
چه کسی دشمن واقعی زندگی عشقی ماست؟
آیا در یک رابطه نابرابر میتوان بهدنبال عشق بود؟ آیا در شرایط وخیم اقتصادی و بدون حمایتهای اجتماعی میتوان به عشق واقعی دست یافت؟
برای بسیاری از ما روز ولنتاین روزی است که به یاد میآوریم که زندگی عشقیمان داغان است. شاید پایانی ناخوشایند برای رابطهمان رقم خورده است، شاید هم در حال جنگیدن برای زنده نگهداشتن رابطه فعلیمان هستیم. برای آن گروه از ما که در این وضعیت به سر میبریم، توصیههای مرسوم کسالتبار و غیرمتقاعدکنندهاند. البته به گمانم یک قرار رمانتیک از پیش معینشده برای «زنده نگهداشتن عشق» چیز خوبی است. اما اگر واقعا میخواهید رابطهتان دوباره پُرفروغ شود، چرا به جایش در این ولنتاین وارد یک مبارزه طبقاتی خشمگنانه نمیشوید؟
همانطور که میدانید، کشورهای دارای جنبش طبقه کارگر قویتر، حقوق و ضمانتهای اجتماعی بیشتری دارند. این حمایتهای اجتماعی میتوانند تا حد زیادی از اضطرابهای زندگی عشقی شما بکاهند.
بیشتر آمریکاییها در تعهدات مالیشان مضمحل شدهاند و این دلیل اصلی اصطکاک در رابطههاست. در کشوری که زندگی بسیار متزلزل است، چنین وضعیتی اصلا عجیب نیست؛ جایی که یک بار بیمارستان رفتن، یک بار اخراج از کار یا تغییرات در بازار مسکن میتواند همه چیز را زیر و رو کند. ما بیش از حد کار میکنیم و کمتر از آنچه باید دستمزد میگیریم. عاجز از چانهزنی با روئسایمان بر سر شرایط کاری بهتر، عادات مصرف و اولویتهای شریک زندگیمان را هدف قرار میدهیم.
عدم امنیت مالی همچنین ما را در رابطههای ناشادی نگاه میدارد که باید ترکشان کنیم. متوسط دستمزد یک کارگر در ایالات متحده، بدون احتساب مالیات، ۸۵۷ دلار در هفته است. با چنین درآمدی بیشتر ما برای مراقبت از فرزندانمان ناچار به جنگی مدام هستیم. برای زنان وضعیت بهطور ویژهای بد است. آنها باید بخش اعظم بار کار خانگی بدون مزد را بر دوش بکشند و با نابرابری دستمزدها در محیط کار هم سر و کله بزنند. به علاوه، یک چهارم زنان زیر ۶۴ سال، تحت بیمه درمانی همسرانشان هستند. ازدواجهای عاشقانه میتوانند فوقالعاده باشند، ولی وابستگی و قدرت نابرابر دشمنان عشق واقعیاند.
اوضاع نباید بر این منوال باشد. لازم نیست خیالپردازی کنیم که یک جایگزین بهتر چه شکلی است؛ این جایگزین همین الان هم وجود دارد، اما نه اینجا. یک قرن پیش، زندگی در منطقه اسکاندیناوی به همان بیرحمی آمریکا بود. در سال ۱۹۰۲، مقالهای در نیویورک تایمز سوئد را بهعنوان «فئودالترین و اولیگارشیترین کشور اروپا» توصیف کرده بود که تنها با روسیه تزاری قابل مقایسه است. معاصران آن کشور را یک «نوانخانه مسلح» مینامیدند. ولی رفته رفته سوسیالیستها و اتحادیههای کارگری این کشورها، سرمایهداری را کمی انسانی کردند. کارگران به کنفدراسیونهای عظیم کارگری پیوستند تا بهطور جمعی از کارفرمایانشان دستمزد بالاتر و روزهای کاری کمتر طلب کنند. آنها همچنین به احزاب جدیدی پیوستند که برای منافع مردم عادی در دولت میجنگیدند.
علاوه بر توزیع درآمد عادلانهتر برای کارگران، این نظام مردم را قادر کرد که نیازهای اولیهشان را بیرون از محیط کار برآورده کنند. البته زندگی حتی در اوج سوسیال دموکراسی نیز بینقص نبود ولی تغییرات بهخصوص برای زنان عمیق بود. کمک هزینه فرزند، مرخصی خانوادگی، نگهداری از کودکان و حتی تامین غذای مدرسه، از فشار وارده به زنان از سوی جامعه کاست. ورای این قانونگذاریها، قاعده «دستمزد برابر برای کار برابر» و چانهزنی اتحادیههای کارگری بخش صنعت، معطوف به بخشهایی شد که زنان را بهصورت نامتناسب به کار میگرفتند.
در دهه ۱۹۶۰ در سوئد، فمینیستها و سوسیال دموکراتهای حاکم هنوز از میزان پیشرفت بهسوی برابری جنسیتی راضی نبودند. آنها گامهایی برای تدوین سیاستهای «رشد آزاد» برای زنان برداشتند؛ سیاستهایی که نقشهای جنسیتی سنتی را به چالش کشید و حقوق مرتبط با سقط جنین را توسعه داد. علیرغم عقبگردهایی از دولت رفاه، این کشور هنوز یکی از برابرترین کشورهای جهان است. والدین هنوز ۴۸۰ روز مرخصی با حقوق دارند. در بیشتر نقاط آمریکا این میزان صفر است.
کریستن ر. قدسی، در کتابش با نام «چرا زنان در سوسیالیسم رابطه جنسی بهتری دارند»، پدیده مشابهی را در کشورهای بلوک شرق مشاهده میکند. در کشورهای دارای حمایتهای دولتی «وابستگی اقتصادی دلیلی بر ماندن زنان در روابط پر آزار، غیررضایتبخش و ناسالم نبود»؛ به عبارتی «روابط شخصی تحت تاثیر مناسبات بازار نبودند». البته دولتهایی مثل آلمان شرقی و چکسلواکی داغ سرکوب سیاسی را بر پیشانی دارند. ولی تجربه سوسیال دموکراسی اروپایی نشان میدهد که نکات مثبت مشابهی در یک فضای سیاسی آزادتر قابل دستیابی است.
و بله همانطور که عنوان کتاب قدسی میگوید، اثبات شده که مردمی که (از نظر اجتماعی) تامینترند، رابطه جنسی بهتر و حساسیتهای عاطفی بیشتری دارند.
آیا این حمایتها(ی اجتماعی) شفابخش زخمهای درون ماست؟ آیا همه مشکلات رابطهها به تلاطم اقتصادی بازمیگردد؟ البته که نه. ولی با سازماندهی جمعی، ما- در مقام فرد- میتوانیم قدرتمندتر شویم. وقتی که افراد آزاد و قوی عاشقی پیشه میکنند، یاران بهتری در کنار یکدیگر خواهند بود.
*باسکار سونکارا سردبیر و بنیانگذار مجله ژاکوبن و نویسنده گاردین آمریکاست. او همچنین نویسنده کتاب «مانیفست سوسیالیستی: دعوی سیاست رادیکال در دوران نابرابری مفرط» است.