skip to Main Content
کار بی‌ثبات از دیدگاهی فمینیستی
اسلایدر سیاست

کار بی‌ثبات از دیدگاهی فمینیستی

متن پیش‌رو سخنرانی سیلویا فدریچی در رابطه با مفاهیمی حول محور سازمان‌دهی مجدد و روابط کار و اقتصاد است. فدریچی در این سخنرانی با نیم‌نگاهی به متفکرین اتونومیست ایتالیایی، مفهوم کار بی‌ثبات را از دیدگاهی فمنیستی نقد می‌کند.

کار بی‌ثبات مفهومی مرکزی در مباحث جنبش درباره‌ی سازماندهی مجدد سرمایه‌دارانه‌ی کار و روابط طبقاتی در اقتصاد جهانی امروزی است. سیلویا فدریچی بالقوگی‌ها و محدودیت‌های این مفهوم را به مثابه‌ ابزاری تحلیلی و سازمان‌دهنده می‌کاود. او مدعی است که کار بازتولیدی قاره‌ی پنهانی از کار و مبارزه است که این جنبش اگر می‌خواهد به پرسش های اصلی که در سازماندهی یک آلترناتیو برای جامعه‌ی سرمایه‌داری با آن مواجهیم دست یابد باید در کار سیاسی خود آن را بازشناسد. چگونه می‌توانیم بر سر کار بازتولیدی مبارزه کنیم، بدون این‌که خود و اجتماعمان را درمعرض نابودی قرار دهیم؟ چگونه میتوانیم یک جنبش خود-بازتولیدگر[۱] ایجاد کنیم؟ چگونه میتوانیم بر سلسله مراتب جنسی، نژادی و نسلیِ قوام گرفته بر پایه ی مزد فائق آییم؟

این سخنرانی در ۲۸ اکتبر سال ۲۰۰۶ در کتابفروشی بلواستاکینگ رادیکال[۲] در نیویورک، به عنوان بخشی از «این همیشگی است: مجموعه مباحث از پرسیدن تا امتناع[۳]» ایراد شده است.

امشب قصد دارم نقدی به نظریه‌ی کار بی‌ثبات را  که توسط مارکسیست‌های اتونومیست ایتالیایی گسترش یافت ارائه کنم، آن هم با ارجاعی ویژه به کارهای آنتونیو نگری، پائولو ویرنو و همچنین مایکل هارت. من آن را یک نظریه می‌خوانم، چرا که دیدگاه‌های مفصل‌بندی‌شده توسط نگری و دیگران، فراتر از توصیف صرف تغییرات اعمال شده در سازماندهی کار در دهه ی ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ در پیوند با فرآیندهای جهانی‌شدن – همچون «بی‌ثبات‌سازی کار» است، که اشاره به واقعیت منقطع‌شدن بیش از پیش روابط کاری، ظهور «زمان منعطف» و افزایش قطعه‌قطعه شدن تجربه‌ی کار دارد. دیدگاه آنان درباره‌ی کار بی‌ثبات نمایی کلی از آن‌چه امروزه سرمایه‌داری و ماهیت مبارزه است ارائه میکند. ذکر این نکته بسیار حائز اهمیت است که این‌ها به سادگی ایده‌های تعدادی روشنفکر نیستند، بلکه نظریاتی هستند که به صورتی گسترده برای سال‌ها درون جنبش ایتالیا به گردش درآمده‌اند و هم‌چنین به تازگی آمریکا را تحت‌تأثیر قرار داده‌اند و از همین‌رو بیش از پیش با ما مرتبط گشته‌اند.

تاریخ و خاستگاه کار بی‌ثبات و نظریه کار غیرمادی

نخستین ادعای من این است که پرسش از کار بی‌ثبات ضرورتاً باید در دستور کار ما قرار بگیرد. نه تنها رابطه‌ی ما با کار مزدی منقطع‌تر گشته است، بلکه بحث درباره کار بی‌ثبات برای فهم اینکه چطور میتوانیم از سرمایه‌داری فراتر رویم ضروری است. نظریاتی که درباره‌شان صحبت می‌کنم وجوه مهمی از تکاملی که در سازماندهی کار اتفاق افتاده است را نشانه گرفته‌اند، اما آن‌ها همچنین ما را به یک مفهوم مرد-محور از کار و نزاع اجتماعی رهنمون می‌شوند. اکنون درباره‌ی آن دسته از عناصری در این نظریه سخن خواهم گفت که بیشترین ارتباط را به نقد من دارند.

یک فرضیه‌ی مهم در نظریه‌ی کار بی‌ثباتِ اتونومیست‌های ایتالیایی این است که بی‌ثبات‌سازیِ کار، از اواخر دهه‌ی هفتاد تا کنون، پاسخی سرمایه‌دارانه به نزاع طبقاتی دهه‌ی شصت بوده است، نزاعی که در امتناع از کار و در شعار « پول بیشتر، کار کمتر» مرکزیت یافته بود. [بی ثبات سازی] واکنشی بود به چرخه‌ای از مبارزات که فرمانرواییِ سرمایه‌دارانه بر کار را به چالش می‌کشید، چنان‌که به امتناع کارگران از نظم سرمایه‌دارانه‌ی کار جامه‌ی عمل میپوشاند، امتناع از زندگی سازمان‌یافته مطابق نیازهای تولید سرمایه‌دارانه، زندگی‌ای که باید در کارخانه یا دفتر کار مصرف می‌شد.

موضوع مهم دیگر این است که بی‌ثبات سازیِ مناسبات کارعمیقاً در دگرگونی دیگری ریشه دارد که در دهه ی ۱۹۸۰ همراه با ساختاریابی مجدد تولید اتفاق افتاده است. همان انتقال از کار صنعتی به آن چه نگری و ویرنو «کار غیرمادی[۴]» می‌خوانند. نگری و دیگران استدلال می‌کنند که ساختاریابی مجدد تولید که در دهه‌ی هشتاد و نود و در پاسخ به منازعات دهه‌ی شصت اتفاق افتاده، سرآغاز فرآیندی است که به موجب آن کار صنعتی با گونه‌ی دیگری از کار جایگزین شده است؛ همان‌طور که کار صنعتی جایگزین کار کشاورزی شد. آنها این گونه‌ی جدید کار را « کار غیرمادی» نام‌گذاری می‌کنند، چرا که معتقدند به واسطه‌ی کامپیوتر و انقلاب‌های اطلاعاتی فرم مسلط کار دگرگون شده است. به عنوان یک گرایش، در سرمایه‌داری امروزین فرم مسلط کار، به جای تولید ابژه‌های فیزیکی، اطلاعات، ایده‌ها، حالات وجودی و روابط را خلق میکند.

به عبارت دیگر، کار صنعتی – که در مرحله ی پیشین تکامل سرمایه داری هژمونیک بود – امروزه واجد اهمیت کمتری است و دیگر موتور توسعه‌ی سرمایه‌دارانه به شمار نمی‌رود. به جای آن «کار غیرمادی» وجود دارد که ضرورتاً کار فرهنگی، شناختی و اطلاعاتی است.

اتونومیست‌های ایتالیایی معتقدند که بی‌ثبات‌سازی کار و ظهور کار غیرمادی پیش‌بینی مارکس در گروندریسه، در بحث مشهور درباره‌ی ماشین را جامه‌ی عمل می‌پوشاند. در این بخش مارکس می‌گوید که با توسعه‌ی سرمایه‌داری، محصولات سرمایه‌دارانه در فرآیند تولید به مثابه‌ی موتور انباشت، هرچه کمتر به کار زنده و هرچه بیشتر به ترکیبی از علم، دانش و تکنولوژی متکی می‌شوند. ویرنو و نگری این انتقال به کار بی‌ثبات را به مثابه‌ی تحقق این پیش‌بینی درباره‌ی گرایش تاریخی سرمایه‌داری در نظر می‌گیرند. به این ترتیب، اهمیت کار شناختی و گسترش کار کامپیوتری در زمانه‌ی ما در این واقعیت نهفته است که آن را همچون گرایشی تاریخی از سرمایه‌داری به سمت کاهش کار دریابیم.

بی‌ثباتی کار در اَشکال جدید تولید ریشه دارد. احتمالاً، این انتقال به کار غیرمادی منجر به بی‌ثباتی روابط کاری می‌شود چرا که ساختار کار شناختی از ساختار کار صنعتی و فیزیکی متفاوت است. کار شناختی و اطلاعاتی، کمتر به حضور فیزیکی مداوم کارگر در آن که سنتاً محل‌ کار خوانده می‌شد وابسته است، و ریتم آن متناوب تر، سیال و غیرپیوسته است.

به طور خلاصه، رشد و گسترش کار بی‌ثبات و انتقال به کار غیرمادی برای نگری و سایر مارکسیست‌های اتونومیست پدیده‌ای تماماً منفی نیست. در مقابل، [این امر] همچون تجلی گرایش به کاهش کار و نتیجتاً کاهش استثمار فهم میشود که در نتیجه‌ی تکامل سرمایه‌دارانه در پاسخ به ستیز طبقاتی حاصل میشود.

این بدین معنی است که گسترش نیروهای تولیدی امروزی پیشاپیش تصویری اجمالی از جهانی برای ما ارائه می‌کنند که در آن می‌توان بر کار تفوق یافت: که در آن خودمان را از احتیاج به کار کردن رها خواهیم ساخت و به قلمرویی نو از آزادی وارد خواهیم گشت.

مارکسیست‌های اتونومیست معتقدند این تکامل هم‌چنین در حال ایجاد گونه‌های جدیدی از «کامِن[۵]» است که از این واقعیت سرچشمه می‌گیرند که احتمالاً کار غیرمادی نمایش‌گر جهشی در اجتماعی‌سازی و همگنسازی کار است. این ایده بدین معناست که تفاوت‌های میان انواع کار که روزی بسیار مهم بودند ( کار تولیدی/ بازتولیدی، مثلا: کشاورزی/صنعتی/ «کار عاطفی») از‌ بین ‌رفته‌اند، همان‌طور که همه‌ی گونه‌های کار (به عنوان یک گرایش) شبیه و متجانس گشته‌اند و آغاز به آمیختن با کار شناختی کرده‌اند. علاوه بر این، هم‌چنان که جامعه به کارخانه‌ای بی‌کران بدل می‌شود، همه‌ی فعالیت‌ها به طور فزاینده‌ای تحت توسعه‌ی سرمایه‌دارانه رده‌بندی شده و همگی برای فرآیند انباشت به خدمت گرفته می‌شوند. به این اعتبار، مثلاً تمایز میان کار تولیدی و غیرتولیدی نیز از بین می‌رود.

این بدین معناست که نه تنها سرمایه‌داری ما را به ورای کار رهنمون می‌گردد، بلکه آن‌جا که مرزها آغاز به فروریختن می‌کنند، شرایط «کمونیزاسیون» تجربه‌ی کاریمان را نیز خلق می‌کند.

می‌توانیم بفهمیم چرا این نظریات محبوب گشته‌اند. آن‌ها واجد عناصر یوتوپیایی هستند که به ویژه برای کارگران شناختی –« کاگنیتاریا[۶]»  همانطور که نگری و برخی اکتیویست های ایتالیایی آن‌ها را می‌خوانند – بسیار جذاب است. در واقع همراه با یک نظریه‌ی جدید، لغاتی جدید خلق شده‌اند. به جای پرولتاریا «کاگنیتاریا» را داریم. به جای طبقه‌ی کارگر «انبوهه» را، شاید به این سبب که مفهوم انبوهه یگانگی‌ای که با اجتماعی ساختن کار ایجاد شده را عیان می‌سازد و اشتراکی‌شدن[۷] فرآیند کار را بیان می‌کند، این ایده را که درون فرآیند کار، کارگران هرچه بیشتر همگون می‌شوند، زیرا همه ی اشکال کارْ عناصر کار شناختی، کامپیوتری، ارتباطی و غیره را در هم می‌آمیزد.

همان‌طور که پیش‌تر اشاره کردم این نظریه محبوبیت زیادی کسب کرده است، چرا که نسلی از اکتیویست‌های جوان با سال‌ها تجربه‌ی آموزش و مدارک مختلف وجود دارند که اکنون به انحاء بی‌ثبات در بخش‌های مختلف صنعت فرهنگ یا تولید دانش کار می‌کنند. این نظریات در میان آنان بسیار محبوب است چرا که به آن‌ها می‌گوید علیرغم همه رنج‌ها و استثماری که تجربه می‌کنیم در حال پیش‌روی به سمت سطوح بالاتری از تولید و روابط اجتماعی هستیم. این نسل از کارگران به روتین «نه تا پنج[۸]» هم‌چون حکم زندان می‌نگرند. آنها بی‌ثباتی خود را به عنوان وضعیتی درک می‌کنند که به ایشان امکاناتی جدید می‌بخشد. امکاناتی که مادران و پدران‌شان هرگز نداشته و در خواب هم نمی‌دیده‌اند. مردان جوان امروزی (برای مثال) همچون والدین‌شان انتظام نیافته‌اند که بتوان انتظار داشت  همسر یا شریک عاطفی‌شان به لحاظ اقتصادی به آن‌ها وابسته باشد. امروزه آن‌ها می‌توانند روی روابط اجتماعیِ همراه با وابستگی مادی بسیار کمتری حساب کنند. بیش‌تر زنان به شکل مستقل به مزد دسترسی دارند و اغلب از داشتن فرزند سرباز می‌زنند.

همچنین بخوانید:  بازتوزیع ثروت و نفی خصوصی‌سازی؛ تجربه بولیوی

بنابراین این نظریه خوشایند این نسل جدید اکتیویست است، نسلی که با وجود مشقت‌هایی که از کار بی‌ثبات متحمل می‌شود، درون آن امکانات مشخصی می‌یابد. آن‌ها می‌خواهند از همین‌جا شروع کنند. علاقه‌ای به نزاع برای اشتغال کامل ندارند. اما این‌جا نیز تفاوتی میان اروپا و آمریکا وجود دارد. مثلاً در جنبش ایتالیا تقاضایی برای درآمد تضمین‌شده وجود دارد که آن را «امنیت منعطف[۹]» می‌خوانند. آن‌ها می‌گویند، ما شغلی نداریم، ما بی‌ثباتیم چرا که سرمایه‌داری احتیاج دارد که چنین باشیم، بنابراین باید بابت آن به ما پول پرداخت کند. روزهای متعددی از جنبش، به ویژه اول ماه می، حول همین مطالبه‌ی درآمد تضمین‌شده مرکزیت یافت. روز کارگر امسال در میلان، مردم حاضر در جنبش رژه‌ی «سن پریکاریا» را اجرا کردند، حافظ مقدس کارگران بی‌ثبات. این تصویر کنایی در گردهم‌آیی‌ها و تظاهرات مرکزیت‌یافته حول مبحث بی‌ثباتی به نمایش درآمده است.

نقد کار بی‌ثبات

اکنون می‌خواهم به نقد خودم به این نظریات بپردازم – نقدی از منظر فمینیستی. در بسط نقد خود، قصد ندارم از اهمیت نظریاتی که مطرح می‌کنم فرو بکاهم. این نظریات متأثر از سازمان‌دهی‌های سیاسی متعددی بوده‌اند و برای فهم تغییراتی که در سازماندهی کار رخ داده و زندگی تمام ما را تحت الشعاع قرار داده تلاش فراوان کرده‌اند. در ایتالیا، در سال‌های اخیر، کار بی‌ثبات به همراه مبارزه برای حقوق مهاجرین یکی از قلمروهای اصلی بسیج عمومی بوده است.

من نمی‌خواهم اهمیت کاری که حول مسائل مربوط به بی ثبات‌کاری روی میدهد را نادیده بگیرم. پر واضح است که آنچه در دهه‌ی گذشته شاهدش بوده‌ایم، نوع جدیدی از منازعه است. نوع جدیدی از سازمان‌دهی، گسیخته از انحصارات محل کار سنتی در حال وقوع است. در جایی که پیش‌تر کارخانه یا اداره محل کار بود، امروزه صورتی از ستیز را شاهدیم که از کارخانه خارج شده و به «قلمرو»یی منتقل گشته که مکان‌های مختلف کار را به یک‌دیگر پیوند میزند و جنبش‌ها و سازمان‌هایی را می‌سازد که ریشه در همین قلمرو دارند. نظریات مربوط به کار بی‌ثبات درصدد توضیح جنبه‌های بدیع و نو در سازمان کار و مبارزه‌اند: درصدد فهم صورت‌های نوظهور سازمان‌دهی.

این امر بسیار واجد اهمیت است. هم‌زمان، فکر می‌کنم آن‌چه من نظریه‌ی کار بی‌ثبات خواندم، دچار کاستی‌های جدی‌ای است که در ارائه‌ی خود تا حدودی به آن اشاره کردم. من به طور اجمالی به آن‌ها خواهم پرداخت و سپس سراغ پرسش از آلترناتیوها خواهم رفت.

نخستین نقد من این است که این نظریه بر فهمی ناقص از اینکه سرمایه‌داری چگونه کار می‌کند استوار است. این نظریه تکامل سرمایه‌داری را پیش‌روی به سمت صورت‌های والاتری از تولید و کار در نظر می‌گیرد. در واقع نگری و هارت در انبوهه چنین می‌نویسند که کار بیش از پیش «هوشمند[۱۰]» می‌شود. فرضیه‌ی آن‌ها این است که سازمان سرمایه‌دارانه‌ی کار و تکامل سرمایه‌داری اکنون در حال ایجاد شرایطی برای غلبه بر استثمارند. احتمالا، در طول زمان، سرمایه‌داری، به عنوان کالبدی که جامعه را به پیش می‌راند منحل خواهد شد و بالقوگی‌هایی که درون آن رشد کرده‌اند آزاد خواهند گشت. فرضیه‌ای وجود دارد که این پروسه در سازمان تولیدی امروز نیز در حال کار کردن است. از منظر من، این [فرضیه] بدفهمی و تعبیری نادرست از تأثیرات ساخت‌یابی مجدد ایجاد شده توسط جهانی‌شدن سرمایه‌دارانه و چرخش نئولیبرال است.

آنچه نگری و هارت نمی‌بینند این است که جهش عظیم در تکنولوژی که لازمه‌ی کامپیوتری شدنِ کار وادغام اطلاعات در فرایند کاری است، به بهای افزایش شگرف استثمار در منتهی‌الیه دیگر این فرایند رخ میدهد. رشته‌ای وجود دارد که کارگر کامپیوتری را به کارگری در کنگو پیوند می‌دهد که در تقلا برای زنده‌ماندن پس از سلب مالکیت و فقیرسازی توسط سلسله‌ای از تعدیل‌هایِ ساختاری و سرقت‌های مکرر از سرزمین‌ها و منابع طبیعیِ اجتماعش، با دستان خود فلز کلتان استخراج می‌کند.

اصل بنیادی این است که توسعه‌ی سرمایه‌داری همیشه، به طور همزمان فرآیندی از عقب‌ماندگی است. ماریا مایز[۱۱] این موضوع را با شیوایی تمام در اثر خود توصیف می‌کند: «آنچه در یک بخش از دار و دسته‌ی سرمایه‌داری هم‌چون توسعه ظاهر می‌شود در بخشی دیگر توسعه‌نیافتگی و عقب‌ماندگی است».

این ارتباط به طور کلی در این نظریه نادیده گرفته شده است. در واقع کل این نظریه درگیر این تصور وهم‌آلود گشته که فرآیند کار ما را در کنار هم قرار می‌دهد. من معتقدم زمانی که نگری و هارت از « کامِن شدن» کار حرف می‌زنند و از مفهوم انبوهه برای اشاره به کامنیسم جدیدی که از خلال تکامل نیروهای تولیدی ایجاد شده استفاده می‌کنند، چشم بر بسیاری از آن‌چه بر پرولتاریای جهان می‌رود بسته‌اند.

آن‌ها کور می‌شوند تا تخریب گونه‌ها و محیط اکولوژیکی توسط سرمایه‌داران را نبینند. آن‌ها نمی‌بینند که ساخت‌یابی مجدد تولید به بهای ساختاریابی مجدد و تعمیق شکاف‌ها و دسته‌بندی‌های درون طبقه‌ی کارگر حاصل شده، و نه پاک‌کردن آن‌ها. این ایده که رشد میکروچیپ در حال خلق کامِن‌های جدید است گمراه کننده است. کمونالیسم تنها می‌تواند زاییده‌ی مبارزه باشد و نه تولید سرمایه‌دارانه.

یکی از انتقادات من به نگری و هارت این است که به نظر می‌رسد آن‌ها معتقدند که سازمان سرمایه‌دارانه‌ی کار تجلی عقلانیتی فراتر است و تکامل سرمایه‌داری برای ایجاد شرایط مادی به منظور ایجاد کمونیسم ضروری است. این عقیده در مرکز نظریه‌ی کار بی‌ثبات قرار دارد. ما می‌توانیم اینجا در این‌باره صحبت کنیم که آیا این موضوع بیان‌گر آرای مارکس هست یا نه. مشخصا مانیفست کمونیست از سرمایه‌داری با همین ترم‌ها سخن می‌گوید و هم‌چنین بخش‌هایی از گروندریسه. اما مشخص نیست که این تم مسلط کارهای مارکس بوده است، دست‌کم نه در کتاب سرمایه.

کار بی‌ثبات و کار بازتولیدی

نقد دیگر من بر نظریه‌ی کار بی‌ثبات این است که این نظریه خودش را به لحاظ جنسی خنثی معرفی می‌کند. فرض بر این گرفته می‌شود که سازمان‌یابی مجدد تولید از مناسبات قدرت و سلسله‌مراتب رایج درون طبقه‌ی کارگر بر اساس جنسیت و سن مبرا است و بنابراین خود را درگیرِ نمایشِ این روابط قدرت نمیکند: این نظریه فاقد ابزار نظری و سیاسی برای اندیشیدن به چگونگی گلاویز شدن با این موارد است. نگری، ویرنو و هارت توجه‌ای به این که مزد چگونه استفاده می‌شده (و همچنان استفاده می‌شود) تا این تفاوت‌ها را سازمان‌دهی کند ندارند. در نتیجه درباره‌ی این‌که باید چه رویکردی در برابر نزاع بر سر دستمزد اتخاذ کنیم تا به ابزاری برای تقسیم‌بندی بیش‌تر بدل نشود، بلکه بتواند در مضمحل کردن آن به ما کمک کند، حرفی نمی‌زنند. برای من این یکی از مسائل اصلی است که باید در جنبش خطاب قرار گیرد.

مفهوم «انبوهه» ادعا می‌کند که تمام دسته‌بندی‌های درون طبقه کارگر یا از بین‌رفته‌اند یا دیگر به لحاظ سیاسی مناسبتی ندارند. اما این ادعا قطعا توهم است. برخی فمینیست‌ها اشاره کرده‌اند که کار بی‌ثبات یک پدیده جدید نیست. زنان همیشه رابطه‌ای بی ثبات با کار مزدی داشته‌اند. اما این انتقاد به اندازه کافی مطرح شده است.

نکته‌ی من این‌جا است که نظریه‌ی نگری درباره‌ی کار بی‌ثبات یکی از مهم‌ترین سهم‌های نظریه و مبارزه‌ی فمینیستی را نادیده می‌گیرد که مربوط به بازتعریف کار و به رسمیت‌شناختن کارِ بازتولیدی پرداخت‌نشده‌ی زنان به عنوان یک منبع حیاتی برای انباشت سرمایه‌دارانه است. فمینیست‌ها در بازتعریف کار خانگی به عنوان کار، نه به عنوان خدمت‌رسانی شخصی بلکه کاری که قدرت نیروی‌کار را تولید و بازتولید می‌کند، از یک محور اساسی استثمار پرده‌برداری کرده‌اند که مارکس و نظریه‌ی مارکسیستی به طور کلی آن‌ را نادیده گرفتند. تمام بینش‌های سیاسی مهمِ درگیر در این تحلیل‌های فمینیستی کنار گذاشته شده‌اند، گویی هیچ ربطی به فهم سازماندهی تولید امروزی ندارند.

تنها پژواکی کم‌رمق از تحلیل فمینیستی –در مقام حرف – در گنجاندن به اصطلاح «کار عاطفی» در حوزه‌ی فعالیت‌های کاریِ منسوب به «کار غیر مادی» ارائه شده است. اگرچه، بهترین مثال‌هایی که نگری و هارت می‌توانند مطرح کنند مربوط به زنانی است که به عنوان مهماندار هواپیما یا در صنعت خدمات غذایی کار می‌کنند، کسانی که آنها «کارگر عاطفی» میخوانند، چرا که انتظار می‌رود به مشتریانشان لبخند بزنند.

اما «کار عاطفی» چیست؟ و چرا درون نظریه‌ی کار غیرمادی جا گرفته است؟ من تصور میکنم  -احتمالا- به این دلیل که نه محصولات ملموس بلکه «حالات وجودی » و احساسات[۱۲] تولید می‌کند. صادقانه بگوییم، من فکر میکنم این یک دست‌اندازی به فمینیسم است، دیدگاهی که اکنون واجد پشتوانه‌ی اجتماعی است و دیگر نمی‌تواند مورد انکار قرار بگیرد.

اما مفهوم «کار عاطفی» تحلیل فمینیستی کار خانگی را از همه‌ی قدرت رمززدایی‌اش تهی می‌کند. در واقع، این [مفهوم] کار بازتولیدی را به جهان رازآلود بازمی‌گرداند، با این ایده که بازتولید انسان تنها دربارهی تولید «هیجانات» و «احساسات» است که پیش‌تر «کار عشق» خوانده می‌شد و نگری و هارت به جای آن «عاطفه[۱۳]» را کشف کردند.

تحلیل فمینیستی از کارکرد تفکیک جنسیتی کار و سلسله مراتب جنسیتی، و نیز تحلیل مسیری که سرمایه‌داری از مزد استفاده کرده تا کار زنان را در بازتولید نیروی کار به حرکت درآورد، همه و همه تحت لوای «کار عاطفی» از دست‌ رفته‌اند.

همچنین بخوانید:  فناوری برتر شما را می‌پاید

این‌که این تحلیل فمینیستی در کار نگری و هارت نادیده گرفته شده است، بدگمانی مرا مبنی بر این‌که این تئوری منافع یک گروه منتخب از کارگران را بیان می‌کند ــحتی اگر گمان کند که با همه‌ی آنهایی که در این آش درهمجوش انبوهه ادغام شده‌اند سخن می‌گوید ــ تصدیق می‌کند. در واقعیت، روی سخن نظریه‌ی کار بی‌ثبات و غیرمادی با موقعیت و منافع کارگرانی است که در بالاترین سطح تکنولوژی سرمایه‌دارانه مشغول‌اند. بی‌علاقگی به کار بازتولیدی، و این پیشفرض که همه‌ی کارگران تشکیل‌دهنده‌ی یک کامِن هستند، این واقعیت را می‌پوشاند که این نظریه با ممتازترین بخش طبقه‌ی کارگر سروکار دارد. این بدان معنی است که ما با یک نظریه برای ایجاد یک جنبش حقیقتا خود-بازتولیدگر مواجه نیستیم.

برای این منظور هنوز آموزه‌ی جنبش فمینیستی برای امروز ضروری به نظر می‌رسد. در دهه‌ی هفتاد فمینیست‌ها کوشیدند ریشه‌های ستم بر زنان، استثمار آنها و سلسله‌مراتب جنسیتی را دریابند. ایشان این امور را ناشی از تفکیکی نابرابر در کار توصیف می‌کنند که زنان را مجبور می‌سازد برای بازتولید طبقه‌ی کارگر کار کنند. این تحلیل پایه‌ی یک نقد اجتماعی رادیکال را تشکیل می‌داد که دلالت‌های آن هنوز باید فهم شوند و تا سرحد ظرفیت خود تکامل یابند.

وقتی گفتیم کار خانگی در واقع کار برای سرمایه است، کاری بدون مزد که در عین حال در انباشت سرمایه مشارکت دارد، چیزی به غایت مهم درباره ی طبیعت سرمایه‌داری در مقام یک نظام تولیدی مطرح کردیم. ما این موضوع را جا انداختیم که سرمایه‌داری بر کوه عظیمی از کارِ پرداخت‌نشده استوار شده و این‌که شرط ابتدایی یا انحصاری آن مناسبات قراردادی نبوده و روابط مزدی انبوهی از کارهای پرداخت‌نشده و برده‌وار را پنهان می‌کند که انباشت سرمایه بر پایه‌ی آن‌ها قوام یافته است.

هم چنین، وقتی گفتیم کار خانگی کاری است که نه تنها «زندگی» بلکه «توان کار[۱۴]» را بازتولید می‌کند، دست به تفکیک دو فضای مجزای زندگی و کارمان زدیم که به شکل لاینفکی مرتبط به نظر میرسیدند. ما برای جنگی علیه کار خانگی مهیا شدیم که اکنون به مثابه‌ی بازتولید قدرت کار درک می‌شد، بازتولید مهم‌ترین کالایی که سرمایه در اختیار داشت: «توانایی کارِ» کارگر، توانایی کارگر برای آن‌که تحت استثمار واقع شود. به عبارت دیگر، با تصدیق اینکه آنچه «کار بازتولیدی» مینامیم زمینهی انباشت و نتیجتاً زمینه‌ی استثمار است، توانستیم بازتولید را همچون قلمروی مبارزه درک کنیم و از آن مهمتر، توانستیم نزاعی ضدسرمایه‌دارانه علیه کار بازتولیدی برپا کنیم که به تخریب خود و اجتماعمان منجر نشود.

شما چگونه بر سر یا علیه کار بازتولیدی نزاع می کنید؟ این کار به ستیز در زمینه‌ی سنتی کارخانه شباهت ندارد، مثلاً مبارزه علیه سرعت یک خط تولید، چرا که در سویه‌ی دیگر نزاعِ شما مردم قرار دارند و نه اشیا. زمانی که میگوییم که کار بازتولیدی زمین مبارزه است، ابتدا باید به سرعت با این پرسش مواجه شویم که چگونه در این قلمرو بدون آسیب‌زدن به کسانی که برایشان اهمیت قائلیم بجنگیم. این مشکلی است که مادران، همچون معلمان و پرستارها بسیار خوب می‌شناسند.

به همین دلیل بسیار ضروری است تا بتوانیم تمایزی قائل شویم میان خلق کردن بشر و بازتولید آن به عنوان توان کار توسط خود، به عنوان کارگران آینده، آنان‌که باید ورزیده شوند، نه لزوما در راستای نیازها و تمایلات‌شان، که باید تأدیب شوند و در یک آرایش مشخص انتظام یابند.

این برای فمینیست‌ها ضروری بود، برای مثال، که ببینند بیشتر کار خانگی و پرورش فرزند سیاستی برای کنترل آنها است، تا بتوانند خود را با یک نظم کاری خاص وفق دهند. بدین‌سان دریافتیم که با امتناع از بخش‌های پهناوری از کار، نه تنها خود بلکه فرزندان‌مان را نیز می‌توانیم آزاد کنیم. مشاهده کردیم که نزاع ما به بهای کسانی تمام نمیشد که دوست‌شان می‌داریم، اگرچه ممکن است از آماده کردن برخی وعده‌های غذایی یا تمیزکار‌‌ی‌ها دست بکشیم. در واقع امتناع ما راه را برای امتناع آنها و فرآیند رهاسازیشان می‌گشود.

آن‌گاه که دریافتیم بیش از بازتولید زندگی در حال گسترش انباشت سرمایه‌دارانه بوده‌ایم، آغاز به تعریف کار بازتولیدی به مثابه‌ی کار برای سرمایه کردیم، و نیز امکانی برای بازآرایی میان زنان مهیا نمودیم.

برای مثال به جنبش تن‌فروشی فکر کنید، که ما اکنون آن را جنبش «کارگران جنسی» می‌خوانیم. ریشه‌های این جنبش در اروپا به ۱۹۷۵ برمی‌گردد، زمانی که تعدادی از کارگران جنسی در پاریس در اعتراض به قانون جدید محدوده‌گذاری که آن را همچون حمله‌ای به امنیت خود می‌دیدند، یک کلیسا را اشغال کردند. ارتباطی واضح میان این نزاع که به زودی در سراسر اروپا و آمریکا گسترده شد و بازنگری و به چالش‌کشیدن کار خانگی در جنبش فمینیستی وجود داشت. توانایی گفتن اینکه سکسوالیته برای زنان به معنای کار بوده است، منجر به شیوه‌ی کاملا جدیدی از تفکر درباره‌ی روابط جنسی  از جمله روابط همجنسخواهانه گشت. به یُمن جنبش فمینیستی و جنبش هم جنس‌گرایی آغاز به تفکر دربارهی راه‌هایی کردیم که سرمایه‌داری سکسوالیته‌ی ما را استثمار کرده و آن را «مولد» ساخته است.

در نتیجه، این پیشرفتی عظیم بود که به موجب آن زنان آغاز به فهم کار پرداخت‌نشده و تولیدی کردند که در خانه یا بیرون از آن، به منظور بازتولید نیروی کار جریان دارد. بازاندیشی در همه‌ی جنبه‌های زندگی- پرورش بچه‌ها، روابط میان مردان و زنان، روابط هم‌جنسخواهانه و سکسوآلیته به طور کلی- در نسبت با استثمار سرمایه‌دارانه و انباشت ممکن گشت.

خلق جنبشهای خود-بازتولیدگر

هم‌چنان که تمام جنبه‌های زندگی روزمره به واسطه‌ی ظرفیتش برای رهایی و استثمار مجدداً فهم می‌شد، ما شاهد شیوه‌های گوناگونی بودیم که زنان و مبارزات‌شان به هم مرتبط می‌شدند. امکان «اتحاد»هایی را فراهم دیدیم که پیش از آن تصورش را هم نمی‌کردیم و امکان پل زدن بر تقسیم‌بندی‌هایی میان زنان که هم‌چنین بر پایه‌ی سن، نژاد و ترجیح جنسی شکل گرفته است.

ما بدون فهم این مناسباتِ قدرت قادر به ایجاد جنبشی بلندمدت نیستیم. ما همچنین نیاز داریم که از تحلیل فمینیستیِ کار بازتولیدی بیاموزیم، چرا که هیچ جنبشی نمی‌تواند بدون در نظر گرفتن بازتولید اعضایش پایدار بماند. این یکی از نقاط ضعف جنبش عدالت اجتماعی در آمریکا است.

ما به تظاهرات میرویم، یا رویدادهایی برگزار می‌کنیم و این نقطه ی اوج جنگ ما است. تحلیل این‌که چگونه این جنبش‌ها و خودمان را بازتولید می‌کنیم هنوز در مرکزیت سازماندهی جنبش قرار ندارد. در حالیکه باید چنین باشد. باید به گذشته و سنت تاریخی طبقه‌ی کارگر و سازمان‌دهی «همیاری متقابل» بازگردیم و درباره ی آن تجربه بازاندیشی کنیم، نه لزوماً از این‌روی که می‌خواهیم آن را بازتولید کنیم، بلکه برای الهام گرفتن از آن در لحظه‌ی اکنون.

ما نیازمند خلق جنبشی هستیم که بازتولید خود را در اولویت قرار دهد. مبارزه ضد سرمایه داری باید اَشکالی از حمایت و توان خلق جمعیِ فرم‌هایی از بازتولید را داشته باشد.

باید اطمینان یابیم که نه تنها در زمان تظاهرات، بلکه به صورت دسته‌جمعی  و در تک‌تک لحظات زندگی‌مان با سرمایه مقابله خواهیم کرد. آنچه به صورت جهانی در حال رخ‌دادن است ثابت می‌کند تنها زمانی که دارای این صورت‌های بازتولید جمعی و دارای اجتماعاتی هستید که خودشان را به شکل جمعی بازتولید می‌کنند، منازعاتی خواهید داشت که در راهی بسیار رادیکال علیه نظم مستقر پیش می‌روند، همچون نزاع بومیان بولیوی علیه خصوصی‌سازی آب یا علیه کمپانی‌های نفت به سبب تخریب سرزمین بومیان در اکوادور.

می‌خواهم بحثم را با این نکته به پایان برسانم که اگر به مثالهای ستیز در اوهاکا، بولیوی و اکوادور نگاهی بیندازیم، خواهیم دید که رادیکال‌ترین تقابل‌ها توسط روشنفکران یا کارگران شناختی و به لطف فضای مشترک اینترنتی ایجاد نشده‌اند. آن‌چه به مردم اوهاکا قدرت می‌بخشید اتحاد وثیقی بود که آنان را به یک‌دیگر گره می‌زد- اتحادی که برای مثال بومیان را از هر کجای ایالت وا میداشت برای حمایت از «ماستروس[۱۵]» گرد هم بیایند که آن را به عنوان یکی از اعضای اجتماعات خود می‌دیدند. در بولیوی نیز مردمی که فرایند خصوصی‌سازی آب را متوقف ساختند دارای سنت دیرینه‌ای در مبارزه‌ی اشتراکی بودند. ایجاد چنین اتحادی، فهم این‌که چگونه می‌توانیم بر دسته‌بندی‌های میان خود غلبه کنیم، وظیفه‌ای است که باید در برنامه قرار بگیرد. پس در نتیجه، مشکل اصلی نظریه‌ی کار بی‌ثبات این است که ابزارهای لازم را برای غلبه بر راهی که از یک‌دیگر جدایمان می‌کند در اختیارمان نمی‌گذارد. اما این دسته‌بندی‌ها که به طور پیوسته‌ای در حال بازسازی هستند، ضعف بنیادی ما در رابطه با توانایی‌مان برای مقابله با استثمار و ساختن جامعه‌ای برابر است.

 

[۱] Self-reproducing

[۲] ‌Bluestocking Radical Bookstore

[۳] This is Forever: From Inquiry to Refusal Discussion Series

[۴] Immaterial labor

[۵] common

[۶] cognitariat

[۷] communalization

[۸] ساعت معمول اداری که معمولا برای مشاغل خسته کننده به کار می رود.

[۹] Flex security

[۱۰] intelligent

[۱۱] Maria Mies

[۱۲] feelings

[۱۳] Affection عاطفه یا تأثر

[۱۴] Labor-power

[۱۵] maestros

 

0 نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top
🌗