skip to Main Content
برسد به دست تحریم‌کنندگان فجر
جشنواره فجر
سیاست فرهنگ یادداشت روز

برسد به دست تحریم‌کنندگان فجر

در دنیای امروز بی‌طرفیِ هنرمند افسانه‌ای بیش نیست و خود، بیان سیاستی مشخص در راستای منافع حاکم است؛ چرا که آن حداقلی از یک فضای نسبتا خودآیین نیز سالهاست که برای آن‌ها از میان رفته است. هنرمند و فیلمسازِ امروزی به جای آن که تبدیل به عنصری آگاه و پیشرو در جامعه شود و به صدای نام‌ناپذیران بدل گردد و درگیر «امر بازنمایی‌ناپذیر» شود، خود بدل به قشری حاشیه‌ای در کنار طبقه حاکم شده و کاملا درگیر مناسبات اقتصادی، فرهنگی و حتی سیاسی قدرت شده است و درحالی‌که روز به روز نسبت‌اش را با واقعیت پیرامون از دست می‌دهد، به زائده‌ی این وضعیت بدل گشته است.

حالا در متن این انقطاعِ تمام عیار سینما و فیلم‌سازان با واقعیت پیرامون، این خودِ حذف‌شدگان وضعیت و «مردم»اند که دست به کار شده و بدنی جمعی ساخته و حامل بازنمایی خویش می‌شوند تا در مقابل قدرت «واقعیت خود» را بسازند و در شبکه جهانیِ پخش قرار ‌دهند. اینچنین مردمی که هیچ تصویری از جهان خود در سینمای جریان اصلی نمی‌یابند، سینمایی را خلق می‌کنند؛ که می‌تواند هم سلاح باشد و هم زیبایی‌شناسیِ مخصوص به خودش را تولید کند. در این وضعیت مسئولیت بر دوش جامعه‌یِ سینمایی ایران سنگینی می‌کند که باید به بازسازی این ارتباط گسسته بپردازد تا بتواند خود را دوباره تعریف کند و هنری متناسب با این واقعیت آشوبناک خلق و ابداع کند. 

برای این منظور ابتدا لازم است که تمام آن فضاهایی که نهادهای خصوصی و قدرت حاکم در دست دارند را دوباره بازپس گیرد و نوعی «فضای آزاد» شده برای خود خلق کند و به استقلالی نسبی دست یابد. تنها با این رویکرد است که می‌توان نگاهی دوباره به بیانیه‌های اخیر جامعه‌یِ هنری و به خصوص سینمایی ایران داشت و نکاتی را برای ادامه راه در آن‌ها برجسته کرد و سوالاتی مطرح کرد در باب اینکه چرا تحریم فیلم فجر کم‌اثر، بی‌اهمیت و تهی از معنا جلوه کرده و درحالی‌که اکنون با همان مناسبات قبلی در حال اجرا شدن است، جز چند لباس و تور مشکی تاثیری بر چهره‌ی جامعه‌ی سینمایی ایران نگذاشته است. هم ازین روست که می‌توان منطق افرادی که جشنواره را تحریم نکرده‌اند، درک کرد. گویی خودشان هم می‌دانند با این وضعیتی که سینما بدان دچار شده است، تصمیماتِ آن‌ها آن‌قدرها هم اثرگذار نیست، شاید هم با خودشان گفته‌ باشند بهتر است خودمان رو بیشتر از این سنگ روی یخ نکنیم. با تمامیِ این توضیحات این متن سعی دارد بر خود تحریم‌کنندگانِ جشنواره فیلم فجر متمرکز شود تا شاید از دل این تحریم بتواند راهی نو در دل وضعیت حاضر بگشاید. 

ماجرا از جایی شروع شد که پس از خیزش آبان ۹۸ بسیاری از معادلات برهم خورد و جامعه عملا وارد فاز جدیدی از مطالبه‌گری شد. هر چند مثل اتفاقات پیش از این، سعی بر پوشاندن و بی‌اهمیت جلوه دادن ماجرا از هر سویی شد، اما فشار خودانگیخته‌ مردم به نحوی بود که عملا نادیده گرفتن را برای بسیاری دشوار می‌کرد. کار به جایی کشید که اکثر اقشار و اصناف طی بیانیه‌هایی جداگانه لب به اعتراض گشودند و نحوه مقابله با معترضان را محکوم کردند. در این میان اعضای خانه سینما نیز طی بیانیه‌ای به این اتفاقات واکنش نشان دادند، اما پس از خواباندن غائله و آرام‌تر شدن اوضاع، برخی از این واکنش‌های نه چندان کوبنده، به باد فراموشی سپرده شد. با وقوع فاجعه دی ماه و اندوه اجتماعی از سقوط هواپیما دوباره مساله موضع‌گیریِ افراد و اصناف به میان آمد. منتها این بار به‌خاطر اعتراف صریح نهادهای سیاسی-امنیتی کشور در پذیرش قصور در فاجعه‌یِ پیش‌آمده، حالا کمی راحت‌تر و با خیالی آسوده‌تر، نقدهای شفاف‌تری از این جامعه‌ی هنری به گوش ‌رسید که در نهایت با طرح تحریم جشنواره‌ی فجر به حد خود ‌رسید. طرحی که برخی آن را حرکتی رو به جلو در جامعه‌ی تماما سیاست‌زدایی شده‌ی سینمای ایران می‌دانند، جمعی که تا چندی پیش با گزاره‌ی همیشگی #من_سیاسی_نیستم همه را زخم کرده بودند. غافل از آنکه نمی‌توان میان یک هنر تماما وابسته به قدرت، با موضعی بی‌طرفانه، ژست لیبرال دموکراسی گرفت. این در حالی‌ست که برخی از هنرمندان به صورت تلویحی به همین موضوع اشاره کرده بودند و اقتصاد سیاسیِ سینمای ایران را تا خرخره غرق در مناسبات قدرت می‌دیدند که دیگر امکانی برای برون‌رفت از این شرایط باقی نگذاشته است. هم از این رو مواضع شخصی هنرمندانی که تلاش‌های آخری برای مستقل بودن می‌کنند را کمرنگ می‌کند و کار را تا جایی پیش می‌برد که بعضی از آن‌ها آماج حملات شخصی از رسانه‌ی صداوسیما می‌شوند و یا از سوی تهیه‌کننده‌ی فیلم‌هایشان هر امکانی برای تحریم را ناممکن اعلام می‌دارند. فقط برخی از آن‌ها متحمل هزینه‌های شخصی می‌شوند، بدون اینکه هزینه‌ای بر گردن قدرت بیندازند.

اما با تمامی این توضیحات قطعا باید از تحریم در هر شکلش دفاع کرد. زیرا گام نخست و مثبتی است برای اینکه بخشی از جامعه‌ی سینمای ایران یک بار هم که شده تکلیفش را با خودش و مناسبات این سینما روشن کند، و از طرف دیگر شکاف عمیق میان خود و جامعه‌ای را ببیند که طی این سال‌ها پشت سر خود باقی گذاشته است. شکافی که آنقدر زیاد شده که نسبت سینما با واقعیت اکنون جامعه را کاملا از بین برده است، به همین دلیل حرف محسن استادعلی در اختتامیه جشنواره سینما حقیقت برملا کردن واقعیتی است که حجت را بر سینماگرانی تمام می‌کند که سعی در پوشاندن چشم بر آن دارند، آنجا که گفت «ثبت حقیقت به جسارتِ بودن در تنگناهای اجتماعی است، کاری که مردم انجامش دادند» این سخن، خود گواهی‌ست بر ناکارآمدی سینمای ایران در افشای آنچه که بر مردم گذشته و می‌گذرد، آنهم درست در تنگناهای سیاسی و اجتماعی. اما فشاری که از سویِ مردم طیِ جریانات اخیر به بدنه‌ی فرهنگی جامعه وارد شده است، سینماگرانی که در کلونی‌ای جداافتاده‌، دست در دست قدرت داده‌اند را وادار به واکنش کرده است، درست برخلاف جریاناتی چون می ۶۸ فرانسه که در آن، این هنرمندان بودند که از ابتدا در جنبش حضور داشتند و خود آن‌ها مردم را ترغیب و تشویق می‌کردند. زیر میزِ بازیِ جشنواره‌ی کن می‌زدند، پرده آتش می‌زدند و همه چیز را بهم می‌ریختند. در واقع تحریم نشان داد که ‌پیش از اینکه، مساله‌یِ بخشی از سینماگران اتفاقات و حوادثِ اکنون جامعه و وضعیت مردم باشد، مساله‌ی سینماگران با سینماگران و با خود مناسباتِ سینمای ایران است. زمان آن رسیده است که از واژه‌یِ هنرمند و ارتباطش با مردم و جامعه اعاده‌ی حیثیت کرد. اکنون شرایط به‌گونه‌ای‌ست که ژست طبقه‌متوسطِ محافظه‌کار، چه آنجا که از مضامین فیلم‌ها بیرون می‌زند و چه آنجا که از رفتار میانه‌رویِ اصحاب سینما برمی‌آید، هیچ سنخیتی با وضعیتِ اکنونِ مردمی ندارد که از مشکلات عمیق اقتصادی و ریشه‌های تبعیض رنج می‌برند. از سویِ دیگر تجربه‌ی دهه‌های گذشته، خصوصا دهه‌ی اخیر نشان داده است هر جا که فیلمسازانی سعی کرده‌اند بر سر مواضع خود بایستند، از وضعیت سینمای ایران شکایت داشته‌اند و خواستار رسیدگی به آن شده‌اند و یا سعی کرده‌اند نسبت خود را به واقعیتِ جامعه بیشتر پیوند بزنند، منزوی گشته‌اند، از بودجه و پشتوانه‌ها‌ی دولتی برای تولید فیلم محروم شده‌اند، مجبور شده‌اند یک تنه در مقابل فشارها و سانسورها و تخریب‌ها بایستند و یا حتی ناچار به ترک وطن شده‌اند. از آن‌طرف، سیستم هم از هیچ تلاشی برای جایگزین کردن فیلم‌سازان تازه‌نفس و جویای نامِ نزدیک به قدرت با آن‌ها فروگذار نکرده است تا خلأشان به هیچ‌عنوان احساس نشود. 

به همین دلیل است که به عقیده‌ی ما، فیلمسازان درست در این بزنگاه تاریخی است که باید ببینند چگونه چوب مماشات خود را با تغییر مناسبات سینمای ایران، در طی این سال‌ها می‌خورند. همان تساهل و تسامحی که عرصه را برای ورودِ بخش خصوصی، افرادی با سوابق مشکوک به فساد اقتصادی و برخی از اُرگان‌ها به سینما باز کرده است. همچنین بی‌توجهی آن‌ها به این تغییر ساختاری که ریشه‌اش را‌ با ورود سرمایه‌های اقتصادی به سینما محکم کرده است، ‌با گفتن اینکه «من فقط می‌خوام فیلمم رو بسازم» باعث شد این‌ها بیش از پیش بازی را به طرف مقابل، یعنی فیلمسازانی با عقیده و سلیقه‌ی نزدیک به قدرت، واگذار کنند که روز به روز برای خود فضایِ بیشتری می‌سازند. هم ازاین‌رو دیده می‌شود که تحریمِ آن‌ها نه تنها بازتاب خاصی در جامعه و میان مردم نمی‌یابد که در ساعات اولیه‌ی پیش فروش بلیط جشنواره، بخش عمده‌ای از آن‌ها بفروش می‌رسد و هیچ تاثیری ولو کوچک در تغییر ساختار جشنواره هم ایجاد نمی‌کند. اما ناگفته نماند که این حرکت قطعا باید در ساختار سینمای ایرانِ بعد از این تغییری ایجاد کند. همانطور که گفتیم، این موضع‌گیری پیش از آنکه هدفی همچون ایستادن در کنار مردم داشته باشد، تسویه حساب بخشی از هنرمندان با بدنه‌ی خود سینماست، در آنجایی که یکی تحریم می‌کند، اما دیگری داوری را می‌پذیرد و قس علی هذا. بطور کلی تحریم نشان می‌دهد که امر سیاسی هر چیزی را دوپاره می‌کند و میان جامعه‌ی جداافتاده‌ سینما اختلاف‌نظری جدی‌ ایجاد می‌کند. به نظر ما تنها زمانی گام نخستِ تحریم می‌تواند تاثیر بگذارد که در همین مرحله متوقف نگردد و تنها به جشنواره محدود نشود. آنجایی که یکی از سلبریتی‌هایی مشهور سینما تحریم را محکوم کرد و گفت سینماگران، زمانی‌که کاملا در اقتصاد این سینما غرق شده‌اند، نمی‌توانند از تحریم سخن بگویند، به تناقض درستی اشاره کرد. تا زمانی که فرم غالب به این صورت باشد، تا زمانی که کارگردان تحریم‌ کند و تهیه‌کننده تحریم او را بی‌ارزش کند و تا زمانی که جشنواره‌ی فجر به عنوان عرصه‌ی مهمی برای دیده شدن و رقابت آثار سینمای ایران به جای خود باقی بماند و در نظر جمع کثیری از سینماگران از اهمیت برخوردار باشد، وضع به همین منوال است که می‌بینید. سینمایی که هر روز محافظه‌کارتر از دیروز می‌شود، نسبتش را با بزنگاه‌های جامعه‌اش گم می‌کند و جای خودش را به فیلم‌های سفارشی‌ای می‌دهد که از هیچ تحریف تاریخی و جعل عمدی برای اعوجاج رخدادهایِ تاریخیِ دیروز و عدم پیوندش با واقعیت اجتماعیِ امروز فروگذار نمی‌کند. از آن‌طرف خانه سینما و اصناف زیرمجموعه‌اش هم گویی نه تنها دخالتی در سیاست‌گذاری‌های مربوط به جشنواره نمی‌کنند، بلکه در پیگیری ساده‌ترین حقوق اعضایشان هم نمی‌توانند کاری از پیش ببرند زیرا از خود استقلال عملی ندارند. پس با وجود چنین شرایطی چه باید کرد؟ آیا بهتر نیست سینماگرانی که تلاش‌های آخری برای ماندن در صف مردم می‌کنند، همچون کانون نویسندگان ایران، در پی تشکیل اتحادیه‌ای مستقل باشند که هم مطالبات صنفی خود و مطالبات سیاسیِ جامعه را دنبال کنند و هم بتوانند در راستای تغییر مناسبات و شیوه‌ی تولید و پخش آثار سینمایی گام بردارند و بطور کلی هزینه‌ی حذفِ خود را بالا ببرند؟ مخلص کلام اینکه به صورت فردی، و نه در قالب یک جمع به هم‌پیوسته، نمی‌توان کوچکترین مطالباتی را پی گرفت و فضایی را اشغال کرد، زیرا حذف «فرد»ها توسط دستگاه قدرت به مراتب آسان‌تر از حذف جمع‌های به هم پیوسته است. اکنون زمانی‌ست که برخی از سینماگران فهمیده‌اند که باید در کنار یا پشت صف مردم بایستند، زیرا بدون داشتن پایگاه‌های مردمی، بیش از این نمی‌توانند به حیات خود امیدوار باشند.

همچنین بخوانید:  مرگ یک رؤیابین
0 نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top
🌗