آیا ژنها در نابرابری جنسیتی نقش دارند؟
طرح سوالاتی پیرامون ژن و جنسیت شکل تازهای به انتقادات درباره جنسیت، فمینیسم و علم داده است. مسائلی چون عدم بازنمایی زنان و اقلیتها در عرصه علوم پایه، تکنولوژی، مهندسی و ریاضیات با ادبیاتی حول پذیرش، تنوع و برابری در حال پیگیریست. اما هنوز جدل درباره اندیشه وراثت در پیش روست و سوالهایی که نیاز به جواب دارند.
برای نسل زنان زیستشناسی که در دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ تحصیل کرده بودند، مواجهه با موج جدیدی از اندیشههای بر پایه وراثت که مدعی تقدیرگرایی در زیستشناسی بود انگیزهای برای در هم آمیختن کار حرفهای و سیاسیشان شد. در ۱۹۷۳ ریتا آردیتی زیستشناس، در یک مقاله کوتاه برای مجله «علم برای مردم» در مورد سوگیری مذکرمحور در نظریههای زیستشناسی متمرکز بر زنان هشدار داد. نظریههایی از این دست استدلال میکردند که نقشهای اجدادی زنان به عنوان گردآورنده، توجیه کننده نقش اجتماعی آنها در خانه به عنوان همسر و مادر و همینطور در محیط کار به عنوان منشی است، یا اینکه اختلاف هورمونهای جنسی در رشد جنینی زنان و مردان، منجر به تفاوتهای رفتاری ذاتی و واگرایی صلاحیت آنها برای حرفههای علمی شده. کتابهای عامهپسند و علمیای که این نظریات را ترویج میدادند این انگیزه را در آردیتی و دیگران ایجاد کردند تا سالها آموزش حرفهای خود و مشارکت در سازمان SftP و جنبش سلامت زنان را به سمت به چالش کشیدن این اظهارات در باب طبیعت انسان هدایت کنند. گروههایی از زنان دانشمند و دارای تجربه در برگزاری کنفرانسهای افزایش آگاهی فمینیستی مانند «کنفرانس ژن و جنسیت» در سال ۱۹۷۷، مجموعهای از نقدهای علمی بر جبرگرایی بیولوژیک را منتشر کردند. آنها به مجموعهای از ابتکارات برای ترویج حضور زنان در کارهای علمی دست پیدا کردند و اولین دوره کلاسهای متمرکز بر فمینیسم و علم را راهاندازی کردند.
نقد مذکرمحوری در علم در سالهای ۱۹۷۰ با تکیه بر تحقیقات فمینیستهای نیمه قرن ۲۰ پیش رفت که مشخص کرده بودند ایدههای فرهنگی درباره مردان و زنان تحقیقات علمی را تحت تاثیر قرار میدهند. در ۱۹۴۸ روث هرشبرگر منتقد فمینیست و شاعر، کتاب «دنده آدام» را منتشر کرد. این کتاب یکی از اولین مطالبی است که میان موجی از نوشتههای میانه قرن (در کنار جنس دوم سیمون دوبوار) که دنیای به ظاهر خنثی علم را دوباره چارچوببندی کرده و سوگیری مذکرمدار را در آن آشکار میکردند منتشر شده است. هرشبرگر برای روشن کردن ایدهاش، داستان تحقیقات روبرت یرکس روی شامپانزهها را استفاده کرد. این گروه از دانشمندان در یک آزمایش ۳۲ روزه مقدار غذایی که شامپانزههای نر و ماده از یک چتر برمیداشتند را ثبت کردند. آنها دریافتند که شامپانزه نر، «جک» تمام غذا را برای خود برمیدارد به غیر از زمانی که شامپانزه ماده در دوره آمادگی جنسی تمام غذا را از آن خود میکند. بر پایه این مشاهدات، یرکس نتیجه گیری میکند که «نه تنها نرها بطور طبیعی بر مادهها مسلطاند، بلکه پایههای زیستی تنفروشی در جنبههای ویژهای از رفتار شامپانزه ماده “جوزی” آشکار شده است.»
این برداشتها انقدر پوچ بودند که هرشبرگر جوزی را تبدیل به یک شخصیت کامل در متنش کرد و به او ماموریت داد تا با زبان خودش با نتیجهگیری یورک مبارزه کند. جوزی با آنالیزش به مشکلات این تحقیق اشاره کرد. نه تنها جوزی ۴۴درصد مواقع غذا را برداشته بود (تقریبا نیمی از اوقات)، بلکه جک وزن بسیار بیشتری نسبت به جفتش در شرایط مشابه داشت که این موضوع باعث تردید در نتیجه آزمایش شد. جوزی این برداشت که جک به او اجازه میدهد تا «فرمانبرداری طبیعی» بین آنها در دوره برانگیختگی جنسی از بین برود را زیر سوال برد و این فرضیه را مطرح کرد که این برداشت اشتباه نتیجه حضور نداشتن دانشمند زن در فضای کار بوده است. جوزی استدلال کرد که دانشمندان زن باید به نشر این ایده که مردان به خاطر نداشتن چرخه طبیعی قاعدگی در طول ماه غیرطبیعیاند بپردازند. و سپس خشم عمومی را ببینید.
درست همانطور که فعالان جنبش سلامت زنان شروع به تاکید بر مشکلات روانی در نتیجه دست کم گرفتن زنان در حوزه زنان و زایمان کردند، هرشبرگر نیز از نیاز به تصحیح چشمانداز علمی که تنها از نگاه مردانه است، حمایت کرد. چشماندازی که این ایده را که مادههای تمام گونهها نمایانگر انحرافی از هنجار مذکر جهانیاند تقویت میکند.
انتقادهای هرشبرگر در پسزمینه سازماندهی فمینیستها در دهه ۱۹۷۰ مطرح شد. ائتلافی از زنان در سازمانهای علمی، در ژانویه ۱۹۷۷ اولین کنفرانس « ژن و جنسیت» را در موزه تاریخ طبیعی آمریکا در نیویورک برگزار کردند. همانطوری که اتل توباخ و بتی روسوف که از برگزار کنندگان این نشست بودند، در اولین جلد «ژن و جنسیت» توضیح دادهاند؛ این برنامه پاسخی پرشور به «افسانه سرنوشت بیولوژیکی» بود که توسط دانشمندان علوم طبیعی به پیش کشیده شده و از آن دفاع میشد. این دانشمندان مدعی بودند که «زنان محکوم به استثمارند چون ژنهای آنها تعیین کننده ساختار بدن، فیزیولوژی و رفتار آنهاست». توباخ و روسوف انتظار داشتند ۵۰ نفر برای صحبت درباره مبارزه با جنسیتمحوری و نژادگرایی در ژنتیک شرکت کنند اما با صدها نفر روبرو شدند. شوق اندیشیدن استراتژیک در باب مبارزه با جبرگرایی بیولوژیکی در علم آنها را واداشت تا جماعت ژن و جنسیت را راهاندازی کنند، گروهی که به دنبال افزایش آگاهی درباره این مسائل است.
محققان پیوسته احساس میکردند که باید پاسخی درخور به کارهای علمی از قبیل جریان حشره شناس هارواردی ادوارد ویلسون به جماعت ژن و جنسیت داده شود. ویلسون در ۱۹۷۵ با چاپ کتاب «زیستشناسی اجتماعی» بهطور عمده به تکامل رفتار اجتماعی گونههای غیر انسانی پرداخته بود، اما آخرین فصل کتاب درباره انسانها منجر به واکنش روشنی میان دانشمندان و کنشگران شد. ویلسون در آخرین فصل به خاستگاه ژنتیکی رفتار انسانها پرداخته بود و به طور مثال مطرح کرد که رفتار پرخاشگرانه و میل نرها برای غلبه بر مادهها، رفتارهایی منطبق بر زیست است و خاستگاه آن به رفتارهای انسانهای اولیه و اساس روابط میان زن و مرد بازمیگردد.
تولباخ و روسوف مدعی بودند که «زیستشناسی اجتماعی» نوعی از ایدهپردازی در زیستشناسی را به کار برده که سوالبرانگیز است و زمینه را برای تبعیض در دنیای انسانها توجیه میکند. دوروثی برنهام یکی از اعضای اصلی جماعت فریدومویز نقدی بر منطق ویلسون نوشت و عقلانیتگرایی علمی او را با چالش روبرو کرد، گویی «چون این وضع همیشه اینچنین بوده پس باید امری ذاتی در کار باشد». در مجموع، اعضای جماعت تلاش کردند تا روشن کنند چگونه ادعاهای علمی در باب «غرایز طبیعی» یک زن به جای آنکه نشات گرفته از علوم دقیق باشند، ریشه در فانتزیها و افسانهها دارند.
در نسخه دوم ژن و جنسیت که توسط روث هوبارد بیوشیمیدان و ماریان لویه شیمیدان تدوین شده است تمرکز بر روی شکافتن فرضیات تنیده در نظریات و روشهای تحقیقات تفاوت جنسی قرار گرفت. تدوینگران این حیطه از تحقیقات را به میلی اجتماعی و فرهنگی با سابقه تاریخی گره میزنند، میلی برای منحرف کردن این واقعیت که تنها جنبشهای زنان شاهد تهدید پایداری اجتماعی نبودند، بلکه این تهدیدات در پی خواست برابری از جانب سیاهان و اقلیتهای دیگر و همینطور فعالیتهای جنبشهای ضد جنگ نیز بروز یافته. تهدیدهایی برخاسته ازچالشهای متفاوت برای «رویای آمریکایی» که نتیجه وقوع مکرر و پیاپی بحران اقتصادیست. دانشمندان و علاقهمندان در حال رجوعی دوباره به زیستشناسی بودند تا مطمئن شوند که رقابت، پرخاشگری و تفاوتهای نقش جنسی طبیعی هستند. در نسخه دوم ژن و جنسیت، لیلا لیبوویتز انسانشناس به مجادله با این مواضع پرداخت و نشان داد که نقشهای جنسی انسانها در میان فرهنگها متغیر است و از طرفی الگوهای غلبه مردان در میان نخستیسانان فراگیر نیست.
اعضای جماعت ژن و جنسیت تا پیش از انحلال در سال ۱۹۹۰ نشستهایی برگزار کردند، کتابها و مقالاتی را به چاپ رساندند و همینطور اولین دورههای آموزش عالی درباره سیاست زیستشناسی زنان را طرح ریزی کردند. این تلاشها همگی بخشی از جنبشهایی وسیعتر در علوم رادیکال و تحقیقات فمینیستهای دانشگاهی بر تفسیر و توضیح در هم تنیدگی موضوع عدم مشارکت زنان در تولید علم با به انحراف کشیده شدن تولید علم به واسطه قضاوتهایی ارزشگزارانه بر طبیعت انسانها بوده است. برای مثال، نوامی واینستاین روانشناس تجربی در نوشتهای به نام «ماجراهای یک زن در علم» که در کتاب «نگاه زنان بر دیدگاه زیستشناسی درباره زنان» به چاپ رسید از احساس تنها زن حاضر در جلسه بودن صحبت میکند. در دوران تحصیلات عالی در هاروارد همکاران مرد درباره حضور او اینگونه واکنش نشان میدادند: تو از دایره نقشهای طبیعی خود خارج شدهای. تو دیگر زنانه نیستی. این رفتارها او را از همراهیهای اجتماعی و شبکههای مشورتگیری محروم کرد و منجر به تجربهای شد که اون اینگونه توصیف میکند: نوعی خاص از تجاوز اجتماعی-جنسی که زنان بطور روزمره از آن رنج میبرندو از طرفی برای نگهداری زنان در جایگاهشان طراحی شده است.
اکنون در دنیای پس از جماعت ژن و جنسیت انتقادات درباره جنسیت، فمینیسم و علم شکل دیگری به خود گرفته، انتقادات به عدم بازنمایی زنان و اقلیتها در عرصه علوم پایه، تکنولوژی، مهندسی و ریاضیات (STEM) با ادبیاتی حول پذیرش، تنوع و برابری در حال پیگیریست. انتقادات به سوگیری در تحقیقات علمی نیز از سوی مکتب مطالعات جنسیت در علم، فلسفه علم فمینیستی و مطالعات علم و تکنولوژی در حال شکلگیری است. به نوعی میتوان گفت تا کنون گامهایی بزرگ برداشتهایم. اما هنوز جدل درباره اندیشه وراثت در پیش روست و سوالهایی که نیاز به جواب دارند، مانند اینکه واقعا چقدر از میل ذاتی در مغز زنان و مردان، غیر قابل تغییر و از پیش تعیین شده است؟ چرا تعداد زنان و اقلیتها در رشتههایی همانند علوم کامپیوتر همچنان اندک است؟ همانطور که روث هوبارد در ۱۹۷۹ به همگی یادآوری کرد فمنیستها در تیررس خطر فراموشی تکرار گذشته هر چند به شکلی نامحسوستر به سر میبرند. آنها فراموش میکنند که چقدر دستاوردهای ما شکننده و در عین حال تیغهایی دو لبه هستند.
منبع :
https://thenewinquiry.com/blog/radical-science-feminism-and-the-biology-of-determinism/