
زنانگی و مسکن
جای مسئله جنسیت بهعنوان یکی از وجوه برسازنده مسئله شهر همچنان خالی است. این متن میکوشد به میانجی مسکن، جنسیت و شهر را در هم بیامیزد تا از روزنه شهر به جنسیت بنگریم و از خلال جنسیت به شهر بیندیشیم
از عمر مطالعات شهری در ایران بیش از نیمقرن میگذرد. از سمینار «بررسی مسائل شهر تهران» در سال ۱۳۴۱ و تأسیس مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات اجتماعی، که زمینهساز اولین طرح جامع شهر تهران شد، تا امروز که دپارتمانها و نهادهای شهری بیشماری قد علم کردهاند راهی طولانی طی شده است. از پسِ این مسیر حالا دیگر مسئلۀ شهر در قامت یکی از کانونهای اصلی سیاستگذاری و اندیشهورزی درآمده. دربارۀ ابعاد فنی و سویههای اقتصادی آن بهکرات بحث شده و جنبههای سیاسی و تأثیرات اجتماعیاش بهطور مبسوط به قلم آمده است. اما، در این میان، جای مسئلۀ جنسیت بهعنوان یکی از وجوه برسازندۀ مسئلۀ شهر همچنان خالی است. پربیراه نیست اگر بگوییم مطالعات شهری ما در موضوع جنسیت بسیار الکن است و جز متون متفرق و نشستهای پراکنده چیزی در چنته ندارد. به بیان دیگر، ما با فقدان سنت «مطالعات جنسیتی شهر» روبهروییم. غفلت محققان شهر از مسئلۀ جنسیت و فاصلۀ محققان جنسیت از موضوع شهر، در عمل، مانع زایایی و درهمتنیدگی این دو حوزۀ مطالعاتی شده است.
در این مطلب کوشیدهایم، به میانجی مسکن، جنسیت و شهر را در هم بیامیزیم تا از روزنۀ شهر به جنسیت بنگریم و از خلال جنسیت به شهر بیندیشیم. متن پیش رو چهار فرازِ بهظاهر جدا اما عمیقاً درهمتنیده دارد. در فراز اول، به گفتوگو با زنان نشستهایم تا تجربۀ زیستۀ آنها را از مسکن به قلم بیاوریم. در فراز دوم، به مسئلۀ اشتغال و پایگاه طبقاتی زنان پرداختهایم. در اینجا، به وساطت اشتغال، بر ماهیت جنسیتیِ مسکن درنگ کردهایم. در فراز سوم، تجربۀ گروه خاصی از زنان را بررسی کردهایم: زنانی که به دلیل مشکلات اقتصادی پس از سالها زندگی مستقل به خانۀ پدری بازگشتهاند. در این فراز، پیچیدگیها و پیامدهای این بازگشت را کاویدهایم. فراز آخر نیز تلاشی است برای پیکربندی جنسیتیِ مسئلۀ مسکن طی تاریخ معاصر. در اینجا میکوشیم سیر تحول مسکن شهری را، این بار به میانجی مسئلۀ جنسیت، بازمفصلبندی کنیم.
نیاز به گفتن نیست که این طرح صرفاً جهدی اولیه برای در هم تنیدن این دو حوزۀ مطالعاتی است؛ دو حوزهای که رشتهرشته شدنِ دانش دیواری بلند میانشان کشیده است.
فراز اول: تجربۀ زیستۀ زنان
تجربۀ زنان از جستوجوی مسکن در شهر تهران، بسته به طبقه، سن، موقعیت شغلی و وضعیت تأهل آنها (تجرد، فوت همسر یا طلاق) تفاوتهای بارزی دارد. در گفتوگو با زنان متوجه شدیم این تجربۀ زیسته دربرگیرندۀ طیف وسیعی از رفتارهاست. یک سرِ این طیف زن مجردِ شاغلی با پایگاه اقتصادی بالاست که میگوید «هیچوقت مشکل خاصی برایم پیش نیامد» و سرِ دیگر این طیف زنی مطلّقه با پایگاه اقتصادی پایین و وضعیت شغلی منقطع و کمدرآمد است که میگوید «علناً به من پیشنهاد داد و گفت که میتوانم کاری کنم اصلاً اجاره ندهی و چند سال بنشینی. اجاره و قبضهایت را هم خودم میدهم. فقط خانمم نفهمد».
بهرغم تنوع درونگروهی زنان، حدود و ثغور جایگاه آنها در ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و خانوادگی بهطور بینالاذهانی درون چارچوب مشخصی تعریف شده است و، به محض خروج از آن، ساختار قدرتی رؤیتپذیر میشود که در شرایط معمول قابل دیدن نیست. مطالعۀ ما نشان میدهد که وقتی شیوۀ اسکان زنان از ساختار مرسوم خانوادۀ هستهای (زن، شوهر و فرزندان) خارج میشود اصطکاک بهوجود میآید؛ اصطکاک با خانوادۀ خود و بهویژه با دیگرانی در همسایگیِ خانۀ جدید و صاحبخانه. این تجربه ساختار قدرت موجود را برای زنان نمایان میکند. آنها هرچند از ساختارهای جنسیتی مرسوم در جامعه آگاهاند، اما این مانع شگفتیشان از برخی برخوردهای جاری نمیشود. گویی سرحدات ساختار قدرت در لحظاتی از زیست روزمره برای زنان بهنحو عریانتری نمایان میشود. تینا، که چند سالی با یک همخانه در منطقۀ انقلاب زندگی کرده است، میگوید:
«صاحبخانه به خودش اجازه میداد، بدون اینکه به ما بگوید، کلید بیندازد و بیاید داخل! مثلاً سرِ صبح که خوابیده بودیم یکهو میدیدیم آمده توی خانه. خیلی عجیب بود. سه، چهار بار این کار را کرد تا بعد قفل در را عوض کردیم و ماند پشت در. به او میگفتیم که ما دوتا دختریم. و مثلاً در گفتمان مذهبی بحث محرم و نامحرم را مطرح میکردیم، ولی اثر نداشت. اگرچه آدمی مذهبی به نظر میآمد، ولی برایش مهم نبود… فکر میکنم این خیلی به شرایط ما بهعنوان دوتا دختر شهرستانی برمیگشت. اگر ما پسر بودیم یا جایگاه مستحکمتری در شهر داشتیم (مثلاً میدانست که پدر و مادرمان در همین تهراناند) برخوردش متفاوت بود. با خودش میگفت دوتا دختر دانشجو هستند که دستشان به جایی بند نیست و میتوانم هر جور بخواهم با آنها رفتار کنم».
این لحظات و موقعیتهای چالشبرانگیز، بسته به پایگاه اجتماعی-اقتصادی زنان و موقعیت جغرافیایی مسکن در سطوح طبقاتی شهر، متفاوت است. مثلاً سمیرای چهلویکساله که حدود پانزده سال است با پسرش تنها زندگی میکند از تجربیاتِ سالها اجارهنشینی اینطور میگوید: «یک بار، یکی از بنگاهیها بعد از امضای قرارداد مدام میآمد سر راهم و میگفت که “صاحبخانهات خیلی ایراد گرفته، ولی من متقاعدش کردهام. میدانم تو تنها هستی و هوایت را دارم. در جابهجاییهای بعدی، تو هم هوای مرا داشته باش”. من مدام انکار میکردم و میگفتم که همسرم هست. ولی فایده نداشت. میآمد دَم درِ خانه. مثلاً میوه میآورد، خرید میکرد و میزد به پنجره که “بیا بردار”! قشنگ احساس مالکیت داشت. انگار رازی را فهمیده که میتواند بهخاطرش از من سوءاستفاده کند. دیگر مجبور شدم واقعیت را به صاحبخانه بگویم. گفتم “من همسر ندارم و آقایی هم که اینجا میآمد از بستگانم بود. به شما دروغ گفتم، ولی الان این آقای بنگاهی دارد اذیتم میکند”. صاحبخانهام اولش خیلی ناراحت شد و پسرش آمد و گفت که “چرا دروغ گفتی؟ ما میتوانیم از تو شکایت کنیم”. ولی بعد قبول کردند و یکی دو بار که باز بنگاهی آمد دَم درِ خانه، جلو خودش زنگ زدم به صاحبخانه و بالاخره فهمید که رازی در کار نیست و رفت پی کارش».
چنین موقعیتهایی و البته مقاومت زنان در این موقعیتها در ساختار قدرتِ موجود شکاف ایجاد میکند و انباشت این لحظات اجازه نمیدهد نظم جنسیتی امور در طول زمان بیکموکاست تداوم یابد. تغییر نیز درست در همین لحظات چالشی و درون همین شکافها ممکن میشود. جستوجوی زنان برای یافتن مسکن و نیز اسکان آنها در خانههای اجارهای گاه موجب میشود در معرض نگاههای خیره، متولیگریهای مردانه، مکالمات اجباری، متلکهای بیمعنا دربارۀ سیگار کشیدن و رفتوآمد مردان به خانه، و مزاحمتهای تلفنی و حضوری صاحبخانه قرار بگیرند. همچنین گاه صاحبخانه، با کنترل کردن رفتوآمدها، زنان را تهدید میکند که این مسئله را به «قیّم و ولیِ» آنها گزارش میدهد. ما قرار گرفتن زنان در مجموعۀ این شرایط را موقعیت «آسیبپذیری اولیه» مینامیم. اما مقاومتهای خُرد و اعتراض زنان، ازقضا و بار دیگر، آنها را در موقعیت فرودستی قرار میدهد و شرایط «آسیبپذیری ثانویه» را فراهم میکند. این زنانِ معترض، پیشاپیش، بهسبب زیستِ خارج از خانوادۀ مرسوم، از ساختار قدرتی که جایگاه مشخص و محدودی به آنها داده است بیرون زدهاند و با آزارهایی همچون تعقیب، تماسهای مداوم، پیشنهادهای جنسی، نگاه خیره، متلک و کنترل شدن مواجه شدهاند. حالا اگر به مقاومت و اعتراضِ کلامی، جسمی و مالی بپردازند در واقع خود را آگاهانه در برابر آسیبپذیری ثانویه قرار دادهاند، چراکه موضع و کلام آنها کمتر برحق پنداشته میشود. با همۀ این احوال، آسیبپذیری اولیه نه موقعیتی سراسر منفعل، که خاستگاه ظهور مقاومت است، مقاومتی که با آسیبهای ثانوی روبهروست اما امکان تغییر را به روی این سبک زندگی گشوده نگه میدارد.
زنان استراتژیهای مختلفی برای به حداقل رساندن آسیبپذیری اولیه به کار میگیرند که مهمترین آنها «موجه» نشان دادن خود و موقعیتشان بهویژه نزد بنگاهداران و مالکان است. این موجه نشان دادن گاه با بازی در سناریوهای تخیلی و گاه با اغراق در موقعیت اجتماعی و فردی یا تغییر در پوشش و ظاهر به دست میآید. تینا میگوید: «بهطرز احمقانهای مجبور بودیم جلو صاحبخانه از سرمایۀ اجتماعیمان حرف بزنیم و بگوییم که چهقدر آدمهای آکادمیک خوبی هستیم تا یک وقت “خیال بد” به ذهنش نرسد. مثلاً من از این صحبت کردم که دارم در دانشگاه تهران فوقلیسانس میخوانم و رتبهام اینقدر شده. همخانهام هم همینطور. اینها مثل سوپاپ اطمینان بودند. باید اینطور حرف میزدیم تا همهچیز خوب پیش برود و کسی فکر دیگری نکند».
سمیرا هم میگوید: «حتی الان که پسر هفدهساله دارم و از خودم هم سنوسالی گذشته مجبورم دوستانی را بهطور نمایشی بیاورم خانه و مثلاً بگویم که مادر یا همسرم هستند. قبلاً بهدروغ میگفتم که همسر دارم ولی مأموریت است و ماهی یک یا دو بار به ما سر میزند. برای همین میخواهم قولنامه به اسم خودم باشد. یا میگفتم همسر دوم کسی هستم و هرازگاهی میآید سر میزند. معمولاً هم فقط با کارت ملی میرفتم».
البته استراتژی موجه نشان دادن طی سالهای اخیر کمرنگتر شده و بسته به مناطق طبقاتی شهر متفاوت است. مثلاً زنانِ تنها در مناطق پایین شهر تهران بیشتر احساس میکنند که باید به زیست خود مشروعیت بدهند تا زنانی که در مناطق بالاتر زندگی میکنند. الهام، که ساکن منطقۀ سه است، میگوید: «یک بار در اوایل دهۀ ۸۰ برادرم نبود و من مجبور شدم تنها دنبال خانه بگردم. دائم از برادر غایبی صحبت میکردم که قرار بود بیاید، و خُب این سخت بود. رفتم خارج و برگشتم و دو، سه سال پیش دوباره بهتنهایی دنبال خانه گشتم. الان تنها مسئلۀ همه این است که مستأجر پول داشته باشد اجارهاش را بدهد. اجارهها بهطور عجیبی زیاد شده. من به صاحبخانهام گفتم که دارم روی پروژهای با کشور دیگری کار میکنم و این برایم امتیاز مثبتی بود. صاحبخانه ترجیح میدهد خانهاش را به کسی بدهد که بداند از پس اجارهاش برمیآید، نه اینکه نتواند اجاره بدهد و دو ماه بعد مجبور شود بیندازدش بیرون».
بدینترتیب، به نظر میرسد در سالهای پایانی دهۀ ۹۰ آنچه بیش از هر چیز در اجارۀ مسکن برای زنانِ تنها حرف اول و آخر را میزند پول است.
نابرابریهای جنسیتی در بازار کار پایگاه اقتصادی-اجتماعی زنان را بهشکلی تعیین میکند که بر بازتولید روابط سلطه در خانواده و اجتماع تأثیرگذار است
فراز دوم: مسکن و اشتغال
مسکن صرفاً شاخصی برای دستیابی به یکی از ضروریات زندگی نیست، بلکه وسیلهای است که نابرابریهای ساختار شغلی را بهروشنی آشکار میکند. در عین حال، همانطور که در فراز اول نشان داده شد، مسکن فقط به مجموعهای از روابط اقتصادی خلاصه نمیشود، بلکه شکلی از روابط جنسیتی را نیز بازسازی و بازنمایی میکند. روابط اقتصادی و جنسیتی آشکارا بر یکدیگر تأثیر متقابل میگذارند. نابرابریهای جنسیتی در بازار کار پایگاه اقتصادی-اجتماعی زنان را بهشکلی تعیین میکند که بر بازتولید روابط سلطه در خانواده و اجتماع تأثیرگذار است. به این معنا، مطالعات مسکن میتواند مسیری باشد برای درک بهتر مناسبات جنسیتی و طبقاتی.
بر اساس گزارش مرکز آمارِ وزارت کار، سهم زنان از اشتغال رسمی تنها ۱۹درصد است. از سوی دیگر، اگرچه آمار دقیقی از خانههای تحت اجارۀ زنان در دسترس نیست، اما با توجه به افزایش تعداد «زنان سرپرست خانوار [۱]» طی سالهای اخیر میتوان تعداد رو به افزایش مستأجران زن را تصور کرد و این به معنای شدت گرفتن چالشهای اقتصادی زنان است.
عبارتِ «زنان سرپرست خانوار» مناقشهبرانگیز است. اگرچه پنداشتها دربارۀ چیستی خانواده تغییر کرده، اما بخش بزرگی از سیاستگذاری اجتماعی همچنان بر محور خانواده و زندگی خانوادگی سامان یافته است. به همین دلیل، سیاستگذاری مسکن در ایران با مفروضاتی کموبیش آشنا دربارۀ خانواده و نقشهای تثبیتشدۀ جنسیتیاش همراه بوده است. سالهای متمادی، مفروض اصلیِ سیاستگذاران در ایران این بوده که واحد مستقر در خانه «خانواده»ای متشکل از زوجین و فرزندان است. در این خانواده، مردِ بزرگسال شغل دائم دارد و زن (در وهلۀ اول) خانهدار و مراقبتکننده محسوب میشود. پیشفرض دیگرِ سیاستگذاری نیز پایداری و استمرار ازدواج است. اگرچه مفروضات بالا همچنان در سیاستگذاری اجتماعی و رفاهی غالب است، اما واقعیت جامعه و خانوادۀ ایرانی تغییر و تحولاتی اساسی را در سالهای اخیر نشان میدهد. برخی روندهای اجتماعی متأخر در ایران از به تأخیر افتادن ازدواجها، صور جدید زندگی مشترک ورای قرارداد رسمی ازدواج، کاهش تعداد فرزندان یا خانوادههای بیفرزند، افزایش میزان طلاق، خانوادههای تکوالد، زندگی مجردی، افزایش تحصیلات زنان، و بیشتر شدن میزان مشارکت زنان متأهل در بازار کار خبر میدهند. در نتیجه، به نظر میرسد پایههای الگوی غالبِ مرد نانآور ـ زن خانهدارِ درون ازدواجهای پایدار به لرزه درآمده است.
البته زنان سرپرست خانوار تنوع درونگروهی وسیعی دارند و الزاماً همهشان مستأجر نیستند. دو مؤلفۀ پایگاه اجتماعی-اقتصادیِ خود و خانوادۀ پدری، که همبستگی زیادی نیز با یکدیگر دارند، وضعیت مسکن زنان را متفاوت میکنند؛ به این معنا که تفاوتهای طبقاتی بر اشتغال و درآمد زنان تأثیر میگذارند و اشتغال آنها نیز بر وضعیت مسکن تأثیر مستقیم دارد. این زنان را از نظر وضعیت مسکن میتوان در سه گروه قرار داد:
گروه اول، زنانی هستند که بهشدت درگیر مشکلات اقتصادیاند و مهمترین مسائل آنها عبارتاند از نداشتن شغل، کمبود فرصتهای شغلیِ مناسب و درگیر شدن در کارهای غیررسمی و نیمهوقت با حقوق ناچیز، و در نتیجه اشتغال منقطع. اکثر آنها مستأجرند و در مناطق پایین شهر ساکن میشوند:
«نتوانستم از منطقۀ ۱۲ بالاتر بروم. خیلی دوست داشتم بهخاطر پسرم بروم جای بهتر. همیشه این ترس را داشتم که پسرم اینجا ارتباطهای نامناسبی برقرار کند و به راه بدی برود. ولی توان مالیام اجازه نمیداد از این منطقه بروم. بهترین جایی که توانستم اجاره کنم سمت بریانک بوده. از یک اتاق حدوداً هفتمتری شروع کردم و الان یک آپارتمان ۷۵متری دارم».
گروه دوم زنانی هستند که شغل دائم و رسمی دارند و اگرچه ممکن است زمانهایی را در جستوجوی کار جدید صرف کنند، اما معمولاً مدت طولانی بدون شغل نمیمانند. داشتن مهارت و تجربۀ کاری باعث میشود فرصتهای اشتغال و درآمدزایی بهتری در اختیار این گروه قرار گیرد. این گروه امکان رهن و اجارۀ خانه در مناطق متوسط تهران را دارند و حتی برخی از آنها در سالهای گذشته موفق به خرید خانه در مناطق پایینتر شدهاند.
گروه سوم زنانی هستند که از میراث خانوادگی بهره میبرند و هرچند ممکن است درآمد شخصی نیز داشته باشند، اما موقعیت مسکن و زیست آنها بیشتر وامدار موقعیت خانوادگیشان است. این زنان معمولاً خودشان خانه دارند و ملزم به پرداخت اجارهبها نیستند و در نقاط متوسط و بالای شهر زندگی میکنند. مهسا، که دانشجوی علوم اجتماعی است، پس از چند سال زندگی در خانههای اجارهای حالا به خانهای که پدر برایش خریده نقل مکان کرده. او میگوید:
«اینجا خودم صاحبخانهام. کسی بهدلیل اینکه مالک خانه است نمیتواند بگوید “صدایت را بیاور پایین”! اگرچه من خیلی رعایت میکنم، ولی به هر حال فرضهای پیشینی اینطوری است. اینجا خیلی راحتترم. بریز و بپاش دارم. رفتوآمدهایی در ساعتهای غیرمعمول روز دارم که قبلاً، وقتی مستاجر و همخانۀ دو نفر دیگر بودم، اصلاً نمیتوانستم داشته باشم. خیلی ریسک داشت. یکی میافتاد دنبالت یا متلک میگفت».
فراز سوم: بازگشت به خانه
سویۀ دیگری از مسکن، که غالباً در مطالعات اجتماعی مغفول میماند، بُعد هستیشناختی آن است. مسکن با شکلی از بودنـدرـجهان گره خورده است که نحوۀ استقرار فرد در جهان پیرامون را تعیین میکند. زندگی یک پسر در خانهای مِلکی، که بارِ مسئولیت و تصمیمگیری در آن بر عهدۀ والدین است، از او یک انسان میسازد و زندگی دختری تنها در خانهای استیجاری از او انسانی دیگر. در این معنا، پربیراه نیست اگر بگوییم شیوۀ اسکان فرد هستی او را برمیسازد.
در مصاحبهها به روندی جدید برخوردیم. گروهی از دخترانی که سالهای متمادی تلاش کرده بودند از خانواده جدا شوند و مکانی از آنِ خود داشته باشند حالا بهدلیل رشد سرسامآور قیمت مسکن مجبور شدهاند به خانۀ پدر و مادر بازگردند. سارا که در اوایل دهۀ چهارم زندگیاش از خانواده جدا شده حالا، پس از چند سال زندگی مستقل، دوباره به خانۀ مادرش برگشته است. اولین پیامد بازگشت به خانه برای او از دست رفتن خلوت و فضای شخصیاش است: «پیش از این، زندگی خودم را داشتم. مدل خودم زندگی میکردم، غذا میپختم، خرید میکردم و رفتوآمدم را تنظیم میکردم. زمان بیشتری با خودم و برای خودم بودم». یلدا که از هجدهسالگی به تهران آمده چند سال با دوستانش همخانه بوده و بعد از آن دو سال در خانهای تنها زندگی کرده است. او از دست رفتن استقلال را بزرگترین آسیبِ بازگشت به خانه میداند: «وقتی بیش از یک دهه تجربۀ زندگی مستقل داری یعنی ده سال بزرگتر شدهای و حالا برگشتن به خانۀ پدری مثل این است که دوباره بخواهی به نوجوانیات برگردی. فرقی نمیکند به کجا برگردی. ممکن است برگردی اصفهان، شیراز، مشهد، جایی که باز هم فرصت کار کردن داشته باشی، ولی در ذهن خودت آدم شکستخوردهای هستی». برای یلدا بازگشت به خانه یعنی فروپاشی مهمترین ارزش زندگیاش، ایستادن روی پای خود، که بیش از یک دهه برایش جنگیده است.
بازگشت به خانه برای این دختران به معنای ورود به قلمرویی جدید است، قلمرویی که رئیس خانه آن را با دقت حدگذاری کرده و، در عین حال، دیگر همان محیط آشنایی نیست که سالها قبل ترکش کردهاند. تجربۀ سالها زندگی مستقل از این دختران فرد دیگری ساخته. زمان، همانگونه که بر آنها گذشته، بر خانۀ پدری و ساکنانش هم گذشته و این موقعیت جدید برای هر دو طرف چالشبرانگیز شده است. چینش اسباب و وسایل، نظم زمانی خانه، تنظیم صداها و حتی بوهای این قلمروِ جدید با عادات مألوف آنها متفاوت است. بیراه نیست اگر اینگونه بازگشت به خانه را معادل «بیمکانی» بگیریم.
سارا میگوید: «به هر حال، باید مماشات کنی، چون تو بودهای که از خانه رفتهای و حالا برگشتهای. آن نهاد هم تغییراتی کرده که باید بپذیریاش. مثلاً اگر چیدمان خانه مطابق سلیقۀ خواهرت است و تو نمیپسندی، حقی برای تغییرش نداری، چون تویی که به آن ساختار ازقبلشکلگرفته وارد شدهای. بنابراین، باید مثل یک نیمهمهمان که حضورش طولانی شده حواست را جمع کنی و کمترین تنش را در این فضا ایجاد کنی».
این فضای جدید برای دخترانی که با هزار جان کندن خانهای برای خود دستوپا کرده بودند دیگر معنای «خانه» نمیدهد و از آنِ کس دیگری است. هیچ شکلی از حس تعلق و مالکیت به فضا به این زودیها شکل نمیگیرد. تمام آنچه تو را به در و دیوار یک مکان دلبسته میکند بهیکباره از دست میرود. بیمکان میشوی. این بیمکانی حسی از پادرهوا بودن و تعلیق را متبادر میکند. گویی هیچ بندی تو را به این چهاردیواری وصل نمیکند. این بیمکانی برای این دختران غالباً با حس تشویش همراه است، تشویش از اینکه دیگر هیچوقت مستقلاً امکان خانهدار شدن نداشته باشند.
سارا میگوید: «همیشه از تیرماه تپش قلب میگرفتم که امسال چه میشود و خانه را باید چهکار کنم. یک نگرانی دائمی و کشنده بود و واقعاً چیزی که در سالهای اخیر مرا خیلی خیلی فرسوده کرد ماجرای خانه بود. وقتی برگشتم پیش مادرم اولش فکر کردم که میتوانم مدتی فشار مالی را از روی خودم بردارم، وام بگیرم، پسانداز کنم و دوباره خانه بگیرم. ولی الان حدود یک سال گذشته و آنقدر هزینههای جاری زندگی زیاد شده که فکر نمیکنم دیگر به این سادگی ممکن باشد».
اما تجربۀ بازگشت به خانه به از دست دادن خلوت شخصی و استقلال فردی محدود نمیشود. خانۀ شخصی بستری است برای رشد و شکوفاییِ شکلی از هویت فردی که در خانۀ پدری امکان ظهور و بروزش ممتنع است. رؤیا سیونُهساله است و پس از هشت سال زندگی مستقل در تهران به اصفهان، نزد خانوادهاش، برگشته است. او دربارۀ تجربۀ زندگی مجردی میگوید: «اینکه بهتنهایی اختیار همۀ تصمیمات زندگیات را از مسائل کوچک روزمره تا مسائل مالی و تصمیمات بزرگتر داشته باشی، اصلاً از تو آدم دیگری میسازد. من در تهران یاد گرفتم که مسئولیت یعنی چه. سرِ ماه اجارهخانه را جور کردن یعنی چه، دخلوخرج زندگی را مدیریت کردن یعنی چه. واقعاً بزرگ شدم. روی پای خودم ایستادم و تمام سختیها، اضطرابها و ناامنیها را تحمل کردم تا زندگیام را در دست بگیرم».
این تجربه برای دخترانی که ساکن شهرهای دیگر بودند بهمراتب دردناکتر است. گران شدن مسکن، اگر برای عدهای ثروت بادآورده به همراه میآورد، برای این دختران معنایی جز از دست دادن تمام آنچه در این سالها به دست آوردهاند ندارد. از دست دادن مسکن یعنی به بیرون پرت شدن. این فقط به معنای از دست دادن خانه و شغل نیست، بلکه تمام روابط اجتماعیای که این دختران طی سالهای زندگیشان در تهران ایجاد کردهاند نیز بهیکباره از بین میرود. حالا باید از صفر شروع کنند، این بار در اواخر دهۀ چهارم زندگی.
سارا میگوید: «مثل این است که شهر دائماً تو را هُل میدهد به سمت بیرون و تو با تمام وجود مقاومت میکنی تا در شهری که میشناسیاش و سالها در آن کار کردهای و رفتهای و آمدهای، بمانی».
یلدا میگوید: «اصلاً برای کسی مهم نیست که تو از سال ۸۱ شهرت را رها کردهای و آمدهای جای دیگری برای خودت زندگی ساختهای. من در تهران دانشگاه رفتم، گعدههای دوستانه پیدا کردم، کار کردم، همهچیزم را اینجا ساختم. اما حس تعلقم به این شهر همیشه یکجوری گروگان قیمت مسکن بوده. قیمت مسکن است که تعیین میکند میتوانم اینجا را خانۀ خودم بدانم یا باید جمع کنم و بروم».
فراز چهارم: مسکن و روابط شهری-جنسیتی
روند دگرگونی مسئلۀ مسکن بهخودیخود میتواند تحول امور جنسیتی درون شهر را آشکار کند. به بیان دیگر، همپای تطور ساخت شهری در تهران (و البته کلانشهرهای دیگر)، مناسبات جنسیتی نیز دگرگون میشوند. از منظر جنسیتی میتوان سه دوره را برای مسئلۀ مسکن قائل شد: خانوادهگرایی، جنسیت بهسان مقولهای فرهنگی، بازاری شدن مسکن.
برای شروع اجازه بدهید به پیش از دوران پهلوی بازگردیم، جایی که مسکن هنوز به کالایی برای خرید و فروش تبدیل نشده بود. این دوران را میتوان دوران «پیشاتاریخِ» مسئلۀ مسکن خواند، به این معنا که مسکن هنوز در مقام مشکلی فراگیر و معضلی ضروری خود را بر فضای شهری حاکم نکرده بود. از این رو، تا اواسط دوران قاجار، بین ساکنان شهر سخنی از بیمسکنی یا کمبود مسکن نیست. همچنین حکمرانی شهری چندان نگرانی و مسئولیتی در برابر مسکن رعایای خود نداشت. حتی ظهور اولین نهادهای شهری، یعنی بلدیه و نظمیه در اواسط عصر قاجار، بیش از اینکه با مسئلۀ مسکن در ارتباط باشد، حول گفتار امنیت و بهداشت سر و شکل گرفت. طبیعتاً منظور این نیست که هیچ حرف و گفتهای در باب خانه و مسکن در دوران گذشته نبوده است. صحبت بر سر آستانهای است که با عبور از آن مسکن خود را بهعنوان ضرورت بر جامعه تحمیل میکند.
در پیشاتاریخ، پیکرۀ فضاییِ شهر نیز بهشکلی متفاوت با آنچه امروز تجربهاش میکنیم ساخت یافته بود. شهر نه بر اساس ارزش و قیمت زمین، بلکه متکی بر پیوندهای قومیتی و روابط خویشاوندی قشربندی میشد. با نگاهی به نقشۀ دارالخلافۀ طهران در دهۀ ۱۲۳۰ شمسی درمییابیم که محلات شهر بر اساس قومیت و تبارشان نامگذاری میشدند: محلۀ عربها، ترکمنها، کرمانیها، ارامنه، یهودیها، و یا کوچۀ افشارها، شامبیاتیها و… در این دوره، فقیر و غنی در همسایگی هم زندگی میکردند و هنوز جدایی فضایی بین این دو به وجود نیامده بود. در این بستر، خانه هنوز به «مستغلات» تبدیل نشده بود. این مسئله ساختِ جنسیتی ویژهای به خانه میبخشید. واحد «مشروعِ» اشغالکنندۀ خانه در این دوران «خانواده» بود. به این معنا، خانه همپیوند بود با پدری نانآور، مادری خانهدار، و فرزندان. بنابراین، «زن» نمیتوانست بهصورت مستقل واجد حقِ «خانه-دار» شدن باشد و فقط بهعنوان جزئی از یک واحد کلیتر به نام خانواده معنا مییافت.
با ورود به قرن بیستم و غالب شدن مناسبات سرمایه در ایران، مسئلۀ مسکن نیز وارد دورۀ جدیدی شد. فرایند کالایی شدن آرامآرام تمام ساحتهای زندگی روزمره را در بر گرفت، تا آنجا که خانه را نیز از تمام معناهای فرهنگی-روانیِ پیشین تهی و در قامت مستغلاتی برای خرید و فروش بازسازی کرد. پیکرۀ جغرافیایی شهر نیز همپای این تغییر دگرگونی یافت. کمکم دوگانۀ بالای شهر/پایین شهر سر برآورد و اندازۀ جیب هر فرد مکان زندگی او را تعیین کرد.
اما در این دوره یک اتفاق دیگر نیز رخ داد: شهر با سیلِ رو به رشدِ مهاجرانی مواجه شد که خود را برای بهرهمند شدن از مواهب شهرنشینی به پایتخت میرساندند. در این میان، درهای مسکن به روی گروه جدیدی از «مردانِ تنها»، که غالباً نیروی کار صنایع نوظهور بودند، گشوده شد. این مردان در دو دسته قرار میگرفتند: یا پدر خانواده بودند و برای سنجش امکان زندگی به تهران و دیگر کلانشهرها مهاجرت کرده بودند، به امید اینکه در آیندهای نه چندان دور خانه و کاشانهای دستوپا کنند و خانوادۀ خود را به آنجا ببرند، و یا پسران جوانی بودند که در آرزوی پیدا کردن کار و بهرهمندی از ظواهر مسحورکنندۀ کلانشهر دنبال سرپناه و آلونکی میگشتند. به این ترتیب، از منظر ساخت جنسیتیِ مسکن، سلطۀ «خانواده» بر خانه ترک برداشت. حالا دیگر واحد مشروعِ اشغالکنندۀ خانه فقط خانواده نبود، بلکه مردانِ تنها هم میتوانستند صاحبِ خانه شوند. در آغازِ کالایی شدن مسکن، اگرچه خانه فقط با «پول» تاخت زده میشد، اما انگارههای جنسیتی همچنان بر آن حکم میراند. دقیقتر آنکه برای خانه-دار شدن تفاوتی معنادار بین مردِ تنها و زنِ تنها وجود داشت. اگر زنی تنها بهدنبال خانه میگشت، انگارههای فرهنگی بسیاری به میان میآمد و صاحبخانه و املاکیها امکانهای بهمراتب محدودتری پیش رویش میگذاشتند. گویی زنِ تنها مشروعیتِ تنها زندگی کردن در خانه را ندارد. برای کسب این مشروعیت، زنانِ تنها باید تلاش میکردند خود را «موجه» نشان دهند، حال آنکه هر چه جلوتر میرفتیم مسئلۀ مسکن برای مردانِ تنها صرفاً به مسئلۀ مالی خلاصه میشد. مردِ تنها کافی بود نشان دهد که از پسِ مخارج خانه برمیآید. درست است که در این دوره مسئلۀ مسکن در چرخدندههای اقتصاد ادغام شده بود، اما همچنان پیرنگی فرهنگی-جنسیتی داشت. در این معنا جنسیت مقولهای فرهنگی محسوب میشد که پیشفرضها و انتظاراتی غیراقتصادی را با خود حمل میکرد.
اما در یک دهۀ اخیر پیکربندی جنسیت در حوزۀ مسکن مجدداً با چرخشی دیگر همراه بوده است. با عمیق شدن مناسبات سرمایه، این انگارههای فرهنگی بهتمامی تحت استیلای روابط اقتصادی درآمدند و از آن حد از استقلال که در دورۀ پیشین برخوردار بودند بیبهره شدند. در این میان، بازپردازی گفتار و تحول ساخت خانواده در دو دهۀ اخیر بسیار اثرگذار بوده است. بالا رفتن سن ازدواج، افزایش شمار جداییها و متزلزل شدن خانوادۀ هستهای ما را با تعداد زیادی از زنانِ تنها روبهرو کرده است که زندگی مستقل را حق خود میدانند. همپای افزایش تعداد زنانی که تقاضای تنها زندگی کردن دارند، ساخت شهری-جنسیتی مسکن نیز دگرگون شده است. مصاحبههایی که با زنانِ تنها انجام دادهایم از تغییر نگاه صاحبان خانه و مشاوران املاک خبر میدهد. اگر جنسیت تا اواسط دهۀ ۸۰ بهسان مقولهای فرهنگی نقش اساسی در جستوجوی مسکن داشت، حالا دیگر در برابر جادوی پول تمام رنگ و لعابش را از دست داده است. اقتصادِ مستغلات به حدی سرنوشتساز شده که از یک سو بخش قابل توجهی از منبع درآمد صاحبانِ خانه از اجارهبها تأمین میشود و از سوی دیگر میزان چشمگیری از درآمد مستأجران به پرداخت اجارهبها اختصاص مییابد. کافی است به رشد هزینۀ مسکن در سبد خانوار نگاهی بیندازیم. در سال ۱۳۸۵ حدود ۲۸درصد از سبد هزینۀ خانوار به مسکن اختصاص مییافت، درحالیکه این میزان در سال ۱۳۹۴ به حدود ۳۵درصد رسید (در یکی، دو سال اخیر و در شهری مانند تهران این رقم بهمراتب بیشتر افزایش یافته است، تا آنجا که برخی برآوردها تا ۶۰درصد را تخمین زدهاند). در این وضعیت گویی انگارههای فرهنگیِ جنسیت جای خود را به انگارههای اقتصادی داده است. حالا دیگر زن بودن یا مرد بودن چندان محلی از اعراب ندارد و آنچه تعیینکننده به نظر میآید اندازۀ جیب مشتری است. به بیان دیگر، مقولۀ جنسیت بهتمامی مقهور مناسبات اقتصادی شده است. میتوان چنین نتیجه گرفت که در دهۀ ۹۰ مسئلۀ مسکن نه حول دوگانۀ مردِ تنها/زنِ تنها، که بر محور فرد پولدار/فرد بیپول بازپیکربندی میشود.
پینوشت
[۱] در یکی از دستهبندیها، خانوارهای زنسرپرست به سه گروه کلی تقسیم میشوند:
گروه اول: خانوارهایی که در آنها مرد بهطور دائمی حضور ندارد و زن بهدلیل طلاق یا فوت همسر سرپرستی خانواده را بر عهده دارد. همچنین دخترانی که ازدواج نکردهاند و تنها زندگی میکنند.
گروه دوم: خانوارهایی که در آنها مرد بهطور موقت و بـهدلیـل مهـاجرت، مفقـودالاثر بودن، متواری یا زندانی بودن، سرباز بودن و… غایب است و زن باید بـه تهیۀ معاش خـود و احیانـاً فرزندان بپردازد.
گروه سوم: خانوارهایی که در آنها مرد حضور دارد، اما بهدلیل بیکاری، ازکارافتادگی، اعتیاد و… نقشی در امرار معاش ندارد و در واقع زن مسئولیت زندگی خود و احیانـاً فرزندان را عهدهدار میشود (نازکتبار و همکاران، ۱۳۸۲: ۹۸).
بنا بر گزارشهای رسمی، از یک طرف، آمار زنان سرپرست خانوار بهعلت جدایی از همسر افزایش یافته (پیروزفر، ۱۳۹۴) و از طرف دیگر، سن زنان سرپرست خانوارِ تحت حمایت کمیتۀ امداد کاهش یافته است (ذوالفقاری، ۱۳۹۴). یعنی زنان بیشتری در سنین پایین مطلّقه و سرپرست خانوار میشوند.
منابع
۱. فهیمه پیروزفر، «کاهش سن زنان سرپرست خانوار تهرانی به ۳۵ سال»، سایت مهرخانه، ۱۲ اسفند ۱۳۹۴
قابل دسترسی در http://yon.ir/4q1T
۲. علیمحمد ذوالفقاری، «افزایش سالانۀ تعداد زنان فقیر، کاهش سن زنان سرپرست خانوار»، سایت مهرخانه، ۱۷ اسفند ۱۳۹۴
قابل دسترسی در http://yon.ir/jblQ
۳. حسین نازکتبار و رضا ویسی، «وضعیت اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی زنان سرپرست خانوار استان مازندران»، فصلنامۀ رفاه اجتماعی، سال هفتم، شمارۀ ۲۷، ۱۳۸۶
ـ از بیتا برآهویی و سمیه قدوسی عزیز که در جمعآوری مصاحبهها با ما همکاری کردند بسیار متشکریم.