ما و مسئله گرامشیایی فرهنگ عامه
برجستگی «مسئله فرهنگ» برای گرامشی هرگز ناشی از سرخوردگی از سیاست و اجبار تحمل حبس نبوده است. در بحبوحه جنگ داخلی و مصایب بلشویکها برای دفاع از انقلاب در روسیه، آنچه نظر گرامشی را به خود جلب کرده، «راه زندگی» جدیدی است که بناست توسط کمونیستها و بهواسطه خود کارگران پیش پای جامعه گذاشته شود.
«نه، کمونیسم زیبایی و متانت را کدر و مبهم نمیکند: باید انگیزهای را درک کرد که با آن کارگران احساس میکنند بهسوی تعمق در هنر، و بهسوی آفریدن هنر کشیده میشوند. هنگامی که رابطه آنها با جهان بهخاطر بردهداری مزد و کار قطع میشود، همان رابطهای که به زندگی انسان نظام میبخشد، که زندگی را باارزش میکند، باید درک کرد که تا چه عمقی کارگران در انسانیتشان آزردهخاطر میشوند. تلاش کمونیستهای روسی برای افزایش مدارس، تئاترها و سالنهای اپرا، در دسترس مردم قراردادن گالریها، پاداش تفریحهای هنری و فرهنگی برای روستاها و کارخانههایی که در بخش تولید خود را متمایز میکنند، نشان میدهد که پرولتاریا، هنگامی که در قدرت باشد، متمایل به برقراری حکومتِ زیبایی و متانت است، متمایل به بالابردن شأن و آزادی آفرینندگان زیبایی است.»
آنتونیو گرامشی، ١۴ ژوئن ١٩١٩، (١٣٩۶: ص ٧۵)
محتوا و تاریخ این نقلقول گواهی میدهد که برجستگی «مسئله فرهنگ» برای گرامشی هرگز ناشی از سرخوردگی از سیاست و اجبار تحمل حبس نبوده است. در بحبوحه جنگ داخلی و مصایب بلشویکها برای دفاع از انقلاب در روسیه، آنچه نظر گرامشی را به خود جلب کرده، «راه زندگی» جدیدی است که بناست توسط کمونیستها و بهواسطه خود کارگران (بهعنوان سوژههای بالقوه پایاندهنده به تاریخ طولانی نظام طبقاتی و استثمار) پیش پای جامعه گذاشته شود. برای گرامشی این رابطه دوطرفه «بُعد فرهنگی سیاست» و «بُعد سیاسی فرهنگ» بود که او را بر آن میداشت در مواجهه با اولی به سراغ مفاهیم «هژمونی»، «جامعه مدنی» و «روشنفکران» برود و در مواجهه با دومی سراغ «دولت»، «بلوک تاریخی» و «حزب».
برای گرامشی این رابطه دوطرفه «بُعد فرهنگی سیاست» و «بُعد سیاسی فرهنگ» بود که او را بر آن میداشت در مواجهه با اولی به سراغ مفاهیم «هژمونی»، «جامعه مدنی» و «روشنفکران» برود و در مواجهه با دومی سراغ «دولت»، «بلوک تاریخی» و «حزب».
اهمیت داشتن دو طرف این رابطه است که مانع از تمایزگذاری مابین «گرامشی کمونیست» و «گرامشی مطالعات فرهنگی» میشود. تمرکز بر «فرهنگ عامه» درنهایت امر برای او میانجیای است بهقصد فهمیدن «تبار ابتذال» و «میانمایگی» از یکسو، و کشف «امکان سیاسیکردن مردم» از سوی دیگر: «پس در سال ١٩٢٩ باید کنت مونت کریستو و دو یتیم را اجرا کنیم تا بینندگان را جلب تئاتر کنیم و در ١٩٣٠ هم برای اینکه مردم روزنامه بخوانند باید داستانهای دنبالهدار کنت مونت کریستو و ژوزف بالسامو را انتشار دهیم» (همان: ص ۵١١).
ازاینروست که او میپرسد «چرا نویسندگان مستعد نمیتوانند رمانهای ماجراجویانه را با سبکی ساده و با محتوایی برازنده و جذاب بنویسند؟» (همان: ص ٧٣)؛ و البته همه دعوای شیفتگان «فرهنگ والا» با این شکل از مواجهه با «فرهنگ عامه» همین است که فُرم از محتوا نمیتواند جدا باشد. برای بیان محتواهایی عمیق و تأملبرانگیز هرگز نمیتوان از زبانی غیرفخیم و سادهنویسی و سادهنمایی بهره گرفت. اینجاست که احتمالا یوسف اباذری در مواجهه با دانشجویی که فریاد میزند پاشایی صدای نسل اوست، آدورنووار، مصرانه میخواهد شعورش را بالا ببرد و شونبرگ گوش کند؛ و منتقدان میپرسند که چطور گوشها باید آموزش ببینند تا شونبرگ را بهعنوان موسیقی فاخر گوش کنند؛ و نیز اینکه آیا در خود شونبرگ گوشدادن مطلقا استعدادی برای تداومبخشیدن به وضع موجود نیست؟
فریره از دو مرحله «آموزش ستمدیدگان» سخن میگوید: ١. پردهبرداشتن از جهان ستمگری ٢. دستاندرکار جریان رستگاری دائمیشدن. چنین است که گرامشی هم میپندارد مادامیکه به لابهلای تاروپود «فرهنگ عامه» رسوخ نکنیم، قادر به درک ریشههای عمیق استقرار «وضعیت ستمگرانه هژمونیک» نخواهیم شد. رنگباختن دوگانه «فرهنگ والا»/ «فرهنگ عامه» برای گرامشی متکی به این استدلال است که «از آنجا که بورژوازی میکوشد عناصر فرهنگهای طبقاتِ معارض را با فرهنگ خود ترکیب کند، لذا فرهنگ بورژوایی دیگر فرهنگی ناب و سراپا بورژوایی نیست. بلکه فرهنگ بورژوایی به ترکیبی انعطافپذیر از عناصر فرهنگی و ایدئولوژیک بدل میشود که ریشه در موقعیتهای طبقاتی متفاوت دارند.
همه دعوای شیفتگان «فرهنگ والا» با این شکل از مواجهه با «فرهنگ عامه» همین است که فُرم از محتوا نمیتواند جدا باشد.
برهمینقیاس، مسلما میتوان گفت که اعضای طبقات فرودست هیچگاه با یک ایدئولوژی مسلط در شکل ناب آن (یعنی ایدئولوژییی که تجسم ذات یک طبقه خاص باشد) روبهرو نیستند و چنین نیست که بهدست نوعی ایدئولوژی مسلطِ متعلق به یک طبقه خاص سرکوب شوند» (تونی بِنِت، ١٣٨٨: ص ۵۴). بهبیان رابرت گِرِی «طبقات فرودست از شکلی از ارزشهای طبقه حاکم پیروی میکنند که حاصل گفتوگو و مذاکره و مصالحه است» (بهنقل از: همان: ص ۵۵)؛ پس به این اعتبار «فرهنگ نوین» هم باید در جریان «گفتوگو» مبادرت به «افشا»ی مناسبات ستمگری از یکسو و «رستگارسازی دائمی» از سوی دیگر، کند. این مطلقا بهمعنای فروکاستن ضرورت «برانداختن قدرت مادی با نیروی مادی» (مارکس) با توسل به صرفا «کنش ارتباطی» (هابرماس) نیست؛ چه اینکه تلاش برای ورود به تاروپود «فرهنگ عامه» و شناسایی و رفع جنبههای «افیونی» و «میانمایهگانه»ی تداومبخش وضع موجودِ آن، چیزی نیست که بورژوازی بهسادگی از کنارش عبور کند و صرفا با افزونترکردن ورودیهای فرهنگیاش به مغز تودهها به مقابله با آن بپردازد، بلکه درصورت لزوم با چنین تلاشی برخوردی «سخت» هم خواهد کرد.
پس مسئله درک چرایی جذابیت «شهرزاد»، «اخراجیها»، «فهیمه رحیمی»، «علی پروین»، «پاشایی» و… برای بدنه جامعه، صحهگذاشتن بر اینکه «چرا جذاب نباشند» نیست، بلکه فهم جغرافیای دوگانه اذهانیست که «بازندگان مادی» وضع موجودند اما «بازتولیدکنندگان راضی بهمعنای پذیرنده هژمونی» آن نیز هستند. ضرورت ازمیانبرداشتن تناظر یکبهیک میان آن وضعیت مادی زمینهساز پذیرش هژمونی (بخوانیم بُعد افیونی فرهنگ) با فهرست موضوعات لازم برای هژمونیکشدن در زندگی تودههای مردم است که «مسئله سیاسی فرهنگ» و «مسئله فرهنگی سیاست» را به میانجی «جدیگرفتن» فرهنگ عامه در نظر گرامشی انضمامی میکند.
منابع:
– آنتونیو گرامشی، «برگزیدهی نوشتههای فرهنگی»، نشر آگاه، ١٣٩۶.
– تونی بِنِت، «فرهنگ عامه و بازگشت به گرامشی»، از کتاب «درباره مطالعات فرهنگی»، ترجمه: جمال محمدی، نشر چشمه، ١٣٨٨
با سلام
امکان همکاری علمی با وبسایت شما چکونه امکانپذیر است؟