریسمان نیست. آنچه آوردهام تصاویر جدا از هم نیستند. قطعاتی هستند از پازل یک تایتانیک جهانی که همه در آن سوار هستیم. همه ما و بدون هیچ استثنایی. همه این اتفاقات وحشتناک، پرتعلیق و دلهرهآور در حال رخدادن هستند؛ البته تحت چتر زیبایی به نام مدرنیته. اما ذهن پست فطرت ما خوب عادت کرده است تا قطعات «بد» و «نیمه تاریک» را حذف کند و تنها بر چند قطعه زیبا متمرکز شود. یاد گرفتهایم تا دوران مدرن را تنها در تصاویر زیبایی از خیابانهای سانفرانسیسکو و لندن و پاریس بازنمایی کنیم. در این بازنمایی، با فتوشاپِ ذهن قدرتمند خود آن بیخانمانی که چند قدم آن سوتر از این ساختمانهای زیبا در میان ادرار و مدفوع خود در دنیایی پر تعلیق غوطهور است را محو میکنیم. راستش را بخواهید، این محو کردنها و این ندیدنها سالهاست که ادامه دارد. محو کردنهایی که شاید تفاوتی با قرنطینه شدن این روزهای ما نداشته باشد.
سالهاست که خود را قرنطینه کردهایم یا قرنطینه شدهایم تا تصویرهای ناخوشایند این «جهان مدرن» را نبینیم. چشمان خود را بر مکان و زمانهای سیاه بستهایم و بسیاری از ما در لحظه رسیدن به آن «معشوقه مدرن» غوطهور شدهایم. هر لحظه در ذهن خود با قلم مویی، تصویر برهنه و زیبای آن را ترسیم میکنیم. در این فرایند ترسیم، مدام فراموش میکنیم که بخش عمدهای از مردمان این جهان و هم عصران ما را «جهنمیان روی زمین» شکل میدهند؛ چه در آفریقا، چه در آمریکای لاتین و چه در خاورمیانهای که در آتش نفت میسوزد.
البته یاد گرفتهایم فکر کنیم هر کدام از ما، با قرنطینه کردن خود، میتوانیم در این کشتی آشوبزده خود را از شر هلاکت نجات دهیم و قاطی دیگر جهنمیان نشویم. در این فرایند قرنطینگی، یاد گرفتهایم که هر کدام از ما تنها بر خودمان متمرکز شویم. یاد گرفتهایم و فکر میکنیم میتوانیم با کشیدن دیوارهایی سهمگین خود را از شر «بدبختیهای دیگران» محفوظ نگه داریم. حتی سیاستمدارانی پیدا کردهایم که میتوانند ادعا کنند پلکانهایی را در دست دارند که ما را از میان این زندگی گهی بیرون بکشانند. ولی خوب که نسخههایشان را میخوانید میبینید که آنها نیز راه خروج از این زندگی سگی را پا گذاشتن بر شانههای دیگران و قرنطینه کردن خود دیدهاند. راه خروج آنها، در حقیقت چیزی جز مشارکت در «مسابقه رو به پایین» نیست. مسابقهای که هر کدام از ما- چه ملت و چه فرد- برای رسیدن به قله موفقیت با دیگران وارد رقابتی میشویم که همه مشارکتکنندگان آن روز به روز، پایین و پایینتر میروند.
البته این را هم بگویم: هنوز سرنوشت این تایتانیک محتوم نیست. هنوز شناور است در این دریای متلاطم. شاید روزی به جزیره اطمینان برسد و یا شاید هم نرسد و مسئله دقیقا همین است: «رسیدن یا نرسیدن». اما به جای گرفتاری در دلهره عمیق و پرتعلیق رسیدن یا نرسیدن، شاید بهتر باشد که راه به بیرون از کلبههایمان باز کنیم. از قرنطینه برون آییم، فتوشاپهایمان را تعطیل کنیم و جهان را آنگونه که هست ببینیم. در این خروج از قرنطینه است که خواهیم توانست سرنوشت مشترکمان را با دیگر ساکنان و مسافران این کشتی ببینیم. آری، ما سالهاست که خود را قرنطینه کردهایم تا آن رنج و دردهایی که هم عصرانمان میکشند را نبینیم. درد خود را جدا از دیگران تعریف کردهایم و تصور میکنیم که اگر خود را قرنطینه کنیم به ساحل نجات خواهیم رسید. واقعیت اما چیز دیگری است؛ ساحل نجاتی در این قرنطینهها نیست. ساحل نجات از دیدن این تصویر جهانی مشترک در میآید. تصویری که به جای محو، نیمههای تاریک و دردناک جهان امروز را در برابر چشمانمان قرار دهد.
فوق العاده عالی بود
خوب بود .. اما حیف که طولانیه. برا چند تا از دوستام فرستادم با خنده گفتن حوصله خوندن مطلب طولانی ندارند.
ساغول عقیل
احسنت عقیل
با نشکر و سلام بر آقا عقیل عاقل در قبول زحمت به ترسیم کشیدن بخشی از واقعیت .
ذهنم به سخنرانی مرحوم مهندس بازرگان در جمع دانشجویان دانشگاه فنی تهران بسال ۱۳۴۱ متبادر گشت بگمانم در تحلیل خواست جهانی حکومت واحد بعنوان رهیافتی راهبردی که بشر در مسیر آرمانی تحقق عدالت بدان دست یافته و شاید در تکاپوی اجرای آن برآمده.
ایشان ضمن بیان تلاشهای گوناگون بشر در مسیر عدالت خواهی و جستجوی آن در جهانی شدن ، با مقدماتی بیان میکنند امکان جهانی شدن نیست اما در مرحله بعد با فرض محال قبول جهانی شدن ، تحقق عدالت در آن را محال در محال میدانند ( با توضیحات و دلایلی ) با قبول تحقق امری محال در محال ، رسیدن به ساحل عدالت بدون درک و قبول جهان ماورائی را آغاز سقوط و ایستایی و پوچی میدانند و خلاصه به فصل متمایز و متعالی تفکر حکومت جهانی حضرت مهدی ” عج ” میرسند و آنرا حکومت موحدان منتظر آخرت طلب مینامند .
و اینجاست که ساحل عدالت هم راه است و هم آغاز راه و شاید بتوان گفت در لحظه های شدن و تحققش ، پایان و غایت راه .
سلام بر کسی که از هدایت پیروی نمود .
سلام. عالی بود. علاقمندم از نوشته های شما بیشتر بخوانم.